فرگوسن در گفتگو با خبرنگاران گفت:” فکر میکنم نمایشها و آمادگی بارسلونا در ۳-۲ سال اخیر آنها را به بهترین تیم جهان تبدیل کرده است. در حال حاضر، همه آنها را بهترین تیم دنیا میدانند. من هم از اینکه در حال حاضر در جای دوم قرار داریم، خوشحال هستم؛ اما هدف اصلی ما دست یافتن به جایگاه آنهاست.” (اینجا)
سر الکس بزرگ درس عالی به ما داده که درسهای خود بارسا را بهیاد میآورد: همانجایی که الان هستید خوب است؛ چون خودتان با امکانات و قابلیتها و توانمندیهایتان آن را ساختهاید. بنابراین لازم است که از جایگاه امروزیتان لذت ببرید؛ اما در عین حال هم همیشه هدفتان جلو رفتن و پیشرفت و رسیدن به جایگاه بالاتر باشد.
تغییرات پیکسار همزمان شدند با تحولی بزرگ در زندگی شخصی جابز: عشق او نسبت به لورن پاول. در سال ۱۹۹۱ دو سال پس از اولین ملاقات آنها در پایان سخنرانی غیررسمی جابز در مدرسهی تحصیلات عالی مدیریت دانشگاه استنفورد، لورن در هتل آوانهی پارک ملی یوسمیت همسر راهب بودایی داستان ما شد.
جابز بههیچ عنوان مرد خانواده بهنظر نمیرسید و هیچگونه مسئولیتپذیری در مورد لیسا ـ اولین دخترش که در سال ۱۹۷۸ بهدنیا آمد ـ نشان نداده بود. او ابتدا رابطهی پدری با او را منکر شد؛ حتی با وجود اینکه جابز نام او را روی یکی از رایانههای اپل گذاشت. جابز که از بچگی فردی خودپسند، خودمحور و تأثیرگذار بود، اغلب اوقات شبیه یک بچهی لوس و ننر رفتار میکرد که به رفتن راه خودش عادت کرده بود.
شخصیت او پس از ملاقات با لورن یک شبه تغییر نکرد؛ اما اعتماد به نفس بیش از حدش ـ بهویژه پس از ورود فرزندانش رید، ارین و آیو به خانواده در سالهای ۱۹۹۱، ۱۹۹۵ و ۱۹۹۸ ـ کمکم شروع به کاهش کرد. اگر چه این برای همهی والدین تازه بچهدار شده رخ میدهد؛ اما جابز طوری رفتار میکرد که انگار اولین انسان دنیا است که لذت زندگی خانوادگی را کشف کرده و قدر آن را میداند. او خودش را به منزلش نزدیکتر کرد: ساختمان نمای چوبی فروشگاه متعلق به شرکت هول فودز پالوآلتو را که آن طرف میدان قرار داشت، تبدیل به یک دفتر مجهز به تجهیزات ماهوارهای کرد تا بدین ترتیب رفت و آمدش بین منزل و محل کار تنها شامل چند دقیقه دوچرخهسواری باشد (او از این دفتر پس از بازگشتش به اپل خیلی استفاده نکرد.)
دفتر کار من چند ساختمان آن طرفتر بود و هر از گاهی او را که برای گردش با کسی بیرون آمده بود میدیدم. او اغلب میگفت که در زمان قدم زدن بهتر میتواند فکر کند. در این سالها شهرت او کمتر شده بود و در نتیجه دیدن او مثل ملاقات با یکی از اعضای گروه بیتلها در سوپرمارکت محل نبود. مردم خوشبختانه او را تنها میگذاشتند.
