انتروپی درونی آدم‌ها

بارها و بارها در زندگی به این فکر کرده‌ام که گویی روحیه‌ی ما آدم‌ها حالتی شبیه موج سینوسی دارد: از یک نقطه‌ی صفر شروع شده و مدام در زندگی بالا و پایین می‌شود. به نقطه‌ی صفر بازمی‌گردد و از آن می‌گذرد. منفی می‌شود و باز به بالای محور مختصات زندگی می‌رود. طول موج‌های بالای محور در برابر موج‌های پایین محور بسیار کوچک است! شادی گوهر کم‌یابی است … همین است که طول شادی در زندگی آدمی مهم می‌شود و نه طول آن! +

اما مدتی است متوجه نکته‌ی دیگری هم شده‌ام. این‌که آن طول موج درونی وابسته است به متغیر دیگری به‌نام “انتروپی” درونی. تعریف انتروپی را خیلی از ما در فیزیک دبیرستان خوانده‌ایم و خیلی‌تر (!) از ما هم در دانشگاه. انتروپی را در نظریه‌ی عمومی سیستم‌ها هم داریم.

اما مراد من از “انتروپی درونی” چیست؟ انتروپی یعنی تمایل اجزای درونی یک سیستم به حرکت به‌سوی بی‌نظمی که ناشی از آزاد شدن یک حجم عظیم انرژی است. زندگی ما هم همین است. هر کدام از ما با میزان مشخصی انرژی درونی پا به این جهان خاکی گذاشته‌ایم و بالا و پایین بردن این انرژی به خودمان سپرده شده است. آزاد شدن این انرژی باعث افزایش انتروپی ذرات درونی انسان می‌شود. آن‌وقت است که نمی‌توانی لحظه‌ای بنشینی و توقف کنی. آن‌وقت است که بی‌قراریِ نماندن، تبدیل به تنها وضعیت پایدار زندگی می‌شود.

اما ماجرا این‌قدرها هم ساده نیست. همه‌ی ما از همان ابتدایی‌ترین روزهایی که قدرت درک دنیا را پیدا می‌کنیم با دو گزینه‌ی اصلی مواجه می‌شویم: می‌توانیم این انرژی را آزاد کنیم و از حرارت‌ش بهره ببریم و می‌توانیم به‌هدرش بدهیم. می‌توانیم از این انرژی برای ساختن و ماندن و جاودان شدن استفاده کنیم و می‌توانیم آن را بدون هیچ اثربخشی تنها و تنها مصرف کنیم تا تمام شود.

****

در طی مسیر زندگی، ایستگاه‌های سوخت‌گیری وجود دارند که با آن‌ها می‌شود سطح انرژی درونی را بالاتر ببری. موفقیت‌ها و احساس رضایت ناشی از کارهای خوب ساده‌ترین و آشکارترین نمونه‌های آن هستند. و همین‌طور است نشست و برخاست با آدم‌های بزرگ و پر”شور”، تجربه‌ی بزرگ و زیبای “عشق”، لذت هم‌راهی و هم‌نشینی با دوستان پرانرژی و البته بهره‌گیری از انرژی بی‌پایان دنیای هنر و ادبیات و فرهنگ.

****

به‌تجربه متوجه شده‌ام که هر چقدر انرژی درونی‌ت را هدف‌مندتر آزاد کنی و هر چه آن را سخاوت‌مندانه‌تر به دیگران ببخشی، سطح آن در ظرف درونی‌ت هم بالاتر می‌رود. حتی بدون آن هم، اگر انرژی درونی‌ت را صرف رسیدن به هدف‌های شخصی زندگی خودت هم بکنی، موفقیت در انتظار تو است. اما در واقع مشکل در این است که در هر لحظه سطح این انرژی ثابت است. هر چقدر به محیط پیرامونی‌ت انرژی ببخشی، انرژی درونی خودت کم می‌شود و خودت به توقف نزدیک … مکانیزم عمل یخ در سرد کردن آب را یادتان می‌آید؟ دقیقن همان‌طور.

مدتی است احساس می‌کنم انرژی‌ درونی‌ام به پایان رسیده و در درون‌م به یک نقطه‌ی توقف و بی‌عملی رسیده‌ام. این روزها بخش مهمی از دغدغه‌های درونی‌ام روشن کردن دوباره‌ی شعله‌ی “شور درون” در خودم است. شعله‌ای که نور و حرارت‌ش من را به این نقطه‌ای که الان در آن هستم رسانده است ـ نقطه‌ای که نمی‌دانم آیا می‌توان حتا به‌صورت نسبی موفقیت نامیدش یا نه.

