در ستایش شور درون …

“وقتی از دانشگاه بیرون اومدم به‌عنوان مهندس طراح، مشغول کار در شرکت‌های ساختمونی و تأسیساتی شدم؛ اون هم زیر نظر به‌ترین مهندسای طراح و معمارهای ایرانی. همه کار می‌کردم: از طراحی گرفته تا سر زدن به سایت‌های پروژه. من همیشه داوطلب رفتن به مأموریت‌هایی بودم که هیچ‌کس دوست نداشت به آن‌ها بره. سال‌ها زحمت کشیدم تا شدم یکی از به‌ترین مهندسان طراح تأسیسات کشور.”

“یک روز به خودم گفتم کار کردن برای دیگران بسه. من می‌خوام برای خودم کار کنم. رفتم پیش رئیس‌‌هام. همه‌شون بهم خندیدند: «هدف‌ت چیه پسر؟ داری این‌جا کارت را می‌کنی و پول‌ت را می‌گیری. چی می‌خوای؟ پول بیش‌تر؟ پست بالاتر؟ هر چی می‌خوای بهت می‌دیم!» اما من می‌دونستم می‌خوام چی کار بکنم: به خودم گفتم من از امروز دیگه مهندس نیستم. من از امروز مدیرم. واقعن هم دیگه از اون روز تا امروز کار مهندسی نکردم! از یک دفتر اجاره‌ای شروع کردم. باز هم شبانه‌روزی تلاش کردم. و موفق شدم!” 

“یادم هست یک روز به سن تو که بودم مهندس معماری که زیر نظرش کار می‌کردم به من گفت: «مهندس کی خونه چهارم رو می‌خری؟ کی فلان ماشین را می‌خری؟» من بهش خندیدم: «من رو می‌گی؟» خیلی جدی گفت: «آره. تو رو می‌گم.» من گفتم: «نمی‌شه.» اون گفت: «می‌شه. تو پتانسیل‌ش را داری.» پارسال بعد از سال‌ها در سفر آمریکا دیدم‌ش. بهم گفت: «اون خنده‌ها یادته؟ دیدی به چیزی که گفته بودم رسیدی؟» گفتم: «اونا که هیچی. به خیلی بیش‌تر از اونا رسیدم!»”

من فکر می‌کنم عامل اصلی موفقیت من چیزیه که اسم‌شو گذاشتم «شور درون.» شعله‌ی درونی که آرام و قرار را همیشه از من گرفته و هنوز هم می‌گیره. شعله‌ای که من را به جلو رفتن و تلاش بیش‌تر ترغیب می‌کنه. شعله‌ای که در سخت‌ترین روزهای زندگی به من قدرت تحمل و کم نیاوردن داده. این شور درون من را به این‌جا رسانده …”

*****

این‌ها حرف‌های آقای مدیرعامل است. آقای مدیرعامل امروز مالک شرکتی با درآمد چند میلیارد تومانی است. چند ماهی است به‌لطف یک دوست مشترک و بسیار بزرگوار با هم آشنا شدیم. من افتخار پیدا کردم با سن و تجربه‌ی کم‌م مشاور ایشان در زمینه‌ی مسائل مدیریتی و سازمانی باشم؛ اما در عمل این ایشان هستند که با لطف و بزرگ‌واری‌شان من را در زندگی شغلی و حتا شخصی‌ام راه‌نمایی می‌کنند. در این چند ماه به‌اندازه‌ی چند سال از ایشان یاد گرفته‌‌ام. اما آن‌چه مهم‌تر است نه این درس‌ها که انرژی و شور درونی است که در هم‌نشینی آقای مدیرعامل به من منتقل می‌شود. شعله‌ی درونی من (که قبلا این‌جا نوشته بودم به پت‌پت کردن افتاده) دوباره حسابی روشن شده! برای همیشه مدیون آقای مدیرعامل هستم … 

*****

از دفتر آقای مدیرعامل بیرون می‌آیم و سوار آسانسور ساختمان شرکت می‌شوم. آسانسور که حرکت می‌کند شگفت‌زده می‌شوم: ترک بی‌نظیر و انرژی‌بخش “شور درون” یانی (دانلود از این‌جا یا این‌جا) در حال پخش شدن است … 🙂

پ.ن. متأسفانه هر چقدر اصرار کردم آقای مدیرعامل به‌دلیل فروتنی‌شان اجازه ندادند تا از ایشان و شرکت‌شان نامی برده شود. نام و نشان آن دوست مشترک را هم به دلیل مشابه حذف کردم (هر چند همه‌ی شما می‌شناسیدشان!) از هر دو این عزیزان برای محبت‌‌های‌شان صمیمانه سپاس‌گزارم.

