تراویس هوییوم اینجا به نکتهی جالبی در مورد گوگل اشاره میکند: تغییر استراتژی گوگل از “نوآوری” به “ابداع”. او تعریف جالبی از نوآوری در برابر “ابداع” دارد: ابداع عبارت است از فرایند تبدیل پول به ایده؛ در حالی که نوآوری یعنی تبدیل ایده به پول!
هوییوم شاهد این امر را کاهش معنادار محصولات نوآورانهی گوگل و تمرکز روی توسعهی کسب و کار از طریق تملیک کسب و کارهای نوآور دیگران میداند. گوگل در دو سال گذشته هزینهای بالغ بر ۵۰۰ میلیون دلار را برای خرید بیش از ۶۰ شرکت هزینه کرده است و این یعنی خرید هر دو هفته یک بار، یک شرکت. این در حالی است که همچنان کسب و کار اصلی گوگل، پول درآوردن از تبلیغات مرتبط با جستجو است.
نکتهای که هوییوم به آن اشاره کرده بسیار جای تأمل دارد. گوگل در دو سال اخیر و بهویژه بعد از مدیرعاملی لری پیج بهوضوح دارد تلاش میکند خودش را از “غول جستجو” به “غول شبکههای اجتماعی” تبدیل کند. در واقع در این استراتژی جدید، پلتفرم گوگل پلاس محور تمامی فعالیتهای گوگل شده است. تمرکز بر ترکیب تمامی محصولات گوگل با گوگل پلاس و حذف سرویسهای پرطرفداری مانند گودر و تعطیل کردن بسیاری از محصولات و اپلیکیشنهای دیگر (از جمله گوگل باز، گوگل ویو و …) برای مجبور کردن کاربران به مهاجرت به گوگل پلاس از مهمترین اقدامات گوگل در این راستا بوده است. گوگل به این ترتیب میخواهد به ما بگوید که محصول اصلیش یک پلتفرم شبکهی اجتماعی است که با سبدی غنی و متنوعی از محصولات ـ از جستجو گرفته تا کتابخانهی عظیم ویدئوی یوتیوب ـ تکمیل میشود. در خبرهای این یک سال اخیر شنیدهایم که لری پیج دو برنامهی بسیار مهم را که منبع اصلی بزرگترین نوآوریهای گوگل در سالهای حیاتش بودهاند تعطیل کرده تا کارکنانش را روی بهبود حداکثری گوگل پلاس متمرکز کند: گوگل لبز و صرف ۲۰ درصد زمان هفتگی روی پروژههای شخصی.
امروز که کمی بیش از یک سال از عرضهی گوگل پلاس به بازار شبکههای اجتماعی میگذرد، بهنظر میرسد با دقت بیشتری میتوان در مورد نتیجهبخش بودن این تغییر استراتژی قضاوت کرد. نتایج گوگل با “پلاس”ش در برابر مهمترین رقیب موجود یعنی فیسبوک چیزی جز ناامیدی در پی نداشته است (هر چند بعید بهنظر میرسد گوگل به این زودیها به شکستش اعتراف کند.) به همین دلیل بهنظرم نقدی که سال گذشته در روز حذف گودر به تغییر استراتژی گوگل داشتم (اینجا) بهشدت هنوز معنادار است.
هوییوم در ادامهی مقالهاش یک مثال جالب میزند: HP که در دههی ۱۹۳۰ برای “نوآوری” در صنایع الکترونیک پایهگذاری شده بود، با خرید شرکت کامپک ـ یکی از رقبای اصلی خود ـ دست به تغییر استراتژی خود از نوآوری به “تعالی در عمیات” زد و دیگر نتوانست سابقهی درخشانش را تکرار کند. ضمن اینکه کامپک هم از بین رفت!
استراتژی تعالی در عملیات دقیقن همان چیزی است که گوگل با پلاس در پیش گرفته است. امیدوارم گوگل به نتیجهای مانند HP نرسد که بعد از چندین سال از خرید کامپک، عملا آنقدر در کسب و کار اصلی خود ـ یعنی تولید سختافزار ـ از نظر رقابتی ضعیف شد که تصمیم گرفت تولید PC را از سبد محصولاتش حذف کند.
دیوید چو اینجا روی سایت تککرانچ به مقایسهی وضعیت سهام فیسبوک با گوگل و یاهو پرداخته و چنین نتیجه گرفته که فیسبوک این روزها شبیه یاهو است. اما هدف اصلی مقاله تحلیل آیندهی فیسبوک است. اینکه آیا فیسبوک در آینده به گوگل خواهد رسید یا نه؟ آقای چو در این زمینه نمیتواند پیشبینی خاصی ارائه دهد.
