کمکم با فرو نشستن بحران اقتصادی که از سال ۲۰۰۸ دامنگیر اقتصاد جهان شده است و ایجاد ثبات نسبی، امکان قضاوت در مورد وضعیت کنونی کسب و کارها آسانتر شده است. لینکداین در همین راستا با بررسی دادههای موجود خود به نمودار بسیار جالب زیر رسیده است: +
در این نمودار صنایع رشدیافته در طول سالهای ۲۰۰۷ تا ۲۰۱۱ در سمت راست با رنگ سبز و صنایع در حال افول در سمت چپ با رنگ قرمز نمایش داده شدهاند. برای من جالب بود که مشاورهی مدیریت یک صنعت در طول دوران بحران اقتصادی یک صنعت در حال رشد بوده است. صنایع در حال افول هم جالباند. بهغیر از صنایع مالی و بانکداری که سقوطشان طبیعی بهنظر میرسد، سقوط صنایع مخابراتی و صنایع غذایی و دارویی بسیار عجیب و جالب است.
نکتهی جالب اینجاست که این نمودار بهسفارش آژانس فدرالی تهیه شده که مسئولیت تهیه و گزارش آمارهای اقتصادی آمریکا را برعهده دارد. این آژانس سالهای پیش این گزارش را خودش تهیه میکرده و امسال با توجه به رشد روزافزون لینکداین، این کار به این شرکت واگذار شده است!
همین چند روز پیش بود که فیسبوک، اینستاگرام را با رقم نجومی یک میلیارد دلار خرید. اینستاگرام فقط در ۱۷ ماه از صفر به یک میلیارد دلار رسید. اما این فقط یک نمونه از ماجراهای شگفتانگیز این سالها است. گوگل و فیسبوک و آمازون و قبلتر از آنها اپل و مایکروسافت همه و همه از یک “گاراژ” شروع شدند: چند نفر جوان و یک ایدهی فوقالعاده که در زمان مناسب به بازار عرضه شد، دنیایی را زیر و رو کردند و بهقول استیو جابز “ضربتی بر کهکشان زدند.” این اینفوگرافیک جالب را ببینید تا نمونههای دیگری از این جوانان موفق را ببینید.
آیا دستیابی به موفقیت مثل استیو جابز و بیل گیتس و گوگلیها و فیسبوکیها ممکن است؟ یا نه؛ خود آنها و از آن مهمتر، جامعهی محل زندگیشان دارای ویژگی خاصی بودند که آنها را به این نقطهی درخشان رساند؟ شاید؛ اما همهی ماجرا این نیست. اینجا این سؤال مطرح میشود که پس چرا این همه افراد موفق در کسب و کار را در ایران هم داریم که آنها هم از جایی شبیه “گاراژ” شروع کردهاند؟ ماجرای زندگی آقای بهروز فروتن بنیانگذار صنایع غذایی بهروز شاید تنها یک نمونهی معروفش باشد.
بنابراین باید بگوییم که راهاندازی و توسعهی کسب و کارهای کوچک هم قواعد و اصولی دارد که با کمی اغماض در تمام دنیا مشابهاند. ماجرا از این قرار است که یک آدم خلاق یک ایدهی فوقالعاده را در زمان مناسب تبدیل به یک محصول یا خدمت میکند و به بازار عرضه میکند. اما در پسِ همین یک جمله دنیایی نهفته است!
در دو سه سال اخیر با داغ شدن موضوع استارتآپهای اینترنتی در جهان و البته بنابر تأثیراتی که از گذراندن دورهی MBA گرفتم، به موضوع توسعهی کسب و کارهای کوچک علاقهمند شدم. سال گذشته هم درگیر پروژهای شدم که به موضوع حمایت دولت از توسعهی کسب و کارهای کوچک حوزهی آیتی میپرداخت. با بررسیهایی که انجام دادم متوجه شدم که چند نکته در این مورد قابل توجه است:
۱- وجود تعداد زیادی از افراد خلاق و صاحب ایده که بهدنبال راهاندازی کسب و کار خود هستند (بهویژه در حوزهی آیتی.)
۲- عدم آگاهی بسیاری از این افراد از اصول و قواعد علمی و عملی راهاندازی و توسعهی کسب و کار.
