الوعده وفا! شمارهی دوم ماهنامه مدیریتی گزارهها هم آماده شد! امیدوارم مجموعه مطالب تهیه شده برای این شماره مورد استفادهی دوستان گرامی قرار بگیرد. منتظر هر گونه انتقاد، پیشنهاد و نظر سازندهی شما هستم. همچنین بسیار خوشحال خواهم شد که از همکاریتان در تهیهی مطالب شمارههای آیندهی این ماهنامه بهرهمند شوم. میتوانید شمارهی دوم را از اینجا با لینک مستقیم دانلود کنید.
اگر از مطالب این ماهنامه خوشتان آمد و برایتان کاربردی بود، سپاسگزار خواهم شد که آن را برای دوستانتان نیز بفرستید. برای دریافت شمارههای بعدی این ماهنامه، میتوانید ایمیلتان را اینجا ثبت کنید.
بهعنوان بنیانگذار یک استارتآپ جدید باید همه کار بکنید: از رسیدگی به مسائل تجاری گرفته تا سر و کله زدن با مشتری و از تولید محصول گرفته تا جارو کشیدن کف دفترتان! 🙂 اما کمی که جلوتر بروید و وقتی کسب و کار کوچکتان پا بگیرد، آنوقت متوجه خواهید شد که: یک دست صدا ندارد! بنابراین چارهای ندارید جز نگه داشتن برخی نقشهای کلیدی و واگذار کردن دیگر نقشهای سازمانی به دیگران. اما اینجا مشکلی پیش میآید: کدام نقشها را خودم نگه دارم و کدامها را به دیگران تفویض کنم؟ پاسخ کلیدی این سؤال این است: باید سازمانی بسازید که به شما بهعنوان فرد وابسته نباشد؛ بلکه به نقش شما وابسته باشد! اینجا بهعنوان نمونه ۷ نقشی را که در مشاهدات انجام شده توسط کارل استارک و بیل استوآرت (اینجا) برعهدهی بنیانگذاران استارتآپهای کوچک که به مرحلهی ثبات رسیدهاند بوده را مرور میکنیم (برخی مثالهای ناشناس برای خودمان را عوض کردم تا مطلب بهتر درک شود. برای بعضیها هم نه در متن مثال مشخصی بوده و نه به ذهن من رسیده!):
۱- خودِ محصول: آیا هارپو فیلم بدون اوپرا وینفری باز هم یک شرکت موفق است؟ (این پست قبلی من را بخوانید.) هارپو اوپرا را میفروشد!
۲- رهبر محصول: استیو جابز را یادتان هست؟
۳- مدیر روابط خارجی: در این نقش، بنیانگذار نقش واسط ذینفعان با سازمان (از جمله مشتریان عمده) را ایفا میکند.
۴- بارانساز: در این نقش، بنیانگذار فروشندهی اصلی شرکت است! بهنظرم استیو جابز در روزهای ابتدایی اپل چنین نقشی داشته است.
۵- تیمساز: بسیاری از بنیانگذاران گفتهاند بیش از ۸۰ درصد وقتشان را روی مسائل مربوط به نیروی انسانی صرف میکنند. بهنظرم مثال خوب این ماجرا هم استیو جابز در تمامی دوران زندگیش است.
۶- ذینفع: در این نقش، بنیانگذار میرود مینشیند گوشهی منزل، همه کارها را به یک مدیرعامل کاربلد میسپارد و سر ماه پول توجیبیش را میگیرد و میرود!
۷- مشاهدهگر: بعضیها ذاتا راه انداختن را بلدند، نه ساختن و رشد دادن را. اینجور آدمها بهتر است وقتی کمی کسب و کارشان رشد کرد، آن را بفروشند و بروند دنبال راه انداختن یک کسب و کار جدید.
و فراموش نکنید که راهبری کسب و کار و رهبری تیم کوچکتان مهمترین نقش شماست!