یکی از این ملاقاتها زمانی بود که اتفاقی به او برخورد کردم. جابز تنها بیرون آمده بود تا برای لورن که تولدش نزدیک بود دوچرخهی جدیدی بخرد. این خیلی قبلتر از زمانی بود که شما میتوانستید تکالیفتان را بهکمک اینترنت انجام دهید؛ اما او در آن زمان تحقیقاتش را کامل کرده بود و در نتیجه خرید کردنش خیلی طول نکشید. ده دقیقه بعد ما بیرون دوچرخهفروشی پالوآلتو بودیم. او به من گفت: “من هرگز نمیخواهم آندریا این کار را انجام دهد.” منظورش دستیارش بود که برای مدت مدیدی با او همکاری داشت. “من دوست دارم هدیههایم را خودم برای خانوادهام بخرم.”
جابز حتی پس از بازگشتش به اپل هم هیچ کاری را بیشتر از وقتگذرانی در منزل دوست نداشت. البته این بدان معنا نبود که او به کار اعتیاد نداشت. ما سالها با هم از طریق پیامرسان آیچت با هم در ارتباط بودیم؛ بنابراین نام او هر وقت که در رایانهی شخصیش در منزل مشغول بهکار بود برای من نمایش داده میشد. او بهصورت ثابت تا پاسی از شب روبروی رایانهی مکش مینشست. ما گهگاه با هم گفتگوی تصویری میکردیم و اگر این گفتگو در ساعات اولیهی عصر اتفاق میافتاد من اغلب یکی از کودکانش را در پسزمینهی تصویر خود او میدیدم.
اینطور بهنظر میرسد که خانوادهدار شدن جابز بهترین اتفاقی است که میتوانست برای پیکسار بیافتد. او وقتی خود را مشتری اصلی محصولات فرض میکرد، یک بازاریاب و یک رهبر کسب و کار عالی بود. او از یک انیمیشن رایانهای برای خودش و کودکانش چه میخواست؟ این تنها پرسش بازارشناسی است که او تا تا آخر عمرش پرسید. او همواره بهدنبال ارزشهای بلندمرتبهی تولیدی و طراحی محصول عالی برای رایانههای خودش بود. او از محصولات پیکسار هم همین را طلب میکرد. لستر و کاتمول نمیتوانستند حتی تصور یک ولینعمت همدلتر از جابز را داشته باشند.
داستان غرور (۶) (زهرا جم؛ تراوشهای ذهن یک مشاور) (عالی! نکاتی که خانم جم مینویسند دقیقن مشکلی که یکی از دوستان نزدیکم بهشدت این روزها به آن مبتلا است و من باید درستش کنم!)
نقش عادت در رفتار (وفا کمالیان؛ رفتار سازمانی و کاربردهای آن در مدیریت) (عااالی!)
“هر سال برای ما دشوارتر است که بهتر از دیگران باشیم. ما باید همیشه بهتر از قبل شویم و برای تیم مهم است که این را بهعنوان چالش در نظر بگیرد. اگر تلاشی که پارسال انجام دادیم را تکرار کنیم نمیتوانیم مطمئن باشیم که این بار هم موفق میشویم. تیم نباید هرگز دست از یادگیری و پیشرفت بردارد. سایر تیمها مقابل ما بازی متفاوتی انجام میدهند. پس چالش دوم این است که به دنبال روشهای متفاوتی از بازی باشیم تا بتوانیم تاکتیکهای رقیبان را خنثی کنیم.” (آندرس اینیستای عزیز؛ اینجا)
چقدر عالی! اینیستا به ما میگوید که در رقابت حواسمان به این باشد که رقبایمان هم هر روز بهتر از دیروز میشوند. خیلی وقتها در رقابت شکست میخوریم چون این نکتهی بدیهی یادمان میرود! بنابراین برای باقی ماندن در کورس رقابت و برای پیروز شدن دوباره یادمان نرود:
۱- ما باید بهتر شویم؛ چون رقبایمان هم هر روز بهتر میشوند.
۲- بهتر شدن یعنی بتوانیم با روش متفاوتی با رقبایمان مواجه شویم و در نتیجه آنها نتوانند با شناخت کافی از استراتژیها، تاکتیکها و روشهای اجرایی ما شکستمان دهند!
پ.ن. مدیران و رهبران سازمانی هم توجه کنند که با داشتن چنین بازیکنان روشنبین و هوشمندی است که تیمی بینظیری مثل بارسای عصر پپ خلق میشود.