۳- تعداد زیاد افرادی که بدون داشتن صلاحیتهای علمی و فنی خود را بهعنوان مشاور این حوزه معرفی میکنند و با نوشتن و برگزاری کلاس و سمینار، به افراد خلاق و مشتاق آدرس اشتباهی میدهند.
۴- و از همه جالبتر: تقریبا تمام تمرکز دروس کارآفرینی در ایران روی موضوع بسیار مهم “طرح کسب و کار” و “مدل کسب و کار” است؛ اما تمام ماجرا این نیست. برای راهاندازی و توسعهی یک کسب و کار، لازم است یک فرد کارآفرین اطلاعات گستردهتری نسبت به اصول نوشتن “طرح کسب و کار” داشته باشد.
بنابراین با توجه به درخواستی که برخی از دوستان از من کرده بودند، تصمیم گرفتم تا در این مورد دست به تحقیق بزنم و مجموعه مطالبی را برای افراد علاقهمند تهیه کنم. از این هفته این دورهی آموزشی با طرح این مقدمه آغاز شد. طرح این دورهی آموزشی شامل بیست درس بهشرح زیر خواهد بود:
تعریف و ویژگیهای کسب و کارهای کوچک
کارآفرین کیست؟
مراحل توسعهی کسب و کار کوچک
نوآوری
توسعهی کسب و کار کوچک: چه اطلاعاتی باید داشته باشیم؟
ایدهپردازی
مدل کسب و کار چیست؟
تدوین مدل کسب و کار
انتخاب شیوهی مالکیت کسب و کار
تدوین استراتژی برای کسب و کارهای کوچک
سازماندهی
منبعیابی
تدوین فرایندها و سیستمها
انتخاب و توسعهی فناوری
بازاریابی و فروش
اشتباهات معمول
بهترین تجارب برای موفقیت
چرخهی عمر و بلوغ
مدیریت عملیات
شاخصهای کلیدی موفقیت
هر یک از این درسها در یک هفته در قالب یک پست مطرح خواهد شد. تلاش من بر این است که طی این بیست درس در کنار هم با کلیدهای اصلی راهاندازی و توسعهی یک کسب و کار آشنا شویم. قطعا جزئیات بسیاری در این مجموعه پستها امکان مطرح شدن نخواهند داشت؛ اما با در دست داشتن این کلیدها میتوان به دنبال این جزئیات هم رفت. البته در آینده تلاش خواهم کرد تا برخی مباحث مهمتر را بهصورت دقیقتر بررسی کنم. امیدوارم بعد از بهپایان رسیدن این مجموعهی بیست درسی، بتوانم با جمعبندی و توسعهی مطالب مطرح شده و پرداختن به جزئیات ضروری دورههایی آموزشی آنلاین و آفلاینی را هم در این زمینه طراحی و برگزار کنم.
سفر ما برای توسعهی کسب و کار کوچکمان از همین امشب آغاز شد: در ۵ ماه آینده هر هفته دوشنبهها در کنار هم خواهیم بود.
توئیتر عزیز این روزها یکی از محبوبترین شبکههای اجتماعی دنیا است. ویژگی کلیدی این شبکه سرعت بالای بهروزرسانی آن توسط کاربران و وجود امکان ایجاد روند (Trend) برای موضوعات داغ است. در زمانی که یک موضوع برای تعداد زیادی از کاربران مهم میشود، کاربران میتوانند با استفاده از هشتگ آن موضوع نظر یا خبر خود را دربارهی آن موضوع به اطلاع همهی کاربرانی که روند آن هشتگ را دنبال میکنند، اعلام دارند. در چنین وضعیتی هر کاربر با دهها و شاید صدها توئیت همزمان دربارهی آن موضوع مواجه میشود که ممکن است با هم متناقض هم باشند. بنابراین کاربر باید در کسری از ثانیه تصمیم بگیرد کدام توئیت معتبر است و کدام نه. اینکه میانبرهای ذهنی این تصمیمگیری چیستند، موضوع تحقیق خانم مردیث رینگل موریس و همکارانشان از شرکت مایکروسافت بوده است. +
نتایج این تحقیق بسیار جالباند. در این تحقیق مشخص شده که اعتبار توئیت، از اعتبار فرد توئیتکننده جدا نیست. بنابراین بیایید نگاهی بیاندازیم به ۴ عامل اعتباربخشی به یک فرد توئیتکننده:
درجهی نفوذ کاربر که با تعداد فالوئرها، تعداد ریتوئیتهای توئیتهای او و تعداد اشارهها (Mention) به او اندازهگیری میشود؛
تخصص دربارهی موضوع که از بیوگرافی او در پروفایل توئیترش مشخص میشود؛
تاریخچهی توئیتهای خارج از موضوع و صفحات بیرون از توئیتر او (مثلا داشتن وبلاگ یا سایت) یا قرار داشتن در محل مربوط به موضوع داغ؛
شهرت فرد که ممکن است کسی باشد که کاربر جستجوگر خودش او را فالو میکند یا دربارهی او چیزهایی شنیده یا اصلا یک کاربر رسما تأییدشده توسط توئیتر است.
