نه به خشونت علیه زنان

نمی‌دانم چرا فکر می‌کردم امروز است؛ اما جمعه بود! جمعه‌ای که گذشت، ۲۵ نوامبر، روز جهانی مبارزه با خشونت علیه زنان بود. از روزی که کمی بزرگ‌تر از قبل‌م شدم و چیزهایی در مورد مسائل زنان خواندم، متوجه شده‌ام که یکی از کلیدی‌ترین مسائل در این حوزه‌، خشونت علیه زنان است. اغلب ما خشونت را معادل خشونت فیزیکی می‌گیریم؛ اما در واقع خشونت‌های کلامی (و اغلب جنصیتی) بسیار شایع‌تر و فراگیرتر و پنهان‌ترند. متأسفانه اغلب ما مردان، بدون این‌که به این نکته واقف باشیم خواسته یا ناخواسته وارد بازی خشونت می‌شویم.

یادم هست روزی که برای اولین بار در مورد خشونت کلامی نسبت به زنان خواندم؛ چقدر شرم‌گین شدم از این‌که قبل از آن ناخواسته و بدون اطلاع، چند بار مرتکب این گناه نابخشودنی نسبت به عزیزترین کسان زندگی‌م ـ مادرم و خواهرهای عزیزم ـ شده‌ام … از آن زمان همیشه در مواجهه با چنین موقعیت‌هایی رنج کشیده‌‌ام و هر جا هم که توانسته‌ام و امید تأثیر بوده، سعی کرده‌ام این نکته را به دیگران گوش‌زد کنم. تازه باز هم این نگرانی را دارم که نکند باز خودم …

اگر باور کنیم که زن و مرد در نظام هستی، دو آفریده‌ی کاملا برابرند و اگر حواس‌مان باشد که نباید مسائل را تنها از دریچه‌ی نگاه تنگ‌نظرانه (اگر نگوییم کوته‌نظرانه!) جنصیت خودمان بنگریم، شاید بشود امیدوار بود به رسیدن روزی که حتا دیگر خشونت کلامی را هم علیه زنان و دختران در هیچ کجای دنیا شاهد نباشیم.

می‌خواهم به خودم و دیگر آقایان آزاداندیشی که این‌جا را می‌خوانند این را یادآوری کنم که هر جا فقط و فقط براساس “زن بودن” طرف مقابل‌مان در مورد او قضاوت بکنیم و با او سخن بگوییم، در واقع به‌نوعی در حال اعمال خشونت علیه آن خانم هستیم. فرقی هم نمی‌کند این مثلا در قضاوت در مورد رانندگی خانم‌ها باشد (آن هم در حالی که قهرمان رالی ایران یک خانم است!) یا در محیط کار و در قضاوت در مورد کیفیت کار همکار زن‌مان و یا بدتر از آن قضاوت در مورد توانایی‌ها و مهارت‌های او و یا هر موقعیت دیگر زندگی.

من عمیقا باور دارم دنیا با تلاش تک‌تک انسان‌ها برای خوب بودن و خطا نکردن در زندگی شخصی‌ و رفتارشان است که جای قابل تحمل‌تری می‌شود. بیایید هر کدام از ما در زندگی شخصی‌مان، عملا به خشونت علیه زنان یک نه قاطع بگوییم.

دوست داشتم!
۰

استدلال‌های منطقی ایرانی (۵)

یک: ساعت یک نیمه شب است. چند جوان در پارک مقابل منزل ما جمع شده‌اند و در حال گفت‌وگو و شوخی و خنده با صدای بلند هستند. چند باری بهشان تذکر داده‌ایم‌؛ اما گوش‌شان بده‌کار نبوده است. دیگر طاقت نمی‌آورم و می‌روم سراغ‌شان. مکالمه‌ی میان ما:

ـ آقا الان ساعت چنده؟

ـ ساعت؟ یک شب.

ـ معمولا این ساعت مردم چی کار می‌کنند؟

ـ می‌خوابند.

ـ خوب الان شما احساس نمی‌کنی با این سر و صدا همسایه‌ها نمی‌تونن بخوابند؟

ـ اولا که ما سر و صدا نکردیم! ثانیا هم این‌که من ۱۵ ساله بچه‌ی این محل‌ام و کسی تا حالا به من همچین تذکری نداده. حتا پلیس هم جرأت این کارو نداره. من که راحتم! شما هم اگر ناراحتی سعی کن تحمل کنی.