مدتی این مثنوی تأخیر شد! 🙂 کمی بهدلیل تنبلی من و کمی هم بهدلیل درگیریهای پیشبینی نشدهی شغلی و غیرشغلی. از امشب درسهای توسعهی یک کسب و کار کوچک را پی میگیریم.
درس این شماره در مورد روشهای مالکیت کسب و کار است. خیلی خودمانی اگر بخواهم بگویم منظور انواع شکلهای حقوقی شرکت است. شما در هر حال چه امروز و چه در آینده برای فعالیت اقتصادیتان مجبورید شرکتی را ثبت کنید. بنابراین لازم است تا با انواع شرکتها آشنا باشید. این پست براساس کتاب عالی عبور از طوفان: راهنمای کاربردی شرکتهای نوپا در ایران تهیه شده است.
شرکتهای تجاری در ایران طبق قانون تجارت به هفت نوع تقسیم میشوند که عبارتند از:
۱- سهامی
۲- با مسئولیت محدود
۳- تضامنی
۴- نسبی
۵- مختلط سهامی
۶- مختلط غیرسهامی
۷- تعاونی تولید و مصرف.
شکل غالب شرکتها در ایران از نوع سهامی و با مسئولیت محدود است و شرکتهای تضامنی و نسبی هم کم نیستند. بنابراین تنها به بررسی کلی این چهار نوع شرکت میپردازیم:
۱- شرکت سهامی: مهمترین و رایجترین نوع شرکتهای تجاری. در آنها سرمایهی شرکت به تعدادی سهام باارزش مساوی تقسیم میشود. شرکتهای سهامی دو نوعاند: سهامی عام (که همه میتوانند سهامشان را بخرند؛ مثل شرکتهای داخل تالار بورسی) و شرکتهای سهامی خاص که تمام سرمایهی آنها در موقع تأسیس توسط مؤسسین تأمین میشود. در این شرکتها در صورت ورشکستگی، هر سهامدار فقط بهاندازهی مبلغ اسمی سهامش به طلبکاران تعهد دارد.
۲- شرکت با مسئولیت محدود: در اینجا هم چند شریک داریم؛ اما با دو فرق: اولا اینکه هر کس بهاندازهی مبلغ سرمایهای که میآورد و در اساسنامه نوشته میشود تعهد دارد (مثلا اگر پنجاه هزار تومان سرمایه بیاورید همینقدر تعهد دارید)؛ ثانیا اینکه در برابر آوردن سرمایه به کسی برگهی سهام داده نمیشود. یک نکتهی دیگر هم اینکه اگر شرکت سهامی ورشکست بشود، طلبکاران میتوانند برای دریافت طلبشان از طریق دادگاه روی اموال شخصی شما (مثلا منزلتان) ادعا کنند؛ ولی در شرکت با مسئولیت محدود این امکان وجود ندارد!
۳- شرکت تضامنی: در این نوع شرکتها هر یک از شرکا بهتنهایی در برابر تمامی دیون و بدهیهای شرکت مسئول است. بنابراین اگر شرکت مثلا ده میلیون بدهکار است، هر کدام از شرکا که یافت شود باید تمامی این ده میلیون را تنهایی بدهد و خودش برود سراغ شریکش!
۴- شرکت نسبی: در این شرکتها هر یک از شرکا در برابر دیون و بدهیهای شرکت بهاندازهی درصد سرمایهی خود مسئول است. بنابراین اگر شرکت صد میلیون بدهی دارد و سی درصد سرمایهاش به اسم من است، من باید سی میلیون را بهتنهایی بدهم (خوبیاش این است که هفتاد میلیون باقیمانده به من مربوط نیست! ;))
در شکل زیر انواع شرکتها و الزامات آنها را ملاحظه میکنید:
اما چند نکته در مورد شیوهی مالکیت کسب و کار را با هم مرور کنیم:
۱- به این نگاه نکنید امروز که کارتان را تازه شروع کردهاید، روابطتان با دوستان و اعضای تیمتان بسیار صمیمی و دوستانه است. تجربه نشان داده که علت اصلی ماجرا این است که خبری از پول و درآمد یا بدهی و ورشکستگی نیست. بنابراین منتظر موفقیتها یا شکستهای آینده نشوید: همین امروز سنگهایتان را با هم باز کنید و تکلیف و سهمتان را در مورد سود بزرگ آینده یا بدهیهای ناشی از شکست مشخص کنید.