دوست داشتم!
۱۹

درس‌‌هایی از فوتبال برای کسب و کار (۷۸)

“بازی‌کنان بزرگ در انتظار بازی‌های بزرگ نمی‌مانند. هر چه به پایان فصل نزدیک می‌شویم، بازی‌های بزرگ و بزرگ‌تر می‌شوند. من شخصا، تنها به این دلیل فوتبالیست شدم که می‌خواستم در بازی‌های بزرگ حضور داشته باشم.” (رایان گیگز؛ این‌جا)

من هم شخصا به این دلیل مشاور و وبلاگ‌نویس شدم که دوست داشتم کارهای بزرگ و ماندگار انجام بدهم! 🙂 به‌نظرم این همان جوهره‌ی آگهی تبلیغاتی معروف اپل ـ متفاوت بیاندیش ـ است که قبلا دکتر مجیدی این‌جا برای‌مان در موردش نوشته‌اند.

این نوع نگاه به کارها، یکی از مهم‌ترین عوامل رضایت از خود است: این‌که بدانی در محیطی حضور داری که کار بزرگی در حال انجام شدن است و این‌که خودت هم بخشی از آن گروه هستی! می‌خواهد نتیجه‌بخش باشد یا نه …

دوست داشتم!
۴

خط خوردن فاصله

من فقط به کلمات روشن فکر می‌کنم

به خط خوردن خط‌های فاصله

به مهربانی و سبدهای سیب

به فرصتی که دست در دست آبی بی‌کران

در سرتاسر زمین

گسترده خواهد شد …

محمد رضا عبدالملکیان

دوست داشتم!
۲

درس‌هایی از فوتبال برای کسب و کار (۷۷)

“چه زمانی احساس ناکامی می‌کنید؟ من هیچ وقت این احساس را لمس نکرده‌ام. از سویی من به خودم اعتماد دارم و از سوی دیگر شکست را به‌عنوان بخشی از بازی می‌دانم، به عنوان یکی از ۴ گزینه‌ای که در یک بازی با آن روبرو می‌شوی: ممکن است ببری، بازی مساوی شود، ببازی و یا بازی به خاطر برف و باران لغو شود. هرچند که یکی از این ۴ گزینه مد نظر تو است، ولی یکی از آن‌ها اتفاق می‌افتد!” (رافا بنیتس؛ این‌جا)

این هم نگاه جالبی به ماجرای موفقیت و شکست: همه‌ی حالات پیش روی‌تان (اعم از موفقیت / شکست / بی‌تفاوتی) را از قبل تحلیل کنید تا وقتی هر کدام رخ داد نه تعجب کنید، نه ناراحت شوید و نه بدتر از همه خشم‌گین!

دوست داشتم!
۵

آدمِ مهمِ داستان …

مدت‌ها دوست‌ش داشتم اما جرأت گفتن‌ دوست داشتن‌م را نه. وقتی بالاخره این را به او گفتم، پاسخ‌ش خیلی ساده بود: “نه!” و من ویران شدم …

***

این روزها بیش از یک سال از آن ماجرا گذشته. من خوب شدم و به‌ زندگی عادی بازگشته‌ام. این همان ماجرایی بود که به نوشتن این پست منجر شد. آن‌جا نوشتم که چه کردم تا خوب شدم. سخت بود؛ اما ممکن.

***

در تمام این یک سال و اندی به این فکر می‌کردم که چه شد که به آن نقطه‌ی ویرانی رسیدم. انواع و اقسام علت‌‌ها و حالت‌ها را بررسی کردم (تحلیل‌گر سیستم بودن این‌جا در زندگی‌ شخصی‌ام هم به‌دردم خورد!) حالا می‌دانم ماجرا خیلی ساده‌تر از چیزی بوده که من در تحلیل‌های‌م به آن‌ها فکر کرده بودم. در حقیقت، جدا از اشتباهاتی که هر دوی ما مرتکب شدیم، ریشه‌ی اصلی ماجرا در این بود: من “آدمِ مهمِ داستانِ زندگی او” نبودم. این در حالی بود که فکر می‌کردم آن آدم من هستم. و این تضاد در مورد نقش‌م در یک رابطه دوستانه به یک فاجعه در زندگی من انجامید. وقتی در این یک سال عاشقانه‌‌های بی‌فرجام خیلی از دوستان‌م را شنیدم؛ متوجه شدم که این “اشتباه” خاص من نیست. تقریبا تمامی ما بلااستثنا مرتکب این اشتباه می‌شویم.

