۱۰ کتاب کلاسیک رشته‌ی مدیریت

در مورد این‌که کتاب چقدر موجود خوب و دوست‌داشتنی است احتمالا همه توافق داریم! مشکل در انتخاب کتاب‌های خوب است. کتاب‌هایی که به هزینه‌ی خریدشان و زمانی که برای خواندن‌شان می‌گذاریم، بیارزند.

دوستی از من خواستند تا چند کتاب کلاسیک در رشته‌ی مدیریت را به ایشان معرفی کنم. به‌تر از من می‌دانید که این کار عملا غیرممکن است و همیشه نقش علاقه و سلیقه غیرقابل انکار؛ با این حال من سعی کردم چند کتاب مهم را که فکر می‌کنم لازم است همه (اعم از دانش‌جو و مدیر و کارشناس و مشاور در حوزه‌ی مدیریت) آن‌ها را بخوانند، به ایشان معرفی کنم. بد ندیدم فهرست این کتاب‌ها را این‌‌جا هم بگذارم تا شاید سایر دوستان هم از آن‌ها استفاده کنند:

برنامه‌ریزی: برنامه‌ریزی تعاملی؛ راسل ایکاف

تصمیم‌گیری: مدیران و چالش‌های تصمیم‌گیری؛ ماکس بیزرمن

استراتژی و ارزیابی عملکرد: سازمان استراتژی محور؛ رابرت کاپلان و دیوید نورتون

سازمان‌دهی: سازماندهی: پنج الگوی کارساز؛ هنری مینتزبرگ

سازمان‌دهی: بازآفرینی سازمان؛ راسل ایکاف

تفکر سیستمی: پنجمین فرمان؛ پیتر سنگه

مهندسی مجدد: طرح‌ریزی دوباره‌ی شرکت: منشور انقلاب سازمانی؛ مایکل همر و جیمز شامپی

تاریخ علم مدیریت در قرن بیستم: ماجراهای یک مشاهده‌گر؛ زندگی‌نامه‌ی خودنوشت پیتر دراکر بزرگ

مسائل کلیدی مدیریت: چالش‌های مدیریت در سده ۲۱؛ پیتر دراکر

تجربیات مدیران: رقص فیل‌ها: معجزه‌ی تحول آی‌بی‌ام؛ لوئیس گشنر

همین الان عنوان بعضی از این کتاب‌ها که یادم آمد، کلی هیجان‌زده شدم از بس که عالی‌اند! سعی می‌کنم از این به بعد معرفی کتاب را جدی‌تر بگیرم.

دوست داشتم!
۹

۷۰ سالگی گل‌آقای ملت ایران

«… من از کیومرث صابری (گل‌آقا) سپاس‌گزارم که دو بار باعث شد جماعت مرا تشویق کنند. افسوس که دیگر نمی‌توانم به‌جای او تشویق بشوم. اما باید راه‌اش را پیدا کنم و ببینم او در طنز چه کار کرده که بین مخاطبان این همه هوادار داشت.» (عمران صلاحی)

«من در هر کاری، متوسط بودن را دوست ندارم. شاید ناشی از صفت خودخواهی باشد، ولی خیال می‌کنم یا نباید کاری کنم یا اگر کردم، آن کار باید در سطح خوب و حتی‌الامکان، منحصر به فرد باشد …» (احتمالا جواب گل‌آقا به سؤال عمران صلاحی!)

*****

۱- گل‌آقا از آن شخصیت‌هایی است که هر چند از دوران کودکی و نوجوانی همیشه جزو آدم‌های محبوب زندگی‌ام بودند؛ اما متأسفانه دیر کشف‌شان کردم. و در این یک سال اخیر که با مؤسسه‌ی گل‌آقا همکاری دارم و به‌ویژه همین چند وقت پیش که زندگی‌نامه‌ی این مرد بزرگ را خواندم، افسوس‌ام هر روز بیش‌تر و بیش‌تر شد.

۲- دو نقل قول بالا را از کتاب «گل‌آقا: کیومرث صابری فومنی» نوشته‌ی رؤیا صدر از انتشارات مؤسسه‌ی گل‌آقا برداشته‌ام. کتابی که خواندن‌اش با بغض شروع می‌شود، با لبخندهای شیرین ـ از نوع گل‌آقایی‌اش ـ ادامه می‌یابد و با اشک به‌پایان می‌رسد …

۳- زندگی آدم‌های بزرگ معمولا برای من نشان‌گر معمولی بودن و کوچک بودن دردها و غم‌های‌ بزرگ زندگی‌‌ام هستند. این‌که مسیر زندگی این آدم‌ها از کجا آغاز می‌شود و در کجا به‌پایان‌ می‌رسد و در این سفر زندگی‌شان چه روی می‌دهد و آن‌ها چه می‌کنند هم به جای خودش. خواندن زندگی این آدم‌ها تحمل “بار هستی” را برای من آسان‌تر می‌کند …

۴- وقتی به کودکی فکر می‌کنم که داشتن تنها یک کتاب بزرگ‌ترین آرزوی‌اش بود، وقتی به یاد جوانک معلمی می‌افتم که به‌قول خودش هم‌زمان «معلم، ناظم، مدیر و خدمت‌گزار» یک مدرسه‌ی دورافتاده‌ی روستایی بود و وقتی تصویر مردی در ذهن‌ام می‌آید که در تمام زندگی‌اش بار بزرگ رنج‌های مردم‌اش را به دوش کشید و تلاش کرد تا این بار را با نشاندن لبخند بر لبان همان مردم سبک‌تر کند، “احترام گذاشتن به روح بلندش” برای‌ام عبارتی پیش پا افتاده و تهی از معنا به‌نظر می‌رسد …

۵- کتاب زندگی‌ گل‌آقا از آن کتاب‌هایی است که باید بارها و بارها خواند‌شان. پس لطفا یادتان نرود از این‌جا تهیه‌اش بکنید و البته بخوانیدش!

