دارم کاریکاتور بانمک خبرآنلاین را در مورد خبری با این مضمون نگاه میکنم: “براساس گزارش مرکز پژوهشهای مجلس شورای اسلامی کار مفید کارمندان ایرانی (به خصوص در بخش دولتی) ۲۲ دقیقه در روز است” که چشمم میخورد به نظرات پایین این خبر. نظراتی که وجه مشترک همهشان یک چیز است: “چقدر بد است که اینجوری است؛ اما من اینجوری نیستم!” نکتهی جالب ماجرا این است که کارکنان بخش دولتی کار میکنند، بهدلیل حقوق و مزایای پایینشان به خودشان حق میدهند که چنین عملکرد فاجعهباری داشته باشند و از آن سو، نظرات کارکنان بخش خصوصی هم پر است از غر و گوشه و کنایه به کارفرماهایشان و همان دولتیهای حاضر در صحنه که ببینید ما چقدر خوب کار میکنیم و چقدر مفیدیم و چقدر داریم هرز میرویم! و همینجا به یاد یکی از دغدغههای اصلی سالهای اخیرم میافتم.
*****
این دیگر به یک تم ثابت رفتاری ما ایرانیها تبدیل شده است که در هر زمینهای متخصص باشیم و قضاوت و اظهارنظر کنیم. خوشبختانه زندگی هم هر روز موقعیتهای فراوانی را برای این تحلیلهای کارشناسی در اختیار ما قرار میدهد؛ از جمله در زمان حضور در تاکسی، اتوبوس، صف نانوایی و مکانهای عمومی شبیه اینها! خوبی قضیه هم این است که همیشه میشود دیگران را نقد کرد و خود را پشت سپرِ غیرقابلِ نفوذِ حضور در جمعی شبیه خود پنهان نمود. تا اینجایش را که همه میدانیم!
اما متأسفانه بارها و بارها با موقعیتی مواجه شدهام که در این پست میخواهم در موردش حرف بزنم: اینکه اتفاقی در برابر نتایج منفی عمل دیگری قرار میگیریم و احساس وظیفه میکنیم که باید در مقام نقدش قرار بگیریم. اما بخش فاجعهبار ماجرا از نظر من اینگونه رخ میدهد: جایی که ناگهان متوجه میشویم عادتهایمان، رفتارهایمان و عملکردمان آنی نبوده که باید باشد؛ اما در عین حال میدان برای نقد دیگری تا بخواهی فراخ است. نمونهی حاضر و آمادهاش همان کاریکاتور خبر آنلاین و نمونهی معروفترش نقد شدید تماشاگران “اعدام”ها. در موقعیتهای این چنینی، اغلب ما پس از اینکه عرق شرم ناشی از ارتکاب ناآگاهانهی عمل نادرست را از چهرهی مبارکمان پاک کردیم، دست به کار نقد دیگران میشویم تا آن “شرم درونی” را فرافکنی کنیم و از احساس گناه رهایی یابیم. ما جزئی از یک جمع بزرگتر هستیم که همه مرتکب این گناه شدهاند. حالا این وسط یکی بدشانسی آورده و رسوا شده است! اما من که خوششانس هستم باید از خودم دفاع کنم. و بههمین دلیل است که تیر نقدم به خطا میرود: در ماجرای کاریکاتور، نکتهی اصلی منِ کارمند نیستم. نکتهی اصلی ماجرا تنبلی ما ایرانیها است که یکی از نمودهایاش در محیط کار نمایان شده است. در ماجرای تماشای اعدامها هم مشکل اصلی ابتذال فرهنگی است؛ اما نه به آن معنایی که ما فکر میکنیم: این کار در واقع یک تفریح بیهوده و پوچ است! (و چه کسی است که تفریحات پوچ خاص خودش را نداشته باشد؟)
البته یک عامل دیگر هم در چنین موقعیتهایی همراه شدن با موج عمومی ایجاد شده است. افراد بسیار دیگری هم هستند که بدون احساس گناه، صرفا برای اثبات اینکه “آن دیگریها فلان هستند” و البته “من جزو این دیگریها هستم!” شروع میکنند به نقدهای پر سر و صدا. گویی اگر این کار را نکنند، همه فکر میکنند که این افراد هم جزئی از “آن جماعت گناهکار” هستند (تأسفبارتر قضاوت در مورد پدیدههای منفی اجتماعی مثل همان ماجرای تماشاچیان اعدامها است که اغلب از زاویهی تحمیق و تحقیر دیگران و ابراز برائت از آن حماقت و حقارت صورت میپذیرد.)