نکتهی جالب مقاله برای من روش تحلیل آقای چو در مورد آیندهی فیسبوک بود. آقای چو مدل کسب و کار فیسبوک را با سه معیار میسنجد:
۱- تعداد کاربران: یک کسب و کار اینترنتی به تعداد کاربرانش زنده است. استقبال یا عدم استقبال از یک سرویس زندگی و مرگ کسب و کار اینترنتی را رقم میزند. در این زمینه فیسبوک دارد به نقطهی اشباع کاربران بالقوه نزدیک میشود و رشد کاربرانش کاهش مییابد و در نتیجه آیندهی خطرناکی دارد!
۲- ترکیب کاربران: عموما کاربران یک کسب و کار اینترنتی مثل مشتریان یک کسب و کار دنیای واقعی، از گروههای متفاوتی هستند: زن / مرد، جوان / میانسال، کسانی که بابت استفاده حاضرند پول بدهند / کسانی که فقط صرفا بهدنبال استفادهی رایگان هستند و … همانطور که میدانید یکی از اولین مباحث مطرح در آموزش بازاریابی بخشبندی بازار و مشتریان (Market and Customer Segmentation) است. برای من جالب بود که آقای چو میگوید این صرفا برای بازاریابی و توسعهی فروش نیست؛ بلکه باید مدل کسب و کار را براساس این بخشبندی و با در نظر گرفتن اینکه کدام گروه مشتریان سودآورترند، اصلاح کرد. مثلا در مورد فیسبوک مشتریان آمریکایی سودآوری بیشتری دارند تا منِ ایرانی!
۳- درآمد متوسط بهازای هر کاربر یا (Average revenue per user (ARPU): این معیار خلاصهی مدل کسب و کار است! طبیعی است که اگر این عدد از متوسط قیمت تمام شده بهازای هر کاربر بالاتر باشد، یعنی کسب و کار سودآور است. این دقیقن چالش اصلی فیسبوک پس از سهامی عام شدن است: اینکه چطور با استفاده از حجم عظیم کاربرانش و اطلاعاتی که دربارهی آنها دارد، بتواند این درآمد را طوری افزایش دهد که نرخ بازگشت سرمایه (ROI) حداکثر شود!
پیشنهاد میکنم کسب و کار اینترنتی امروز یا فردایتان را با این سه شاخص ساده اما بسیار مهم و اثربخش بسنجید. شاید وقت اصلاح مدل کسب و کارتان همین حالا باشد.
با پست این هفته از نظر تقویمی، مجموعه پستهای لینکهای هفته در گزارهها دو ساله شد. اولین پست لینکهای هفته، روز چهارشنبه ۲۷ مرداد ۱۳۸۹ منتشر شد. خوشحالام و برایام باورکردنی نیست که موفق شدهام این کار مفید را هر هفته در هر شرایط کاری و روحی و روانی ادامه بدهم. یک بررسی کلی کردم؛ دیدم مطالب لینکهای هفته از بین حدود ۱۰۰۰ تا ۱۵۰۰ لینک در هفته انتخاب میشوند. واقعا کار بزرگی است!
تشکر میکنم از همهی دوستانی که در این دو سال بهواسطهی این مجموعه پستها با آنها و اندیشههایشان آشنا شدم و بسیار از حاصل زحماتشان آموختم. بد نیست حالا در این مراسم سالگرد، شما هم نظرتان را در مورد این پستها بفرمایید. منتظرم …
این هفته هم چقدر پرمحتوا بود!
پیش از شروع:
برای دیدن مطالبی که این پست برگزیدهی آنهاست، میتوانید فید لینکدونی گزارهها را در فیدخوان یا گودرتان دنبال کنید.
لینکهای توصیه شده توسط من با رنگ قرمز نمایش داده میشوند.
برای مرور سریعتر مطالب، لینکهایی را که از نظر من تنها خواندن عنوانشان کفایت میکند، با پسزمینهی زرد رنگ نمایش میدهم.
جامعهشناسی، سلامت و روانشناسی و کار حرفهای:
به پیچیده فکر کردن عادت نکنیم (تراوشهای ذهن یک مشاور؛ زهرا جم) (من شخصا دارم فکر میکنم چرا خانم جم زودتر شروع نکردند آخه؟ عاااالی! بهترین مطلب هفته.)
باز هم تأخیر! کلا در دو سه هفتهی اخیر از نظر کاری بسیار شلوغ بودهام و با شروع ماه مبارک رمضان هم اوضاع متأسفانه بدتر شده است. اغلب پستهای منتشر شده در این یکی دو هفته از پیشنویسهایی است که قبلا تهیه کرده بودم. در هر حال امیدوارم دیگر تأخیر نداشته باشم.