*****

هفتم شهریور ماه، هفتادمین سال تولد بزرگ‌مردی که نمی‌توان نام‌ او را جدا از پسوند “ملت ایران”‌اش به خاطر آورد، بر دوست‌داران‌اش ـ و به‌ویژه گل‌نسای عزیزم ـ مبارک!

دوست داشتم!
۳

بابا کاشف می‌شود!

به هر ماجرای بدی می‌توان از دو زاویه‌ی دید نگاه کرد: زاویه‌ی دید چراها و زاویه‌ی دید چی‌ها! چراها سویه‌ی منفی قضیه هستند: چرا این طوری شد؟ چرا این‌قدر من بدبختم؟ چرا اونی که من می‌خوام نمی‌شه؟ و … در مقابل چی‌ها سویه‌‌ی مثبت ماجرا را به ما می‌نمایانند: نشد؛ خوب حالا چی کار کنم؟ حالا که این طوری شده؛ چی کار می‌تونم بکنم؟ و … و خوب کمی که فکر کنید می‌بینید تفاوت این دو تا نگاه از زمین تا آسمان است. جایی می‌خواندم که بزرگ‌ترین هنر آدم‌ها تبدیل کردن چراهای زندگی به چی‌ها است!

خوب حالا که چی؟ این مقدمه را نوشتم تا بپردازم به کتاب شیرین رضا ساکی با عنوان “بابا باتری‌دار می‌شود.” رضا ساکی را همه‌ی ما با برنامه‌ی پرطرف‌دار همین چند سال پیش رادیو جوان به‌یاد می‌آوریم: جوونی به وقت فردا. رضا یکی از نویسندگان اصلی آن برنامه بود و اگر پی‌گیر آن برنامه بوده باشید، حتما شعرهای طنز استثنایی‌اش را هم به یاد می‌آورید.

خوب ماجرای این کتاب چیست؟ ماجرا از این قرار است که پدر آقای ساکی گرفتار بیماری سرطان می‌شود و این کتاب، شرحی است بر زندگی این بابای عزیز و دوست‌داشتنی در روزهای مبارزه با بیماری‌های عجیب و غریب‌اش. ماجرا بسیار غم‌انگیز است و نگاه طنازانه به آن بسیار مشکل؛ اما ساکی به‌خوبی از پس این چالش برآمده است.

من خیلی نمی‌خواهم به جزییات خود کتاب بپردازم. زبان شیرین و صمیمی کتاب و طنز جذابی که بر یک ماجرای بسیار تلخ سایه افکنده، می‌طلبد که خودتان بخوانید و از ماجرای این آقای “بابا” سر دربیاورید. این‌جا می‌خواهم به نکته‌ای برگردم که در آغاز این نوشته به آن اشاره کردم: هنر تبدیل چراها به چی‌ها.

از همان ابتدای داستان، نگاه اطرافیان بابا به موضوع بیماری او نگاه چرایی است: چرا پدر ما؟ چرا خوب نشدنیه؟ چرا روز به روز بدتر می‌شه؟ اما … خود بابا طور دیگری به قضایا نگاه می‌کند: حالا مگه چی شده؟ حالا که شده؛ من چی کار می‌تونم بکنم؟ و چیزهایی شبیه این. این شکل نگاه بابا به او اجازه می‌دهد تا تبدیل به کاشف بزرگ لذت‌های پنهان‌مانده‌ی زندگی در روزهای آخر زندگی‌اش بشود: لذت با هم بودن، لذت از دست دادن و نداشتن، لذت نشنیدن و حرف نزدن و … این نگاه جالب بابای کاشف داستان، واقعا هر آدم افسرده‌ای را هم به زندگی امیدوار می‌کند! شاید به‌ترین نمونه‌اش جایی باشد که دکترها به بابا می‌گویند که چشم‌اش آب مروارید آورده و ۵۰ درصد احتمال دارد که به‌زودی نابینا شود. بابا در مقابل می‌گوید: “بیایید به ۵۰ درصد بد قضیه فکر کنیم که اگر اتفاق افتاد پذیرش‌اش برای‌مان راحت‌تر باشد و اگر نیفتاد شیرینی‌اش بیش‌تر شود.” و این‌گونه این بابای نازنین به ما می‌آموزد که می‌شود طور دیگری هم با اتفاقات بد زندگی کنار آمد!

در کنار طنز بانمک کتاب، صداقت و صمیمیت و پاکیزگی زبان داستان هم از لذت‌های اصلیِ خواندن آن است. چیزی که قطعا به زحمات ویراستار کتاب رضا شکراللهی عزیز هم برمی‌گردد. مطمئن باشید وقتی کتاب را شروع کردید تا تمام‌اش نکنید، زمین‌اش نخواهید گذاشت!

بابا باتری‌دار می‌شود نوشته‌ی رضا ساکی و با نقاشی‌های بانمک سلمان طاهری،در سال ۱۳۸۹ در ۴۵ صفحه توسط مؤسسه‌‌ی فرهنگی هنری گل‌آقا با قیمت ۲۰۰۰ تومان منتشر شده است.

دوست داشتم!
۱

یک عصر گل‌آقایی گودری!