دو: در صندلیِ وسطِ عقب تاکسی نشسته‌ام. سمت چپم پسر جوانی این‌قدر گشاد نشسته که هر چقدر هم خودم را جمع می‌کنم باز هم بازتر می‌نشیند! سمت راستم هم خانمی نشسته که محض احتیاط کیف‌اش را بین من و خودش حائل کرده و من جایی دیگر برای فرار کردن از دست بد نشستن‌های این پسر سمت چپی ندارم. مسیر طولانی نیست؛ اما دیگر واقعا پای‌ام درد گرفته. بالاخره به او می‌گویم:

ـ “می‌شه یک مقداری جمع‌تر بشینید؟”

ـ “من فکر کردم چون خودم راحتم، شما هم راحتید!” (حالا ببینید خانم‌ها از دست ما مردان چه می‌کشند!)

سه: انگار مرز آزادی آدم‌ها برای رفتارها و سبک زندگی‌شان تا جایی است که حقوق دیگران را نقض نکنند. این‌ها تنها دو نمونه از کاربرد روزمره‌ی استدلال مسخره و مزخرف “من که راحتم” بود. اما آیا این مثلا “راحتی” همیشه یعنی این‌که دیگری هم راحت است؟ متأسفانه اغلب ما عموما یادمان نیست که راحتی و لذت و شادی ما، نباید با ناراحتی و آزار دیگران همراه باشد و از آن بدتر، اصلا به این فکر هم نمی‌کنیم که آیا دارد این اتفاق می‌افتد؟ خودم بارها شده که فهمیده‌ام ناخودآگاه با چنین پیش‌فرض نادرست ذهنی، دیگران ـ هم‌کلاسی‌ها و هم‌کاران و دوستان و از همه مهم‌تر اعضای خانواده‌ام را آزار داده‌ام.

کاش همیشه وقتی که راحتیم و داریم حال‌مان را از زندگی می‌بریم، فقط و فقط یک ثانیه به این فکر کنیم که آیا این راحتْ بودنِ ما با ناراحتْ بودنِ دیگران همراه است یا خیر؟ و کاش فراموش نکنیم که وقتی به‌همین سادگی در زندگی روزمره‌ی شهروندی‌مان به حقوق دیگران (از جمله حقِ استراحتِ شبانگاهی‌شان) تجاوز می‌کنیم، انتظار این‌که حکومت برای راحتی خودش، حقوق ما را نادیده بگیرد انتظار به‌جا و منطقی نخواهد بود.

دوست داشتم!
۰

لینک‌های هفته (۶۱)

فعلا که گودر سر جاشه! ولی هفته‌ی کم‌لینکی بود. ظاهرا همه‌مون از شدت ذوق‌زدگی یا شاید هم از ترس از دست رفتن شبکه‌ی اجتماعی محبوب‌مان تولید محتوا را کم کردیم! :دی

پیش از شروع:

  1. برای دیدن مطالبی که این پست برگزیده‌ی آن‌هاست، می‌توانید گودر گزاره‌ها را دنبال کنید.
  2. لینک‌های توصیه شده توسط من با رنگ قرمز نمایش داده می‌شوند.

جامعه‌شناسی، روان‌شناسی و کار حرفه‌ای:

رفتن به وضعیت جدید (امیر مهرانی؛ The Coach)

شب‌های بی‌رحمانه‌ی غمگین (خیلی خوب و انرژی‌بخشه این نوشته‌ی آلبر کامو …) (محسن آزرم؛ شمال از شمال غربی)

سندرم دانشجو (حجت قندی؛ اقتصادانه)

مدیریت:

SAS یا SPSS (بسیار مفید بود!) (نیام یراقی؛ یادداشت‌های مدیریت ریسک)

مدیران نامدیر منابع انسانی (شهرام کریمی؛ یادداشت‌های صنایعی)

کمیک – اصول و آداب مدیریت (عااااالی!)