این هفته دربارهی یکی از جذابترین موضوعات دنیای مدیریت حرف میزنیم: استراتژی! یکی از واژههایی که در زندگیمان زیاد میشنویم و آن را بهکار میگیریم؛ اما شاید دربارهی تعریف علمی آن تا بهحال چیزی نشنیده باشیم.
در تعریفی که در ذهن ماست عموما استراتژی یعنی انجام کارهای بزرگ. کارهایی که تأثیر بزرگی دارند. کارهایی که دیگران از عهدهی آنها برنمیآیند و بهنوعی ما را از آنها متمایز میکنند. این نوع نگاه به استراتژی اشتباه نیست اما مفهوم و جوهرهی استراتژی را هم بهخوبی بازتاب نمیدهد.
استراتژی در واقع یک نوع نگاه و یک نوع تفکر است: تفکر بلندمدت که روی ساختن آینده تمرکز دارد. بنابراین در حقیقت استراتژی، رها شدن از زندگی و نگاههای روزمره و حرکت بهسوی تعالی و اهداف بلندمدت است. بهکمک استراتژی ما یاد میگیریم که هستیم و چرا به این دنیا پا گذاشتهایم. چطور رؤیاهایمان را کشف کنیم و چطور به آنها دست پیدا کنیم. چگونه از وضعیت موجود به وضعیت مطلوب دست پیدا کنیم. استراتژی مقصد و جهت حرکت را به ما نشان میدهد.
بنابراین استراتژی ویژگیهای زیر را برای سازمان بهارمغان میآورد:
۱- استراتژی بازتابندهی دیدگاههای مدیران ارشد سازمان در مورد ماهیت، چیستی و چرایی وجود سازمان و مقاصد آیندهی آن است.
۲- استراتژی ابزار جایدهی جهانبینیها، اعتقادات و سنتهای سازمان و به نوعی جامعه در درون یک سازمان و یک کسب و کار است.
۳- استراتژی به پرسشها و مسائل اصلی قابل طرح در مورد سازمان پاسخ میدهد. پاسخی که مورد توافق همهی اعضای اصلی سازمان است.
۴- استراتژی مدیران ارشد و دیگر افراد تأثیرگذار اصلی سازمان را به یک زبان و بیان مشترک در مورد اینکه کسب و کارشان در مورد چیست و بهکجا میخواهد برود ایجاد میکند.
۵- استراتژی افق بلندمدت و جهتگیری کلان حرکت کل سازمان را مشخص میکند. بدین ترتیب راهنمایی برای همهی اعضای سازمان جهت رسیدن به نقطهی مطلوب و غایی کسب و کار خلق میشود.
ویژگیهای دیگری هم برای استراتژی ذکر شدهاند؛ اما همین ۵ ویژگی بهخوبی نشاندهندهی علت اهمیت استراتژی برای موفقیت یک کسب و کار هستند: اینکه بدانیم که هستیم، قرار است بهکجا برسیم و چگونه به آنجا برسیم.
اما شاید مهمترین نکته در مورد استراتژی این است که استراتژی ابزار “رقابت” است. در هر کسب و کاری که فعالیت بکنیم همیشه رقبای بالفعل و بالقوهای وجود دارند که کسب و کار ما را بهشدت تهدید میکنند. بدیهیترین حالت ماجرا این است که ما بهعنوان یک کسب و کار تازهوارد قصد داشته باشیم با رقبای حاضر در بازار رقابت کنیم و سهم بازار آنها را بهدست بیاوریم. اما حتا اگر ایدهی کسب و کارمان ایدهی جدیدی باشد که تا بهحال سابقه نداشته و ما در واقع بازار جدیدی را قرار است بسازیم هم باید توجه کنیم که بهمحض ورود به بازار، رقبای ریز و درشت که از ایدهی ما کپیبرداری کردهاند سریعا برای گرفتن سهمی از بازار تازه ایجاد شده در برابر ما سبز میشوند. بنابراین لازم است که طرح و نقشهی مشخصی را برای رقابت با این رقبا داشته باشیم. استراتژی همان طرح و نقشهی رقابت است.
تا اینجا فهمیدیم که ماهیت استراتژی چیست. حالا باید ببینیم استراتژی دارای چه اجزایی است. اگر با رویکرد سیستمی به استراتژی بنگریم، استراتژی نیز مثل بسیاری مفاهیم دیگر از گروهی از اجزا تشکیل شده که با یکدیگر دارای ارتباط سیستماتیک هستند. بنابراین برای شناخت استراتژی باید این اجزا و ارتباط آنها را با یکدیگر بشناسیم.