جابز کمی بعد از تصمیمش برای اجازه دادن به لستر و کاتمول برای تولید فیلمهای تبلیغاتی و کوتاه، خرگوشی را از کلاه جادوییش بیرون کشید: او در مورد یک قرارداد بازاریابی و توزیع ۲۶ میلیون دلاری با دیسنی مذاکره کرد که طبق آن دیسنی سرمایهی لازم برای تولید یک انیمیشن بلند تهیه شده توسط رایانه را تأمین میکرد. با توجه به اینکه دیسنی مشتری پیکسار بود و نرمافزار پیکسار را برای مدیریت انیماتورهای معمولی خودش خریداری کرده بود، مدیرعامل وقت دیسنی مایکل آیسنر و رئیس واحد انیمیشن جفری کاتزنبرگ کاملا از این مسئله آگاه بودند که فناوری پیکسار کاملا نو و انحصاری است. ضمنا لستر هم بارقههایی از هوشمندی را در نوعی جدید از انیماتورها از خود نشان داده بود.
جابز در مورد دو مدیر ارشد دیسنی قضاوت منصفانهای داشت. او به من گفت آن دو نفر “اشتباهشان این بود که فناوری را درک نمیکردند. آنها تصور میکردند پولشان را وسط میز میگذارند و همه چیز خودش درست میشود. اما آنها هیچ حسی نداشتند که واقعا چه خبر است.” زمانهایی میرسید که او از بیاعتناییهایی که با آنها مواجه میشد، بهشدت عصبانی میشد. وقتی از او پرسیدم چه چیزی شراکت ابتدایی میان آیبیام و نکست را از بین برد شروع به یاوهسرایی کرد: “سران آیبیام هیچ چیزی در مورد رایانهها نمیدانند. هیچ چیزی. هیچ چیزی.” در مقابل: “سران دیسنی همه چیز را در مورد اینکه یک فیلم واقعا خوب چه چیزی هست و چه چیزی نیست را میدانند.”
حتی با وجود اینکه او باور داشت کاتزنبرگ و آیسنر هیچ حسی در مورد اینکه پیکسار چقدر میتواند آنها را پیش ببرد نداشتند، جابز متقاعد شده بود که فناوری پیکسار میتواند در مدل کسب و کار صنعت انیمیشن ـ که یک هنر دستی محسوب میشد ـ انقلابی ایجاد کند. او متوجه شده بود که شراکت با دیسنی کم و بیش شرکت را حفظ میکند. خودش میگفت: “این بزرگترین کاری است که من برای پیکسار انجام دادم.” بنابراین او یک توافقنامهی همکاری میان دو شرکت منعقد کرد. “بیم و هراسهای بسیاری وجود داشت؛ اما در عمل ساختن یک فیلم عالی هدف مشترک همه بود. یک راه برای غلبه بر ترس از شراکت، تشخیص مشابهت ارزشهای شریکتان است: اینکه چیزهایی که شما به آنها اهمیت میدهید دقیقا همانهایی است که برای آنها مهماند. بهعقیدهی من این کار ترس را از بین میبرد و یک شراکت عالی ایجاد میکند؛ فرقی هم ندارد قصدتان همکاری با یک شرکت دیگر باشد یا ازدواج کردن.“
سپس او شروع به طراحی سازمانی کرد که میتوانست یک فیلم عالی و خیلی چیزهای دیگر را تولید کند. هجوم او به هالیوود به او درس بزرگی را آموخت: “من شروع کردم به یاد گرفتن در مورد اینکه فیلمها چطور ساخته میشوند. اساسا این کار مثل جمع کردن تعدادی کولی دور هم است که بعد از ساخت فیلم هم از یکدیگر جدا میشوند. مشکل اینجا بود که ما میخواستیم یک شرکت بسازیم؛ نه اینکه تنها یک فیلم تولید کنیم.”