بعد از ظهر پنج‌شنبه ۲۲ اردیبهشت را بنا به قرار قبلی در محل آبدارخانه‌ی همایونی گل‌آقا گذراندم. خلاصه‌ی ماجرا این‌که امسال مؤسسه‌ی گل‌آقا به دلایلی موفق به حضور در نمایشگاه کتاب نشد؛ بنابراین توفیق الهی نصیب ما شد برای یک قرار گودری جهت زیارت مجدد اصحاب آبدارخانه. و این‌ طوری شد که یک عصر گرم را با دوستان گودری در کتابخانه‌ی آبدارخانه‌ گذراندیم. و این پست، روایتی کوتاه است از آن‌چه گذشت:

در نمایشگاه کتاب کوچک گل‌آقا، کتاب‌های جالب و جذابی وجود داشت: از “بابا باتری‌دار می‌شودرضا ساکی که کادوی تولد من از طرف گل‌نسای عزیز بود (و بعدا حتما در موردش خواهم نوشت) تا کتاب‌های مرحوم استاد منوچهر احترامی و از سال‌نامه‌های نوستالژیک گل‌آقا تا کتاب‌های داخل قفسه‌های قفل‌دار کتابخانه! این نماها را از نمایشگاه ببینید تا متوجه شوید منظورم چیست!

و خوب البته جناب شاغلام که گوشه‌ای با آن سیبیل‌های معروف و چهره‌ی همیشه خندان‌اش ایستاده بود و به ما خوشامد می‌گفت:

کنار میز کتاب‌ها هم یک دفتر یادبود گذاشته شده بود که البته مثل خود نمایشگاه از آن هم استقبال بی‌نظیری به عمل آمد:

البته فکر نکنید منظورم این است که استقبال کم بوده. اصلا! نشون به اون نشون که من دو تا مجموعه‌ کاریکاتور عالی گل‌آقایی را نشون کردم. وقتی آخر برنامه رفتم بخرم‌شان گفتند تموم شده!

خوب در این چند ساعت چه کردیم؟ هم‌زمان با جهاد سایبری دوستان غایب گودری (پای گودر البته!) ما هم همراه با حاضرین جمع برای حل مشکلات جامعه هم‌دیگر را به صرف شیرینی و چایی دیشلمه‌ی گل‌آقایی (البته نه در استکان‌های کمرباریک معروف!) و غر زدن مهمان کردیم. وقتی برنامه تمام شد به‌گمانم دیگر مشکلی برای حل شدن نمانده بود (حالا جزئیات حرف‌های‌مان را حتما برادرانی که باید، شنیده‌اند!)

ممنون‌ام از همه‌ی کسانی که آمدند و یک عصر خوب را برای همه‌ی ما ساختند: چه کسانی که می‌شناختیم‌شان و برای اولین بار یا چندمین بار زیارت‌شان کردیم (به‌ویژه حسین وحدانی نازنین که اصلا فکر نمی‌کردم این طوری باشه!) و چه دوستانی که برای اولین بار افتخار آشنایی با آن‌ها را داشتیم. و تشکر ویژه‌ای هم دارم از لایک‌زنندگان آگهی‌های گودری ما برای بازدید از آبدارخانه که می‌دانم دل‌شان پیش ما بود …

راست‌اش را بخواهید در دوران کودکی و نوجوانی و حتا جوانی که گل‌آقا می‌خواندم، فکرش را هم نمی‌کردم که روزی آبدارخانه را از نزدیک ببینم؛ چه برسد به این‌که عضوی از جماعتِ اصحابِ آبدارخانه محسوب بشوم! پس ممنون‌ام از خانم صابری و همکاران مؤسسه‌ی گل‌آقا (به‌ویژه خانم صفرزاده و خانم افتخاری) برای محبت‌شان و البته کادوهایی که به من دادند!

به امید روزی که همه‌‌ی شما دوستان عزیز حاضر و غایب مجلس آن روز را در آبدارخانه ملاقات کنیم. به امید آن روز که امیدوارم زود باشد. به‌زودی خبرش را خواهید شنید!

قبلا هم پست‌ گل‌آقایی داشته‌ام: طعم چای در استکان‌های شاغلام که روایتی است از اولین دیدار من از مؤسسه‌ی گل‌آقا. 🙂

دوست داشتم!
۰

کتاب‌خانه (۱)

دوستان همینا از من خواسته‌اند تا در این روزها که در ایام برگزاری نمایشگاه بین‌المللی کتاب به سر می‌بریم، کتاب‌های خوبی را که در حوزه‌ی مدیریت می‌شناسم معرفی کنم. به نظر بد نیامد که هر از چند گاهی این کار را انجام بدهم. ضمن عذرخواهی از این دوستان بابت تأخیر یک هفته‌ای در انتشار این پست، در این‌جا می‌خواهم دو کتاب بسیار خوبی را که در سال‌های اخیر خوانده‌ام، معرفی کنم:

