“اوتمار هیتسفلد، سرمربی سابق دورتموند و بایرن مونیخ، اعلام کرد که ماتیاس سامر بدقلق ترین بازیکنی بود که در طول دوران مربیگری اش به او کار کرد. او گفت که دشوارترین رابطه مربی ـ بازیکن را با ماتیاس سامر داشت: سامر بعد از هر پیروزی در حال شکایت کردن بود، چیزی که من را کمی ناراحت و خسته کرده بود. نمیتوان مدام در مورد اشتباهات صحبت کرد. در این صورت اعتماد به نفستان را از دست میدهید.” (اینجا)
یکی از بزرگترین درسهای زندگی که برایش هزینهی بسیاری هم پرداختم این بود که: هیچکس از روی عمد مرتکب اشتباه نمیشود: ضعف شخص من تنها یکی از علتهای بروز اشتباهات است؛ ولی حتی این نکته هم باعث نمیشود تا من از مسئولیتپذیری در مورد اشتباهاتم فرار کنم! گذشته را نمیشود تغییر داد؛ اما آینده را چرا. بنابراین اشتباهاتتان را پیش خودتان و مشاور / مربی / منتور / بزرگترتان نگاه دارید و بهجای صحبت کردن در مورد آنها دربارهی این فکر کنید که چطور میشود دوباره آن اشتباه را مرتکب نشوید.
اما استاد هیتسفلد دوستداشتنی دربارهی چه سخن گفته است؟هیتسفلد به ما میگوید چرا تمرکز روی اشتباهات باعث شکست میشود: شما وقتی مدام در مورد اشتباهات صحبت کنید، اعتماد بهنفستان را از دست میدهید و تبدیل به فردی میشوید که دوست ندارد اشتباه نکند! شاید این خوب بهنظر بیاید؛ اما چند مشکل اساسی در درون آن نهفته است:
واقعبین باشیم: ما انسانهای معمولی چه بخواهیم و چه نه، حتما اشتباه خواهیم کرد. وقتی حواسمان جمع مرتکب نشدن یک اشتباه نباشد، اشتباه دیگری را خواهیم داشت! بنابراین انرژی گذاشتن روی اشتباه نکردن، آنچنان هم نتیجهبخش نخواهد بود.
بسیاری از کشفیات و موفقیتهای بزرگ تاریخ، ریشه در شکست خوردن بهدلیل اشتباه کردن داشتهاند! با تلاش برای اشتباه نکردن، خودمان را از این فرصتهای بزرگ محروم میکنیم.
با تکرارِ اشتباهات برای خودمان، کمکم انگیزه و انرژی و امید به خودمان، دنیا و آینده را از دست میدهیم. شخصا فکر میکنم این یکی از همهی ضعفهای درونی خطرناکتر است؛ چرا که قاتلِ تلاش برای زندگیِ بهتر است …
بسیار خوب اگر نخواهیم روی اشتباهات نکردن تمرکز کنیم بهجای آن چه کنیم؟ پیشنهاد من این است که بهجای آن، روی رفع علتهای بروز اشتباه تمرکز کنید. وقتی اشتباهی را مرتکب شدید، تلاش کنید تا علت آن را کشف کنید. در طول زمان، کمکم متوجه خواهید شد که چه چیزهایی باعث بروز اشتباهات شما میشوند.قانون ۲۰ / ۸۰ را که بلدید؟ حال روی رفع آن ۲۰ درصد عوامل مرتکب شدن اشتباه توسط خودتان تمرکز کنید! بهتدریج خواهید که این “هنر اشتباه کردن” یا بهعبارتی “هنرمندانه اشتباه کردن” به شما چه سودی خواهد رسانید.
“وقتی دچار مشکل هستم، هنوز هم میتوانم رؤیای موفق شدن را داشته باشم.با تمرینات سختی که دارم، میتوانم به اهدافم برسم و برای رئال بدرخشم. من برای تیم، برای خودم و برای سرمربی، بهسختی تلاش میکنم. من دوباره احساسی را بهدست آوردم که آن را از دست داده بودم.” (کاکا؛ اینجا)
متأسفانه مصدومیتها به کاکا ستارهی دوستداشتنی برزیلی اجازه نداد تا شاهکارهایش در میلان کارلتو را تکرار کند. اما آن بخشی از حرفهای او را که پررنگ کردهام ببینید. مهمترین چالش ما در روزهای سخت زندگی، توانایی امیدوار ماندن است. آن کسی موفق خواهد شد بر چالشها غلبه کند که مجموع توانش در امیدوار ماندن همراه با سختکوشی بیش از دیگران باشد. 🙂
رقابت در طول تاریخ همواره برای انسانها جذاب است: حس خوبِ برتری بر دیگران و رسیدن به قله، محرک بسیاری از اتفاقات خوب و بد تاریخ بوده است. رقابت در ذات خود در عین اینکه باعث پیشرفت و حرکت بهسوی تعالی است، از نظر حسی هم بسیار تأثیرگذار است و برای همین است که انسانها بدون رقابت نمیتوانند زندگی با کیفیتی داشته باشند!