غیر از این عوامل مثبت، چند عامل منفی هم در این تصمیمگیری تأثیرگذارند:
استفاده از ادبیات غیررسمی و بهاصطلاح توئیتری!
عکس پروفایل کارتونی یا غیر واقعی و یا بدتر از همه عوض نکردن آواتار تخممرغی پیشفرض توئیتر!
نام کاربری اینترنتی (مثلا Alex_Brown) در برابر نامهای کاربری مرتبط با موضوع (مثلا AllPolitics.)
نسبت بالای تعداد کاربرانی که فرد فالو میکند به تعداد فالوئرهای خودش!
البته شخصا بهنظرم در مورد کاربران ایرانی از این چهار عامل منفی، سه عامل اول اصلا تأثیرگذار نیستند. بسیاری از توئیتکنندههای معروف ایرانی، این نکات را رعایت نکردهاند! شاید بد نباشد یک تحقیق هم در میان کاربران ایرانی در این زمینه صورت بگیرد.
و چند نتیجهی جالب دیگر:
کاربران به توئیتهای مربوط به موضوعات علمی راحتتر اعتماد میکنند تا توئیتهای مربوط به سیاست و مسائل دنیای سرگرمی.
قدیمیهای توئیتر، آنهایی که فالوئرهای بیشتری دارند و آنهایی که با توئیتر و ویژگیهایش بیشتر آشنا هستند، درجهی اعتبار بالاتری دارند.
افراد به کسانی که به آنها اعتماد دارند بالاترین درجهی اعتبار را میبخشند (حتا بالاتر از کاربران رسما تأییدشدهی توئیتر!)
و در نهایت محدودیت اصلی و پیشنهاد این تحقیق برای تحقیقات آتی: در طی زمان تحقیق توئیتر دو یا سه بار رابط کاربریش را بازطراحی کرد. بنابراین این سؤال باقی ماند که آیا میتوان سایتها و موتورهای جستجویی را طراحی کرد که جزئیات لازم برای قضاوت در مورد اعتبار اخبار یا اظهارنظرهای افراد را در اختیار ما بگذارند؟
چند هفتهای است که بهیاری توئیتر دوستداشتنی، مطالعهی سایتهای معتبر دنیا را در حوزههای مورد علاقهام ـ یعنی همین زیرمجموعههای لینکهای هفته ـ جدی گرفتهام و متأسفانه در این میان متوجه شدهام که چقدر مطالب خواندنی دارد از دستمان در میرود! فقط بهعنوان نمونه دقت کنید به لینکهای انگلیسی معرفی شده در دو بخش “فناوری اطلاعات و ارتباطات” و “شبکههای اجتماعی” که در رسانههای داخلی بازتاب نداشتند. از جمله برای من عجیب است که دو خبر مهم بازسازماندهی یاهو و اتهام ایجاد انحصار در بازار کتابهای الکترونیک وزارت دادگستری آمریکا به اپل را در هیچ سایت داخلی ندیدم! برای همین از این بهبعد انتشار لینکهای زبان اصلی را هم جدی خواهم گرفت.
پیش از شروع:
برای دیدن مطالبی که این پست برگزیدهی آنهاست، میتوانید فید لینکدونی گزارهها را در فیدخوان یا گودرتان دنبال کنید.