۲- متأسفانه یکی از مشکلات اصلی قانون تجارت در ایران برای کسب و کارهای کوچک این است که یک فرد بهتنهایی نمیتواند شرکت خودش را تأسیس کند و باید حتمن حداقل یک شریک داشته باشد! این شریک میتواند سرمایهگذارتان باشد یا یک یا چند نفر از اعضای تیمتان و یا حتی اعضای خانوادهتان. اما فراموش نکنید که با توجه به شکل حقوقی شرکت، هر فردی هم از سود سهمی میبرد و هم در برابر بدهیها مسئول است. بنابراین اگر شریک یا شرکای صوری دارید، حواستان باشد که خودتان و طرف را حسابی در این مورد توجیه کنید که سهم واقعی او از سود چقدر است و در برابر بدهیها چطور مسئولیت دارد.
۳- قانون تجارت (فایل PDF با لینک مستقیم) ستون فقرات هر کسب و کاری را در ایران مشخص کرده است. شما برای هر کاری ـ از ثبت شرکت تا ادارهی شرکت و خدای نکرده انحلال شرکت ـ باید براساس مفاد این قانون عمل کنید. بنابراین توصیه میکنم هزار بار از اول تا آخر (و برعکسش!) را بخوانید تا واژه واژهاش را حفظ شوید و بعد هزار بار دیگر دورهاش کنید تا کاملن بفهمید دربارهی چه چیزی حرف میزند! در نهایت برای اینکه از رعایت قانون و تسلط بر آن مطمئن شوید، از اینجا میتوانید چکلیستهای تهیه شده توسط کانون حسابداران رسمی ایران در این زمینه را در قالب فایل PDF دانلود کنید.
۴- قانون تجارت ایران هیچ محدودیتی از نظر میزان تحصیلات برای مدیران و مالکین شرکتها در نظر نگرفته است. بنابراین اگر دانشگاه نرفتهاید نگران نباشید و شرکتتان را با خیال راحت ثبت کنید!
۵- برای ثبت شرکت و نوشتن اساسنامه و … اصلن نگران نداشتن دانش حقوقی نباشید. تمامی اطلاعات مورد نیاز (از جمله اطلاعات کامل در مورد انواع شرکتها که در این پست در موردشان مختصر توضیح دادیم) را از اینجا (سایت ادارهی ثبت شرکتها و مالکیت حقوقی) دریافت کنید (مثلا صفحهی مربوط به شرکت با مسئولیت محدود را اینجا ببینید.) برای اساسنامه هم فرمت مشخصی در ادارهی ثبت شرکتها وجود دارد که میتوانید از همان استفاده کنید.
خوب بهسلامتی “شرکت”دار هم شدیم! 😉 حالا وقتش رسیده تا شروع کنیم به ساختن شرکتمان. هفتهی آینده دربارهی اولین قدم در ساختن یک شرکت ـ یعنی تدوین استراتژی ـ صحبت خواهیم کرد.
در میان سه شرکتی که جابز به ایجاد آنها کمک کرد، پیکسار کمتر از همه طبیعت شرکتی و سازمانی او را بازتاب میدهد. اگر نکست درد زایمان لجاجت و بدخواهی بود، پیکسار تقلایی برای عشق بود.