این بار خبری از گفتگوهای احمقانه دربارهی یک شرکت “باز” نبود. او به من گفت: “ساختار انگیزشی ما کار کرد. بدین ترتیب من متوجه شدم تو باید بسیار مواظب این باشی که چه انگیزهای به آدمها میدهی؛ چون هر یک از ساختارهای مختلف انگیزشی میتوانند پیامدهای متفاوت و غیرقابل پیشبینی داشته باشند. هر کسی در پیکسار برای توسعهی شرکت انگیخته میشود. چه روی فیلمها کار کند، چه روی یک محصول بالقوهی قابل عرضه برای مصرفکنندگان خانگی و چه روی یک سیدی ـ رام. ترکیب خلاقیت و استعدادهای فنی آنها هر چه که باشد، ما از آنها میخواهیم انگیزهشان موفقیت کل شرکت باشد.“
جزئیات دیگری در مورد پاداشها وجود داشت که نشان میدهند جابز چگونه کاملا توانست ارزشهای درهی سیلیکون و هالیوود را در هم بیامیزد. پیکسار به انیماتورهایش بهاندازهی نابغههای نرمافزارش حقوق میداد (این کار آغازکنندهی مسیر افزایش حقوق انیماتورها بود که کاتزنبرگ در اواخر آن دهه در دریمورکز آن را تسریع بخشید.) جابز در مورد دو اردوگاه مستقل استعدادهای پیکسار به من گفت: “بعضی آدمها میگویند ما باید برای یکی از آنها ارزش بیشتری نسبت به آن یکی قائل باشیم؛ اما ما آنها را همارزش تلقی میکنیم و به آنها دستمزد برابری میدهیم. ما تعداد یکسانی از آنها داریم. این تصمیم را خیلی زود گرفتیم. در واقع اد کاتمول این تصمیم را گرفت. تا ابد این کار را انجام خواهیم داد. این یکی از ارزشهای اصلی پیکسار است.”
این تصمیمات بود که موفقیت آیندهی شرکت را استحکام بخشید. وقتی دیسنی جابز را با زمانبندی عرضهی اولین فیلم در تعطیلات تابستانی ۱۹۹۵ غافلگیر کرد، تیم او آماده بود و یک فیلم کوتاه هم با نام “داستان اسباببازی” را تولید کرده بود. خود جابز ـ که حالا مسلح به یک قرارداد بازنگری شده برای تولید سه فیلم برای دیسنی بود ـ هم آماده بود: ۱۰ روز بعد از افتتاحیهی استثنایی “داستان اسباببازی” سهام پکیسار در بازار سهام عرضه شد و ارزشی نزدیک به ۱۰۰ میلیون دلار یافت.
پس از آن بهنظر میرسید شرکت دستش را روی “کلید با سرعت به جلو” (fast-forward button) گذاشته است. و پیکسار یکی از معدود چیزهایی بود که جابز در دوران باقیماندهی عمرش از آنها لذت میبرد. حالا زمان دور ریختن مبلمان مستعمل و ساختن یک استودیوی جدید در امریویل کالیفرنیا بود. او این کار را بیشتر از ساخت دفتر مرکزی نکست مزهمزه کرد و دست آخر او و تیمش از این کار سود هم بردند. طراحی استودیو عناصر یک محوطهی هالیوودی و یک کارگاه نمای آجری با سبک قدیمی را با هم ترکیب کرد. نتیجه برای انیماتورها و برنامهنویسان او و البته برای تام هنکس، الن دجنرز، اوون ویلسون و دیگر ستارگانی که از صداپیشگی برای شخصیتهای پیکسار لذت میبردند، عالی بود. آجرهای سفارشی ساخته شده دارای ۱۲ رنگ مختلف بودند. در زمان بالا بردن دیوارها اگر این رنگها بهاندازهی کافی در دیوار پخش نشده بودند، جابز بناها را مجبور میکرد که دیوار را خراب کنند و از اول بسازند. او هر چقدر که میتوانست به محل کارگاه ساختمانی سر میزد و مخصوصا شبها زمانی که هیچ کس جز مأمورین امنیتی آن دور و اطراف نبود از در و دیوار ساختمان بالا میرفت!
او همچنین محلی را درست کرد که دانشگاه پیکسار برای کارکنانش نامیده میشد. در این محل مهندسان بااستعداد و هنرمندان باذوق و متخصصان مالی هوشمند او میتوانستند کلاسهایی را در مورد انواع و اقسام موضوعات بگذرانند تا کار همکارانشان را بهتر درک کنند. آنجا کلاسهایی در مورد هنرهای تجسمی، رقص، برنامهنویسی رایانه، زبان خارجی، درام، ریاضی، فن نوشتن خلاقانه و حتی حسابداری برگزار میشد. او یک بار به من گفت: “پیکسار بینظیرترین جای دنیا برای کار کردن است.”