۱٫ ماجراهای یک مشاهده‌گر؛ پیتر دراکر؛ ترجمه‌ی غلامحسین خانقائی؛ سازمان مدیریت فرا: این کتاب، زندگی‌نامه‌ی خودنوشت پیتر اف. دراکر بزرگ پدر علم مدیریت نوین در طول مسیر زندگی نود و چند ساله‌ی اوست. شاید بیش از هر چیز دیگر، نگریستن به جهان از زاویه‌ی دید یک متخصص برجسته قطعا جذابیت‌های خاص خود را دارد؛ هر چند که از آن مهم‌تر یاد گرفتن چطور نگاه کردن به دنیا است. دراکر در صفحات آغازین کتاب می‌گوید: “مشاهده‌گرها از خود تاریخچه و سرگذشت ندارند. آن‌ها در عین حضور در صحنه جزو نمایش نیستند؛ آن‌ها حتی تماشاچی هم نیستند. موفقیت نمایش و بازی‌گران آن در گروی توجه جاضران به آن‌هاست؛ در حالی که عکس‌العمل مشاهده‌گر نسبت به نمایش فقط بر خود او تأثیر می‌گذارد. ولی مشاهده‌‌گر در پشت صحنه ـ همانند یک آتش‌نشان حاضر در یک تماشاخانه ـ در کنج مخفی خود، چیزهایی را می‌بیند که از دید بازی‌گران و حاضران در مجلس نادیده می‌ماند و از همه مهم‌تر این‌که او از منظر متفاوتی جدای از بازی‌گران و تماشاچیان به نمایش می‌نگرد. در واقع، مشاهده‌گران به جای این‌که هم‌چون آینه نور را بازتاب نمایند، به صورت منشور عمل کرده و آن را به رنگ‌های اصلی‌اش تجزیه می‌کنند.

و با این تعریف از مشاهده‌گر است که وارد خواندن داستان زندگی طولانی، پرفراز و نشیب و جذاب دراکر می‌شویم. با مادربزرگ بی‌نظیر و بانمک او همراه می‌شویم (این مادربزرگه واقعا استثناییه؛ باید فصل مربوط به او را بخوانید و کلی با خواندن کارهای بانمک‌اش بخندید تا بفهمید چه می‌گویم)، از روش تدریس سه خواهر معلم دراکر در کودکی نکات جالبی را می‌آموزیم، در مسیر زندگی او با آدم‌هایی گم‌نام اما بسیار مؤثر در تاریخ جهان روبرو می‌شویم، رشد حرفه‌ای دراکر را در اروپا و آمریکا دنبال می‌کنیم، با دیدگاه‌های دراکر نسبت به نظریات بزرگانی چون فروید و مارشال مک لوهان آشنا می‌شویم،‌ ماجراهای زندگی چند تن از ثروت‌مندان معروف اروپایی و آمریکایی و درس‌های زندگی آن‌ها را مرور می‌کنیم و با ایده‌ها و روش‌های مدیریتی افسانه‌هایی مانند آلفرد اسلوان آشنا می‌شویم. شاید مهم‌ترین نکته‌ی کتاب همان یاد گرفتن “چگونه مشاهده‌ کردن” باشد. دراکر به ما می‌آموزد که چطور به دنیا و زندگی دیگران، از زاویه‌ی دید یک آدم حرفه‌ای بنگریم.

۲٫ بازآفرینی سازمان؛ راسل ایکاف؛ ترجمه‌ی تقی ناصر شریعتی و همکاران؛ انتشارات سازمان مدیریت صنعتی: ایکاف را همه‌ی علاقه‌مندان به تحلیل سیستم‌ها حتما می‌شناسند. ایکاف هم به‌نوعی در کنار بزرگانی چون چرچ‌من پدر علم تحلیل سیستم‌ها محسوب می‌شود. روایت روش ساده اما بسیار جذاب و کاربردی تحلیل سیستم‌ها به روایت ایکاف را هم دانش‌آموختگان دانشکده‌ی صنایع پلی‌تکنیک حتما از زبان استاد ارج‌مندمان دکتر رمضانی به یاد می‌آورند. ایکاف هم که متأسفانه مانند دراکر باید از او با پیش‌وند مرحوم یاد کنیم، در این کتاب به دنبال پیشنهاد طرحی جدید برای طراحی سازمان‌ها است: سازمان شبکه‌ای. اما اهمیت این کتاب به این موضوع برنمی‌گردد؛ بلکه این کتاب به دلیل توصیف دیدگاه‌های ایکاف در مورد سیستم‌ها و تحلیل‌شان است که اهمیتی بسیار پیدا کرده است. ایکاف در این کتاب از تعریف و انواع سیستم‌ها شروع می‌کند و جلوتر، به توصیف ماهیت و ابعاد سازمان و مدیریت از دیدگاه خودش می‌رسد. در ادامه به تشریح فرایند طراحی آرمانی سازمان از دید خودش می‌رسد و در این فرایند مباحثی بسیار جذاب را مطرح می‌کند. از جمله فصلی با عنوان “فرایند / برنامه‌ریزی ابزار” که شاید برای من به‌عنوان یک تحلیل‌گر و مشاور، یکی از جذاب‌ترین و مفیدترین متونی باشد که درباره‌ی ابزارهای مدیریت خوانده‌ام. البته این کتاب در بخش‌هایی هم نگاه ایکاف را به موضوعاتی مانند دموکراسی در سازمان‌های نوین مطرح می‌کند که در جای خودش برای من به‌عنوان یک علاقه‌مند علوم اجتماعی بسیار جذاب بود. پایان کتاب هم خلاصه‌ای است از کتاب بی‌نظیر دیگر ایکاف: برنامه‌ریزی تعاملی.

من قبل‌تر در گزاره‌ها دو کتاب دیگر را هم معرفی کرده‌ام که باز هم پیشنهاد می‌کنم اگر آن‌ها را نخوانده‌اید، نگاهی بهشان بیاندازید:

رقص فیل‌ها ـ یک نگاه کلی (به‌ترین کتاب مدیریتی که در چند سال اخیر خوانده‌ام!)

