جلسات ما در سازمانی که دیروز در مورد ایدههای مدیرعاملاش نوشتم ادامه دارد و نکات جالبی را از مدیران سازمان میشنویم. از جمله امروز یکی از مدیران سازمان به نکتهی جالب و عجیبی اشاره کرد (چیزی که به نظرم بیماری بسیار شایعی در سازمانهای ایرانی است.) او میگفت زمانی در سازمان ما سیستم مدیریتی درستی برای فلان کار طراحی شد، اما آدمهای مناسبی مسئول اجرای آن سیستم نشدند. نتیجه این شد که آن سیستم در عمل شکست خورد. مدیران ارشد سازمان در تحلیل علت شکست سیستم به این نتیجه رسیدند که سیستم اشتباه بوده و بنابراین برای حل مشکل، سیستم را به صورت کلی کنار گذاشتند!
دسته: مشاوره مديريت
ایدههای یک آقای مدیرعامل
یکی از جذابترین بخشهای کار مشاوره برای من، نشستن پای حرفهای مدیران کهنهکار سازمانها است؛ بهویژه مدیرانی که رشته تحصیلیشان مدیریت نیست و بهویژهتر (!) آنهایی که رشتهشان فنی مهندسی است. این افراد گاهی براساس تجربیات و امتحانها و خطاهایی که در مدیریت خود داشتهاند، به نکاتی اشاره میکنند که در هیچ کتاب مدیریتی پیدا نمیشوند. امروز شانس این را داشتم که پای صحبتهای یک مدیرعامل کهنهکار بنشینم و ایدههای جالب ایشان را در مدیریت شرکتشان بشنوم. چند تا از جالبترینهایاش (که البته طبعا بیشتر به درد مدیران عامل میخورد!) اینها است:
ـ سیستم خوب / بد با هر کیفیتی وقتی ایجاد شد، باید حتما اساس کار قرار گیرد و خارج از محدودهی آن کاری انجام نشود.
ـ وقتی مدیر جدیدی وارد یک سازمان میشود، برای موفقیت نیازمند سیستمها و ساختارهای مدیریتی و پشتیبان است.
ـ برای مدیری که از ابتدای عمر یک سازمان همراه آن بوده، با سیستم یا بدون سیستم کارش را پیش میبرد. اما با این حال باز هم برای موفقیت بلند مدت سازمان ـ بهویژه وقتی که دیگر آن مدیر در سازمان نباشد ـ چارهای جز ایجاد و بهکارگیری سیستمهای مورد نیاز نیست!
ـ برای موفقیت یک مدیر در سازمان نیاز به شرایط زیر است:
- مدیر باید درآمد مناسبی داشته باشد؛
- مدیر باید ابزارهای مناسبی را در اختیار داشته باشد؛
- مدیر باید حداکثر وقت ممکن را صرف سازمان کند؛
- مدیر باید افراد درست را در آغاز کار انتخاب کند و سپس همواره ـ بهویژه در بدترین شرایط ـ از آنها حمایت کند؛
- مدیر باید نسبت به رعایت اصول اخلاق حرفهای توسط خودش و کارکنان سازمان به شدت حساس باشد.
ـ برای نجات شرکتهای بحرانزده مدیر باید ابتدا سنسورهای مناسبی را تعریف کند و سپس از این سیستم کنترلی استفاده نماید؛ اما در نهایت کنشها و واکنشهای درست مدیر است که پیروزی را در پی خواهد داشت.
ایدههای جالبی است که میشود رویشان فکر کرد. به نظرم نکات اول تا سوم خیلی قابل تأمل هستند. نظر شما چیست؟
رقص فیلها ـ یک نگاه کلی
در این یک ماه و اندی اخیر که مشغول مطالعهی کتاب عالی رقص فیلها بودهام چندین بار در مورد چیزهایی که از این کتاب آموختهام نوشتهام. این بار میخواهم از یک دیدگاه کلی به این کتاب نگاه کنم و بگویم که چرا از نظر من، خواندن این کتاب برای همهی مدیران و کارشناسان رشتههای مدیریت و آیتی و رایانه ضروری است.
