“آلگری بار مسئولیت ما را نسبت به گذشته بیشتر کرده است. کونته برای ما نقش یک انگیزهدهنده و مشوق را داشت؛ اما آلگری روی تاکتیکها و مدیریت فردی بازیکنان کار کرده است و در رسیدن تیم به جایگاه فعلیاش تأثیرگذار بوده است. قطعا کار گروهی و تیمی ما پیشرفت داشته است؛ چون در اولین فصل ترکیب ما قدرت فعلی را نداشت اما با این حال قهرمان شدیم. آن سال کونته با قدرت روانی که به ما داد سبب موفقیتمان شد. یووه فعلی نمیتواند بدتر از یوونتوس بزرگ دهههای اخیر باشد. اگر شما به اندازه کافی قوی باشید نتایج خود همه چیز را درباره وضعیتتان خواهد گفت.” (آندرهآ بارزالی؛ اینجا)
شاید حرف بارزالی بدیهی بهنظر برسد؛ اما بسیار بسیار مهم است. بارزالی میگوید که هر سازمانی برای موفقیت هم نیاز به استراتژی و ساختار و فرایند و زیرساخت و ابزار دارد و هم نیاز به داشتن یک روح بزرگ جمعیِ همسو در جهت دست یافتن به اهداف اصلی سازمان. “سیستم” و “ذهنیت” قوی دو بال موفقیت هر سازمانی را تشکیل میدهند. اما در دل حرفهای بارزالی یک نکتهی مهم دیگر هم هست که شاید در نگاه اول به چشم نیاید: بارزالی دربارهی بازسازی یوونتوس پس از چند سال ضعف بهواسطهی ماجراهای کالچوپولی صحبت کرده است. بارزالی میگوید بعد از یک شکست سازمانی بزرگ برای بازسازی سازمان شما در درجهی اول نیاز به بازاندیشی و تقویت ذهنیت سازمانی هستید و وقتی که سازمان از نظر روحی بهشرایط نسبتا پایدار رسید، آنوقت است که برای دستیابی به موفقیتهای بزرگ و تداوم آنها شما نیازمند توسعهی سیستم قدرتمندی در تمامی ابعاد سازمانی هستید.
دربارهی ذهنیت درست، هفتهی پیش نوشتم. اینکه سیستم چیست موضوعی است که امیدوارم بتوانم در آینده بیشتر به آن بپردازم. فعلا این نوشتهی قبلی گزارهها را بخوانید.
وقتی سخن از رقابت در بازار بهمیان میآید، مدیران کسبوکارها همواره بهیاد فروش میافتند. البته چنین موضوعی طبیعی است! ما محصول یا خدمتمان را برای فروش در بازار میسازیم و رقابت، بهصورت مستقیم روی فروش ما تأثیرگذار است. بنابراین رقابت برای بسیاری از ما بهمعنی “چطور فروش خودمان را بیشتر کنیم” و “چگونه فروش رقابیمان را کمتر کنیم” است. این نگاه به رقابت، نگاه غلطی نیست و برای بسیاری از کسبوکارها واقعا هم معنای رقابت همین است. 🙂
مشکل جایی بهوجود میآید که تفکر مدیران کسبوکارهای فعال در بازارهای فرارقابتی و از آن مهمتر بازارهایی که چابکی در توسعهی محصول و حتی مدلهای کسبوکار از ویژگیهای ذاتی بازار است، نیز بههمین شکل است. مدیر کسبوکار فکر میکند که رقابت در چنین بازاری مشابه دیگر بازارها است که در آن تنها با داشتن تواناییهای لازم برای فروش و داشتن یک محصول نسبتا خوب، شما قادر به فروش هستید. همین است که میبینید بهمحض نمایان شدن نشانههایی از موفقیت یک ایده یا محصول، صدها محصول مشابه آن بهسرعت به بازار راه مییابند. لازم است اشاره کنیم درصد موفقیت این محصولات چقدر است؟
اگر بخواهیم در این مورد مثالی بزنیم، حوزهی فناوری اطلاعات و ارتباطات بهترین مثال است: از سالهای قبل که صدها نرمافزار حسابداری در بازار وجود داشتند تا امروز که صدها محصول دیجیتال تحت وب و اپلیکیشن مشابه در بازار قابل مشاهده هستند، همواره این نوع نگاه به بازار در میان مدیران کسبوکارها (اگر بشود اسم چنین موجودیتهایی را کسبوکار گذاشت) وجود داشته است. بگذریم که در این حوزه مسئلهی مهمتر این است که بسیاری از این افراد در واقع نهتنها رقابت را دستکم (یا نادیده) گرفتهاند که تواناییهای خودشان و محصولشان را هم دست بالا گرفتهاند.