چه زمانی پروژه را متوقف کنیم؟ (محمد حسین واقف؛ تأمین ارتباطات آبینگار) (ورود دوست خوبم محمد حسین واقف را به جمع وبلاگنویسان حوزهی مشاورهی مدیریت بسیار تبریک میگویم و امیدوارم زود به زود بنویسد!)
متأسفانه یا خوشبختانه در ایران “هنر” یکی از حوزههایی است که با “پول” یکجا جمع نمیشوند؛ مگر اینکه پای محصولی عامهپسند و بازاری وسط ماجرا باشد. همین سینمایمان را ببینید و پرفروشترین فیلمهای سالهای اخیرش. اما هر از گاهی استثناهایی هم مثل “جدایی نادر از سیمین” پیش میآید که البته برای آنها هم بهانههایی تراشیده میشود. بهانههایی مثل تأثیر مسائل سیاسی، مثل فصل اکران، مثل داشتن یک “فیلم رقیب” با آن کارگردان مشهورش و هزار نکتهی باریکتر از موی دیگر. در این میان اما همهی ما فراموش میکنیم که “هنر” هم پیش از هر چیز “شغل” هنرمند است: هنر با وجود تمام ارزشهای روحانی و معنویش، دارای ارزش مادی نیز هست. این نکتهای است که متأسفانه در کشور ما فراموش شده و نتیجهش هم شده این بازار آشفتهی هنری که در آن هر محصول هنری مزخرفی به اسم “هنر برای هنر” به خورد مخاطبین داده میشود و از آن سو، همیشه هم در حال شنیدن گلایههای هنرمندان کشور ـ اعم از بزرگ و کوچک و پیر و جوان ـ از “عدم توجه مسئولین” هستیم.
در تمامی این سالها بهعنوان یک بیزینسخواندهی علاقهمند هنر برای من این علامت سؤال وجود داشته که چرا هنرمندان خوب کشور ما با این همه استعداد و ذوق و قریحهی عالی ـ که من اعتراف میکنم حسرت نداشتنشان را میخورم ـ به سادهترین اصول کسب و کار هم در تولید و ارائهی آثارشان فکر نمیکنند. البته وضع هنرهای پرمخاطبی مثل سینما و موسیقی در این میان بهتر است و عمق فاجعه را باید در هنرهای اصیلی مثل تئاتر و هنرهای تجسمی دید. همین است که بسیار خوشحال و در عین حال شگفتزده میشوم وقتی میبینم هنرمند بزرگی مثل اصغر فرهادی عزیز، در عین داشتن استعداد هنری والا، چقدر خوب به رعایت اصول “کسب و کار” در ساخت فیلمهایش توجه میکند (فقط و فقط به کارهای آقای فرهادی روی “برندینگ” خودش و فیلمهایش توجه کنید!)
رضا بهرامی دوست بسیار نازنین من، هنرمند و فیلمساز است. یکی از ویژگیهای دوستداشتنی رضا برای من این است که در عین هنرمند بودن، اهمیت جملهی معروف “بیزینس ایز بیزینس” را در حوزهی هنر کاملا درک کرده است. 😉 بر همین اساس رضا مجموعه کارگاههایی را با عنوان “کارگاه هنر حرفهای” برای هنرمندان طراحی کرده است تا به آنها یاد بدهد هنر حرفهای و کسب و کار هنری چگونه است (یاد کارهای زمینماندهی کارگاه “کار حرفهای” خودم افتام!) رضا در کارگاهش مورد موضوع بسیار مهمی با نام “تفکر طراحی (Design Thinking)” صحبت میکند. حوزهای از مطالعات هنری که در دنیا هم عمر چندانی ندارد و جذابیتش اینجاست که در تمامی مشاغل و برای همهی متخصصین کاربردی است و حرفهای جدیدی برای گفتن دارد (اینجا هم قبلا در مورد تفکر طراحی توضیح دادهام.) من در دو کارگاه مقدماتی این دوره شرکت داشتهام و با وجود اینکه رشتهام و تخصصم چیز دیگری است از کارگاه رضا نکات بسیار زیادی یاد گرفتم (اینجا در مورد آموختههایم از کارگاه اول رضا نوشتم.)