داستان پیکسار حتی پیش از آنکه جابز اپل را ترک کند آغاز شده بود. در سال ۱۹۸۵ یکی از کارکنان اپل با نام آلن کی متوجه کارهای شگفتانگیز “گروه گرافیک” (Graphics Group) رایانهای مستقر در سنرافائل کالیفرنیا شد ـ که یکی از اجزای نچسب پازل فیلمسازی بود که جورج لوکاس برای استودیوهای اسکایواکر رانچ خود ساخته بود. این گروه شامل اندکی بیش از ۲۵ مهندس ـ از جمله یک “طراح رابط کاربری” جوان بهنام جان لستر ـ بود که ناامیدانه میکوشیدند تا همچنان به همکاری با هم ادامه دهند؛ در حالی که لوکاس که گرفتار دردسرهای پرهزینهی پیامد یک طلاق شده بود بهدنبال فروش این شرکت بود.
سفر جابز برای انداختن نگاهی به کارهای “گروه گرافیک” تأثیری فراموشنشدنی داشت. اد کاتمول رئیس گروه گرافیک تعدادی فیلم کوتاه نمونه را که توسط لستر تهیه شده بود، به جابز نشان داد. لستر نه برنامهنویس بود و نه طراح رابط کاربری؛ اما یک انیماتور بااستعداد بود که دیسنی را ترک کرده بود و عنوان گولزنندهاش را هم از کاتمول دریافت کرده بود تا شاید بدین ترتیب لوکاس قانع شود تا به او حقوقی پرداخت کند. فیلمها خیلی هم جذاب نبودند؛ اما سهبعدی بودند، بهجای طراحی دستی توسط رایانه ساخته شده بودند و استعداد ذاتی یک استاد قصهگویی را نشان میدادند.
جابز که فریفته شده بود برای قانع کردن هیأت مدیره اپل در مورد خرید این گروه تلاش کرد؛ اما ناموفق بود. جابز یادش میآمد: “این بچهها در گرافیک از ما خیلی جلوتر بودند. آنها از هر کس دیگری جلوتر بودند. من حس میکردم که این کار آنها بهزودی بسیار مهم خواهد شد.” بعد از کنار گذاشته شدن از اپل، جابز دوباره بهسراغ لوکاس رفت و یک معاملهی سخت را به سرانجام رساند. او ۵ میلیون برای داراییهای گروه پرداخت و ۵ میلیون دیگر بهعنوان سرمایهی در گردش شرکتی پرداخت کرد که حالا اسمش پیکسار بود. در تگاه اول این مبلغ خیلی زیاد نیست. اما در سال ۱۹۸۵ هیچ کس انتظار نداشت پیکسار روزی از نکست هم پیشی بگیرد. بهویژه خود جابز: او هیچ چاهی برای این لشکر نامتجانس انیماتورها و مهندسان نکنده بود؛ کسانی که برای سالها به مبلمان و دفاتر کهنه عادت کرده بودند.
باز هم احساس درونی جابز در مورد جزئیات در اشتباه بود. درست مثل نکست، جابز ابتدا قصد داشت شرکت را بهصورت یک تأمینکنندهی سختافزار رایانهی با عملکرد عالی دربیاورد. در آن زمان او دو بازار مخوف اما بسیار جذاب را در نظر داشت: واحدهای جلوههای ویژهی استودیوهای هالیوود و متخصصان تصویربرداری پزشکی. با این حال تا سال ۱۹۸۹ پیکسار تنها چند صد عدد از رایانههای تصویری پیکسار (Pixar Image Computers) را فروخته بود: مکعبهای رنگ شدهای با ظاهری شبیه سنگ گرانیت که قیمتی برابر ۱۳۵ هزار دلار داشتند و تازه باید با ایستگاههای کاری مهندسی بسیار گرانقیمتی همراه میشدند تا بتوانند کار کنند.
این بار استراتژی اصلی توسط استعدادها دیکته شد. در سال ۱۹۹۰ لستر و کاتمول به جابز گفتند میتوانند کسب و کار ساخت آگهیهای تلویزیونی طراحی شده توسط رایانه را راه بیاندازند و احتمالا روزی خواهند توانست کارتون بسازند و بفروشند! جابز بهشدت تحت تأثیر کاتمول و لستر بود. آنها همیشه به او چیزهای جدیدی میآموختند. اما آیا میتوانستند به قولشان عمل کنند و با کمک رایانه نوع جدیدی از انیمیشن را برای سینما تولید کنند تا بدین ترتیب مدل کسب و کار صنعت انیمیشن را زیر و رو کنند؟ جابز تصمیم گرفت بر این فرصت تحولآفرین متمرکز شود. این غریزهای بود که بعد از بازگشت به اپل هم به آن تکیه کرد.