لویی گشنر میخواهد در این کتاب به ما نشان بدهد که فیلها هم میتوانند برقصند! یعنی چه؟ یعنی تحول در هر زمانی و در هر سازمانی با هر اندازهای (حتی در شرکتی جهانی مثل آیبیام) امکانپذیر است. روح کتاب گشنر همین است و بس؛ اما بیش از آن چگونگی ایجاد این تغییر استراتژیک برای نجات آیبیام است که اهمیت دارد.
گشنر بعد از گرفتن MBAاش، کار را در شرکت مشاورهی معروف مککنزی شروع میکند؛ اما پس از مدتی به این نتیجه میرسد که میخواهد کارش نتیجهای عملی داشته باشد (قابل توجه ما مشاورها؛ در مورد شرکتی به عظمت مککنزی این حرف را میزند) و در نتیجه وارد کار اجرایی میشود. در طول سالها در سمتهای مدیریتی بهویژه مدیرعاملی شرکتهای کوچک و بزرگی ایفای نقش میکند تا بالاخره، نجات آیبیام به او محول میشود.
گشنر وقتی وارد آیبیام میشود، از رایانه و صنعت فناوری اطلاعات هیچ نمیداند ـ چیزی که البته برای او ضرورتی هم ندارد؛ چرا که او به جای آن میداند که چطور باید فیل بزرگ آی بیام را به رقص درآورد! خوب او چطور این کار را انجام میدهد؟ گشنر سه گام اساسی را برای تحول آیبیام بر میدارد:
۱- ارزیابی وضع موجود: به محض انتصاب به سمت مدیرعامل و رئیس هیأت مدیره، گشنر از مدیران ارشد آیبیام میخواهد که گزارشی را در مورد وضعیت موجود واحد تحت هدایت خود تهیه کنند. این گزارش شامل مواردی چون: اقدامات در دست انجام، حوزهی محصولات یا خدمات ارایه شده به مشتریان، وضعیت مالی واحد مورد نظر، پیشبینی در مورد آیندهی آن، مشکلات و مسائل موجود واحد و … بود. این گزارشها در کنار یکدیگر تصویری نسبتا کامل را از وضعیت موجود آی بیام پیش روی آقای گشنر میگذارند. در کنار این خود گشنر نیز دست به کار میشود و با ملاقات با مشتریان و حتی رقبا و بازدید از بخشهای مختلف شرکت، سعی میکند تصویر کاملتری را از وضعیت موجود برای خودش بسازد.
۲- تدوین استراتژی: شاهکار گشنر به نظر من اینجا است. این نقطهای است که گشنر تمام تجربهی مدیریتی خود را به کار میگیرد تا جهتگیریهای شرکتاش را اصلاح کند. گشنر میگوید که تا قبل از ورود وی به آیبیام، راهکار نجات این شرکت تجزیهی آن به شرکتهای کوچکتر و فروش آنها بود. واحدهای مختلف که هر یک بخشی از سبد محصولات آیبیام را تأمین و ارایه میکردند، به صورت جزیرهای به فعالیت میپرداختند. هیچکس، از خروجی کار دیگری با خبر نبود و حتی بدتر اینکه، اصلا اهمیتی هم به آن نمیداد. گشنر در برابر این چالش چه کرد؟ دو تصمیم اساسی گرفت:
الف ـ مزیت رقابتی آی بیام در ارایهی محصولات و خدمات جداگانهای نیست که هر یک ممکن است توسط تأمینکنندگان بزرگ و کوچک با کیفیت بهتری تأمین شوند. آیبیام در یکپارچهسازی این محصولات و خدمات و ارایهی راهحلهای واقعی برای مشکلات مشتری تخصص دارد و باید از تجزیهی آن خودداری کرد. در عین حال باید ارتباط واحدهای مختلف سازمانی را به خوبی برقرار نمود تا همه در چارچوب زنجیرهی ارزش کلان شرکت به فعالیت بپردازند.