با این اوصاف دیگر حرفی باقی نمیماند جز اینکه قابل توجه دوستان هنرمند، پزشک، مهندس و دارای سایر تخصصها:
“این کارگاه در بیست ساعت (پنج جلسه ی چهار ساعته) برگزار میشود و برای برگزاری بهتر و انجام تمرینهای متمرکز، ظرفیت آن پنج نفر است. لطفا برای کسب اطلاعات در زمینه نحوهی برگزاری و ثبتنام و دریافت کاتالوگ کارگاه به این آدرس ایمیل بزنید:
workshop@rezabahrami.com”
برای رضا بهرامی عزیز در راه جدیدی که آغاز کرده آرزوی موفقیت روزافزون را دارم.
فرگوسن در گفتگو با خبرنگاران گفت:” فکر میکنم نمایشها و آمادگی بارسلونا در ۳-۲ سال اخیر آنها را به بهترین تیم جهان تبدیل کرده است. در حال حاضر، همه آنها را بهترین تیم دنیا میدانند. من هم از اینکه در حال حاضر در جای دوم قرار داریم، خوشحال هستم؛ اما هدف اصلی ما دست یافتن به جایگاه آنهاست.” (اینجا)
سر الکس بزرگ درس عالی به ما داده که درسهای خود بارسا را بهیاد میآورد: همانجایی که الان هستید خوب است؛ چون خودتان با امکانات و قابلیتها و توانمندیهایتان آن را ساختهاید. بنابراین لازم است که از جایگاه امروزیتان لذت ببرید؛ اما در عین حال هم همیشه هدفتان جلو رفتن و پیشرفت و رسیدن به جایگاه بالاتر باشد.
تغییرات پیکسار همزمان شدند با تحولی بزرگ در زندگی شخصی جابز: عشق او نسبت به لورن پاول. در سال ۱۹۹۱ دو سال پس از اولین ملاقات آنها در پایان سخنرانی غیررسمی جابز در مدرسهی تحصیلات عالی مدیریت دانشگاه استنفورد، لورن در هتل آوانهی پارک ملی یوسمیت همسر راهب بودایی داستان ما شد.
جابز بههیچ عنوان مرد خانواده بهنظر نمیرسید و هیچگونه مسئولیتپذیری در مورد لیسا ـ اولین دخترش که در سال ۱۹۷۸ بهدنیا آمد ـ نشان نداده بود. او ابتدا رابطهی پدری با او را منکر شد؛ حتی با وجود اینکه جابز نام او را روی یکی از رایانههای اپل گذاشت. جابز که از بچگی فردی خودپسند، خودمحور و تأثیرگذار بود، اغلب اوقات شبیه یک بچهی لوس و ننر رفتار میکرد که به رفتن راه خودش عادت کرده بود.
شخصیت او پس از ملاقات با لورن یک شبه تغییر نکرد؛ اما اعتماد به نفس بیش از حدش ـ بهویژه پس از ورود فرزندانش رید، ارین و آیو به خانواده در سالهای ۱۹۹۱، ۱۹۹۵ و ۱۹۹۸ ـ کمکم شروع به کاهش کرد. اگر چه این برای همهی والدین تازه بچهدار شده رخ میدهد؛ اما جابز طوری رفتار میکرد که انگار اولین انسان دنیا است که لذت زندگی خانوادگی را کشف کرده و قدر آن را میداند. او خودش را به منزلش نزدیکتر کرد: ساختمان نمای چوبی فروشگاه متعلق به شرکت هول فودز پالوآلتو را که آن طرف میدان قرار داشت، تبدیل به یک دفتر مجهز به تجهیزات ماهوارهای کرد تا بدین ترتیب رفت و آمدش بین منزل و محل کار تنها شامل چند دقیقه دوچرخهسواری باشد (او از این دفتر پس از بازگشتش به اپل خیلی استفاده نکرد.)