در ابتدا باید بدانیم که استراتژی در قالب فرایند “برنامهریزی استراتژیک” تدوین میشود. “برنامهریزی استراتژیک” دربردارنده تصمیمگیریهایی است که راجع به اهداف بنیادی و محوری و عمدتا” بلند مدت سازمان هستند. به بیان دیگر برنامهریزی استراتژیک «نوعی برنامهریزی بلند مدت است که به سازمان بهعنوان یک کل مینگرد. مدیران طی برنامهریزی استراتژیک، سازمان را یک واحد کلی در نظر گرفته، از خود میپرسند که برای دستیابی به اهداف بنیادی یا آرمانهای سازمان چه باید کرد. منظور از دوره بلند مدت غالبا یک دوره سه تا پنج ساله است. بنابراین در برنامهریزی استراتژیک، مدیران تعیین میکنند که در راستای موفقیت طی سه تا پنج سال آینده، چه تدابیری باید در پیش گیرند.» برنامهریزی استراتژیک فرایندی است در جهت تجهیز منابع سازمان و وحدت بخشیدن به تلاشهای آن برای نیل به اهداف و رسالتهای بلندمدت، با توجه به امکانات و محدودیتهای درونی و بیرونی.
در فرایند برنامهریزی استراتژیک ما در قالب چرخهی زیر ۵ رکن جهتساز استراتژیک سازمان را تدوین میکنیم:
اول ـ فلسفهی وجودی (Mission): فلسفهی وجودی یا مأموریت یا رسالت، عبارت است از پاسخ ما به دو این سؤال: ۱- ما چرا هستیم؟ ۲- چه چیزی هستیم که دیگران نیستند؟
دوم ـ چشمانداز (Vision): کسب و کار کوچک ما در ۵ سال آینده دارای چه ویژگیهایی خواهد بود؟ مثلا آیا میخواهیم صرفا فروشمان را در بازارهای فعلی افزایش بدهیم یا قصد داریم وارد بازارهای جدید (از جمله بازار خارجی) بشویم؟ چشمانداز را یک رؤیای قابل دسترس میدانند. بنابراین در فکر کردن به چشمانداز رؤیایی فکر کنید؛ اما نه زیادی!
سوم ـ اهداف (Goals): هدف ابزار تبدیل چشمانداز به نتایج گام به گام و قابل سنجش است. مثلا اگر چشماندازمان تبدیل شدن به پرفروشترین استارتآپ اینترنتی ایران است، باید: ۱- پیشبینی کنیم که برای این منظور در ۵ سال آینده باید چقدر بفروشیم؟ ۲- سالی چقدر باید بهفروش فعلیمان اضافه کنیم تا به چشمانداز دست پیدا کنیم. توجه کنید که هدفها کاملا کمّی هستند و باید از اصول هدفگذاری SMART پیروی کنند.
چهارم ـ بیانیهی ارزش (Values): قبلا گفتیم که در فرایند برنامهریزی استراتژیک، جهانبینی و فلسفه و ارزشهای سازمان، مدیران ارشد آن و جامعه در درون کسب و کار جایدهی میشود. این کار بهکمک بیانیهی ارزش انجام میشود. در بیانیهی ارزش ما “باید”ها و “نباید”های سازمان خود را مشخص میکنیم تا بتوانیم در زندگی روزمره از میان تصمیمات مختلفی که میتوان گرفت، درستترین تصمیم را انتخاب کنیم. مثلا فرض کنید: کسب و کاری که داشتن “برند” قوی برای آن ارزش محسوب میشود، دست به افزایش فروش از هر راهی نمیزند.
پنجم ـ استراتژی: به زبان خیلی ساده استراتژی یعنی راه رسیدن به هدفهای بلندمدت. یعنی ما بهکمک استراتژی به هدفهای بلندمدتمان دست پیدا میکنیم. اما پشت همین تعریف ساده دنیایی اطلاعات نهفته است. دو نکتهی مهم را در مورد استراتژی مرور کنیم:
۱- استراتژی یک اقدام یا تصمیم کلان است که جهت حرکت ما را نشان میدهد؛ اما نمیگوید چطور باید در آن جهت حرکت کرد. بنابراین مثلا استراتژی به ما میگوید که لازم است بازار محصولمان را توسعه دهیم؛ اما نمیگوید چگونه. روشهای مختلفی برای توسعهی بازار وجود دارد. به این روشها میگویند اقدامات اجرایی (Actions).