فناوری اطلاعات و ارتباطات:

تعیین اهداف جهانی برای دسترسی به اینترنت پرسرعت توسط سازمان ملل (نارنجی)

آمار وضعیت کاربران ایرانی در استفاده از موتورهای جستجو، شبکه‌های اجتماعی، سیستم‌عامل‌ها (علی اسماعیل‌زاده؛ بهترین ارتباط)

نقش تبلت در مرور اخبار (دکتر علی رضا مجیدی؛ یک پزشک)

ابزارهای جدید برای حرکت در امواج داغ و خروشان گوگل پلاس (دکتر علی رضا مجیدی؛ یک پزشک)

PageRank گوگل، حقیقتا اهمیت دارد؟ (خیلی مفید بود این نوشته‌ی عباس صفارایی در ویزویز)

گسترش ایده اکوسیستم نرم‌افزاری (تحلیلی جالب از وب‌شهر)

آیا گوگل یاهو را خواهد خرید؟ (مهرداد نایب؛ ویزویز)

اچ پی به ساخت کامپیوترهای شخصی ادامه می‌دهد (نارنجی)

گزارش گارتنر: بازار در دستان اچ پی و لنووو

پدر هوش مصنوعی درگذشت

گوگل ظاهر سرویس Gmail را تغییر می‌دهد (خیلی خوبه؛ مخصوصا تغییر امکانات جستجو!) (زومیت)

پیش‌بینی درآمد پنج میلیارد دلاری برای شبکه‌های اجتماعی

سونی سهام ۵۰ درصدی اریکسون را خرید (وبلاگینا)

فروش تلفن‌های هوشمند برای اولین بار کاهش یافت (وبلاگینا)

اقتصاد:

ظرفیت دولت (علی سرزعیم؛ دوستدار سقراط)

پایان یورو آغاز شده است (اوضاع اصلا خوب نیست؛ ولی این‌قدر بدبین بودن هم به‌نظرم درست نیست.) (حجت قندی؛ اقتصادانه)

دوست داشتم!
۰

لینک‌های هفته (۶۰)

گوگل این هفته دو خبر عجیب و برای ما ایرانی‌ها بسیار مهم اعلام کرد: پایان همیشگی برای سرویس گوگل BUZZ و تغییرات جدید گوگل ریدر و اتصال با گوگل پلاس. حذف ویژگی‌های اجتماعی گودر هم از آن خبرهای بدی بود که طبق معمول این روزها برای‌مان عادی شده‌اند … در مورد گودر و ماجراهیای‌اش فردا مطلب جداگانه‌ای می‌نویسم. در هر حال علت تأخیر این پست افسردگی ناشی از تعطیلی گودر بود!

پیش از شروع:

  1. برای دیدن مطالبی که این پست برگزیده‌ی آن‌هاست، می‌توانید گودر گزاره‌ها را دنبال کنید.
  2. لینک‌های توصیه شده توسط من با رنگ قرمز نمایش داده می‌شوند.

جامعه‌شناسی، روان‌شناسی و کار حرفه‌ای:

مرگ ستیو جابز و مساله عدم امنیت (بهرام شاکرین؛ ابدیت) (به‌ترین نوشته‌ی هفته برای من)

روی زندگی‌ات کار کن (نوشته‌ی عالی رضا بهرامی عزیز که به من هم لطف داشته!)

درباره گواهی PSM (نادر خرمی‌راد)

در انتظار خوشبختی (رضا قربانی؛ مدیر رسانه)

یک اینفوگرافیک زیبا برای اطلاع از روش استخدام در گوگل (مصطفی لامعی؛ iClub)

زن و مرد بودن را کنار بگذاریم! و در این یک سال یاد گرفتم که … (از وبلاگ همینا که لازمه سابگرد تأسیس‌شون را تبریک مجدد بگم)

۵ سؤال مهمی که بعد از شکست باید از خود بپرسید (امیر مهرانی؛ The Coach)

“من اشتباه کردم” (مجید آواژ؛ روزنوشت‌های بهساد)

فرهنگ سازمانی و مدیریت پروژه (بهاره حسینی؛ The Notes)

روابط غیر رسمی در مذاکرات رسمی! (یادداشت‌های روزانه‌ی یک مدیر)

ادغام و تملیک (۴) – حاکمیت شرکت‌ها و ادغام و تملیک (مطلب مهمان) (احسان اردستانی؛ ویترین افکار کن)

برنامه‌ریزی جابز برای ۴ سال آینده اپل (سطح تفکر استراتژیک مدیرعامل!)