دفتر کار من چند ساختمان آن طرفتر بود و هر از گاهی او را که برای گردش با کسی بیرون آمده بود میدیدم. او اغلب میگفت که در زمان قدم زدن بهتر میتواند فکر کند. در این سالها شهرت او کمتر شده بود و در نتیجه دیدن او مثل ملاقات با یکی از اعضای گروه بیتلها در سوپرمارکت محل نبود. مردم خوشبختانه او را تنها میگذاشتند.
یکی از این ملاقاتها زمانی بود که اتفاقی به او برخورد کردم. جابز تنها بیرون آمده بود تا برای لورن که تولدش نزدیک بود دوچرخهی جدیدی بخرد. این خیلی قبلتر از زمانی بود که شما میتوانستید تکالیفتان را بهکمک اینترنت انجام دهید؛ اما او در آن زمان تحقیقاتش را کامل کرده بود و در نتیجه خرید کردنش خیلی طول نکشید. ده دقیقه بعد ما بیرون دوچرخهفروشی پالوآلتو بودیم. او به من گفت: “من هرگز نمیخواهم آندریا این کار را انجام دهد.” منظورش دستیارش بود که برای مدت مدیدی با او همکاری داشت. “من دوست دارم هدیههایم را خودم برای خانوادهام بخرم.”
جابز حتی پس از بازگشتش به اپل هم هیچ کاری را بیشتر از وقتگذرانی در منزل دوست نداشت. البته این بدان معنا نبود که او به کار اعتیاد نداشت. ما سالها با هم از طریق پیامرسان آیچت با هم در ارتباط بودیم؛ بنابراین نام او هر وقت که در رایانهی شخصیش در منزل مشغول بهکار بود برای من نمایش داده میشد. او بهصورت ثابت تا پاسی از شب روبروی رایانهی مکش مینشست. ما گهگاه با هم گفتگوی تصویری میکردیم و اگر این گفتگو در ساعات اولیهی عصر اتفاق میافتاد من اغلب یکی از کودکانش را در پسزمینهی تصویر خود او میدیدم.
اینطور بهنظر میرسد که خانوادهدار شدن جابز بهترین اتفاقی است که میتوانست برای پیکسار بیافتد. او وقتی خود را مشتری اصلی محصولات فرض میکرد، یک بازاریاب و یک رهبر کسب و کار عالی بود. او از یک انیمیشن رایانهای برای خودش و کودکانش چه میخواست؟ این تنها پرسش بازارشناسی است که او تا تا آخر عمرش پرسید. او همواره بهدنبال ارزشهای بلندمرتبهی تولیدی و طراحی محصول عالی برای رایانههای خودش بود. او از محصولات پیکسار هم همین را طلب میکرد. لستر و کاتمول نمیتوانستند حتی تصور یک ولینعمت همدلتر از جابز را داشته باشند.
داستان غرور (۶) (زهرا جم؛ تراوشهای ذهن یک مشاور) (عالی! نکاتی که خانم جم مینویسند دقیقن مشکلی که یکی از دوستان نزدیکم بهشدت این روزها به آن مبتلا است و من باید درستش کنم!)
نقش عادت در رفتار (وفا کمالیان؛ رفتار سازمانی و کاربردهای آن در مدیریت) (عااالی!)
“هر سال برای ما دشوارتر است که بهتر از دیگران باشیم. ما باید همیشه بهتر از قبل شویم و برای تیم مهم است که این را بهعنوان چالش در نظر بگیرد. اگر تلاشی که پارسال انجام دادیم را تکرار کنیم نمیتوانیم مطمئن باشیم که این بار هم موفق میشویم. تیم نباید هرگز دست از یادگیری و پیشرفت بردارد. سایر تیمها مقابل ما بازی متفاوتی انجام میدهند. پس چالش دوم این است که به دنبال روشهای متفاوتی از بازی باشیم تا بتوانیم تاکتیکهای رقیبان را خنثی کنیم.” (آندرس اینیستای عزیز؛ اینجا)
چقدر عالی! اینیستا به ما میگوید که در رقابت حواسمان به این باشد که رقبایمان هم هر روز بهتر از دیروز میشوند. خیلی وقتها در رقابت شکست میخوریم چون این نکتهی بدیهی یادمان میرود! بنابراین برای باقی ماندن در کورس رقابت و برای پیروز شدن دوباره یادمان نرود:
۱- ما باید بهتر شویم؛ چون رقبایمان هم هر روز بهتر میشوند.