ب ـ انتخاب پورتفولیوی درست محصولات: جذابترین بخش کتاب برای من همین بخش بود. حدود دو ماه پیش در کلاس درس استراتژیمان دو جلسه به بررسی چگونگی انتخاب پورتفولیوی محصولات در شرکتها با بررسی ماتریس معروف BCG گذشت. دست آخر نتیجهی همهی ما همراه با استاد بسیار نازنین درس این بود که این ماتریس در عمل کاملا وابسته به بینش افراد استفادهکننده از آن دارد و نمیتوان براساس آن برای همهی موقعیتها نسخه پیچید. کیس خاصی هم در این زمینه در دسترسمان نبود تا آن را بررسی کنیم. این مشکل باقی بود تا وقتی که گشنر در این بخش به من یاد داد که انتخاب پورتفولیوی محصولات یعنی چه. او ابتدا ساختار کلی سبد محصولات صنعت IT را مشخص میکند و در مرحلهی بعد، به سه سؤال پاسخ میدهد:
ـ آیبیام در کدام بخشها دارای مزیت رقابتی است؟؛
ـ آیبیام در کدام بخشها نباید دست به فعالیت بزند؟ (یا مزیت رقابتی ندارد یا برایاش به صرفه نیست)؛
ـ جایگاه بخشهای منتخب در ایجاد زنجیرهی یکپارچهی خدمات و محصولات آیبیام کجاست؟
پاسخ این سه سؤال در کنار هم به گشنر و مدیران آیبیام میگوید که چه تغییراتی را باید در کجای آیبیام ایجاد کنند. یکی از خروجیهای جالب این فرایند تصمیمگیری استراتژیک، فروش برخی از واحدهای آیبیام به شرکتهای رقیب است که گشنر با وجود تمامی فشارها این کار را میکند. به نظرم کیس آیبیام در زمینهی انتخاب پورتفولیوی محصولات آنقدر جالب و کاربردی است که باید حتما در کلاسهای درس برنامهریزی استراتژیک مورد بررسی قرار بگیرد.
۳- تحول فرهنگی: فرهنگ آیبیام فرهنگی بسیار خاص با ویژگیهای جالب و عجیبی است. سومین گام گشنر برای تحول آیبیام ایجاد تغییر در فرهنگ این شرکت است. از آنجایی که این بخش کاملا خاص آیبیام است من خیلی به این قسمت نمیپردازم و به نظرم باید در این زمینه در هر شرکتی مطابق با شرایط آن عمل نمود.
این سه گام، سفر تحول سازمانی آیبیام به سمت و سویی است که بتواند در عین حفظ ماهیت فیلگونهی خود، همانند یک آهوی گریزپای در صحنهی میدان صنعت IT برقصد و پیش برود. گامهایی بسیار ساده و در عین حال جذاب و کاربردی.
در کنار یادگیری تحول سازمانی، سبک رهبری گشنر نیز نکات بسیار جالبی برای آموختن در خود دارد که به چند نکته از آنها اشاره میکنم:
۱٫ اعلام اعتماد شرکت به کارکنان: گشنر از هر فرصتی برای اعلام این موضوع استفاده میکند؛ چه در سخنرانیهایاش، چه در نامههایاش به کارکنان، چه در مصاحبههای مطبوعاتیاش و خلاصه در هر جا و هر مکان (عجیب اینکه حتی به پرسنل تعدیل شده نیز گفته میشود ما به شما اعتماد داریم، ولی الان برای شما کاری نداریم!)
۲٫ همیشه کارکنان باید اول باخبر شوند: گشنر در تمام طول دوران کاریاش در آیبیام به این اصل متعهد بود که همیشه هر خبر و اطلاعاتی در مورد شرکت، باید حتی اگر شده یک ثانیه زودتر از افراد بیرون سازمان به گوش کارکنان سازمان برسد.
۳٫ مدیریت ارشد به صورت مستقیم در دسترس همهی کارکنان است: این یکی هم واقعا از آن بخشهایی بود که از آن به شدت لذت بردم. گشنر از همان روز اول کاریاش، از طریق ایمیل با تمام پرسنل شرکت ارتباط مستقیم برقرار میکند و دیدگاههای مدیریتیاش، اخبار شرکت و سایر اطلاعات مهم را از این طریق به اطلاع همهگان میرساند؛ بدون اینکه کوچکترین مانعی این ارتباط را مخدوش سازد. بخشی از این نامهها، در پیوست یک کتاب به صورت دستهبندی شده آمدهاند. این دستهبندی نشان میدهد که از نظر گشنر، کاربردهای مکاتبات مدیریت ارشد با درون سازمان خود چیست. در عین حال بخشهای بسیار جذابی در این نامهها هست که واقعا خواندنشان برای من تکاندهنده بود؛ از جمله تقدیر از یک همکار تازه در گذشته و بخش مهمی از نامهها که به فعالیتهای آیبیام در روزهای بعد از واقعهی یازدهم سپتامبر میپردازد و روح بزرگ انسانهایی را نمایش میدهد که حاضر بودند برای کمک به دیگران، دست به چه کارهایی بزنند.