اما چرا این اتفاق می‌افتد؟ در مباحث مربوط به علم تصمیم‌گیری و نظریه‌ی بازی‌ها، مبحثی هست با نام “تصمیم‌گیری با اطلاعات نامتقارن.” در آن‌جا گفته می‌شود که یکی از علل اصلی تصمیمات اشتباه، این است که یکی از طرفین ماجرا براساس اطلاعات ناقص تصمیم می‌گیرد. خیلی وقت‌ها ریشه‌ی اصلی ماجرا در رفتار طرف مقابل ما است. این روزها روابط ما در هر سطحی ـ از روابط خانوادگی و دوستانه گرفته تا روابط کاری ـ آلوده‌ی دروغ‌ها و مصلحت‌ها است. علاوه بر این، خیلی وقت‌ها “غرور”ی که ما داریم، جلوی بیان واقعیت را می‌گیرد. و به‌همین سادگی رابطه‌ای شکل می‌گیرد، ادامه پیدا می‌کند و با ویرانی طرفین پایان می‌پذیرد.

اما تمام تقصیر ماجرا بر دوش “روابط پرابهام” ما نیست و ما خودمان مقصرتریم! بخش مهم‌تری از ماجرا به چیزی برمی‌گردد در مباحث روان‌شناسی شناخت و تصمیم‌گیری از آن با نام “خطاهای تصمیم‌گیری” یاد می‌شود. خیلی ساده خطاهای تصمیم‌گیری عبارتند از الگوهای اشتباه تصمیم‌گیری که ما برای تصمیم‌‌‌گیری سریع از آن‌ها استفاده می‌کنیم (داستان فیل مولانا را به‌یاد بیاورید! در آن‌جا آدم‌های داستان مرتکب چند تا از مهم‌ترین خطاهای شناختی می‌شوند.)

من کمی گشتم و متوجه شدم تصمیم “عاشق شدن” در معرض خطاهای تصمیم‌گیری زیر است:

۱- اثر ابهام: تصمیم‌گیری در جایی که کمبود اطلاعات، باعث شده احتمال موفقیت نامعلوم باشد.

۲- خطای توجه: جایی که تصمیم‌گیری براساس احساسات، باعث می‌شود تا برخی اطلاعات بسیار مهم برای تصمیم‌گیری درست را نادیده بگیریم.

۳- اثر پس زدن: جایی که برای باور نکردن واقعیت که آن‌گونه است که ما نمی‌خواهیم، به‌سراغ توهم می‌رویم!

با این حال نباید فراموش کنیم که یک رابطه‌ی عاشقانه، هم‌چنان یک رابطه‌ی عاشقانه است و احساسات در آن تأثیرگذار. اما برای جلوگیری از ویرانی زندگی‌مان در آینده، شاید بد نباشد همین ام‌روز اگر در یک رابطه‌ی عاشقانه هنوز نامستحکم هستیم و یا اگر قصد شروع یک رابطه‌ی جدید را داریم کمی به این نکات فکر کنیم.

***

اشتباه “توهم درباره‌ی آدم مهم داستان بودن” فقط در روابط عاشقانه برای ما رخ نمی‌دهد. وقتی این اشتباه را کشف کردم موقعیت‌های بسیار دیگری را در در روابط دوستانه و بدتر از آن کاری‌ام به‌یاد آوردم که باعث ناراحتی‌های بسیاری برای‌م شده بودند. ماجرا در آن‌جا هم همین بود: من یا طرف مقابل نقشی فراتر از آن‌چه واقعا بودیم برای خودمان قائل شده بودیم. نتیجه‌ی ماجرا هم ناراحتی برای هر دو طرف بود. شاید اگر از ابتدا هر دو می‌دانستیم که برای طرف مقابل در چه جایگاهی قرار داریم، این اختلافات، دل‌خوری‌ها و قهرها به‌وجود نمی‌آمدند.