معرفی کتاب: شرکت سهامی حیوانات

دوست داشتم!
۲

برگی از یک نوشته (۱): مشاوره‌ی مدیریت یعنی چه؟

مشاوره‌ی مدیریت از آن حوزه‌های کاری است که به دلیل اسم بسیار جذاب و با پرستیژش در ایران حسابی طرف‌دار پیدا کرده است و دارد روز به روز بر تعداد فعالان‌اش افزوده می‌شود؛ بدون این‌که کسی بداند ترمِ مشاوره‌ی مدیریت دقیقا در سطح بین‌المللی برای چه کارهایی به کار می‌رود. چند وقت پیش که بنابر یک توفیق اجباری (!) کتاب فرهنگ جیبی استراتژی نوشته‌ی تیم هیندل و با ترجمه‌ی استاد بسیار بسیار عزیز و نازنین‌ام دکتر سهراب خلیلی شورینی مطالعه می‌کردم، دیدم که هیندل به خوبی این‌که مشاوره‌ی مدیریت چیست را تشریح کرده است. بد ندیدم که این بخش را از کتاب هیندل این‌جا بیاورم تا شاید از این به بعد در به کار بردن اصطلاح مشاوره‌ی مدیریت و عنوان مشاور مدیریت برای خودمان کمی احتیاط کنیم. این هم برگی از این نوشته:

“رسم بر این بوده است که شرکت‌هایی که ایده‌های قابل توجه استراتژیک نداشته‌اند از افراد خارج از شرکت کمک می‌گرفته‌اند. این افراد خارج از شرکت معمولا از رده‌های مختلف مشاوران مدیریت‌اند. در واقع بخش عظیمی از این کسب و کار که امروز صنعت بزرگی شده است در دوران رشد شتابان برنامه‌ریزی استراتژیک در دهه ۱۹۶۰ ساخته شد. زمانی مجله بیزینیس ویک نوشت که برنامه‌ریزی استراتژیک “یک مینی صنعت از مغزهای متفکر مشاور تشکیل داد”‍ با این باور که “هر شرکتی می‌تواند یک استراتژی انتخاب کند که به راحتی آن را به قله‌های موفقیت برساند. تنها به این شرط که درست فکر کند.”

چند شرکت مشاور مشهور استراتژی در بوستون بودند، جایی که می‌توانستند ارتباط نزدیکی با هاروارد داشته باشند. هاروارد دانشگاهی است که منبع بسیاری از هوشمندانه‌ترین (واقبل فروش‌ترین) ایده‌ها درباره استراتژی شرکت‌ها بوده و هم‌چنان هست. مشاوران به‌عنوان واسطه، ایده‌هایی را که از دانشگاه‌ها بیرون می‌آمد برای شرکت‌ها تفسیر می‌کردند و شرح و بسط می‌داند. آن‌ها البته ایده‌های خودشان را هم ترویج می‌کردند. مثلا در دهه ۱۹۶۰، مک‌کینزی و تعدادی شرکت‌های دیگر مفهوم مدیریت ماترسی را در مجامع صنعتی ترویج و تبلیغ کردند.

حرفه مشاوره مدیریت بسیار موفق بوده به طوری که کم‌تر کسب و کاری خارج از تکنولوژی پیشرفته توانسته چنین رشدی داشته باشد. در حرفه مشاوره مدیریت رشد سالیانه ۲۰ تا ۳۰ درصد غیرمعمولی نبوده است. با این وجود مشاوره مدیریت یک صنعت نوپا نیست. در سال‌های نخستین، کسب و کار بر پایه تکنولوژی نبود که چنین رشدی را بتوان از آن انتظار داشت. شر‌کت‌هایی چون آرتور. دی. لیتل می‌توانند سابقه خود را به قرن نوزدهم برسانند. مک‌کنزی و بوز آلن همیلتون کار مشاوره‌ای را از سال‌های نخستین قرن بیستم آغاز کردند. بنابراین چه چیز باعث رونق بی‌سابقه آن‌ها در دهه یاد شده گردید؟

نخست باید به خاطر داشت که اصطلاح “مشاوره مدیریت” چندین رشته را شامل می‌شود. اگر چه برخی از شرکت‌ها به سرعت رشد کرده‌اند، لیکن بقیه رشدی در حد یک کسب و کار رشد یافته را تجربه کرده‌اند. این کسب و کار را می‌توان با اغماض به پنج رشته زیر تقسیم‌بندی کرد:

  1. تدوین استراتژی
  2. ساختار سازمانی (شامل مالی، منابع انسانی و بازاریابی)
  3. مدیریت بخش عمومی
  4. تکنولوژی اطلاعات
  5. توسعه محصول (Product Development)

در ۱۹۸۰ سه بخش عمده کسب و کار مشاوره (سه مورد اول ذکر شده در بالا)، ۸۰ درصد درآمد این کسب و کار را تشکیل می‌داد؛ در ۱۹۹۰ این مبلغ به ۶۰ درصد کاهش یافت و امروز احتمالا به پایین‌تر از ۵۰ درصد رسیده است.

در دهه ۱۹۹۰، حوزه بسیار داغ به تکنولوژی اطلاعات (IT) تعلق داشت. تقریبا این عامل یک تنه کسب و کار را به اوج غیر قابل باوری رساند. در بعضی سال‌ها درآمد انگلستان از مشاوره IT، ۵۰ درصد افزایش یافت؛ در حالی که درآمد سایر رشته‌های مشاوره به ندرت از یک رقمی تجاوز کرد. بین مشاوره استراتژی و مشاوره ITدر شرکت‌ها معمولا ارتباطی وجود ندارد. مطالعه‌ای در سال ۲۰۰۱ نشان داد که بیش از سه چهارم نمونه مؤسسات بزرگ جهانی از مشاوران سنتی استراتژی خود برای مسایل مربوط به IT استفاده نکرده بودند.