فناوری اطلاعات و ارتباطات:

اشتراک یک تجربه: چگونه در ایران از فروشگاه کتاب کیندل، خرید کنیم؟ (دکتر علی رضا مجیدی؛ یک پزشک)

تعداد وب سایت‌های موجود در اینترنت (مجید نصیری‌نژاد؛ در جستجوی علم)

جعبه‌ی آبی (جادی در نارنجی) (خیلی جالب!)

چه بر سر آی‌فون ۵ آمد؟ (دکتر علی رضا مجیدی؛ یک پزشک)

گوگل چقدر از محل «اندروید» درآمد دارد؟ (دکتر علی رضا مجیدی؛ یک پزشک)

تعطیلات ایرانیان در Google Calendar (وبلاگ رسمی گوگل به زبان فارسی)

KDE پانزدهمین سالگردش را جشن می‌گیرد و اوبونتو ۷ ساله شد!

دوست داشتم!
۰

چند گزاره درباره‌ی درستکاری حرفه‌ای

یک ـ “چندی پیش پژوهشی در دانشگاه دوک نشان داد ۵۶٪ دانشجویان کارشناسی ارشد رشته‌ی مدیریت بازرگانی در آمریکا به تقلب اعتراف دارند … دانشجوی بلندپرواز این رشته وقتی ببیند دیگران تقلب می‌کنند شاید بپندارد راه کامیابی همین است؛ یا «چون همه می‌کنند» او هم باید بکند؛ حتی شاید اخلاق را یک چیز لوکس بپندارد. ما در سال ۲۰۰۴ یافته‌های پژوهشی را چاپ کردیم که نشان می‌داد حرفه‌ای‌های جوان گر چه درستکاری را دوست (و باور) دارند، پذیرفته‌اند از هر راهی شده باید به پیروزی برسند. آن‌ها می‌گفتند «پس از این‌که به جایی رسیدیم» در درستکاری سرمشق دیگران خواهیم شد!

دو ـ “اگر افراد وقت بگذارند و درباره‌ی مأموریت کلان خود بیندیشند؛ و ببینند آیا در راه درست گام برمی‌دارند یا نه، بهتر می‌توانند امید به درستکاری را افزایش دهند … برای نمونه در سال‌های پایانی دهه‌ی ۱۹۹۰ پژوهش‌های ما نشان داد حرفه‌ای‌های رشته‌ی ژنتیک در آمریکا چندان نگران وسوسه نبودند؛ چون چشم همه به پایان این خط یعنی بهداشت همگانی و درازی عمر بشر بود. “

سه ـ “اگر آماده نیستید در راه باورهای خویش اخراج شوید یا کناره بگیرید؛ کارمند هم نیستید، چه رسد به حرفه‌ای؛ «بَرده‌»اید.”

چهار ـ “انسان باید جایگاه خودش را روشن کند. هم برای رسیدن به سلامتی و زندگی آبرومندانه، و هم برای فرو افتادن در ژرفنای نداری، بیماری، فاجعه‌های زیستی، و حتی جنگ هسته‌ای راه‌های فراوان هت. اگر کسی در جایگاهی هست که می‌تواند به بهبود اوضاع کند، به خودش، زاد و رودش، کارکنان‌اش اجتماع‌اش و زمینی که بر روی آن می‌زید بدهکار است که راه است را برگزیند.

هاوارد گاردنر روان‌شناس برجسته‌ی معاصر در گفتگو با هاروارد بیزینس ریویو؛ منتشر شده در مقاله‌ای با عنوان “پندار نیک” در کتاب ارزشمند و بسیار خواندنی جستارهایی در ره‌بری

دوست داشتم!
۱

استدلال‌های منطقی ایرانی (۴)

یک مدتی نوشتن این یادداشت‌ها متوقف شده بود. ایده برای نوشتن زیاد است؛ اما انگیزه خیر! با این حال این روزها دیدن یک بیماری اپیدمیک تأسف‌بار دارد حال مرا به‌شدت بد می‌کند. چیزی که انگیزه را حداقل در حد نوشتن این پست در من ایجاد کرد.