۲- بهتر شدن یعنی بتوانیم با روش متفاوتی با رقبایمان مواجه شویم و در نتیجه آنها نتوانند با شناخت کافی از استراتژیها، تاکتیکها و روشهای اجرایی ما شکستمان دهند!
پ.ن. مدیران و رهبران سازمانی هم توجه کنند که با داشتن چنین بازیکنان روشنبین و هوشمندی است که تیمی بینظیری مثل بارسای عصر پپ خلق میشود.
مدتی این مثنوی تأخیر شد! 🙂 کمی بهدلیل تنبلی من و کمی هم بهدلیل درگیریهای پیشبینی نشدهی شغلی و غیرشغلی. از امشب درسهای توسعهی یک کسب و کار کوچک را پی میگیریم.
درس این شماره در مورد روشهای مالکیت کسب و کار است. خیلی خودمانی اگر بخواهم بگویم منظور انواع شکلهای حقوقی شرکت است. شما در هر حال چه امروز و چه در آینده برای فعالیت اقتصادیتان مجبورید شرکتی را ثبت کنید. بنابراین لازم است تا با انواع شرکتها آشنا باشید. این پست براساس کتاب عالی عبور از طوفان: راهنمای کاربردی شرکتهای نوپا در ایران تهیه شده است.
شرکتهای تجاری در ایران طبق قانون تجارت به هفت نوع تقسیم میشوند که عبارتند از:
۱- سهامی
۲- با مسئولیت محدود
۳- تضامنی
۴- نسبی
۵- مختلط سهامی
۶- مختلط غیرسهامی
۷- تعاونی تولید و مصرف.
شکل غالب شرکتها در ایران از نوع سهامی و با مسئولیت محدود است و شرکتهای تضامنی و نسبی هم کم نیستند. بنابراین تنها به بررسی کلی این چهار نوع شرکت میپردازیم:
۱- شرکت سهامی: مهمترین و رایجترین نوع شرکتهای تجاری. در آنها سرمایهی شرکت به تعدادی سهام باارزش مساوی تقسیم میشود. شرکتهای سهامی دو نوعاند: سهامی عام (که همه میتوانند سهامشان را بخرند؛ مثل شرکتهای داخل تالار بورسی) و شرکتهای سهامی خاص که تمام سرمایهی آنها در موقع تأسیس توسط مؤسسین تأمین میشود. در این شرکتها در صورت ورشکستگی، هر سهامدار فقط بهاندازهی مبلغ اسمی سهامش به طلبکاران تعهد دارد.
۲- شرکت با مسئولیت محدود: در اینجا هم چند شریک داریم؛ اما با دو فرق: اولا اینکه هر کس بهاندازهی مبلغ سرمایهای که میآورد و در اساسنامه نوشته میشود تعهد دارد (مثلا اگر پنجاه هزار تومان سرمایه بیاورید همینقدر تعهد دارید)؛ ثانیا اینکه در برابر آوردن سرمایه به کسی برگهی سهام داده نمیشود. یک نکتهی دیگر هم اینکه اگر شرکت سهامی ورشکست بشود، طلبکاران میتوانند برای دریافت طلبشان از طریق دادگاه روی اموال شخصی شما (مثلا منزلتان) ادعا کنند؛ ولی در شرکت با مسئولیت محدود این امکان وجود ندارد!
۳- شرکت تضامنی: در این نوع شرکتها هر یک از شرکا بهتنهایی در برابر تمامی دیون و بدهیهای شرکت مسئول است. بنابراین اگر شرکت مثلا ده میلیون بدهکار است، هر کدام از شرکا که یافت شود باید تمامی این ده میلیون را تنهایی بدهد و خودش برود سراغ شریکش!