در سال ۱۹۹۱ او شمار زیادی از کارکنان پیکسار را اخراج کرد و جهتگیری جدید شرکت را با بازماندگان در میان گذاشت. سپس استودیو را طوری بازسازماندهی کرد که بتواند تولید یک پروژهی انیمیشن را در یک زمان مشخص دنبال کند. جابز به من گفت: “من همه را جمع کردم و گفتم مادر درونمان احساس میکنیم که در واقع یک شرکت تولید محتوا هستیم. پس بیایید همه چیز را بیرون بریزیم و دنبال احساس درونیمان برویم. من برای همین پیکسار را خریدم. به همین دلیل است که اغلب ما اینجا هستیم. بیایید دنبالش کنیم. این یک استراتژی با ریسک بالا است؛ اما پاداش آن بسیار بزرگتر خواهد بود. این همانجایی است که در درونمان احساسش میکنیم باید آنجا باشیم.” سپس او و مدیر ارشد مالی لاورنس لوی شروع به فراگیری هر چیزی که میشد در مورد پویایی و اقتصاد کسب و کار انیمیشن یافت کردند. اگر قرار بود کارتون تولید کنند؛ باید این کار را درست انجام میدادند.
جای خالی دانش آموختگان مدیریت (افشین دبیری؛ مدیریت منابع انسانی) (مطلبی در مورد وبلاگنویسی تخصصی در حوزهی مدیریت به زبان فارسی. آقای دبیری نسبت به بنده هم لطف داشتند. من در این مورد این هفته مطلبی را خواهم نوشت.)
قبلا در مورد آقای ویکتور هوآنگ و قوانینش برای ساختن درهی سیلیکون بعدی برایتان نوشتهام.+ آقای هوآنگ ۷ قانون ساده هم برای راهاندازی یک استارتآپ موفق دارند که در اینجا آنها را مرور میکنیم:
۱- شالودهشکنی کنید و رؤیا ببینید.
۲- درها را باز کنید و گوش فرا دهید.
۳- اعتماد کنید و مورد اعتماد قرار گیرید.
۴- در کنار هم تجربه کنید و این تجربیات را تکرار کنید.
۵- انتظار عدالت داشته باشید نه منفعت.
۶- با آزمون و خطا پیش بروید و برای موفقیت پافشاری کنید.
۱- “پرندگان خشمگین” ۵۲مین محصول شرکت روویو بود. آنها بیش از هشت سال برای بقا تلاش کردند و تقریبا نیمه ورشکسته شدند تا سرانجام محصول پیروز خودشان را عرضه کردند.
۲- پینترست محبوب این روزها در سال اول حیاتش اینقدر نتایج مالی وحشتناکی داشت که هر کسی جای صاحب آن بود تعطیلش میکرد. اما او اندکی مشکلات را تحمل کرد و سرانجام موفق شد!
۳- جیمز دایسون ۵۱۲۶ نمونه شکست خورده ساخت تا سرانجام جاروبرقی تحولسازش را به بازار عرضه کرد.
همهی ما عادت کردهایم که افراد و شرکتهای موفق را تحسین کنیم؛ اما به شکستهای فراوان و سختی که آنها در طی مسیر رسیدن به موفقیت داشتهاند نمیاندیشیم. اوپرا وینفری و استیو جابز از روز اول که این آدمهای بزرگ امروزی نبودند! (زندگیشان را بخوانید.)
شکستها بهسادگی منابع تأمین دادههای جدید برای اصلاح رویکرد شما به زندگی و کسب و کارتان هستند. پس شکست بخورید تا موفق شوید!