از راه رسیدن اینترنت و ترس پایان قرن از ویروس هزاره، برنامه‌ریزی کامپیوترها به نحوی که فقط دو رقم آخر هر سال را می‌توانستند بخوانند، موجب رونق مشاوره IT گردید. ویروس هزاره به این معنا بود که کامپیوترها سال ۲۰۰۰ را ممکن بود با سال ۱۹۰۰ اشتباه کنند. در نتیجه بازنشسته‌ای که قرار بود مستمری‌اش از سال ۲۰۰۰ شروع شود مطابق کامپیوتر باید صد سال دیگر صبر می‌کرد. در عمل اما مستمری‌بگیران این همه در انتظار نماندند. یا این ویروس وهمی بیش نبود یا مشاوران در از بین بردن آن کارشان را به خوبی انجام دادند.

این شرایط بازار، متخصصان IT را فراتر از همه مشاوران قرار داد. شرکت مشاور اندرسون که در سال ۲۰۰۱ نام‌اش را به Accenture تغییر داد، با درآمدی حدود ده میلیون دلار در سال به بزرگ‌ترین شرکت مشاور مدیریت جهان تبدیل شد. این شرکت دست کم ۵۰ درصد درآمدش از مشاوره سیستم‌های اطلاعات است و بسی کم‌تر از ۵۰ درصد آن مربوط به مشاوره خالص استراتژی است، اگر چه خط فاصل میان این دو روز به روز نامشخص‌تر می شود. امروز به ندرت کار استراتژی‌ای وجود دارد که ارتباطی با IT نداشته باشد.

مشهورترین مشاوران استراتژیک، مثل مک‌کینزی و گروه مشاوران بوستون، از رونق سابق افتاده‌اند. لیکن حتی آن‌ها هم نتوانسته‌اند کسب و کار IT را کاملا نادیده بگیرند، اگر چه به روشنی اعلام کرده‌اند که این حوزه را حوزه پررونق و پردوامی برای کار مشاوره نمی‌دانند.”

فرهنگ جیبی استراتژی؛ تیم هندل؛ ترجمه: دکتر سهراب خلیلی شورینی؛ انتشارات اندیشه‌های گوهربار؛ چاپ اول؛ تهران: ۱۳۸۶؛ صص ۲۴-۲۱

پ.ن.۱٫ این متن کمی طولانی اما بسیار جالب و مهم بود.

پ.ن.۲٫ خوب این روزها انتخاب و نوشتن بریده‌هایی از کتاب‌های رمان و داستان و شعر در وبلاگ‌های مختلفی در سطح اینترنت و البته گودر، به خوبی جا افتاده و طرف‌داران کمی هم ندارد. با این حال من ندیدم کسی به این فکر باشد که می‌شود این کار را در مورد کتاب‌های مدیریت و آی‌تی هم انجام داد. عمیقا معتقدم که بریده‌ای از یک متنِ عالی، گاهی آن‌قدر ارزش‌مند است که می‌تواند جای خواندن یک کتاب حجیم را بگیرد. بنابراین از این پس هر از چند گاهی به سراغ برگی از یک نوشته در حوزه‌های مورد علاقه‌ی خودم در زمینه‌های مختلفِ مشاوره‌ی مدیریت، علم مدیریت و مدیریت آی‌تی خواهم رفت.

پ.ن.۳٫ کتابی که برگی از آن را این‌جا خواندید، کتاب بسیار جذاب و پرمحتوایی است که مطالعه‌اش را به تمام علاقه‌مندان مباحث مدیریت استراتژیک توصیه می‌کنم.

دوست داشتم!
۱۰

نقشه‌ی خواندن یک کتاب

کتاب‌های مدیریت و برنامه‌ریزی استراتژیک یک ویژگی بسیار جالب دارند که خواندن‌شان را برای من جذاب می‌کند. همیشه اول کتاب یا در مقدمه‌ یا فصل اول، یک شکل شماتیک از فرایند مدیریت / برنامه‌ریزی استراتژیک آن کتاب وجود دارد که به خوبی به شما نشان می‌دهد که چه مباحث و مفاهیمی قرار است در این کتاب مطرح شود و ترتیب و تقدم و تأخر مطالب کتاب چگونه است. این نقشه‌ی کتاب، خیلی قشنگ ساختار مشخصی را در ذهن خواننده ایجاد می‌کند که کتاب را باید چطوری بخواند (مخصوصا اگر خواننده کل مطالب کتاب را لازم ندارد، این‌که از کجا شروع کند و کجا تمام کند را بفهمد. به‌عنوان مثال فرض کنید من فقط بخش ارزیابی محیط خارجی سازمان را لازم دارم.)

من در سایر کتاب‌ها چنین نقشه‌ای را ندیده‌ام. البته روشن است که منظورم توضیحات مشروحی که معمولا در مقدمه یا فصل اول در مورد محتوای کتاب داده می‌شود نیست و دقیقا همین نمایش ِشماتیکِ محتویات کتاب را در نظر دارم. ضمنا این نقشه حتما با مطالبی که برای معرفی کتاب این طرف و آن طرف نوشته می‌شود هم کاملا متفاوت است.