اما رقابت همیشه در تعامل با دیگران معنادار نمیشود. ما با خودمان نیز همواره در حال رقابت هستیم! 🙂 به این فکر کنید که در شبانهروز چگونه وقت خودتان را به چه کارهایی تخصیص میدهید؟ افکار و احساسات و اولویتهای مختلف زندگیمان برای گرفتن وقت از ما در حال رقابت با هم هستند و چه کسی میتواند بگوید که “من”ِ وجودی ما چیزی جز همینها است؟ مثال دیگر: حس رضایت بعد از انجام یک کارِ بزرگ، حل یک مسئلهی سخت، رسیدن به یک آرزوی دستنیافتنی و اتفاقات دیگری از این دست را بهیاد بیاورید؛ مخصوصا زمانی که همه و حتی خودتان امیدی به رسیدن موفقیت نداشتهاید. اما آیا تاکنون به این فکر کردهاید که ما میتوانیم با خودمان بهصورت برنامهریزی شده هم رقابت کنیم؟ بله. رقابت با خود برای بهتر شدن و رسیدن به رؤیاهای بزرگ زندگی.
احتمالا همگی میدانیم که یکی از مهمترین عوامل یاریبخش ما در راهِ دشوارِ رسیدن به مقصد، داشتن عادتهای درست است، عادتهایی که به ما کمک میکنند تا همان کارهایی را که لازم است را انجام دهیم، وقت محدودمان را درست تخصیص بدهیم و البته مهارتهای لازم را برای طی این مسیر بهدست بیاوریم. اما رقیب عادتهای درست، تنبلی و وقتگذرانی و بیانگیزگی و سایر عوامل درونی منفی شبیه اینها هستند. این عوامل درونی منفی آنقدر قدرتمند هستند که افراد موفق همواره درصد محدودی از جامعه را تشکیل میدهند. بنابراین برای غلبه بر آنها باید تلاش کرد و عرق ریخت و مرارت کشید. و شاید بتوان گفت که یکی از مهمترین تفاوتهای میان موفقها و ناموفقها همین شجاعت تحمل رنج و مرارتها تا رسیدن به مقصد است.
در اینجا به پنج چالش مهم اشاره میکنم که غلبه بر آنها موجب ایجاد عادتهایی بسیار حیاتی برای دستیابی به موفقیت خواهند شد. چالشهایی که همگی ما در زندگی با آنها مواجهیم؛ اما احتمالا آنها را لاینحل و حتی عادی میدانیم:
۱- مقایسه کردن خود با دیگران: عزت نفس از آن اصطلاحاتی است که زیاد میشنویمش و فکر میکنیم آن را بهاندازهی کافی هم داریم. اما متأسفانه در زندگی اجتماعیمان وقتی جایگاه و شخصیت خودمان را با سنگ محک “نظر دیگران” و “داشتههای دیگران” میسنجیم، در واقع در حال زیر سؤال بردن عزت نفسمان هستیم. هر یک از ما انسانی ارزشمند است؛ آنگونه که لایق پوشیدن لباس حیات از سوی خدای مهربان شده است. فراموش نکنیم که مرز باریک میان تواضع اجتماعی و تحقیر خود تا چه اندازه باریک است.
۲- سرزنش کردن خود: در اغلب اوقات هیچ فردی از روی عمد در زندگیاش مرتکب اشتباه نمیشود، حتی اگر آگاهانه اشتباه کند (و البته چه کسی است که دیوانگیهای خاص خودش را نداشته باشد؟) متأسفانه اغلب ما از این مرحله هم گذر کردهایم و خود را برای چیزهایی که در اختیارمان نبوده است هم مقصر میدانیم و سرزنش میکنیم. پذیرشِ خویشتنِ خویش همانطور که هستیم در کنار تلاش برای بهتر شدن، یکی از شاهکلیدهای خوشبختی است.