۴٫ رهبر نقش مربی را در سازمان دارد: گشنر یک جملهی بسیار جالب در این زمینه دارد که مضمون آن این است: رهبر باید بگذارد زیردست خودش توپ را در میدان بازی به دست آورد؛ آن وقت به او بگوید: «خوب حالا توپ در دست توست؛ من چه کمکی میتوانم به تو بکنم تا توپ را گل کنی!؟»
مطالعهی این کتاب را به همهی شما توصیه میکنم.
فرمولهای سازندهی عملکرد انسانها
فرقی نمیکند در یک سازمان مشغول کار باشید، دانشجو باشید یا در خانواده نقشی را برعهده داشته باشید. همه جا شما مشغول انجام کارهایی هستید که خروجیهایی دارند. عملکرد چیست؟ خروجی کار شما! و هر جا خروجی وجود داشته باشد بحث سنجش و ارزیابی آن هم پیش میآید: ارزیابی عملکرد، سنجش میزان فاصلهی این خروجیها است با هدفها و بایدها (وضعیت واقعی در برابر وضعیتی که باید به وجود میآمده.)
من اینجا خیلی با روش سنجش عملکرد کاری ندارم. میخواهم به شما نشان بدهم که عملکرد از چه اجزایی تشکیل میشود تا بتوانید با تغییر آنها، عملکرد خودتان را بهبود بخشید. اینجا ما سه فرمول ساده داریم:
عملکرد = توانایی × انگیزش (به معنای تلاش)
در این فرمول داریم:
توانایی = استعداد × آموزش × منابع
انگیزش = تمایل × تعهد
جالب است که از اجزای عملکرد، تنها دو عامل از دست ما بیرون است: استعداد و منابع؛ و سایر اجزا، تا حدود زیادی در اختیار خود ماست. هر چند تمایل را ممکن است بتوان به عوامل انگیزشی سازمان نیز مرتبط کرد، اما به نظرم اگر واقعا کارمان را دوست داشته باشیم تمایل هم خود به خود پدید میآید. تعهد هم کاملا یک موضوع اخلاقی است. میماند آموزش که به نظر میرسد مهمترین شاخص بهبود عملکرد انسان باشد: یاد گرفتن!
خیلی وقتها فکر میکنم که بزرگترین دلیل عملکرد ضعیف من در بخشهایی از زندگی کاریام ندانستن است و بس! من نمیدانم که چطور باید کاری را انجام داد، تئوری مربوط به موضوعی را نمیدانم، کارفرما از من انتظاری دارد که یا بلد نیستم انجام بدهماش و یا بدتر از آن اصلا آن موضوع را نشنیدهام! و … این اواخر برای کاری مشغول جمعآوری لیستی از دانشهای مورد نیاز یک مشاور مدیریت بودهام و مدام دراین حیرت که: تا بدین جا رسید دانش من / که بدانم همی که نادانم!
برای بهبود عملکردمان چارهای نداریم جز اینکه یاد بگیریم و یاد بدهیم، کتاب و مجله و مقاله مرتبط با کارمان را بخوانیم واز اینترنت به جای گودربازی (رونوشت به خودم) استفادهی مفید بکنیم. این عملیترین راهحل بهبود عملکرد ما در زندگیمان است. خلاصه اینکه باید یاد بگیریم تا بهروز باشیم!
تولید محتوا برای!؟
هر کسی حتی اگر مدیریت هم نخوانده باشد حتما اصطلاح «مشتری ـ مداری» به گوشش خورده است. در دنیای رقابتی امروز، تولید در هر بازاری بدون توجه به خواستهها و نیازهای مشتری محکوم به شکست است؛ البته طبعا نه در ایرانی که به دلیل انحصار در بسیاری از بازارها، اصلا مشتری اهمیتی ندارد! اما حداقل در دنیای مجازی که تا حدودی بازار رقابت برای دیده شدن و خوانده شدن داغ است، میشود به این موضوع توجه کرد. بسیاری از ما هر روز چیزهایی مینویسیم و میخوانیم و از طریق وبلاگ نوشتن و «همخوان کردن» در گودر آنها را انتشار میدهیم. اما یک سؤال اساسی این است که خوب دلیل این همه نوشتن و گودربازی چیست؟ چند پاسخ برای این سؤال به ذهنم میرسد:
۱٫ دوست داریم اثری از خودمان به جا بگذاریم! (جاودانگی کوندرا را بخوانید حتما!)