۴- شرکت نسبی: در این شرکتها هر یک از شرکا در برابر دیون و بدهیهای شرکت بهاندازهی درصد سرمایهی خود مسئول است. بنابراین اگر شرکت صد میلیون بدهی دارد و سی درصد سرمایهاش به اسم من است، من باید سی میلیون را بهتنهایی بدهم (خوبیاش این است که هفتاد میلیون باقیمانده به من مربوط نیست! ;))
در شکل زیر انواع شرکتها و الزامات آنها را ملاحظه میکنید:
اما چند نکته در مورد شیوهی مالکیت کسب و کار را با هم مرور کنیم:
۱- به این نگاه نکنید امروز که کارتان را تازه شروع کردهاید، روابطتان با دوستان و اعضای تیمتان بسیار صمیمی و دوستانه است. تجربه نشان داده که علت اصلی ماجرا این است که خبری از پول و درآمد یا بدهی و ورشکستگی نیست. بنابراین منتظر موفقیتها یا شکستهای آینده نشوید: همین امروز سنگهایتان را با هم باز کنید و تکلیف و سهمتان را در مورد سود بزرگ آینده یا بدهیهای ناشی از شکست مشخص کنید.
۲- متأسفانه یکی از مشکلات اصلی قانون تجارت در ایران برای کسب و کارهای کوچک این است که یک فرد بهتنهایی نمیتواند شرکت خودش را تأسیس کند و باید حتمن حداقل یک شریک داشته باشد! این شریک میتواند سرمایهگذارتان باشد یا یک یا چند نفر از اعضای تیمتان و یا حتی اعضای خانوادهتان. اما فراموش نکنید که با توجه به شکل حقوقی شرکت، هر فردی هم از سود سهمی میبرد و هم در برابر بدهیها مسئول است. بنابراین اگر شریک یا شرکای صوری دارید، حواستان باشد که خودتان و طرف را حسابی در این مورد توجیه کنید که سهم واقعی او از سود چقدر است و در برابر بدهیها چطور مسئولیت دارد.
۳- قانون تجارت (فایل PDF با لینک مستقیم) ستون فقرات هر کسب و کاری را در ایران مشخص کرده است. شما برای هر کاری ـ از ثبت شرکت تا ادارهی شرکت و خدای نکرده انحلال شرکت ـ باید براساس مفاد این قانون عمل کنید. بنابراین توصیه میکنم هزار بار از اول تا آخر (و برعکسش!) را بخوانید تا واژه واژهاش را حفظ شوید و بعد هزار بار دیگر دورهاش کنید تا کاملن بفهمید دربارهی چه چیزی حرف میزند! در نهایت برای اینکه از رعایت قانون و تسلط بر آن مطمئن شوید، از اینجا میتوانید چکلیستهای تهیه شده توسط کانون حسابداران رسمی ایران در این زمینه را در قالب فایل PDF دانلود کنید.
۴- قانون تجارت ایران هیچ محدودیتی از نظر میزان تحصیلات برای مدیران و مالکین شرکتها در نظر نگرفته است. بنابراین اگر دانشگاه نرفتهاید نگران نباشید و شرکتتان را با خیال راحت ثبت کنید!
۵- برای ثبت شرکت و نوشتن اساسنامه و … اصلن نگران نداشتن دانش حقوقی نباشید. تمامی اطلاعات مورد نیاز (از جمله اطلاعات کامل در مورد انواع شرکتها که در این پست در موردشان مختصر توضیح دادیم) را از اینجا (سایت ادارهی ثبت شرکتها و مالکیت حقوقی) دریافت کنید (مثلا صفحهی مربوط به شرکت با مسئولیت محدود را اینجا ببینید.) برای اساسنامه هم فرمت مشخصی در ادارهی ثبت شرکتها وجود دارد که میتوانید از همان استفاده کنید.
خوب بهسلامتی “شرکت”دار هم شدیم! 😉 حالا وقتش رسیده تا شروع کنیم به ساختن شرکتمان. هفتهی آینده دربارهی اولین قدم در ساختن یک شرکت ـ یعنی تدوین استراتژی ـ صحبت خواهیم کرد.