الان حضور ذهن ندارم؛ اما بهاحتمال زیاد خودم هم از این رفتارها کم نداشتهام (البته در چند سال اخیر که این استدلال منطقی و جذاب را کشف کردهام، سعی کردم آگاهانه دیگر از آن استفاده نکنم!) با این حال هر چقدر که فکر کردم، واقعا علت این رفتارها را نفهمیدم. شاید یک علتاش “زیبایی اقلیت بودن” در چنین موقعیتهایی باشد. شاید هم این فرافکنی، راهحلی باشد برای فرار از بار سنگین یک خلأ بزرگ در زندگی: اینکه بفهمی بخشی از زندگیات به هر دلیلی بهخطا رفته است!
هر وقت که با چنین واکنشها و رفتارهایی مواجه میشوم ناخودآگاه بهیاد این مصرع از شعرهای فروغ فرخزاد عزیز میافتم که هفتهی گذشته چهل و شش سال از پروازش گذشت: “این دگر من نیستم، من نیستم”! مشکل اصلی اما نکتهای است که فروغ در مصرع دوم همین بیت شعر سروده است: “حیف از عمری که با من زیستم …”
شخصا سالهاست که نقد خودآگاه رفتارهای اجتماعی دیگران را ترک کردهام. پیشنهاد میکنم شما هم به این گزینه فکر کنید. حداقلش این است که کمتر حرص میخورید!
به موضوع خوبی اشاره کردید. اما پاسخ آن نیازمند کتابها است و در یک پست وبلاگ و حتی محدودتر از آن، یک نظر پایین پست نمی گنجد. اما شاسد اگر بخواهیم به دو علت اساسی مشکل جامعه ایرانی اشاره کرد همانا فراموشی خود و از بین رفتن شناخت از خود و دومی به تبع آن، فراموشی ریشه ها است. بدیهی است وقتی می گوییم ریشه منظور ریشه های تمدن ۲۵۰۰ ساله نیست. بلکه ریشه های انسان در ایمان و اخلاق و نظام هستی است.
بهگمانم یک سری نمونهگیری شده باشه. البته بحث من اون ۲۲ دقیقه نبود. بحث من در مورد این بود که همه میدانیم اثربخشی کارمان پایین است؛ اما وقتی همین را میگوید تکذیب میکنیم!
ممنون از شما 🙂
به نکتهی جالبی اشاره کردید
ممنون از شما و متأسفم بابت نکتهای که نوشتید. من اصلا منکر وضعیت فاجعهبار سیستمهای اداری در ایران نیستم؛ حرف من این است که اینکه همه چیز را هم برعهدهی این سیستمها بیاندازیم، درست نیست. موفق باشید.
دقیقن به نکتهی درستی اشاره کردی. اینم همون چیزیه که من گفتم از یک زاویهی دید دیگه.
ممنونم. شما یک جملهی عالی نوشتید (جملهی یکی مونده به آخر) ولی با جملهی آخر خرابش کردید 🙂
همین تکتک ما اگر از یک جایی شورع کنیم به درست کردن خودمون؛ جامعه هم درست خواهد شد.
چقدر زیبا نوشتی…
هدف کاریکاتور طنز این هستش که نظام اداری درست بشه
ولی وقتی من بعنوان یک عوام این کاریکاتور رو مبینم خیال میکنم اگر برم تو کار دولت من اینطور نمیشم. در صورتی که منم برم تو کار منم جیم میشم.
بحث اصلی این هست تا خود شخص درست نشه
جامعه درست نمیشه
چون همین تک شخص ها هستند که جامعه تشکیل میدن.