لینکهای توصیه شده توسط من با رنگ قرمز نمایش داده میشوند.
برای مرور سریعتر مطالب، لینکهایی را که از نظر من تنها خواندن عنوانشان کفایت میکند، با پسزمینهی زرد رنگ نمایش میدهم.
خرید و فروش در کسب و کارهای کوچک و بزرگ (محمد رضا محمدعلی؛ جعبه ابزار) (این هفته بعد از اعلام خرید اینستاگرام توسط فیسبوک بازار اظهارنظرهای کیلویی در وب فارسی در این زمینه بسیار داغ بود. در مقابل، محمد رضا یک تحلیل واقعن علمی و عالی ارائه کرده که باید حتمن بخونید!)
“ما نمیخواهیم هیچ چیز را به هیچ کس ثابت کنیم. ما فقط به این باور داریم که میتوانیم بهتر از این باشیم و کارهای بیشتری انجام بدهیم.” (سسک فابرگاس؛ در مورد موفقیتش در کسب ۳ جام در ۴ ماه با بارسا؛ اینجا)
سسک بهزیبایی هر چه تمامتر این نکته را به همهی ما یادآوری کرده: برای بهترین بودن هیچ سقفی وجود ندارد! کسی جلوی بهترین را نگرفته. بهترین میتواند حتا از خودش هم سبقت بگیرد.
آغاز هر سال میلادی همراه است با انتشار تعداد زیادی گزارش توسط نهادها و شرکتهای بینالمللی دربارهی سالی که گذشت و سالی که در پیش رو است. بد ندیدم چهار گزارش معتبر و مهم را در یک پست برای استفادهی همه معرفی کنم:
Doing Business In Iran 2012: این گزارش که در ابتدای هر سال توسط بانک جهانی منتشر میشود به بررسی وضعیت فرایندهای راهاندازی و مدیریت کسب و کارها در کشورهای مختلف میپردازد. گزارش بسیار بسیار جالبی است که خواندنش چه مدیر باشید و چه کارآفرین و چه مشاور باشید و چه کارشناس مفید خواهد بود.
The Global Competitiveness Report 2011-2012: احتمالا اسم مجمع جهانی اقتصاد یا همان اجلاس داووس را شنیدهاید. این اجلاس در ابتدای هر سال میلادی برای گفتگو در مورد چگونگی توسعهی اقتصادی جهان در داووس سوئیس برگزار میشود. این مجمع هر سال در زمان برگزاری اجلاس خود این گزارش را در مورد مقایسهی رقابتپذیری کشورهای جهان منتشر میکند.
یکی از ویژگیهای جالب جامعهی آمریکا برای من توجهی است که در آن به نسلهای مختلف اجتماعی ـ فرهنگی و ویژگیهای هر یک از آنها میشود. من البته از زاویهی دید کسب و کار و اقتصاد که با آنها آشنایی دارم دربارهی این مسئله صحبت میکنم و نه زاویهی دید علوم اجتماعی. در آمریکا هر نسلی دارای ویژگیهای خاص خود است و براساس همین ویژگیها دنیای خاص خود را دارد، باید بهشکل مختلفی آنها را تربیت کرد و آموزش داد، محیط و علائق و قابلیتهای کاری متفاوتی دارد و کارهای بزرگ هر نسل با دیگر نسلها متفاوتاند.
اما تعریف نسل چیست؟ دیکشنری رفرنس دات کام نسل را اینگونه تعریف میکند:
۱٫ مجموعهی افرادی که همگی در یک زمان معین متولد شده و زندگی میکنند؛ مثل نسل بعد از جنگ جهانی.
۲٫ یک دورهی زمانی حدودا ۳۰ ساله که بهعنوان زمان متوسط بین تولد والدین و فرزندانشان پذیرفته شده است.
۳٫ گروهی از افراد که بهصورت متوسط همسن هستند و دارای ایدهها، مسائل، عادتها و رفتارهای مشابهی هستند.
نسل دارای یک تعریف زیستشناختی هم هست که بهکار ما نمیآید. سه تعریف فوق همه در کنار هم میتوانند آنچه را ویکیپدیا “نسل فرهنگی” مینامد + بهخوبی تشریح کنند. ویکیپدیا میگوید در دنیای غربی ـ و بیشتر در آمریکا ـ پنج نسل شناخته شدهاند:
۱- نسل سوخته (Lost Generation): نسلی که در جنگ جهانی اول جنگیدند و بین سالهای ۱۸۹۳ تا ۱۹۰۰ متولد شدند.