این روزها درس‌هایی که این‌جا نوشته‌ یا تجربه کرده‌ام را مدام برای خودم تکرار می‌کنم. از درس‌های پپ گرفته تا پیتر برگمان. از تجربیات زندگی خودم تا دیگران. اما دست آخر، نتیجه باز هم احساسِ سکونِ درونی است …

****

ماجرا احتمالن از یک شکست عاطفی و خیلی مهم‌تر از آن از دل‌تنگی‌های مربوط به دوری طولانی‌مدت خواهران عزیزم کلید خورده است. با این حال جالب است که احساس افسردگی و ناراحتی چندانی ندارم و اتفاقن آرام‌ترین روزهای چند سال اخیرم را می‌گذرانم. برای زندگی‌ام ده‌ها برنامه‌ دارم و برای به‌تر کردن دنیای اطراف‌م و زندگی دیگران هم همین‌طور. هنوز کارهای نکرده‌ی بسیاری باقی مانده است! مشکل، بی‌عملی است. می‌دانم که این بی‌عملی ریشه در هر چیزی داشته باشد، علت‌ش “تنبلی” نیست! تنها شعله‌ی درونی‌ام یا خاموش شده یا شدیدن به پت‌پت افتادن افتاده است.

دارم سعی می‌کنم قوی باشم و قوی بمانم. امیدوارم بتوانم …

دوست داشتم!
۲۰

نویسنده: علی نعمتی شهاب

ـ این‌جا دفترچه‌ی یادداشت‌ آن‌لاین یک جوان (!؟) سابقِ حالا ۴۰ ساله است که بعد از خواندن یک رشته‌ی مهندسی، پاسخ سؤال‌های بی پایان‌ش در زمینه‌ی بنیادهای زندگی را در علمی به‌نام «مدیریت» کشف کرد! جوانی که مدیریت را علم می‌داند و می‌خواهد علاقه‌ی شدیدش به این علم را با دیگران هم تقسیم کند!

19 دیدگاه برای “انتروپی درونی آدم‌ها”

  1. √ با سلام و عرض ادب،
    به گمانم این جمله در متن نیاز به ویرایش دارد!
    … همین است که عرض شادی در زندگی آدمی مهم می‌شود و نه عرض آن!

  2. اگرچه به قول شاعر رهرو ان نیست که گهی تند و گه خسته رود…، اما حقیقت این است که اولا مغز انسان تمایل بالایی به جذب افکار منفی داره که انرژی او را خالی میکنه،. اما راه حل من یک کم عجیبه، من سعی میکنم مرتب به دیگران انرژی مثبت بدهم بسیار قوی و پرقدرت، این به خودم انرژی بیشتری میدهد، مثل توپی که محکم به دیوار بزنی، چطور این اتفاق میافته، وقتی خیلی انرژی مناسبی به دیگران بدهی تغییر حال اونها مثل اون دیوار عمل میکنه.

  3. احساس میکنم دقیقا من هم به همین وضعیت رسیدم خسته ازاینکه به دیگران انرژی دادم ولی کسی اون انرژِ ای که من به دنبالش هستم رو بهم نمیده در واقع حالا بیشتر به دنبال اون کس هستم که به جلو هدایتم کنه تا ازین تردید بیرون بیام و به آینده امیدوار.نمیشه دنبال مقصر بود و بیشترازین انرژی از دست داد باید راه حل رو پیدا کرد و به امید اینکه در روز بعد شاید فرد مورد انتظار جلوت سبز بشه زندگی کنی و پیش بری به امید اینکه توی این مسیر ایستاده تا تو از راه برسی تا تمام انرژی مثبت خودش رو برای ادامه زندگی بهتره تو تقدیم کنه پس نشستن و سکون داشتن نمیتونه کمکی بکنه بلکه زمان این دیدار رو به” هرگز” میرسونه به امید حرکت دوباره

  4. علی آقای عزیز
    حس مشترکی با شما دارم
    ولی خودم هم می دونم که این حس موقتی است و در حال غلبه بر اون هستم.
    پیشنهاد اصلی من خواندن کتابهای الهام بخش است.
    به من که خیلی کمک کرده
    امیدوارم برای شما دوست عزیز نیز موثر باشد.
    در این مدتی که با شما آشنا شدم خیلی از شما یاد گرفتم.
    موفق باشید.

  5. درکتاب رانشناسی اجتماعی رابرت بارون از وضعیتی صحبت شده که معمولا همه افراد در زندگی خود تجربه کرده اند.