به قول یکی، ما ۲۵۰۰ سال همین طوری بدیم و همین طورخواهیم بود.
به نظرم خیلی چیزها باید دست به دست هم بده که در یک وضعیت خاص ما همونی باشیم که باید باشیم و در این میان تعریف همونی که باید باشیم هم در زمانهای متفاوت دستخوش تغییر میشه. در واقع همونی که باید باشیم همیشه جلوتر از ماست و ما همیشه سعی میکنیم که به همونی که میخوایم باشیم برسیم و همین باعث میشه ما پیشرفت کنیم و پیشرفت ما باعث میشه همونی که میخوایم باشیم نیز پیشرفت کنه. این چرخه پیشرفت هر وقت حفظ نشه، هست که باعث میشه اول خود ما از خود ما ناراضی بشیم، یواش یواش از همونی که میخوایم باشیم فاصله میگیریم، بعد از مدتی این فاصله برای ما عادی میشه و پس از اون هست که دیگران شروع به نقد عملکرد نامطلوب میکنند. وقتی که ذهنیت همونی که باید باشیم از ما جلوتر نباشه و ما فکر میکنیم که همونی هستیم که باید باشیم، شروع به نقد دیگران میکنیم، البته شاید این یکی از دلایل باشه.
جناب نعمتی بنده با شما موافقم اما درخصوص کار مفید تجربه شخصی بنده به عنوان امریه در یک اداره دولتی نشان داد با وجود اینکه حقوق ناچیزی دریافت می کردم اما علاقه من به کار کردن و نفرت از بیکار نشستن باعث می شد علاوه بر کارهای محول شده به من کارهای دیگری رو جهت راحتی و تسریع امر مراجعین انجام می دادم اما متاسفانه این امر گاها با اعتراض سایر همکاران رو به رو می شد مبنی بر خود نمایی و همچنین انجام سریع کار مردم باعث می شد رئیس اداره به این نتیجه برسد که کار محول شده به بنده چون سریع صورت گرفته کم می باشد و جا دارد تا کارهای جانبی دیگری به بنده واگذار گردد.
همچنین مهم ترین موردی که باعث می شود کارمندان انگیزه ای برای تسریع در انجام امور نداشته باشند این است که متاسفانه انجام بهینه و شایسته کار توسط آنان هیچ وقت ارج نهاده(پاداش معنوی) نمی شود و به همیشه عملکرد خوب ادارات به نفع رئیس اداره مصادره و عملکرد منفی اداره به گردن کارمندان و حتی آبدارچی ادارات انداخته می شود!!
و در مورد نقد عملکرد اشخاص بنده به این نتیجه رسیدم زمانی می شود عملکرد فرد را نقد کرد که به شرایطی که فرد در آن واقع شده واقف باشیم و سپس نظر دهیم!
در پایان ممنون از مطالب متنوع و پربارتان
منم با نظر ایشون موافقم
این ۲۲ دقیقه کار مفید کارمندا چطور محاسبه شده؟ چطور زمانسنجی شده؟ در کدوم اداره؟
من خودم توی یه سازمان دولتی با ساختار سازمانی واقعا داغون کار می کنم! کار زیاد انجام می شه. اما اثربخشی خیلی پایینه. برای کوچکترین کاری میفتیم در دام کاغذ بازی های اداری.
این نظری که میدم به موضوع اصلی بحث بر نمی گرده. مربوط به همان کار مفیده. به نظرم یه اشتباه برداشتی وجود داره. کار “مفید” شاید لزوما به معنای ساعات کار واقعی نیست. شاید من در روز ۶ ساعت کار انجام بدم . اما به اندازه نیم ساعت خروجی داشته باشه.
این تو اداره ها خیلی متداوله. یعنی وقتی کاری باید انجام بشه، خود کار شاید تو یک ساعت انجام شدنی باشه. ولی تا مسئول مربوطه رو پیدا کنی، موافقتش رو بگیری، دستورش صادر بشه، فرد مرتبط با کار تو اداره باشه و … حداقل یه روز اداری وقت می گیره. مثل بحث تفاوت “جابه جایی” و “حرکت” در فیزیک مکانیک هستش