۲- نسل سرآمدان (Greatest Generation): قهرمانان جنگ جهانی دوم که بین سالهای ۱۹۰۱ تا ۱۹۲۴ متولد شدند.
۳- نسل ساکت (Silent Generation): متولدین سالهای ۱۹۲۵ تا ۱۹۴۵ که برای جنگیدن خیلی جوان بودند و پدرانشان سربازان جنگ جهانی دوم.
۴- نسل انفجار بچهها (Baby Boom Generation): متولدین بعد از سالهای جنگ جهانی دوم. در واقع منظور متولدین بین سالهای ۱۹۴۶ تا ۱۹۶۴ که نرخ زاد و ولد و رشد جمعیت افزایش قابل توجهی یافت. این نسلی است که استیو جابز نماد آن است: نسلی با احساس خاص بودن و برگزیده بودن!
۵- نسل ایکس (Generation X): متولدین دههی ۱۹۶۰ تا اوایل دههی ۱۹۸۰٫ نسلی با خردهفرهنگهای بسیار گسترده.
۶- نسل وای (Generation Y): معروف به نسل هزاره. نسل ما! 🙂 زمان آغاز و پایان مشخصی برای این نسل در نظر گرفته نشده؛ هر چند آن را معمولا به متولدین اواسط دههی ۱۹۷۰ تا اوایل دههی ۲۰۰۰ اطلاق میکنند.
۷- نسل زد (Generation Z): نسل اینترنت! متولدین اوایل دههی ۱۹۹۰ به این سمت.
تفاوتهای میان نسلهای مختلف را تفاوت شرایط اقتصادی و اجتماعی (و احتمالا فناوری) ایجاد کردهاند. و دقیقن این نکتهای است که خانم تامی اریکسون دربارهی آن اینجا نوشتهاند. خانم اریکسون میگویند که نسل بعدی را بحران مالی جهانی سالهای اخیر خواهد ساخت: “بسیاری از عادتهای اصلی انسانی در سالهای ابتدایی نوجوانی یعنی سنین بین ۱۱ تا ۱۳ سال شکل میگیرند. این زمانی است که کودک در درک رخدادهای دنیای پیرامونیش دچار مشکل میشود. او در این دوره با مفاهیم و ایدهها کشتی میگیرد، قطعات مختلف واقعیت را به هم میچسباند و در ذهنش دربارهی اینکه چه چیزهایی مهماند تصمیم میگیرد. نتایج این دورهی حساس اهداف و اولویتهای زندگی آیندهی او را شکل میدهند.” و در دوران بعد از سال ۲۰۰۸ دنیا برای این بچهها هم دیگر متفاوت از نسل قبل است: “بچههای بین سنین ۱۱ تا ۱۳ سال در سال ۲۰۰۸ با دنیایی کاملا متفاوت از دنیای بچههای ۱۱ تا ۱۳ ساله در ۱۵ سال قبل و بیشتر از آن مواجهاند.” در این دنیا خانوادهها با بحران بدهکاری بابت وام مسکن، بیکاری والدین و بدتر از همه ناتوانی در تهیهی مایحتاج اولیهی زندگی (از جمله غذا) مواجهاند. و این اتفاقات هستند که ویژگیهای کلیدی نسل آینده را میسازند.
خانم اریکسون ۵ ویژگی برای این نسل جدید شناسایی کردهاند که بهنظرم بسیار بسیار جالباند و انگیزهی اصلی من از نوشتن پست از اینجا ناشی شد. این ۵ ویژگی عبارتند از:
۱- نااطمینانی: ریسک در دنیای امروز با زندگی در هم آمیخته شده است. دیگر حتا داشتن یک مدرک دانشگاهی هم تضمینکنندهی آیندهی موفق نیست.
۲- تأکید کمتر بر مادیات: بسیاری از خانوادهها در حال بازنگری اولویتهای مادی خود هستند. این روزها کار داوطلبانه ـ مثل داشتن باغچههای مشترک ـ در حال رشد قابل توجهی است. تعداد زیادی از جوانان بهدنبال سبکهای زندگی خودکفا (self-sufficient life-styles) هستند.
