هر از گاهی دوستان جوانتر من از من سؤالی میپرسند که شبیه هم است: “من تازه از دانشگاه فارغالتحصیل شدهام. بهنظر شما کارمند یک شرکت شوم یا برای خودم کار کنم!؟” اینبار قصد دارم پاسخی که به این دوستان جوانام میدهم را اینجا بنویسم به این امید که به دیگرانی هم که این سؤال را دارند کمک کند (البته این پاسخ طبیعتا برای افراد باتجربهای که همین سؤال را دارند هم معنادار است.)
پیش از هر چیز باید توجه کنید که راهاندازی کسب و کار جدید در هر حوزهای (اعم از حوزههای فنی مثل: فناوری اطلاعات، معماری، الکترونیک و … یا حوزههای هنری مثل: نقاشی، درست کردن عروسک، شیرینیپزی و … یا حتی حوزههای کسبی مثل خرید و فروش انواع و اقسام کالاها) غیر از دانش فنی، نیازمند داشتن دو نوع اطلاعات دیگر هم هست:
۱- دانش مدیریت و ادارهی بنگاه؛
۲- اطلاعاتی در مورد بازار هدف (در اینجا معماری و طراحی)، انواع مشتریان و نیازهایشان، رقبا و …
فرض کنیم که دانش مدیریت کسب و کار را دارید یا کسانی هستند که میتوانند در این زمینه به شما کمک بکنند. اگر چنین دانشی ندارید، لازم است که حتما اطلاعات اولیهای را در این زمینه کسب کنید. برای این منظور میتوانید با مطالعهی کتابهای مدیریتی، اطلاعات خودتان را افزایش دهید. میتوانید از کتابهایی که عبارت “اصول مدیریت” در عنوانشان آمده شروع کنید.میتوانید یک دورهی MBA را هم بگذارنید تا بتوانید بهصورت جامع اصول کسب و کار را بیاموزید و از آن مهمتر ارتباط میان زیربخشهای علم مدیریت را با یکدیگر درک کنید (مثلا ارتباط میان استراتژی با مدیریت مالی.)
اما جدا از بحث داشتن یا نداشتن دانش مدیریت، سؤال مهمتر این است که چقدر در زمینهی آشنایی با بازار و مشتریان و رقبا در حوزهی تخصصی یا کاریتان اطلاعات دارید؟ مثلا به سؤالهای زیر فکر کنید:
۱- این بازار چقدر بزرگ است؟ چند مشتری برای ایدهی من وجود دارد؟ آیا به صرف زمان و هزینه میارزد که من وارد بازار شوم؟
۲- ایدهی من قرار است چه مسئلهای را حل کند یا چه جای خالی را در زندگی شخصی و سازمانی مشتریان من پوشش بدهد؟
۳- مشتریان در این حوزه برای چه چیزی پول میدهند؟ روشهای خریدشان چگونه است؟ آیا من به آنها دسترسی دارم؟
۴- همین الان در این بازار چه محصولات یا خدماتی ارائه میشوند؟ آیا ایدهی من در این بازار ایدهی جدیدی است یا یک ایدهی تکراری؟
۵- اگر ایدهی من جدید است، چرا مشتری باید آن را از من بخرد؟
۶- تفاوت ایدهی من با دیگران در چیست؟ مثلا: آیا محصول یا خدمت من ویژگیهای بهتری دارد یا روشهای کاریام با دیگران فرق دارند؟ البته توجه کنید که صرفا متفاوت بودن اهمیت ندارد: این تفاوت باید ایجاد تجربهای بهتر برای مشتری شود یا مشکل مشتری را بهنسبت رقبا بهتر حل کند؟
۷- ایدهی من هر چقدر هم عالی باشد، بدون تبدیل شدن به یک محصول یا خدمت قابل فروش، بههیچ دردی نمیخورد. آیا میتوانم این ایده را در عمل اجرا کنم و محصول یا خدمت حاصل از آن را بفروشم؟
این سؤالات و دهها سؤال دیگر برای تصمیمگیری در این زمینه اهمیت دارند. حالا کمی فکر کنید: آیا این اطلاعات را خودتان در اختیار دارید یا کسی هست که در این زمینه به شما کمک کند؟ آیا همین الان مشتریان بالقوهای برای ایدهتان دارید؟ اگر پاسخ این سؤالات مثبت است، یک گام دیگر پیش بروید: چقدر ریسکپذیر هستید؟ در اینجا منظورم صرفا ریسک مالی نیست: زمانی که صرف ایدهتان میکنید و برند شخصی و رزومهی قبلیتان در آن حوزهی کاری هم جزو ریسکهای شما هستند. اگر انجام این کار به ریسکاش هم برایتان میارزد، در راهاندازی کسب و کار خودتان تردید نکنید!