چند شب پیش داشتم به همین فکر می‌کردم که داشتن نقشه‌ای برای خواندن یک کتاب ـ به‌ویژه کتاب‌های مربوط به علوم انسانی و مدیریتی ـ می‌تواند خیلی برای آدم مفید باشد. چه خوب بود خیلی از این کتاب‌ها ـ مخصوصا قطورهای‌شان ـ چنین نقشه‌ای را اول‌شان داشتند (مثلا فکر کنید کتاب فرمان پنجم با آن جذابیت استثنایی‌اش چنین نقشه‌ای داشت؛ آن وقت جذابیت‌اش مثلا در برابر کتاب مدیریت استراتژیک فرد دیوید چند برابر می‌شد!) اصلا شاید یکی از دلایل تنبلی ما هم برای جدی‌خوانی همین باشد که قبل از شروع کتاب نقشه‌ی مشخصی از آن کتاب دم دست‌مان نداریم تا بدانیم کتاب را چطور بخوانیم، سر و ته آن را چطور پیدا بکنیم و اصلا کجاهای کتاب به دردمان می‌خورد و کجاهای‌اش نه!

چنین نقشه‌ای حتی در خواندن رمان ـ مخصوصا رمان‌های رئالیسم جادویی و جریان سیال ذهن‌ ـ هم می‌تواند به آدم کمک کند. مثلا یادم هست که اول کتاب صد سال تنهایی مارکز بزرگ، شجره‌نامه‌ی خاندان آرکادیو به صورت شماتیک ترسیم شده بود تا آدم وسط داستان، آن همه آرکادیوی مختلف و تکراری را با هم قاطی نکند! چند وقت پیش هم جایی خواندم برای کتاب بزرگ جی آر آر تالکین ـ یعنی ارباب حلقه‌ها ـ کتابی نوشته شده که تقریبا هدف‌اش ترسیم چنین نقشه‌ای برای خوانندگان است.

خوب باید برای حل این مشکل هم فکری کرد. من دو راه‌حل کلی به نظرم می‌رسد:

  1. همان‌طور که خیلی‌ها از کتاب‌های خوبی که می‌خوانند خلاصه تهیه می‌کنند، شاید بشود هر کس کتاب خوبی خواند از آن کتاب نقشه‌ای هم برای بقیه تهیه کند (این کار را من قبلا برای کتاب بسیار نازنین رقص فیل‌ها در این‌جا البته به صورت متنی و نه گرافیکی انجام داده‌ام.)
  2. شاید هم بشود موقعی که کتابی را برای خواندن در دست می‌گیریم، اول‌اش با ورق زدن کتاب و خواندن آن‌جا و این‌جای‌اش و یا حتی خواندن مقدمه یا فصل اول کتاب، چنین نقشه‌ای را تهیه کنیم (این یکی احتمالا برای کتاب‌های ادبیاتی جواب نمی‌دهد.)

یک چیز دیگری هم به نظرم می‌رسد و آن تهیه‌‌ی نقشه‌ای از ایده‌های مطرح شده در یک کتاب است (این یکی هم برای من خیلی جذاب است و قبلا  این‌جا البته باز به صورت متنی برای کتاب خواندنی شرکت سهامی حیوانات انجام داده‌ام.)

این ایده خیلی خام است و شاید هم اصلا درست نباشد. خوش‌حال می‌شوم در موردش نظر بدهید.

دوست داشتم!
۰

نویسندگانی که انگیز‌ه‌ی کتاب‌ خواندن را بیدار می‌کنند

بعضی از نویسندگان هستند که آدم را به کتاب خواندن ترغیب می‌کنند. نویسندگانی که نوع نگاه‌‌شان به هستی و تفسیر‌های‌شان از زندگی، قصه‌های‌شان، رنج‌ها و دردهای‌شان، شادی‌ها و لذت‌های‌شان و خلاصه جهانی که درون داستان‌های‌شان می‌آفرینند، باعث می‌شود که ما خوانندگان کتاب‌های آن‌ها با هر بار خواندن کتابی از آن‌ها، نگاه‌مان به هستی و چیستی زندگی و جهان پیرامون‌مان و دیدگاه‌مان درباره‌ی خود چیزی که زندگی کردن می‌نامیم، تغییر یابد و افق‌های پیش روی‌مان گسترده‌تر شود. نویسندگانی هم هستند که به هر دلیل آدم بهشان وابسته می‌شود و از خواندن واژه به واژه و سطر به سطر نوشته‌های‌شان، غرق در لذتی بی‌پایان. این جور نویسنده‌ها هستند که باعث می‌شوند وقتی کتابی را خواندیم و تمام شد، خیلی سریع کتاب بعدی را باز کنیم و باز در بحر بی‌پایان کتاب خواندن غرق شویم! یکی از بزرگ‌ترین لذت‌های زندگی من، مطالعه‌ی کتاب‌های این نویسنده‌ها است.

این‌ها نویسندگان انگیزه‌بخش من هستند:

خارجی‌ها: آنتوان دوسنت اگزوپری، میلان کوندرا، هاروکی موراکامی (با این‌که فقط ازش یک کتاب خواندم!)، آنتوان چخوف، کورت ونه‌گات، گابریل گارسیا مارکز، ج. دی . سلینجر، فردریش دورنمات، ایناتسیو سیلونه، یوستین گرودر، آرتور سی‌. کلارک، هاینریش بل، گراتزیا دلددا، بالزاک.

ایرانی‌ها: محمود دولت‌آبادی، سیمین دانشور، عباس معروفی، مصطفا مستور، اسماعیل فصیح، رضا امیرخانی.