۲- استراتژی به شما نشان میدهد چگونه با در نظر گرفتن وضعیت محیط درونی و محیط بیرونی، روشهای رسیدن به اهدافتان را مشخص کنید. ویژگی کلیدی استراتژی دقیقن همین است: اینکه چگونه با بهرهگیری از تواناییها و قابلیتها یا نقاط قوت درونی از فرصتهای محیط اطراف بهره ببرید یا تهدیدها را بیاثر یا کماثر سازید. بههمین شکل باید بتوانید نقاط ضعف درونیتان را با کمک فرصتهای محیط بیرونی پوشش دهید و یا اینکه راهکارهایی برای کم کردن تأثیرات ناشی از تهدیدهای مرتبط با نقاط ضعفتان را بیابید.
چرخهی برنامهریزی استراتژیک به این شکل بهصورت دائمی طی میشود تا اجزای مختلف استراتژی براساس پیشفرضهای درست و همسو با واقعیت تدوین و اصلاح شوند. استراتژی پس از تدوین باید اجرا شود. در واقع مهمتر از تدوین درست استراتژی، اجرای درست آن است که ضرورت دارد (البته این بدان معنا نیست که تدوین درست استراتژی مهم نیست!) اینکه چطور باید استراتژی را اجرا کنیم بحثی دیگر است که در آینده در گزارهها به آن خواهم پرداخت. فعلا همین را داشته باشید که تمامی اجزای سازمان ـ از ساختار سازمانی و فرایندها و روشهای کاری گرفته تا فناوری و سیستمهای مورد استفاده در کسب و کار ـ باید براساس استراتژی طراحی و اجرا شوند و بهاصلاح با آن همسو (Align) باشند.
در این زمینه هفتهی آینده به یکی از اجزای مهم سازمان یعنی ساختار سازمانی خواهم پرداخت.
چه زمانی پروژه را متوقف کنیم؟ (محمد حسین واقف؛ تأمین ارتباطات آبینگار) (ورود دوست خوبم محمد حسین واقف را به جمع وبلاگنویسان حوزهی مشاورهی مدیریت بسیار تبریک میگویم و امیدوارم زود به زود بنویسد!)
داستان غرور (۶) (زهرا جم؛ تراوشهای ذهن یک مشاور) (عالی! نکاتی که خانم جم مینویسند دقیقن مشکلی که یکی از دوستان نزدیکم بهشدت این روزها به آن مبتلا است و من باید درستش کنم!)
نقش عادت در رفتار (وفا کمالیان؛ رفتار سازمانی و کاربردهای آن در مدیریت) (عااالی!)
این درس یکی از مهمترین درسهای این دورهی آموزشی است. در واقع اولین قدم جدی برای راهاندازی کسب و کار کوچکمان تدوین مدل کسب و کار آن است. تا اینجا همه چیز مربوط به خودمان بود و از اینجا به بعد، باید کارهایی را شروع کنیم که ایدهی جذاب ما را وارد دنیای واقعی میکنند.
اما مدل کسب و کار (Business Model) چیست؟ خیلی ساده اگر بخواهم بگویم مدل کسب و کار روشی است که بهکمک آن از ایدهتان پول درمیآورید! مدل کسب و کار با طرح کسب و کار (Business Plan) متفاوت است و در واقع پیشنیاز آن محسوب میشود. تعریف رسمیتر مدل کسب و کار این است: مدل کسب و کار ورودیهای فنی مانند محصول یا خدمت شما را تبدیل به خروجیهای اقتصادی مانند ارزش افزودهی شرکت شما و سود آن تبدیل میکند. شکل زیر را ببینید:
اینجا یک ایدهی خیلی ساده را میبینید: خرید و فروش CD. این ایده بهصورتهای متفاوتی میتواند بهصورت مدل کسب و کار دربیاید؛ از جمله مدل بالا. CDها را بهصورت عمده از تولیدکنندگان محتوا (مثل نرمافزار، فیلم و …) میخریم و بهصورت آنلاین میفروشیم (ایدهی خرید و فروش CD میتواند مدلهای کسب و کار دیگری هم داشته باشد: مثلا یک پلتفرم خرید و فروش CD مثل eBay درست کنیم، در مورد نرمافزارهای خاص و تخصصی مهندسی سفارش مشتریان را آنلاین بگیریم و بعد از تهیهی نرمافزار آن را برای مشتری بفرستیم و …)
وقتی دربارهی مدل کسب و کار صحبت میکنیم، معمولا باید به سؤالات زیر پاسخ بدهیم:
۱- چه مشکل یا چالشی را برای کدام گروه از مشتریان قرار است حل کنیم؟
۲- چه ارزش افزودهای قرار است ایجاد کنیم؟ بهعبارت بهتر چگونه به نیاز مشتری پاسخ میدهیم؟
۳- مشتری هدف ما کیست؟ چگونه میتوانیم مشتریانمان را بخشبندی کنیم؟
۴- چگونه به مشتریان دست پیدا میکنیم، آنها را به خود جذب میکنیم و نگهشان میداریم؟
۵- وضعیت رقابت در صنعت ما چگونه است و ما چگونه قرار است رقابت کنیم؟
۷- هزینههای ثابت احتمالی (مکان دفتر یا کارگاه، مبلمان، لوازم اداری، تجهیزات، هزینههای خدمات حسابداری، مشاورهی مالیاتی و …) و هزینههای متغیر احتمالیمان (هزینهی مواد اولیه، هزینهی تبلیغات، هزینههای توزیع و فروش و …) کداماند؟
اما چرا مدل کسب و کار مهم است؟ بهدلایل زیر:
۱- مدل کسب و کار روش پول درآوردن شما از ایدهتان است. از این دلیل محکمتر میخواهید؟ 🙂
۲- مدل کسب و کار مبنای اصلی تهیهی طرح کسب و کار (Business Plan) است؟ (هفتهی آینده دربارهش صحبت خواهیم کرد.)