۲٫ دوست داریم دیگران را در لذت خواندهها و شنیدهها و دیدهها و اندیشههایمان شریک کنیم.
۳٫ دوست داریم که با نوشتن در حوزهی تخصصیمان، دانستههایمان را به دیگران یاد بدهیم.
۴٫ اصلا فقط دوست داریم خودمان را در دنیای بی در و پیکر آنلاین خالی کنیم و لاغیر و اصل هم مهم نیست که محتوای تولید شده توسط ما برای سایرین هم مفید یا لذتبخش است یا خیر (خوب گاهی آدم واقعا دلش میخواهد یک چیزی بنویسد و خودش را خالی کند.)
۵٫ ترکیبی از موارد فوق.
برای خودم گزینهی ۵ پاسخ درست است؛ هر چند روی ۲ و ۳ خیلی تأکید دارم. این دو گزینه کاملا بر لزوم مشتری داشتن محتوای تولید شده توسط من وبلاگنویس و آن دیگری گودرنویس (!) و هر کس دیگری که مینویسد و در فضای آنلاین و آفلاین منتشر میکند (از جمله: روزنامهنگاران محترم) تأکید دارند. اما دریغ که بسیاری از ما اصلا به این موضوع توجه نمیکنیم و به این فکر میکنیم که اینکه من از چیزی لذت میبرم یعنی لزوما بقیه هم باید از آن لذت ببرند (رونوشت به خودم در مورد گودر!) و از آن بدتر اینکه بقیه بیخود میکنند خوششان نیاید و اصلا برای من مهم نیست و اینجور استدلالهای مزخرف.
و همین میشود که مخاطب بسیاری از وبلاگها و نوتهای گودر و از آن بدتر نشریات دنیای واقعی خود من نویسندهاش هستم و حداکثر چند تا از دوستانم که شاید آنها هم فقط به خاطر رویدربایستی میخوانند!
شاید کمی بد نباشد به این فکر کنیم که هدف از تولید محتوای ما چیست!؟
سیستم موجود در برابر سیستم ناموجود!
همیشه پروژههای بهبود سیستم را به پروژههای طراحی سیستم جدید ترجیح میدهم. چرا؟ چون وقتی در جایی یک سیستم با بهرهوری (کارایی+اثربخشی) پایین وجود دارد، معمولا صاحب سیستم در مورد اینکه چرا باید سیستم را داشت و محدوده و مرز سیستم کجاست شکی ندارد و بنابراین دعوا (!) سر نقاط نیازمند بهبود و روش بهبود است. یعنی حداکثر به یک مهندسی مجدد وضع موجود نیازمندیم. اما وقتی سیستمی وجود ندارد و قرار است طراحی شود، اول از همه باید این چالشها را حل کرد که چرا اصلا به سیستم نیاز داریم، چرا با این تعریف، اهداف سیستم جدید چیست، محدودهی این سیستم کجاست و …
تفاوت در اینجا است که در اولی یک مسئلهی مشخص وجود دارد که شما بهعنوان مشاور باید برایاش راهحل پیدا کنید و در دومی، باید مشکل را بشناسید و بعد برایاش راهحل ارایه بدهید.
طبیعتا دومی برای یک مشاور و تحلیلگر سیستم باید جذابتر باشد؛ اما در فضای کاری ایران که هر کسی با هر سطح دانش و مهارت و تجربهای، خود را محق میداند دربارهی هر موضوعی اظهارنظر کند، ترجیح من این است که یک مسئله را برای حل به من بدهند تا اینکه خودم مسئله را پیدا کنم و حل کنم؛ دومی به دردسرش نمیارزد!
البته این را هم بگویم که اصولا تا الان همیشه در پروژههای نوع دوم مشغول به کار بودهام!