    ایشان در کتاب خود از یک مکانیسم صحبت کرده که وقتی افراد در مواجهه با یک وضعیت تعارض یا وضعیتی کاری سخت وقتی که به یک بن بست فکری می رسند قرار میگیرند :سعی میکنند وضعیت را برای خود بهتر کنند در این دوره افراد به کارهایی می پردازند که برایشان ضرر دارد . اما برای خلاصی از آن درد بزرگ به مسکن کوتاه مدت فعلی خودشان را سرگرم و دلخوش میکند

    مثلا افراد چاق به پرخوری میپرازند یا کسیکه پروژه های سنگین کامپیوتری دارد به بازی های کامپیوتری-بطالت-خواندن مجله پرسه در اینترنت می پردازند. .

  6. دوستان خوبم. از همه‌ی شما و مهربانی و لطف‌تان سپاس‌گزارم. واقعن از خواندن نظرات‌تان استفاده کردم و چیزهای جدیدی یاد گرفتم. حالا به‌ترم. 🙂

  7. با سلام

    تشکر از نوشته های بسیار مفید شما

    در زندگی باد گرفته ام مانند فنر باشم هد چه بیشتر تحت فشار باشم بیشتر بپرم

    زندگی را چون موج دریا می بینم هم فراز و هم نشیب ان را پذیرفنه وبا ان خو گرفته ام

    سر بلند و سلامت باشید

  8. این دوتا کامنت بالا منو یاد آرامش قبل از طوفان میندازه! 😀
    آقای نعمتی، منم دچار این حالتها میشم
    انگار انگیزه هام تموم میشه و درحالی که همون موقع دارم از زیادی کارایی که انجام میدم خودمو خفه میکنم اما همین حس بی انرژی بودن و بی انگیزه بودن اذیتم میکنه.
    فک میکردم وقتی حس دوست داشتن تو درونم باشه نباید اینطور باشم
    اما وقاعیت اینه که ما آدما مددددددددددام باید خودمونو بپاییم! هی حواسمون باشه که باتریمون تموم نشه!هی از خودمون مواظبت کنیم. از احساسهامون از انرژیمون. زندگی کردن حواس جمع میخواد. هوشیاری میخواد. شاد باشید و پر انرژی 🙂

  9. منم اعتقاد دارم زندگی یه موج سینوسی یا امیدوارانه تر مثل فنر…
    اینکه احساس افسردگی و ناراحتی چندانی ندارید یعنی از پایینترین قسمت این موج سینوسی یا رد شدید یا بش میرسید و رد میشید… درسته، فنر زندگیتونه داره انرژی ذخیره میکنه
    انشالله قوی میمانید!

  10. ارزش این روزهای سکون را بعدا متوجه می شوی.( این تجربه شخصی من است).
    در این روزها مثل فنر جمع میشوی. جمع میشوی تا جاییکه امکان دارد فقط جمع میشوی. بدون آنکه خودتت این را بدانی. فقط و فقط نیروی تو جمع میشود.در ظاهر نوعی سستی و یخ جدگی و جمود وجودت را گرفته ولی در باطن اتفاقی دیگر درحال شکل گیری است. فردایی میرسد که این فنر عقربه های وجودت را بدرستی به حرکت درآورد.
    نوعی مدیتیشن درونی.
    می شود گفت به نوعی داری مثل ویندوز دیفرگ می شوی.
    فقط مهم نوع نگاه و اعمالی است که در این دوره خواهی داشت. باید مواظب بود تا به تحدید تبدیل نشود.

    http://thecoach.ir/1391/04/18/why-we-should-think-about-ideals/?utm_source=rss&utm_medium=rss&utm_campaign=why-we-should-think-about-ideals
    این مطلب هم میتونه در گذر از این روزها کمکتون باشه

  11. من احساس می کنم شما فقط خسته اید. اما نباید بزارید این خستگی طولانی بشه که به نقطه توقف کامل میرسه. من براش یک راه حل دارم که شاید خیلی علمی و اصولی نباشه اما من در یک شرایط مشابه تجربش کردم و مفید بوده. اگر میتونید به یک سفر برید کاملا تنها. وبعد در مدت سفرتون تلاش کنید یک کار جدید که هیچ دانش و تجربه ای در موردش ندارید انجام بدید یک چالش جدید که ذهن شما رو از تمام افکارفعلی آزاد کنه و به شما فرصت فکر کردن به گذشته رو نده.

  12. سفر به سرزمین رویاها هم سرما داره.وقتی حرکتی شروع میشه انگیزه و حرارت بالاست اما هر چه قدر که بالاتر میرید این حرارت کاهش می یابد.دچار تردید میشیید یک دل میگه برو یک دل میگه نرو.خیلی از این رویا ها به خاطر سرما ناتمام میمونه، به خاطر اینکه از نطر بدنی و ذهنی خسته و ممکن خوابتون ببره.به نظرم این ها فیلترهایی هستند که هر کسی به رویایی نرسه.
    لانس آرمسترانگ سرطان گرفت ولی هفت بار قهرمان توردوفرانس شد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

خروج از نسخه موبایل