۳- خیلی وقتها، یک کسب و کار جدید و بسیار موفق ایدهی جدیدی ندارد؛ بلکهی مدل کسب و کار جدید و جذابی دارد. مثلا مایکل دل بنیانگذار شرکت معظم دل ایدهی جدیدی نداشت: ساخت و فروش رایانهی شخصی. اما مدل کسب و کار او صنعت رایانههای شخصی را زیر و رو کرد: دل بهجای فروش محصول خودش از طریق سیستم توزیع و خردهفروشیها، آن را خودش مستقیم به مشتری نهایی فروخت!
۴- مدل کسب و کار مثل پی ساختمان میماند؛ به شما نشان میدهد که چگونه میتوانید کسب و کارتان را طوری سازماندهی کنید که بیشترین ارزش ممکن را از آن بهدست بیاورید.
۵- مدل کسب و کار نشان میدهد وقتی ایدهی شما با رقبایتان مشابه است، تفاوت شما با آنها چیست!
اما چطور مدل کسب و کارمان را طراحی کنیم؟ برای این کار قدمهای زیر را طی کنید:
۱- تدوین پیشنهاد ارزش (Value Proposition): شامل پاسخ سؤالات شمارهی ۱ و ۲ از سؤالات بالا. در اینجا باید بهدقت محصول / خدمت خودتان و روش تولید و عرضهی آن به مشتری را مشخص کنید. حواستان باشد که باید رابطهی میان تعریف محصول / خدمت شما با مشکل / نیاز مشتری بهخوبی مشخص شود.
۲- تعیین بازار هدف (Target Market): پاسخ سؤال شمارهی ۳٫ در اینجا به شناخت بازار و مشتریان هدف، بخشبندی بازار و مشتریان، تخمین اندازهی بازار و چیزهایی شبیه اینها میپردازید.
۳- تعیین طرح بازاریابی (Marketing Plan): پاسخ سؤال شمارهی ۴٫ طرح بازاریابی شامل: روشهای بازاریابی و تبلیغات، روشهای توزیع و فروش و … است.
۴- تعیین طرح استراتژیک (Strategic Plan): پاسخ سؤال شمارهی ۵٫ با پرسیدن سؤالهای جزئیتری مثل: جایگاه ما در صنعت محل فعالیتمان کجاست؟ رقبا، محصولات / خدمات مشابه و جایگزین (محصول جایگزین مثل چای و قهوه) و محصولات / خدمات مکمل (محصول مکمل مثل چای و قند) محصول / خدمت ما کداماند؟ چگونه پیشنهاد خود به مشتری (یعنی محصول / خدمت) را از محصولات / خدمات دیگران متمایز میکنیم؟ استراتژیهای رقابتی ما برای نفوذ به بازار و رشد کسب و کارمان چه چیزهایی هستند؟ و سؤالهایی مشابه.
۵- تعیین مدل کسب درآمد (Revenue Model): پاسخ سؤال شمارهی ۶٫ برای این کار تمامی منابع درآمدی احتمالی کسب و کارتان را فهرست کنید (حتا چیزهایی مثل محصولات جانبی، خدمات پس از فروش، بهروزرسانی و ارتقای محصول و …) و البته مشخص کنید مشتریان چگونه برای محصول / خدمت شما پول پرداخت خواهند کرد؟ (هر بار خرید، به صورت هفتگی یا ماهانه، اشتراک یا …)
۶- تعیین ساختار هزینهها (Cost Structure): پاسخ سؤال شمارهی ۷٫ برای این کار زمانهای کلیدی (راهاندازی، رشد فروش، توسعهی بازار و …) را در مراحل توسعهی کسب و کار کوچکتان فهرست کنید و هزینههای هر مرحله را جداگانه تخمین بزنید.