اما اگر پاسخ سؤالات بالا منفی است توصیه میکنم پیش از راهاندازی کسب و کار خودتان، مدتی در یک شرکت یا نزد یک آدم باتجربه در حوزهی کاری مورد نظرتان کارآموزی کنید. در این مرحله درآمد احتمالا نباید اولین اصل تصمیمگیری برای انتخاب محل کار باشد؛ بلکه لازم است جایی را انتخاب کنید که بتوانید در آن تجربهی بیشتری کسب کنید و با بازار حوزهی کاری مورد نظرتان آشنایی حداکثری پیدا کنید. احتمالا بعد از یک دورهی کارآموزی چند ماهه تا یکی دو ساله اطلاعات کافی را برای شروع کسب و کار خودتان کسب کردهاید تا بعد بهسراغ راهاندازی کسب و کار شخصیتان بروید.
سلام. حتما در آیندهی نزدیک کتابهایی را معرفی خواهم کرد. 🙂
سلام آقای شهاب
ممنون از مطلب خواندنی و پربارتون
راجع به بخش فراگیری اصول مدیریتی اگر میشه کتاب هایی رو به من معرفی کنین ممنون میشم.
سپاس
ممنونم سینا جان از نظرتون که باعث تکمیل نوشتهی من شد 🙂
بله درسته 🙂
ممنونم استاد از نکتهسنجیتون باز هم به موردی اشاره کردید که من به آن توجه چندانی نکرده بودم 🙂
بسیار هم عالی و کاملا با شما موافقم 🙂
با عرض ادب
فکر میکنم برداشت از کارمند اینجا بیشتر “کارمند دولتی” است که شامل این اظهار نظرهای منفی میشود، وگرنه کارمند خوب بودن یک موسسه یا کارآفرین بودن در یک سازمان یا شرکت و تحت حمایت بودن یک شرکت بزرگ اتفاق بدی هم نیست. این کارمند دولت است که به دلیل وجود ساختارهای بیمار دولتی، به سمت یک لَختی و رکود تدریجی و تهی شدن انگیزه ها پیش می رود.
سلام
چه مطلب خوبی، دست مریزاد.
میخواستم یک نکته را عرض کنم. آن این است که کارمند بودن در ذهن ما بار منفی پیدا کرده است که اصلاً صحیح نیست. اینکه ما بتوانیم کارمند خوبی برای یک موسسه باشیم چیز بدی نیست. خیلی هم خوب است. با ساختار افرادی این گونه از موفقیت سازگار تر ست.
با پیشنهاد دوستمان موافقم. خوب است کمی در جایی کار کنیم و کم کم خودمان را هم بسنجیم، ببینیم واقعا میتوانیم با دردسرهای پنهانی که داشتن کسب و کار خودمان دارد، کنار بیائیم؟ واقعاً میتوانیم؟ آنگاه میتوانیم در همان حوزه کاری آن شرکت کار شخصی را شروع کنیم.
بعضی ها هم ذاتا کارآفرین هستند. اینها باید به تفاوتهای کارآفرین بودن با مدیر بودن هم توجه کنند. لزوما هر کارآفرین خوب، نمیتواند کسب و کار خودش را داشته باشد، شاید باز هم باید جزئی از یک شرکت شود و وظیفه اش کارآفرینی برای آن شرکت باشد.
این تفاوتها مهم است و نکته این است که ببینیم ما واقعا کا موفق تر و خوشحال تر و راضی تر هستیم. این است که مهم است.
سربلند باشید
بله من هم با آقا سینا موافقم . اگه زمان بیشتر باشه ریسک پذیری کم کم کاهش پیدا میکنه 🙂
پیشنهاد من همان حداکثر ۱ تا ۲ سال کار زیر در شرکتی تخصصی برای کسب تجربه است وگرنه نان کارمندی گریبانگیر خواهد شد و دل کندن از “روزی رسیدن” بی دغدغه آسان نخواهد بود. هستند کسانی که با کوله باری از تجربه و اشراف بر تمام زیر و بم های کسب و کار، قدرت ریسک شان در راه اندازی کسب و کار شخصی بسیار ضعیف است .
داشتن اطلاعات کافی در حوزه مالی و مدیریت منابع هم به نظر من از مهمترین پارامترهای شروع یک کسب و کار جدید است.