به‌دفعات در این مدت اخیر به کامنت‌هایی در گودر، وبلاگ‌ها‌ و سایت‌های مختلف برخورده‌ام که بدون هیچ استدلال منطقی و بدون هیچ پشتوانه‌ی علمی، نوشته‌ یا نظر فرد دیگری را زیر سؤال برده‌اند. ظاهرا دوران تخصصی شدن علوم سپری شده و باز وارد عصر “حکمت” شده‌ایم که در آن کسانی با همه‌ی دانش‌های بشری آشنایی دارند و می‌توانند در آن‌ها اظهارفضل بفرمایند و چقدر هم فروتن هستند بسیاری از این آدم‌ها که نه نامی دارند و نه نشانی که بشود باهاشان تماس گرفت و در فرایند گفتگوی دو طرفه، از علم لدنی‌شان یاد گرفت!

به‌ نظرم می‌رسد که “صرف مخالف بودن”، این روزها به افتخار تبدیل شده است. خوب البته همیشه تخریب ساده‌تر از ساختن است! حالا این‌که با چه چیزی مخالفی و این‌که چرا مخالفی ـ چیزی که قدیم‌ترها پیش‌نیاز نقد محسوب می‌شد ـ در این عصر مینی‌مالیسم دیگر اهمیتی ندارد. من باید مخالفت کنم؛ این حق من است! به قول محمد علی کلی “اغلب اوقات من نمی‌دونم دارم درباره‌ی چی حرف می‌زنم؛ ولی اینو می‌دونم که دارم حرف حق می‌زنم!”

و این‌جا دقیقا نکته‌ای است که من می‌خواهم روی‌اش دست بگذارم. متأسفانه چه بپذیریم و چه نپذیریم، ما در مورد بسیاری موضوعات نمی‌دانیم یا کم می‌دانیم. و متأسفانه‌تر (!) به‌دلیل محدودیت‌های شناختی و ذهنی مغز انسان و اشکالات و اشتباهات ذاتی فرایند تفکر، همیشه همه‌ی ما در معرض اشتباه در برداشت و فهم و درک متن یا موضوعی هستیم که دیگری خواسته آن را مطرح کند. از آن طرف اخلاق علمی (یا شاید اخلاق منطقی) هم حکم می‌کند که در مورد چیزی که نمی‌دانیم یا نمی‌فهمیم، سکوت کنیم. و خوب، این همان چیزی است که ما نمی‌خواهیم بپذیریم: این‌که اظهارنظر در مورد چیزی که خودم هم می‌دانم نفهمیده‌ام و بدتر، چیزی که اصلا در موردش اطلاعات و آگاهی ندارم، حق من نیست. این‌که برای نقد، باید با استدلال وارد شد و صرف این‌که “چون من خوش‌ام نیامد” یا “چون من سال‌ها جور دیگری فکر می‌کرده‌ام” یا حتا “بالاخره باید همیشه یه مخالفی وجود داشته باشه”، دلیل قابل قبولی برای اظهارنظر نیست.

این روزها این کار تبدیل به یک عادت زشت برای همه‌ی‌ ما شده است که “نفهمیدم” یا “خوش‌ام نیامد” را در ظاهر زیبای “مخالف‌ام و براش دلیل هم دارم؛ ولی نمی‌گم!” یا “حرف‌ات منطق نداره” بیان کنیم. احتمالا این مسئله دو ریشه‌ی اصلی هم دارد: ۱- می‌ترسیم که اگر آن نظر واقعی‌مان را بنویسیم، معلوم شود که چقدر آدم عمیقی هستیم (تعارف نداریم؛ خودمان که می‌دانیم که هستیم)؛ ۲- فکر می‌کنیم که اظهارنظر یعنی کم نیاوردن در دنیایی که رقابت میان آدم‌ها، تبدیل به طبیعت‌اش شده است.