روش بالا یک روش ساده برای تدوین مدل کسب و کار است. بد نیست بدانید این روزها پرطرفدارترین روش رویکرد تدوین مدل کسب و کار در دنیا روشی است که در کتاب “خلق مدل کسب و کار” توسط آقای اوسترولدر و همکاران ارائه شده است. این کتاب خوشبختانه بهزبان فارسی هم ترجمه شده که میتوانید از اینجا بهصورت آنلاین تهیهاش کنید.
در صفحهی ویکیپدیای Business Model هم میتوانید اطلاعات بیشتر و جذابتری در مورذ این مفهوم جذاب پیدا کنید. من باز هم در مورد مدل کسب و کار خواهم نوشت.
در اینجا درس هفتم بهپایان رسید. هفتهی آینده بهسراغ یکی دیگر از مفاهیم مهم در توسعهی کسب و کارهای کوچک خواهیم پرداخت: طرح یا برنامهی کسب و کار (Business Plan).
این احتمالا اولین پستی است که با موضوع کار ما ـ یعنی راهاندازی کسب و کار کوچک شخصیمان ـ ارتباط مستقیم دارد. تا اینجا فهمیدیم که کارآفرین کیست و چه کاره است و چه بار بزرگی را بر دوش دارد. از اینجا بهبعد میرویم سراغ اینکه بهعنوان یک کارآفرین جوان باید چه کارهایی انجام دهیم.
احتمالا شما ایدهای داشتهاید که بهسراغ کارآفرین شدن آمدهاید. اگر هم هنوز ایدهای ندارید نگران نباشید! اینجا به همه چیز از ابتدا میپردازیم. بنابراین اول از همه بیایید ببینیم “ایده” چیست؟ ویکیپدیا میگوید (+) ایده عبارت است از “یک مفهوم یا یک ادراک ذهنی.” ایده در لغت هم دارای معانی چون: نظریه، اندیشه، مقصود و چیزهایی شبیه آنهاست. بنابراین خیلی ساده “ایده” مفهومی است که در ذهن شماست.
از آنجایی که در اینجا هدفمان راهاندازی یک کسب و کار کوچک است، این “مفهوم ذهنی” شما باید در دنیای واقعی و مادی هم مابهازایی پیدا کند. این فرایند انتقال ایده از ذهن شما به دنیای واقعی شامل چند مرحله است:
۱- ایده گرفتن شامل فکر کردن و نظم دادن به مفهومی که در ذهنتان است و روشن کردن ذهن خودتان.
۲- نوشتن مفهومی ذهنی نظم یافته روی کاغذ.
۳- بررسی و پالایش و تکمیل ایدهی مکتوب شده.
۴- توضیح دادن آن برای کسی که در مورد آن هیچ نمیداند (انیشتین جایی گفته ایدهای که نتونی برای مادربزرگت توضیحش بدی به هیچ دردی نمیخوره!)
۵- توضیح دادن آن برای کسی که در مورد آن چیزهایی میداند.
۶- تکمیل و اصلاح ایده براساس بازخوردهای دریافت شده در گامهای ۴ و ۵٫
۷- پذیرش یا رد ایده.
اگر ایده پذیرفته شد بهسراغ مرحلهی بعد یعنی جزئی کردن آن و نگارش طرح کسب و کار میرویم (درس بعد.)
توجه کنید هدف کلی از انجام تمامی مراحل فوق مهم تبدیل کردن مفهوم احتمالا غیرروشن ذهنی شما به یک ایدهی سرراست و شفاف است که برای همه قابل درک باشد. بنابراین هر کاری دیگری که میتواند به رسیدن به این هدف کمک کند را هم خودتان کشف کنید و انجام دهید!
اما در مورد فرایند بالا دو سؤال کلیدی وجود دارند:
الف ـ ایده را از کجا پیدا کنیم؟ پیدا کردن ایده احتمالن سختترین کار در کل فرایند راهاندازی کسب و کار کوچک ماست. ایده همان چیزی است که ما قرار است به دنیا ارائه بدهیم و از بابت آن پول دربیاوریم. طبعا بهدلیل همین سخت بودن این کار است که تعداد کارآفرینان اینقدر محدود است! در این مورد راهنمایی خاصی نمیشود ارائه کرد؛ فقط توجه کنید که اصولا ایدههای کسب و کار در یکی از سه شکل زیر میگنجند:
ـ پیدا کردن کاربرد / بازار جدید برای محصولات / خدمات موجود (مثلا مایکروسافت بعد از عرضهی کینکت تازه کشف کرد که این محصول چه کاربردهای عجیب و غریبی داشته و براساس آن کلی بیزینس جدید راه انداخت!)