۳- صرفهجویی هوشمندانه: بچههای این نسل با اصول و فرایندهای مالی بسیار آشنا هستند. این بچهها از طریق اینترنت بازیهای مثل فارمویل را بازی کردهاند که در آن زندگی در یک مزرعهی مجازی (همراه با سکههای مجازی) شبیهسازی شده است. آنها یاد گرفتهاند که بهدنبال بهترین معامله باشند!
۴- ترجیح پسانداز به بدهی: این نسل برخلاف نسل خوشبین Y تمایل دارند خودشان اینقدر پسانداز کنند که بتوانند چیزی را که دوست دارند بخرند. در یک تحقیق بین بچههای ۱۲ تا ۱۸ سالهی استرالیایی مشخص شده که بیش از ۵۰ درصد آنها در حال پسانداز برای خرید گجتهای فناوری، خودرو یا … هستند. جالبتر اینکه یک سوم آنها قبضهای تلفنشان را خودشان میپردازند! در همین مطالعه مشخص شده که این نوجوانان قرض گرفتن پول را دوست ندارند.
۵- رؤیای ثروتمند شدن واقعی است: این بچهها با داشتن تصویر افرادی مثل “مارک زوکربرگ” بزرگ میشوند. برخلاف نسل قبلی که پای تلویزیون با “رؤیای آمریکایی” مواجه میشدند، این بچهها تحقق آن رؤیای خوش را در دنیای واقعی میبینند و بنابراین میدانند که “میتوانند.” برای بچههای این نسل تحقق هدف “رسیدن به اولین یک میلیون دلار زندگی” قابل دسترستر از تمامی نسلهای قبلی است.
پ.ن. ما هم در ایران دربارهی نسلهای دههی ۵۰ و ۶۰ و ۷۰ حرف میزنیم؛ اما من که تا بهحال ندیدهام کسی اینقدر مختصر و مفید ویژگیهای این نسلها را مشخص کرده باشد. اگر شما دیدهاید، لطفا من را هم بیخبر نگذارید!
خوب قرار است از این پس پست ثابت مقالهی هفته بهصورت هفتگی مجددا منتشر شود. امیدوارم اینبار ثبات قدم داشته باشم. 😉
در مقالهی این هفته اشکان کرباسفروشان اینجا روی تککرانچ مدعی شده که دنیای فناوری یک دنیای بازی با جمع صفر است. مروری داشته باشیم بر مهمترین اجزای ایدهی جالب آقای کرباسفروشان:
ـ بازی با جمع صفر یعنی موقعیتی که در آن هر میزان تغییر در سود / ضرر یکی از بازیگران، به معنی تغییر در ضرر / سود دیگر بازیگران است. مجموع سود یا ضرر یک صنعت، مجموع سود یا ضرر تکتک بازیگران آن است. در واقع در اینجا با یک وضعیت باینری یا صفر و یک مواجهیم.
ـ تاریخ نشان داده که فلسفهی جک ولش که معتقد بود “یا در یک صنعت نفر اول یا دوم باش یا کلا آن را ترک کن” در صنعت فناوری معنادار است. بازیگر اصلی میتواند یک کسب و کار باثبات و حتا در حال رشد برای خودش بسازد. بقیه هم بهتر است رقابت را فراموش کنند. به این اسامی توجه کنید: گوگل در بازار جستجو، فیسبوک در شبکههای اجتماعی، گروپان در خریدهای روزانه و آمازون در تجارت الکترونیک. البته احتمال اشتباه نفر اول یا رشد قابل توجه رقبا هم هست؛ اما نهچندان زیاد (مثلا نگاه کنید به جنگ بینگ مایکروسافت با گوگل و از آن سو جنگ گوگل پلاس با فیسبوک و میزان موفقیت آنها.)
ـ در عمل هم در صنعت فناوری میبینیم که این وضعیت بازی با جمع صفر برقرار است: شما یا مک میخرید یا پیسی و یا آیفون میخرید یا گوشیهای اندرویدی!