امیدوارم بپذیریم که گفتگو وقتی یک فرایند دو طرفه است که مبنای‌اش استدلال باشد؛ نه سفسطه و مغالطه. ضمن این‌که پذیرفتن این‌که “من همیشه هم حق اظهار ندارم” و این‌که “بی‌دلیل مخالف بودن افتخار نیست”، نه بد است و نه نشانه‌ی ضعف من. چه به‌تر که اگر برای مخالفت‌ام دلیل و منطق دارم، آن را بنویسم و با دیگران گفتگو کنم. ولی اگر خوش‌ام نیامده یا نفهمیده‌ام واقعیت را بیان کنم. ضمنا در مورد دومی اتفاق عجیب و غریبی هم نمی‌افتد اگر نظر ندهم. کسی تا حالا از نظر ندادن نمرده است!

یادمان هم نرود که اخلاق حکم می‌کند در بحث و گفتگو، ادب را رعایت کنیم و هر واژه و عبارتی را که در شأن ادبیات و شخصیت خودمان است، در حق دیگران به‌کار نبریم.

این اسم‌اش نه خودسانسوری است و نه سلب حق آزادی بیان. این بخشی از اخلاق علمی و اخلاق زندگی است. فرقی هم نمی‌کند مثلا در این‌جا منظورمان علم مهندسی برق و ریاضی و فیزیک باشد یا علم مدیریت و اقتصاد و جامعه‌شناسی و حتا ادبیات. فرقی هم نمی‌کند با یک متن علمی روبرو باشیم یا متنی که فردی احساس یا دیدگاه‌ خاص‌اش را نسبت به موضوعی بیان کرده است.

کاش حداقل خودم از این پس این موضوع را رعایت کنم.

دوست داشتم!
۲

من بدبخت‌ترم یا شما!؟

“از من بدبخت‌تر پیدا نمی‌شه!”

“تو چی می‌فهمی از حال من!”

“بهش حسودی می‌کنم هیچ مشکلی تو زندگی‌اش نداره … “

این روزها این‌ها ترجیع‌بندهای ثابت گفتگوهای دو نفره‌ی میان بسیاری از ماست. یک مقایسه‌ی ساده میان رنج‌ها و دردهای خودمان و دیگران و بلافاصله صادر کردن این حکم کلی که “مال من از همه‌ بیش‌تره.” خوب شاید در فضای غم‌گین این روزهای زندگی ما ایرانی‌ها، این موضوع تا حدی هم طبیعی باشد! قضیه‌ وقتی بانمک‌تر می‌شود که بخواهیم ثابت کنیم که واقعا هم رنج‌های من از همه بیش‌تر است! این البته اشکالی است که خود من هم همیشه داشته‌ام؛ اما به‌واسطه‌ی برخی اتفاقات اخیر در گودر متوجه آن شده‌ام.

تعارف نداریم. معنای واقعی این جملات این‌ها هستند:

۱- من بدبخت‌ترم؛ پس یعنی تو اصلا درد و رنجی نداری و بنابراین وظیفه‌ات این است که یا به غرغرهای تمام نشدنی من گوش بدهی یا این‌که به احترام من سکوت کنی!

۲- تو بدبخت‌تر از من نیستی؛ واقعا چرا!؟

۳- ای آدم مرفه بی‌درد که حقِ منِ پردرد را خورده‌ای!!! نخوری الهی این خوشی‌ها را!

۴- و از همه بامزه‌ترش ـ که در این ماجرای دعوای گودری من دیدم ـ این‌که تو چرا نمی‌گذاری دیگران به من بدبخت توجه و ترحم بکنند؟

خوب بیایید نگاهی بیاندازیم به این فرایند “خود ـ بدبخت‌‌پنداری.” اشکال‌اش کجاست؟ چند نکته به نظر من می‌رسد:

اول ـ احساس بدبختی: این شهود ماست که یک اتفاق را مثبت یا منفی احساس می‌کند. واقعیت، لزوما آن‌چه ما احساس می‌کنیم نیست.

