فریاد که از عمر جهان هر نفسی رفت
دیدیم کزین جمعِ پراکنده کسی رفت
شادی مکن از زادن و شیون مکن از مرگ
زینگونه بسی آمد و زینگونه بسی رفت …
***
از پیش و پس قافلهی عمر میندیش
گه پیشروی پِی شد و گه بازپسی رفت …
***
این عمرِ سبک، سایهی ما بسته به آهیست
دودی ز سر شمع پرید و نفسی رفت …
ه.ا. سایه
پ.ن. هشتاد و هشتمین سالگرد تولد استاد بزرگ غزل معاصر، هوشنگ ابتهاج مبارک. امید که نفسِ خوشبوی استاد و شعرهایشان همچنان برای سالهای دراز این جهان را معطر کند.
نیمنگاهی به پاهایم انداخت
و گفت
فرقی ندارد چگونه میروی
با هواپیما
با قطار
با اسب
یا پای پیاده
بههر حال
نه زود میرسی
نه دیر
این سفر
یک عمر طول خواهد کشید
پیاده برو …
پیر لومتر نویسندهی فرانسوی و برندهی جایزهی گنگور ۲۰۱۳ برای بهترین رمان است. در مصاحبهی جذاب او منتشر شده در روزنامهی آرمان ـ نکات بسیار جالبی در مورد تفکر و رویکرد یک حرفهای واقعی مطرح شده که آنها را با هم مرور میکنیم:
ـ اگر به خوانندگان فکر نکنم نخواهم توانست سوال «آیا رمانم خوب است یا نه؟» را از خودم بپرسم. وانگهی، من برای خواننده داستان میسازم و آن را به او میفروشم. بنابراین «باید» آن را بپسندد. اما پرسش واقعی این نیست که بدانیم آیا خواننده از اثر خوشش آمده یا نه، بلکه این است که «آیا من توانستهام احساساتی را در خواننده برانگیزم که میخواستهام برانگیزانم؟ آیا خواننده من گریه کرده آنزمانیکه من خواستهام گریه کند؟» بنابراین، من به نوعی مجبور خواهم بود به خوانندگانم فکر کنم. وظیفه ادبیات، فهماندن مردم از طریق عواطف و احساسات است. هر کس شغلی دارد و شغل من نیز «تولید احساس» است.
ـ رماننویس باید اعتماد زیادی به نوشتن داشته باشد؛ درعینحال باید حذر کردن نیز بداند. اگر شما داستان خود را بیش از حد بتنریزی کنید، آنگاه نخواهید توانست به آنچه ممکن است در حین نوشتن پیش بیاید اطمینان کنید. برای مثال، احتمال دارد شخصیت شما بهطور ناگهانی کار بزرگی انجام دهد که همهچیز را تغییر دهد و شما آن را فوقالعاده ببینید. همچنین اگر شما در مرحله آمادهسازی اصلاحات بسیاری انجام دهید، آنگاه جای زیادی برای «خیال» باقی نمیماند. در نوشتن امکان وقوع اتفاقات زیادی وجود دارد، اما باید در نوشتن مراقب نیز بود و نباید تصور کرد که نوشتن همه مشکلات را حلوفصل خواهد کرد. من شخصا، تا زمانی که طرح کلی و پایان را ندانم شروع به نوشتن نمیکنم. در این هنگام است که میدانم نوشتن میتواند خلأ باقیمانده را پر کند و دقیقا میدانم به کجا میروم.
ـ من به هیچوجه مغرور نیستم، اما همانطور که میدانید، در زندگی نباید خود را دستکم گرفت. کارهایی هستند که به خوبی از عهده انجامشان برمیآییم و در مقابل کارهایی نیز هستند که کمتر در آنها موفقیم. در مورد کارهایی که میتوانیم انجامشان دهیم باید بتوانیم بگوییم: «من به خوبی از عهده انجام این کار برمیآیم.» ممکن است دیگران آن را بهتر از من انجام دهند و من بهترین نباشم، اما با تخصصی که من دارم، این کاری است که میتوانم به بهترین وجه انجامش دهم.
“… این موضوعی است که من خیلی با آن درگیرم. مثلا تو میروی سرکار و در محیط کار خیلی آدم محترم و معقولی هستی بعد توی تاکسی یک اتفاقی میافتد که اصلا فراموش میکنی کی هستی. درواقع آدمها در موقعیتهایی خاص که برایشان پیش میآید جوهرهشان را نشان میدهند، چون آن موقعیت خاص و نامتعارف عادتهای تو را میشکند. تو طبق عادت آدم خوبی هستی اما به محض اینکه یک موقعیتی پیش میآید و این عادت را میشکند آنوقت معلوم میشود واقعا چهکارهای. آن عادت به نظر من رمز ماشینشدن ماست. عادت، زندگی ما را تبدیل به ماشین کرده و باعث شده قابل پیشبینی بشویم و این قابل پیشبینیبودن خیلی بد است. بدترین اتفاق هستی به نظر من همین است که عادتهای تو، تو را قابل پیشبینی کنند. این فاجعه است و تا جایی که من میبینم ما همه دچار این مسئله عادت هستیم و چقدر خوب است که یکی به هر وسیلهای که شد این عادتها را بشکند.” (از گفتگوی شرق با منیرالدین بیروتی؛ اینجا)
“مردم، از اساس، به دو گونهاند. افراد یک گروه، هنگام اندیشیدن به لحظههای منحصر از گذشته، آن لحظهها را شناسایی میکنند، باز مییابند، و با اراده و تکیه بر تجارب و شناختِ حالِ خویش، آنها را دیگرگون میکنند و مطلوب؛ یعنی به آن صورت در میآورند که «ای کاش به آن صورت واقع شده بود.» در این حال، آنها، هشیارانه و بیخود فریبی، گذشتهها را نوسازی میکنند، و خوب میدانند که گذشته، بهصورتی که اینک آن را بازمیسازند اتفاق نیفتاده است؛ یعنی واقعیتها را واقعبینانه و درست حس میکنند؛ اما به یاری آرزو، آن را دستکاری میکنند. به این ترتیب، در ذهنِ این گروه از انسانها، گذشته، به دو صورت رخ میکند: یکی آنگونه که واقع شده، و دیگر آنگونه که ای کاش واقع میشد.
***
گروه دوم اما برخلاف گروه نخست، به هنگام سفر به گذشتهها، تصویرهای نادلخواه را به کلی حذف میکنند و تصویرهایی یکسره دلخوه بهجای آنها مینشانند. برای آنها فقط یک گذشته وجود دارد، و آن، گونهیی است رؤیایی و عالی اما کذب محض.
***
فرق گروه دوم با گروه اول، در همان «ای کاش» است و میل هشیارانه به جبران، و همین «ای کاش» است که راه بهجانب اصلاح میبَرَد، و رستگاری، و بلوغ اندیشگی؛ و فرق است میان «حسرت» و «میلِ به جبران»، چرا که میل به جبران، قرین توبه است، و توبه بازسازی روح است در محضر حق …”
(مردی در تبعید ابدی: زندگینامهی ملاصدرای شیرازی؛ به قلم اعجابآور: زندهیاد نادر ابراهیمی؛ انتشارات روزبهان؛ صص ۸۲-۸۴)