بایدها و نبایدهای مذاکره
امیر مهرانی پیشنهاد کرده در مورد اثربخش کردن جلسات هم بنویسم. خودم هم توی ذهنام بود ولی خوب پیشنهاد امیر انگیزهبخش بود برای اولین پست در این مورد. تحقیقات تعدادی باید و نباید را برای انجام مذاکرهی درست روشن کردهاند که در اینجا به برخی از آنها اشاره میکنیم:
بایدهای مذاکره:
- وضعیت استقرار مناسبی (چه در حالت نشسته و چه در حالت ایستاده) داشته باشید؛
- شمرده صحبت کنید؛
- لبخند بزنید؛
- خود را از نظر روانی آماده سازید؛
- از طرف مقابل بپرسید چرا چنین انتظاری دارند؛
- مستقیما به چشمان طرف مقابل نگاه کنید؛
- مختصر و مفید صحبت کنید؛
- سؤالهای باز بپرسید؛ به این معنی که سؤالی بپرسید که باید با پاسخی طولانیتر از یک بله یا خیر معمولی جواب داده شود؛
- خوب گوش کنید؛ یعنی نظر دیگران را در فرایند مذاکره شفاف کنید، به تلاش طرف مقابل احترام بگذارید و او را به ادامه مذاکره ترغیب کنید، احساسات طرف مقابل را درک کنید و در نهایت گفتگو را جمعبندی کنید؛
- راهحلهای خلاقانه ارایه کنید؛
- چیزی را که میخواهید از طرف مقابل درخواست کنید؛
- به طرف مذاکره نشان دهید که شما چیز باارزشی را در دست دارید؛
- در جایاش از مذاکره خارج شوید؛
- تلاش کنید به یک راهحل برد ـ برد دست یابید؛
- بدانید که طرف مقابل دقیقا چه میخواهد؛
- قبل از اینکه نظر طرف مقابل را نقد کنید بفهمید که منظورش چیست!
- بهترین آلترناتیوهای موجود برای توافق در مورد موضوع مذاکره را بشناسید؛
- انگیزههای پنهان طرفهای مذاکره را بشناسید؛
- از طرف مقابل بخواهید در مذاکره منصفانه و شفاف عمل کند؛
- سؤال بپرسید!
- آدمها را از مسائل جدا کنید؛
- برای مذاکره هدف داشته باشید؛
- انطعافپذیر باشید و ذهن بازی داشته باشید؛
- با استناد سخن بگویید: از حقایق و دیگر شواهد در دسترس بهره بگیرید؛
- اعتماد به نفس داشته باشید؛
- به تن صدای تان توجه داشته باشید؛
- بده بستان داشته باشید؛
- یادداشت بردارید؛
- رابطه ایجاد کنید.
نبایدهای مذاکره:
- طرف مقابل را تهدید کنید!
- صحبت کسی را قطع کنید؛
- فریاد بزنید؛
- طعنهآمیز صحبت کنید؛
- از فرد را در مقابل دیگران انتقاد کنید؛
- به افراد حمله کنید؛
- به افراد توهین یا آنها را تحقیر کنید؛
- کاری کنید دیگران احساس گناه بکنند؛
- اخم یا گریه کنید!
- ناآرام باشید؛
- اسم افراد را ببرید؛
- به راحتی دلسرد شوید؛
- التماس کنید!
- آه و ناله کنید؛
- سریع خودمانی شوید!
- در زمانی که احساس دلخوری، اضطراب، خستگی یا عصبانیت دارید مذاکره کنید؛
- از زبان تخصصی و فنی استفاده کنید؛
- خودخواهی کنید؛
- اولتیماتوم بدهید.
این بایدها و نبایدها خاص جلسات رسمی و کاری نیست. خیلی از آنها در زندگی روزمره و عادی ما هم کاربرد دارند؛ مثلا در یک جمع دوستانه یا در کنار خانواده. حواسمان باشد گاهی توجه به یک نکتهی بسیار کوچک اثر بزرگی (مثبت / منفی) در مذاکرات و گفتگوهای ما دارد!