اما رقابت واقعا چیست؟ رقابت خیلی ساده پاسخی به این سؤال است: “چرا مشتری باید از من بخرد و نه از رقیب من؟” این سؤال دارای چند جنبهی مهم است:
اساسا چرا به چنین محصولی نیاز است؟ (چه نیاز / مسئلهای وجود دارد که این محصول آن را حل میکند؟)
چرا این محصول، محصول خوبی است؟ (این محصول تا چه اندازه میتواند به نیاز / مسئلهی مورد نظر پاسخ بدهد؟)
چرا این مشتری به این محصول نیاز دارد؟ (همان چیزی که تناسب محصول ـ بازار نامیده شده است.)
چرا محصول شما برای مشتری بهترین گزینه است؟
بدون در نظر گرفتن پاسخ سؤالات فوق چه دلیلی وجود دارد مشتری از شما خرید کند؟
مدیران، معمولا در برنامهریزی برای فروش محصول خود فقط به سؤال شمارهی ۴ فکر میکنند و همین میشود که تازه وقتی وارد بازار میشویم، متوجه میشویم که این محصول چقدر با بازار فاصله دارد و چقدر در رقابت کردن با رقبایش ناتوان است. اما حتی همین بخش پررنگشدهی جملهی آخر هم یک دام ذهنی دیگر در مورد رقابت را نشان میدهد: رقابت لزوما نسبی و در مقایسه با دیگر کسبوکارها و محصولات تعریف نمیشود. بگذارید جور دیگری این موضوع را مطرح کنم: اینکه شما بتوانید بهترین گزینه برای پاسخ به نیاز یک مشتری باشید، لزوما به این معنی نیست که حتما در مقایسه با دیگران بهترین گزینه باشید. شما میتوانید بهصورت مطلق بهترین گزینه باشید. یعنی آنقدر خوب باشید که مشتری گزینهی دیگری جز همکاری و خرید از شما برای خودش متصور نشود. برای این موضوع باید آنچنان روی نیازهای مشتریان در یک بازار گوشهای تمرکز کنید که بتوانید خودتان را به چنین جایگاهی نزدیک کنید (این در واقع همانی است که استراتژی اقیانوس آبی نامیده شده است.) بههمین شکل میشود تعریف مزیت رقابت نسبی را هم به مزیت رقابتی مطلق برگرداند.
براساس تجربهی سه سال اخیر در کسبوکار خودم باید این اعتراف را بکنم که خیلی وقتها مشکل ما در فروش به نگاهمان نسبت به رقابت باز میگردد. رقابت اگر چه در نهایت باعث فروش بیشتر میشود، ولی لزوما با بازاریابی و فروش در ارتباط مستقیم نیست. مشکل این است که وقتی به اعداد و ارقام فروشمان نگاه میکنیم، بیش و پیش از هر چیز دیگری استراتژیهای بازاریابی و فروشمان را زیر سؤال میبریم. در صورتی که شاید مشکل در نوع نگاه ما به بازار، محصول و رقابت نهفته باشد: اینکه بدون داشتن تعریف درستی از این مفاهیم کلیدی تنها و تنها بهدنبال فروش یک واحد بیشتر از محصولمان هستیم. شاید این تغییر نگاه به موضوع رقابت، خود یک استراتژی رقابتی برای موفقیت کسبوکارها در بازار رقابتی امروزی باشد.
یک سال دیگر هم بههمین سرعتی که دیدیم گذشت و به انتها رسید. با انتشار این پست، انتخاب و انتشار لینکهای هفته در سال ۱۳۹۵ بهپایان میرسد؛ اما حکایت در سال ۱۳۹۶ همچنان باقی خواهد بود! 🙂 بهامید خدا اولین پست لینکهای هفته در سال جدید، روز ۱۱ فروردین ماه منتشر خواهد شد. و یک چیر دیگر: پست آخر سال گزارهها را هم در یکی دو روز آینده مطالعه خواهید کرد. روزهای آخر سالتان سرشار از خوشی و شادمانی.