دوم ـ مقایسه: در این‌جا داریم رنج‌های خودمان را با رنج‌های دیگران مقایسه می‌کنیم. ذهن مهندسی‌خوانده‌ی من به من می‌گوید که مقایسه باید مبتنی بر معیارهای مشخص یا فکت‌های روشن باشد. از آن طرف ذهن مدیریت خوانده‌ام معتقد است که احساس را نمی‌شود کمّی کرد. چطور واقعا این مقایسه را انجام می‌دهیم!؟ آیا این هم باز یک احساس است؟

سوم ـ قضاوت اخلاقی: قیاس در جای خودش یک قضاوت اخلاقی در مورد دیگران، زندگی‌شان و رفتارشان است. شهود اخلاقی ما آن‌قدر محدود است که نتواند چنین قضاوتی را انجام بدهد …

نتیجه‌ چیست؟ خوب تردیدی نیست که بعد از مدتی خودمان هم باورمان می‌شود که چقدر بدبختیم! از آن طرف ممکن است دیگران به ما ترحم یا با ما هم‌دردی نکنند و در نتیجه خشم هم به احساس ناامیدی اضافه شود. مرتبه‌ی بعدی حسادت است …

مسئله‌ی اصلی در این‌جا به نظرم ناامیدی و شرایط بد زندگی نیست. مسئله‌ی اصلی در این‌جا “از دست رفتن عزت نفس” است. بسیاری از ما آن‌‌چنان از آن‌چه هستیم بیزاریم که اتفاقات بیرونی را بهانه‌ای می‌کنیم برای فرار از خود امروزمان. به قول فروغ:

این دگر من نیستم من نیستم / حیف از عمری که با من زیستم!

به نظرم مهم‌ترین جنبه‌ی ماجرا این است: ما از خودمان راضی نیستیم؛ نه از شرایط زندگی‌مان. و حتما هم فراموش می‌کنیم که این خود ما هستیم که زندگی‌ امروزمان را ساخته‌ایم. 

این باور که شرایط زندگی‌ هستند که ما را می‌سازند و نه خود ما، باعث می‌شود که همیشه از دیگران طلب‌کارِ هم‌دردی و دل‌داری و ترحم باشیم. اصلا هم مهم نیست که این‌طور خودمان باعث تحقیر خودمان بشویم. مهم ثابت شدن این است که من چون در این ماجرا مظلوم واقع شده‌ام، دیگران باید به من احترام بگذارند.

کاش یاد بگیریم که این جناب “من” شایسته‌ی احترام دیگران برای خوبی‌های‌اش است و نه بدی‌های‌اش و نه حتا بدبیاری‌های‌اش. کاش یاد بگیریم که هیچ آدم بی‌رنج و دردی در دنیا پیدا نمی‌شود. کاش یاد بگیریم که به رنج‌ها و دردهای هم‌دیگر احترام بگذاریم. این چند روزه مدام به این آرزوها فکر می‌کنم …

دوست داشتم!
۲

از بوق اشغال!!! (۱)

چند سال پیش که روزنامه‌ی جام جم تازه درآمده بود، صفحه‌ای داشت با عنوان بوق اشغال که مصاحبه‌ با نویسندگان و هنرمندان و دیگر قشرهای فرهیخته‌ی جامعه بود. بعدها این مصاحبه‌های جالب در قالب کتابی هم با همین نام چاپ شد. از این کتاب کلی یادداشت دارم که متأسفانه ننوشته‌ام کدام‌شان متعلق به مصاحبه با کیست و کتاب‌اش را هم متأسفانه‌تر انفاق کردم به کس دیگری! هر از چند گاهی بخشی از این یادداشت‌ها را این‌جا می‌نویسم. این هم اولی‌های‌اش:

ـ آخرین بار کی از خودتان بدتان آمد؟ وقتی از دیگری بدم آمد!

ـ پیغام‌تان برای انسان‌های هزاره‌ی سوم؟ زندگی را ادامه دهید.

ـ تصمیم‌تان در لحظه‌های ناامیدی: تصمیم نگرفتن …

دوست داشتم!
۰

گزاره‌ها (۶۲)

اگر روزی برسد که در دنیا اغلب آدم‌ها بیش‌تر از آن‌که ناراحتی دیگران را بخواهند، آرزوی شادی خودشان را داشته باشند؛ آن‌گاه می‌توانیم امیدوار باشیم که بهشت موعود، در زمانی کوتاه دست‌یافتنی خواهد بود …

برتراند راسل

دوست داشتم!
۰

گزاره‌ها (۵۶)

همه‌ی فعالیت‌های انسانی یکی یا چند تا از علل زیر را دارند: شانس، طبیعت، اجبار، عادت، دلیل، اشتیاق، آرزو.

ارسطو

دوست داشتم!
۰
خروج از نسخه موبایل