ـ اما مثال صنعت ویدئو به ما نکتهی مهمی را یاد میدهد. در این صنعت با چهار نوع بازیگر طرفیم: تولیدکنندگان محتوا، توزیعکنندگان، بستر فناوری (مثلا سیستمهای مدیریت محتوا) و تبلیغاتچیها. در عمل میبینیم که برای تولیدکنندگان محتوا بازی جمع صفر وجود ندارد: شما فیلمی را میبینید و خوشتان میآید و میروید سراغ فیلمهای دیگر آن کارگردان یا بازیگران. اما برای خریدن یا اجارهی فیلم باید تشریف ببرید کلوپ سر کوچهتان.
ـ همین مثال را میشود به دیگر بخشهای صنعت فناوری هم تعمیم داد: دربارهی موضوعی جستجو میکنید و هزاران مقاله و مطلب را میخوانید و بیشتر ترغیب میشوید به خواندن در مورد آن موضوع، وقتی میخواهید به مسافرت بروید به یک شهر یا منطقه و در نتیجه صدها مطلب در مورد جاهای دیدنی و محلهای اقامت و و رستورانها و … آنجا میخوانید و خیلی مثالهای دیگر. ولی وقتی خواستید بلیط سفر را بخرید، مجبورید بهسراغ یکی از چندین آژانس مسافرتی موجود بروید. بنابراین اگر دقت کنید در اینجا یک الگوی جالب را داریم میبینیم. محتوا بهصورت یک عامل “کِشَنده” عمل میکند: مصرف محتوا باعث افزایش مصرف محتوا میشود!
ـ اما همانطور که در مثال سه جزو دیگر صنعت ویدئو اینطوری نیست. همانطور که در مورد اجارهی فیلم یا خرید بلیط سفر دیدید، ما در نهایت مجبوریم از میان توزیعکنندگان محدود محتوای مورد نظرمان، یکی را انتخاب کنیم. این در مورد سازندگان بستر فناوری و کسب و کارهای مبتنی بر تبلیغات هم معنادار است: هدف مصرف محتوا است؛سختافزار و نرمافزار، توزیعکننده و تبلیغاتچی همه وسیلهاند! 🙂 برای همین است که دعوای گوگل و فیسبوک سر شبکههای اجتماعی اینقدر بالا گرفته، برای همین است که مایکروسافت از افزایش یک درصد سهمش در بازار جستجو خوشحال میشود و برای همین است که گوگل و اپل دارند همدیگر را در صنعت موبایل میکُشند.
ـ بنابراین مثل اینکه باید بگوییم: محتوا را بهخاطر بسپار؛ بقیه رفتنیاند. 🙂
فستکمپانی مصاحبهی جالبی انجام داده با خانم اولیویا فاکس کابانه مربی زندگی. خانم کابانه در این گفتگو دربارهی کتاب جدیدش “افسانهی کاریزما: چگونه هر کس میتواند هنر و دانش جذابیت شخصی را یاد بگیرد” صحبت کردهاند. حرفهای خانم کابانه اینقدر جالب بود که دلم نیامد شما را شریک لذتم نکنم. خلاصهای از نکات مهم این مصاحبه:
ـ یونانیها معتقد بودند که کاریزما یک موهبت آسمانی است که به هر کس ندهندش؛ اما امروزه دانشمندان متوجه شدهاند که این افسانهای بیش نیست.
ـ کاریزما یک مهارت اجتماعی اکتسابی است؛ مسئله اینجاست که معمولا یاد گرفتن آن در سنین پایین اتفاق میافتد و در نتیجه وقتی فرد به بزرگسالی رسید، برای او یک موهبت الهی و یک ویژگی طبیعی فرض میشود (کتاب زندگینامهی استیو جابز را بخوانید این را دقیقن متوجه میشوید!)
ـ هیچ نوع کاریزمای خاص و یگانهای وجود ندارد. برای هر موقعیتی یک کاریزمای درست برای همان موقعیت وجود دارد.
ـ فرهنگ غربی برونگرایی را تقدیس میکند و در نتیجه، بیش از ۵۰ درصد از مردم که درونگرا هستند احساس ضعف و نامطبوع بودن میکنند. اما در حقیقت درونگرایی برای برخی از موقعیتهای کاریزمایی یک دارایی کامل است!