رویکرد بنیاد کیفیت و بهرهوری آمریکا به پروژههای بهینهکاوی
بهینهکاوی (Benchmarking) از آن مفاهیمی است که در سالهای اخیر در ایران و پروژههای مشاوره مدیریت و آیتی بسیار مد شده است. بهینهکاوی عموما برای این انجام میشود که ببینم کسانی که کسب و کاری مثل ما دارند و چه کارهایی را به چه شکل و با چه ابزارهایی (بهویژه ابزارهای فناوری اطلاعات) انجام میدهند. وقتی کار به صورت مقایسهی چند سازمان مشابه انجام شود، میتوانیم از اعتبار “بهینه بودن” راهکارهای شناسایی شده اطمینان بیشتری حاصل کنیم. الگوبرداری میتواند ما را مطمئن کند که داریم درست عمل میکنیم یا اگر نه، به کجا باید “چنین شتابان” برسیم!
راهنماهای بسیاری برای انجام پروژههای بهینهکاوی هم تدوین شده است که شاید بعدا بعضیهایاش را اینجا گذاشتم. عجالتا این پست در مورد ویدئوی ضبط شدهی وبیناری (نوعی ویدئو کنفرانس تحت وب) است که رویکرد بنیاد کیفیت و بهرهوری آمریکا (APQC) را به پروژههای بهینهکاوی نشان میدهد.
یکی از حوزههای تحقیقاتی اصلی این بنیاد، بهبود رویکردها، روشها و ابزارهای انجام بهینهکاوی است که البته به ماهیت وجودی آن بر میگردد: فلسفهی اصلی رویکردهای مختلف کیفیت، بهبود مستمر در حوزههای مختلف کاری سازمان است. APQC بهعنوان مرکز کیفیت و بهرهوری آمریکا به دنبال جمعآوری و مستندسازی و اشاعهی همهی آن چیزی است که در شرکتهای برتر دنیا برای بهبود مستمر انجام میشود؛ و خوب این چیزی نیست جز استفاده از بهینهکاوی! به همین دلیل است که این بنیاد بخشی از فعالیتهایاش را به پژوهش در زمینهی بهبود خود بهینهکاوی اختصاص داده است.
در روزهای آخر سال ۲۰۰۹ میلادی، APQC نتایج تحقیقات خود را در این زمینه در قالب وبیناری ارایه کرد؛ وبیناری که به نوعی بهینهکاوی پروژههای بهینهکاوی است! این وبینار را از اینجا دانلود کنید.
نقش آدمها در جامعه
این ترم درس مدیریت استراتژیک را با یکی از بهترین اساتید این حوزه میگذرانیم: دکتر خلیلی شورینی که با ترجمههایشان شناخته شده هستند. یکی دو جلسه قبل استاد به نکته خیلی جالبی اشاره کردند: توسعه و پیشرفت جامعه کار آدمهای متوسط است؛ اما اینکه بفهمیم به کجا باید برویم و چگونه برویم کار آدمهای نابغه است! در واقع، آدمهای نابغه نقش استراتژیستهای جامعه را دارند و به ما نشان میدهند آینده چه شکلی است و چطور باید به آن برسیم. بعد دیگر آنها وظیفهای ندارند و همهی کار به دوش خود ما آدمهای معمولی است. حالا یک سؤال جدی: نوابغ جامعهی ما کجا هستند!؟
چگونه کار دیگران را نابود نکنیم!؟
یکی از کارهای همیشگی که هر مدیر باید انجام دهد، نظر دادن در مورد کار دیگران است. اما اگر شما در نقش کارشناس یا مشاور هم در سازمانی کار بکنید، احتمالا با چالش (!) نظر دادن در مورد کار دیگران مواجه خواهید شد. منشأ خیلی از اختلافات آدمها در سازمان، همین جا است؛ جایی که خیلی از ما به دلیل بلد نبودن چند اصل ساده (و صد البته ضعفهای ارتباطیمان) نمیتوانیم منظورمان را درست به دیگران منتقل کنیم یا با آنها بر سر موارد اختلافی، به توافق برسیم. در این پست به چند اصل ساده که به نظرم میتواند نظر دادن در مورد کار دیگران را اثربخشتر کند، اشاره میکنم:
۱- اولین و اساسیترین اصل: در مورد چیزی که نمیدانید و تخصصی ندارید، اظهارنظر نکنید! بدترین دعواها در سازمانها از همینجا شروع میشود. ما در مورد چیزی که نمیدانیم نظر میدهیم و وقتی هم میفهمیم غلط گفتهایم برای جلوگیری از آبروریزی بیشتر دعوا راه میاندازیم. باور کنید هیچ چیزی از کلاس کاریتان کم نمیشود اگر بگویید نمیدانم!