برای همین است که فکر می‌کنم لازم است یک بازنگری اساسی در مورد جایگاه‌مان در روابط با اعضای خانواده، دوستان و هم‌کاران‌مان داشته باشیم. باید شروع کنیم به فکر کردن، گفتگو و تعامل با دیگران، سؤال پرسیدن از خودمان و طرف مقابل و دیگران و در نهایت تصمیم‌گیری با به‌حداقل رساندن عامل “احساسات.” این روزها فکر می‌کنم یکی از کلیدهای خوش‌بختی، همین بازنگری سخت اما لازم جایگاه‌مان در داستان زندگی دیگران است.

پ.ن. این پست را براساس تجربه‌ی خودم برای دوست عزیزی نوشتم که این روزها حسابی درگیر و دار همین مسائل است. امیدوارم او هم بتواند بر مشکلات احساسی‌ش غلبه کند.

دوست داشتم!
۲۴

در گیر و دار کارهای غیر بهره‌ور!

این‌جا لطیفه‌ای مدیریتی دیدم: واحد حسابداری یک سازمان، فهرستی از کارهای غیربهره‌ور برای سازمان را تهیه می‌کند و از کارکنان سازمان می‌خواهد تا در گزارش کارکرد ماهانه دقیقا مشخص کنند که چه زمانی در انجام چه کاری به‌هدر رفته! بعضی‌های‌شان قابل پیش‌بینی و بعضی‌های‌شان قابل تأمل. از جمله “احساس غمگین بودن” و “بی‌حوصلگی” … از خواندن این دو مورد حسابی به فکر افتادم. من آدمی هستم حساس که هر از چند گاهی وارد یک دوره‌ی غم‌زدگی یا بی‌حوصلگی می‌شوم و در این دوره‌ها، بازده‌م به‌شدت کاهش می‌یابد. این را می‌دانستم؛ اما تا حالا این‌جوری به ماجرا نگاه نکرده بودم: در دوره‌هایی که آدم درگیر احساسات منفی است، شاید به‌تر باشد کار کردن را کنار بگذارد و برود مرخصی. کیفیت کار آدم در این زمان‌ها طوری است که حتا اگر وقت‌ش را تلف هم نکند، برای سازمان خروجی به‌درد بخوری ندارد. بنابراین حتا انجام وظیفه‌ی مسئولانه هم در چنین دوره‌هایی، معادل همان کار نکردن است!

عجب! جالب بود.

دوست داشتم!
۳

گزاره‌ها (۱۳۳)

برای انجام کارهای بزرگ ما نه‌تنها لازم است که دست به عمل بزنیم، بلکه باید رؤیا هم ببینیم. ما نباید تنها برنامه‌ریزی بکنیم: باید باور داشته باشیم.

آناتول فرانس

دوست داشتم!
۵

درس‌هایی از فوتبال برای کسب و کار (۷۶)

” همه روی کار مربی تمرکز کرده‌اند و من دلیل آن را نمی‌دانم. من به‌تنهایی نمی‌توانم کاری انجام دهم. فوتبال یک ورزش فردی نیست. موفقیت به کیفیت بازیکنان و ساختار باشگاه بستگی دارد. من تنها از بازیکنانم به‌ترین بازی را می‌گیرم. من به آن‌ها فرصت می دهم تا بازی خودشان را انجام دهند. من استعداد آن‌ها را شکوفا می‌کنم و به آن‌ها اجازه می‌دهم تا تصمیمات خودشان را بگیرند. هیچ دیکتاتوری وجود ندارد.” (آندره ویلاس بوآس در مورد فلسفه‌ی مربی‌گری‌اش؛ این‌جا)

بدون شرح: این‌جوری مدیریت و ره‌بری کنید لطفا!

دوست داشتم!
۳

گزاره‌ها (۱۳۲)

انسان‌های شاد دو ویژگی مشترک دارند: دقیقن می‌دانند که چه چیزی می‌خواهند و احساس می‌کنند که در مسیر رسیدن به آن هستند. این همان چیزی است که زندگی را دل‌پذیر می‌سازد: این‌که مقصدی داشته باشی و بدانی که در راه رسیدن به آن هستی!

باربارا شر

دوست داشتم!
۹
خروج از نسخه موبایل