۳- مطالعه نکردن: همه میدانیم وقت و حوصله نداشتن بهانههایی هستند که برای توجیه مطالعه نکردن پیش وجدانمان میآوریم. روزی یک صفحه کتاب و مقاله خواندن، نهایتا ۵ دقیقه زمان بیشتر از ما نمیگیرد. نه؟ اما همین ۵ دقیقه ما را انسان بهتری میکند.
۴- وقت نگذاشتن برای بطالت: خندهدار است، نه؟ اما ذهن همهی ما در میان روزها و شبهای شلوغ زندگی نیاز به آن دارد که دمی استراحت کند و بههیچ چیز فکر نکند تا خود را بازیابی کند. بطالت آنقدرها هم چیز بدی نیست؛ به شرط آنکه تمامِ وقت زندگی را به خود اختصاص ندهد!
۵- انجام ندادن کارهای بزرگ از بیم شکست: حسِ درونیِ “تلاش کردم اما نشد” با حسِ درونیِ “چون مطمئن بودم کاری نکردم” خیلی متفاوتاند. دومی را که همه در زندگیمان تجربه کردهایم؛ حداقل یک بار هم اولی را تجربه کنیم.
غلبه بر چالشهای فوق باعث نمیشود که یک شبه انسان کاملا موفقی شوید و البته حتی باعث هم نمیشود که تمامِ ضعفهای شما برطرف شوند؛ اما به شما کمک میکنند تا اندکی انسان بهتری شوید. 🙂 ارزشاش را ندارد؟
ـ با وجود اینکه با کمی پشتکار و اندکی کوشش از عهدهی مطالعهی «افلاطون» برمیآمدم و میتوانستم یک مسئلهی مثلثات را حل کنم و یا یک آزمایش شیمی انجام بدهم؛ اما چیزی هم بود که قادر به انجامش نبودم: روشن ساختن هدفم که در تاریکی فرو رفته بود. مانند دیگران که دقیقا میدانستند قاضی خواهند شد، پزشک یا هنرمند و در چه صورتی چه امتیازاتی از شغل خود خواهد برد، من نمیتوانستم فکر بکنک. ممکن بود من هم روزی یکی از این قبیل اشخاص میشدم؛ اما چگونه میتوانستم بدانم؟ شاید مقدرم بود که جستجو کنم و باز سالهای سال جستجو کنم، بدون اینکه به کوچکترین هدفی برسم. شاید روزی به هدفم دست یابم؛ اما این هدفی بد، خطرناک و وحشتناک خواهد بود. من فقط میخواستم به آنچه در درون من است جان بخشم. این کار چرا اینهمه سخت بود؟ …
ـ … اتفاق اصلا وجود ندارد. وقتی که انسان چیزی را احتیاج دارد و مییابد، مدیون اتفاق نیست؛ بلکه مدیون خودش است. این احتیاج واقعی اوست و میل واقعی اوست که آن را برایش فراهم میکند.
ـ اشیایی را که ما میبینیم تصویر اشیایی است که در ما وجود دارد، آنچه خارج از ماست بههیچوجه واقعیت ندارد. اغلب اشخاص بهوضعی کاملا غیرحقیقی زندگی میکنند، زیرا آنها آنچه را در خارج بهطور مجاز وجود دارد، حقیقتی تصور میکنند و هرگز به دنیای درونی خود اجازهی خودنمایی نمیدهد. بدونشک بدینگونه میتوانند خوشبخت باشند …
ـ من همانطور که تشخیص دادهای در رؤیاهای خود زندگی میکنم. دیگران هم در رؤیاهایی بهسر میبرند؛ اما نه در رؤیاهای خاص خودشان. تفاوت اینجا است.
ـ مأموریت حقیقی هر کسی این است: کامیابی از خویشتن … کار او یافتن سرنوشت حقیقی خودش بوده است ه یک سرنوشت عادی و پروراندن آن. بقیه همه ناقص است. اقدام برای رهایی از سرنوشت خود و همرنگی با جماعت، ترس از خویشتن است.