ـ یک فناوری / محصول / خدمت جدید (بدیهی است! مثالش با خودتان.)
ـ بهبود یک فناوری / محصول / خدمت موجود (مثلا کاری که گوگل با جیمیل برای ما انجام داد!)
و البته تحقیقات نشان داده که منبع ایدهیابی در یکی از سه زمینهی فوق اینها هستند:
ـ تجربیات کاری گذشته.
ـ کسب و کار خانوادگی.
ـ دوستان و آشنایان.
ـ علائق و عادتهای شخصی.
ـ پیشنهاد دیگران!
ـ آموزش و یادگیری.
ـ خوششانسی!!!
متأسفانه در مورد راه پیدا کردن ایدهی جدید بیشتر از این نمیشود “ایده” داد؛ اما برای پردازش ایده (یعنی مرحلهی ۲ و ۳ و ۶ فرایند بالا) میشود! برویم سراغ سؤال دوم.
ب ـ ایده را چطور ارزیابی و شفاف بکنیم؟ بهمحض اینکه ایدهتان را یافتید لازم است از خودتان سؤالات زیر را بپرسید:
ـ نام محصول / خدمت من چیست؟
ـ محصولات / خدمات مشابه آن کداماند؟ آیا اصلا مشابه آن وجود دارد؟
ـ کارکردهای (Functions) اصلی محصول / ویژگیهای کلیدی خدمت من چیست؟
ـ چه کسی از آن استفاده میکند یا آن را میخرد؟
ـ چرا مردم آن را میخواهند یا لازمش دارند؟
ـ به چه مواد اولیه و تجهیزاتی برای ساخت و عرضهی آن نیاز دارم؟
ـ اندازه و رنگهای محصول من چگونه است؟
ـ چه گروههای جمعیتی یا سنی بیشتر از همه به آن نیاز دارند؟
ـ دقیقا چه چیزی محصول / خدمت من را از دیگران متمایز میکند؟
و هر سؤال مرتبط دیگر. هدف از پرسیدن این سؤالات این است که کشف کنیم آیا ساختن و تجاریسازی مفهومی که در ذهن ما قرار دارد آیا در دنیای واقعی شدنی است یا نه؟ البته طبیعتا نمیخواهیم تحقیقات مفصل مربوط به نوشتن طرح کسب و کار را اینجا انجام دهیم؛ فقط اطلاعاتی در این حد لازم داریم که بدانیم آیا میشود “گوگل” ایرانی ساخت یا نه!
بعد از تصمیمگیری در مورد اینکه این ایده شدنی هست یا خیر، مرحلهی بعد نقشه کشیدن برای اجرای ایده در عمل است. دیگر باید آستینها را بالا زد و رفت به سراغ کف بازار! این کار اسمش هست نوشتن طرح کسب و کار. هفتهی آینده در مورد تعریف و محتوا و چگونگی نوشتن طرح کسب و کار صحبت خواهیم کرد.
لازم است ابتدا یک نکته را خدمت دوستان و خوانندگان محترم گزارهها عرض بکنم. حدودا دو هفته است که بهدلیل گرفتگی شدید عضلات پشت و گردن و درد شدیدی که داشتم، نشستن پشت لپتاپ برایم مشکل شده است. پستهایی که در این یکی دو هفته منتشر شدهاند هم از بخش پیشنویس منتشر شدهاند. بنابراین بابت تأخیر بهوجود آمده در پاسخگویی به ایمیلها، نظرات و سؤالات شما عذرخواهی میکنم. امیدوارم حالا که بهتر شدهام، بتوانم بهسرعت عقبماندگیها را جبران کنم. 🙂
پیش از شروع:
برای دیدن مطالبی که این پست برگزیدهی آنهاست، میتوانید فید لینکدونی گزارهها را در فیدخوان یا گودرتان دنبال کنید.
لینکهای توصیه شده توسط من با رنگ قرمز نمایش داده میشوند.
برای مرور سریعتر مطالب، لینکهایی را که از نظر من تنها خواندن عنوانشان کفایت میکند، با پسزمینهی زرد رنگ نمایش میدهم.
ویروس نظام پیشنهادها (افشین دبیری؛ مدیریت منابع انسانی) (این ویروسی که آقای دبیری نوشته تمامی حوزههای مشاوره در ایران را آلوده کرده … کاش بزرگان همتی بکنند.)