طبیعی است که این فهرست بسیار ناقص است؛ چرا که هنوز هزاران کتاب هستند که من نخوانده‌ام و البته بعضی‌‌ها را هم یادم نیست. به همین دلیل است که می‌خواهم شما هم نویسنده‌های دوست‌داشتنی‌تان را با من و دیگران به اشتراک بگذارید. شاید این به نوعی دعوت به یک بازی وبلاگی باشد. از همه دعوت می‌کنم که پایین همین مطلب یا در وبلاگ و سایت‌ خودشان، نویسنده‌هایی که در موردشان چنین احساسی را دارند معرفی کنند. این طوری لذت خوانش آثار یک نویسنده را با یک‌دیگر به اشتراک می‌گذاریم.

دوست داشتم!
۰

خانه‌ی مهر …

از روزی که رضا بهرامی در وبلاگ‌اش خانه‌ی کتاب‌دار را معرفی کرد تا روزی که به همراه چند دوست نادیده و به لطف خطوط ارتباطی جی‌میلی مهمان خانم پیشداد و خانم اخوت شدیم چند هفته‌ای طول کشید. ولی خوب دست آخر در عصر داغ و ابری شنبه‌ی تابستانی همین هفته در کنار هم سرکی کشیدیم به درون این خانه‌ی زیبا و پرمهر.

برای منی که سال‌های کودکی‌ام را در کتاب‌خانه سر کرده‌ام، هیچ جایی خارج از خانه دوست‌‌داشتنی‌تر از یک کتاب‌خانه نیست؛ جایی که نعمت وصال عشق ابدی و ازلی من و امثال من ـ یعنی کتاب ـ دایمی است! و همین است که وقتی می‌بینم چند تا آدم مهربان با دست خالی دارند برای کتاب‌خوان کردن بچه‌های یک محله‌ی متوسط رو به پایین پایتخت و از آن بالاتر، بچه‌های روستاهای کشور تلاش می‌کنند، بدیهی است که به این نتیجه می‌رسم که باید آستین‌ها را بالا زد و کمک‌شان کرد.

خوب برگردیم به همان قرار شنبه؛ یک قرار به قولی گودری! من کمی (حدود یک ساعت البته) دیر رسیدم. کمی گشتم تا دیوارهای چوبی خانه‌ی کتاب‌دار به چشمم خورد و پلاک بیست را روی دیوارش دیدم. وقتی وارد شدم خانم اخوت تقریبا توضیحات‌شان را درباره‌ی شورای کتاب کودک و فعالیت‌های خانه‌ی کتاب‌دار تمام کرده بودند و عملا، من تنها در بخش بازدید از خانه حضور داشتم.

این هم یک گزارش تصویری از آن‌چه دیدم (هر چند به دلیل عجله، قاب‌های عکس‌های‌ام اشکال دارند!):

۱٫ از در که وارد شوید این تابلو را روبروی‌تان می‌بینید:

۲٫ خانه‌ی کتاب‌دار چهار طبقه دارد؛ این هم راهنمای این خانه:

۳٫ نقاشی‌های بچه‌ها را توی راه‌پله‌ به نرده‌ها زده‌اند؛ این یک نمونه‌اش:

۴٫ طبقه‌ی دوم، کتابخانه‌ی بچه‌ها است و اتاق قصه‌ی زیبا و نوستالژیک‌اش:

و البته عروسک‌های قصه‌گویی بانمک‌اش:

این هم درختی که گر بار دانش بگیرد …

دیدار از این خانه‌ی پرمهر با آن سادگی زیبای‌اش و دل‌های بزرگ و باصفای آدم‌های‌اش یک تجربه‌ی لذت‌بخش بود. اما مهم این است که همه‌ی ما که آن روز آن‌جا بودیم تصمیم گرفتیم تا در کنار این آدم‌های بزرگ، کارهای کوچکی بکنیم برای سبز کردن اندیشه‌ی آینده‌ی کودکان امروز کشورمان. خانه‌ی کتاب‌دار به کمک من و شما در حوزه‌های زیر نیازمند است:

۱٫ اهدای کتاب!

۲٫ کمک‌های نقدی.

۳٫ تبلیغ فعالیت‌ها و کمک در فروش محصولات و بسته‌های فرهنگی خانه (چیزهایی را که ما دیدیم واقعا هیچ جای دیگری گیرتان نمی‌آید!)

۴٫ هم‌کاری در کتاب‌داری، قصه‌گویی و فعالیت‌های فرهنگی.

۵٫ هم‌کاری در سفرهای فرهنگی برای راه‌اندازی کتاب‌خانه‌های روستاها.

۶٫ و خیلی چیزهای دیگر.

خوب بیایید شروع کنیم:

آدرس خانه کتابدار: خ ولیعصر، بالاتر از میدان منیریه، خ اسدی منش، ک دهستانی، پ بیست.

تلفن تماس: ۶۶۹۶۲۹۰۴ الی ۶

ساعات کار کتابخانه: همه روزه از شنبه تا چهارشنبه از ساعت ۸ الی ۱۷

پست الکترونیکی: hlp_83@yahoo.com

پ.ن. از رضا بهرامی برای کشف این مکان دوست‌داشتنی صمیمانه متشکرم. از نجوای عزیز هم به خاطر تبلیغ ای‌میلی عالی‌اش تشکر ویژه دارم. امیر هم قرار بود بیاید و بالاخره از نزدیک ببینیم‌اش که متأسفانه نشد!

دوست داشتم!
۰
خروج از نسخه موبایل