“من مطمئنا بهتر از او نخواهم بود. کسی بهتر از فرگوسن وجود نخواهد داشت. آنچه در این باشگاه باید رخ بدهد، این است که همچنان رو به جلو حرکت کنیم. فکر میکنم آمادهی این پست هستم. من در پرستون و اورتون به سختی کار کردم. من برای مدتی طولانی بهسختی کار می کردم تا خودم را برای یک پست بزرگ آماده کنم. در ذهنم، برای خودم پستهای بزرگی در نظر داشتم. در منچستریونایتد یک تازهکار هستم. باید به سختی کار کنم تا منچستریونایتد را همچنان در صدر جدول لیگ برتر نگه دارم. گاهی فراموش میشود که ۱۱ سال است در لیگ برتر کار میکنم و تا اندازهای باتجربه هستم.” (دیوید مویس؛ اینجا)
واقعیت نشان داد که مویس نتوانست به ادعایش جامهی عمل بپوشاند. شاید مدیران یونایتد عجله کردند؛ اما نتایج درخشان (!) استاد در رئال سوسیداد و ساندرلند نشان داد که مویس آنقدرها که خودش فکر میکرد مربی باتجربه و خوبی نیست. با این حال این اتفاقات دلیل نمیشود که درستیِ حرفهای مویس را انکار کنیم. 🙂
مویس بهخوبی به سه عامل کلیدی برای پیشرفت در زندگی اشاره نموده است؛ عواملی که هر کدام بدونِ آن دیگری نمیتوانند باعث رسیدن به اهداف بزرگِ زندگی شوند:
رؤیاپردازی: شما اول باید رؤیای بزرگی داشته باشید تا سپس برای رسیدن به آن تلاش کنید! مشکل این است که روزمرگی و شکستهای گذشتهی زندگی مانع رؤیاپردازی ما میشوند. اما رؤیاپردازی که هزینهای ندارد: میشود در رؤیاهای بزرگ، زندگی آیندهمان را تصویر کنیم. اما این تصویر در کجا پدید میآید؟
خلق تصویر ذهنی: یکی از مسائل اصلی در مسیر حرکت بهسوی رؤیاهای بزرگ این است که ما میدانیم چه نمیخواهیم؛ اما نمیدانیم چه میخواهیم! تعارف را با خودمان کنار بگذاریم: اگر همین الان از شما بپرسند که رؤیای بزرگ زندگیتان چگونه تحقق مییابد میتوانید ویژگیهای آن اتفاقِ خوش و رؤیایی زندگی را توصیف کنید؟ 🙂 بنابراین همانطور که استاد مویس گفته است لازم است نقطهی هدفمان را مشخص کنیم: برای او پست مربیگری در یک تیم بزرگ، هدف بوده است؛ برای شماا چطور؟
سختکوشی: این یکی را همهی ما مدعی هستیم که بهاندازهی کافی داریم! 🙂 اما واقعیت این است که سختکوشی بهمعنی کارِ زیاد نیست؛ بلکه منظور از آن، انجامِ کارهای اثربخش در زمانِ درست (اثربخشی) و تکرار آن کارها بهمدت طولانی با داشتن صبر بهاندازهی کافی است.
اما مویس به دو عامل هم اشاره نکرده که برای تحقق رؤیاها به آنها نیاز داریم و احتمالا خودش بهدلیل ضعف در آنها نتوانست از بزرگترین فرصت زندگیاش استفاده کند. مربیانی مثل خوزه مورینیو و ماکس آلگری که پله پله از تیمهای کوچک به تیمهای بزرگ رسیدهاند به ما نشان میدهند که مویس چه چیزی را کم داشت:
شایستگی: پیش از این دربارهی تعریف شایستگی در گزارهها نوشتهام. منظور از شایستگی، داشتن مجموعهای از دانشها و مهارتهای خاص در کنار قابلیت کاربرد آنها در دنیای واقعی است. آیا مویس در زمانِ کار کردن در تیم متوسطی مثل اورتون به پرورش شایستگیهایش برای مربیگری در تیم بزرگی مثل یونایتد پرداخته بود؟
رشد گام بهگام: شخصا فکر میکنم مشکل اصلی مویس این بود که بهیکباره پرش قابل توجهی در مسیر پیشرفتش داشت. شاید اگر او پیش از آمدن به یونایتد مثل مورینیو که پیش از آمدن به چلسی تیم بزرگ اما سطح پایینتری مثل پورتو را اداره کرد، به تیمی سطح بالاتر از اورتون مثل تاتنهام رفته بود، این مشکلات برایش پیش نمیآمد. شاید همانجا معلومش میشد که برخلاف آن چیزی که خودش فکر میکند برای مربیگری در تیمهای بزرگ توانمندی لازم را ندارد! بنابراین رشد گام بهگام در مسیر شغلی یک مزیت کلیدی برای ما بههمراه دارد: به ما نشان میدهد که سقف توانمندیهای ما در مرحلهی فعلی زندگیمان کجاست و باید هنوز برای رفتن به مرحلهی بالاتر بیشتر تلاش کنیم. 🙂