۲- حتما با کاربرد نوار ابزار Reviewing ورد و اکسل (Track Change) آشنا باشید. خیلی به دردتان میخورد!
۳- اگر برای بررسی شکلی گزارش یا خروجی طرف مقابل، استاندارد یا اصولی وجود دارد، براساس آنها در این مورد اظهارنظر کنید؛ در غیر این صورت خیر (چون کاملا بحث سلیقه در میان است: من دوست دارم مثلا رنگ یک جدول فلان رنگ باشد و شما نه. یا من دوست دارم برای گزارشام فهرست اشکال بگذارم و شما نه. و …)
۴- توجه داشته باشید چیزی که شما میپسندید را لزوما من نباید بپسندم و برعکس! باز هم تأکید میکنم سلیقه و ترجیحات شخصی را در اظهارنظر در مورد کار دیگران فراموش کنید.
۵- اما در مورد بررسی محتوا که همهی دعواها بر سر آن است (!) پیش از هر چیز یادتان باشد که: همیشه خراب کردن از ساختن آسانتر است! حتی اگر مطمئن هستید کار دیگری اشتباه است مخالفتتان را با دلیل منطقی بیان کنید. سرِ خود برای اصلاح، در کار دیگری دست نبرید. سعی نکنید نظرات شخصیتان را به دیگری تحمیل کنید. چیزی را که نمیدانید نقد نکنید. حواستان باشد که فرد برای انجام آن کار، حداقل از نظر خودش زحمت زیادی کشیده است و هر گونه واکنش منفی از جانب شما (حتی پیش پا افتادهترینشان) میتواند منجر به ایجاد یک “انفجار” شود. خلاصه اینکه بهترین نقد، پیشنهاد سازنده است. پس اگر فکر میکنید چیزی غلط است اما برای اصلاحاش پیشنهادی ندارید، همان بهتر که اظهارنظر نکنید!
۶- اگر جایی را نفهمیدید یا برایتان سؤال وجود داشت، نقد نکنید. همان سؤالتان را از طرف بپرسید!
۷- دقیق بودن به معنای مو از ماست بیرون کشیدن نیست: وقتی از شما میخواهند در مورد کار دیگری نظر بدهید که حتما نباید با این فرض کارتان را شروع کنید که حتما اشتباهی در میان است و من باید اصلاحاش کنم! برعکس، اصل بر برائت است؛ مگر اینکه برعکساش ثابت شود!
۸- سعی کنید گاهی اوقات کارهایی را که نقد میکنید، خودتان انجام دهید تا با سختیها و محدودیتهای انجام کار آشنا شوید. اینجوری شاید از برج عاجنشینی و اظهارنظرهای کیلوییمان ـ که اغلب ما در نقد دیگران به آنها عادت کردهایم ـ کم شود!
۹- شخصیت و ادب و اخلاق و جنبهی منتقد بودن را داشته باشید. آدم عصبی، بیادب و با روابط عمومی پایین، اصلا ناقد خوبی نیست. به قول آن ضربالمثل معروف لااقل بلد باشید با پنبه سر طرف را ببرید!
۱۰- امیدوارم خدای نکرده در جایگاه منتقد، هیچ وقت توهم و تکبر شما را گیر نیندازد …
۱۱- در محدودهای که وظایف و دانش شما اقتضا میکند، نقد کنید. مثلا بندهای که از کارهای فنی مهندسی کامپیوتر و IT خیلی سر در نمیآورم، نباید خیلی وارد نقد تخصصی IT شوم! (رونوشت به برادر زرگر که میداند منظورم چیست!)
امیدوارم با یاد گرفتن و عمل کردن به اصول نقد (که به آنهایی که من نوشتم محدود نمیشوند)، کمی از دعواهایمان در سازمان با دیگران کم شود!
پ.ن. بعد از تمام شدن نوشتن این پست، به نظرم رسید در نقد ادبی ـ هنری هم رعایت کردن این نکات مهم است. از اساتید فن مثل آقا رضا بهرامینژاد عزیز تقاضا دارم در این مورد اظهارنظر بفرمایند!
شاید حتی در زندگیمان در کنار خانواده و دوستان هم لازم باشد به این نکات دقت کنیم! (اسمایلی تعمیم دادن از روی خوشیفتگی!)