ـ کاریزما سه عنصر دارد: القای قدرت، تمرکز بر مخاطب و انتقال احساسات.
ـ چهار نوع کاریزما وجود دارد:
۱- برای “کاریزمای تمرکز” که در آن قصد دارید یک فرد مجبور کنید همهی اطلاعاتش را با شما بهاشتراک بگذارد، لازم است بتوانید حواس خودتان را روی آن فرد متمرکز کنید و بهدقت گوش دهید. این نوع کاریزما نیازمند درونگرایی است.
۲- یک نوع دیگر کاریزما، “کاریزمای قدرت” است که اثرگذارترین نوع کاریزما محسوب میشود: اینکه بتوانید آدمها را مجبور کنید به شما گوش کنند و از شما اطاعت کنند. این نوع کاریزما دارای اشکالاتی است؛ از جمله کشندهی انتقاد و توفان فکری است و در نتیجه برای محیطهای خلاقانه توصیه نمیشود.
۳- نوع استیو جابزی کاریزما: “کاریزمای رؤیابینی” که در آن شما باعث میشوید افراد احساس کنند از شما الهام میگیرند و در نتیجه از شما تبعیت کنند. این نوع کاریزما بهترین نوع کاریزما برای تقویت توفان فکری است. البته حواسمان باشد، این مربوط به شخصیت استیو جابز در محیط عمومی است. کتاب زندگینامهش را که بخوانید (مثلا فصل مربوط به طراحی مک را) میبینید که استیو جابز واقعی دارای کاریزمای قدرت بود! 🙂
۴- نوع “دالایی لاما”یی کاریزما: “کاریزمای مهربانی” که در آن شما افراد را به آشکار کردن قلب و روحشان تشویق میکنید.
ـ کاریزما در محیط کسب و کار به چند دلیل مهم است: اعتمادساز است، رضایت شغلی و تعهد شخصی در زیردستان یک رهبر ایجاد میکند و بهرهوری را هم بالاتر میبرد.
ـ اما کاریزما تنها خاص رهبران نیست: کاریزما است که مشخص میکند کدام ایدهها برنده شوند و پروژهها چطور اجرا شوند. مثلا برای فردی که بهدنبال کار میگردد، داشتن کاریزما جهت موفقیت ضروری است!
ـ تحقیقات علمی ثابت کردهاند که آدمها میتوانند برحسب موقعیت سطح کاریزمایشان را بالا و پایین ببرند. جلوهی اصلی این موضوع در زبان بدن آنها پدیدار میشود. مثلا دانشمندان دانشگاه MIT موفق شدهاند سیستمی طراحی کنند که با استفاده از آن میتوان فقط با بررسی تغییرات نوسانات صدا در هنگام حرف زدن و حرکات صورت افراد، موفقیت فرد را در فروش در ۸۷ درصد مواقع درست حدس زد! بنابراین “زبان بدن” را جدی بگیرید لطفا.
ـ در مورد زبان بدن دانستن دو نکته ضروری است:
۱- با زبان بدن نمیشود دروغ گفت. هر چقدر هم فکر کنیم که بر حرکات صورتمان کنترل داریم، کوچکترین حرکت غیرارادی حتا بهکوتاهی ۱۷-۳۲ میلیثانیه توسط دیگران بهصورت ناآگاهانه قابل تشخیص است.
۲- شما زبان بدنتان را کنترل نمیکنید؛ بلکه ذهن ناخودآگاهتان را کنترل میکنید. بنابراین لازم است روی تقویت ارتباط ذهن ناخودآگاهتان با حرکات بدنتان مستقلا کار کنید.
ـ کاریزمای دروغین نداریم؛ اما کاریزما میتواند برای اهداف نادرست بهکار رود. بنابراین باید از آن “مسئولانه” استفاده کرد.
آیا نرخ بیکاری معیار خروج از بحران است؟ (حامد قدوسی؛ یک لیوان چای داغ) (این مطلب عالی حامد را بخونید. جالبه که اقتصاددانها این روزها دنبال شاخصهای جایگزین برای GDP میگردند؛ از جملهی شاخصهای پیشنهادی: شاخص درآمد سالانه و شاخص شادی ناخالص داخلی!!!)