به گرد چشمهی آب حیات خضری نیست
که حیرت است در این ره دلیل بیخبری
اگر چه نالهی شب چاه عشقبازان است
و لیک چشمهی عشق است گریهی سحری
ا گر هر آینه پرسی ز حال من ای آه
دعا به جان شما میکنم ز بیاثری …
احمدعزیزی
به گرد چشمهی آب حیات خضری نیست
که حیرت است در این ره دلیل بیخبری
اگر چه نالهی شب چاه عشقبازان است
و لیک چشمهی عشق است گریهی سحری
ا گر هر آینه پرسی ز حال من ای آه
دعا به جان شما میکنم ز بیاثری …
احمدعزیزی
همه ما رفتارهایی داریم که از آنها به “من” تعبیر میکنیم. این رفتارها ـ چه مثبت و چه منفی ـ رفتارهایی هستند که ما آنها را جزو ماهیت تغییرناپذیر خود میدانیم. در حالی که بسیاری از این رفتارهای “من” مثبتاند (مثلا اینکه من آدم باهوشی هستم، من آدم سختکوشی هستم و …)؛ بعضی از آنها هم میتوانند منفی باشند (من شنوندهی خوبی نیستم، من همیشه دیر میرسم و …)
اگر به تعریف خودمان از رفتارهای “منِ” درونیمان باور داشته باشیم (همانطور که اغلب انسانها باور دارند)، آن وقت میتوانیم یاد بگیریم که همه کارهای ناخوشایند خودمان را با این بهانه که “من همینم که هستم!” توجیه کنیم.
بهعنوان مثال مدیری بود که از ارتباط با زیردستانش و از پاداش دادن به آنها طفره میرفت. وقتی از او پرسیدند چرا پاسخ داد به سه دلیل:
در عین حال او میدانست که تصدیق شایستگی زیردستاناش باعث احساس بهتر در آنها میشود و حتی ممکن است عملکرد آنها را نیز بهبود بخشد. ولی وقتی به صورت دقیقتر رفتارش را بررسی کرد فهمید که او نمیتواند کارهای خوب افرادش را تشخیص دهد؛ چون فکر میکند که این جزو رفتارهای “منِ” او نیست!
وقتی او فهمید که مشکلاش چیست و این حقیقت را پذیرفت که هر چه بیشتر بر عملکرد کارکناناش تمرکز کند ارزش بیشتری را برای شرکت و البته خودش ایجاد میکند، توانست خواست برای تغییر را در خود ایجاد کند: او نمیخواست “من” ناخوشایندی داشته باشد! تنها یک سال بعد، امتیاز ارزیابی سالانهی وی در شاخص تشخیص درست کارهای خوب همکاران، به سایر شاخصهای مثبتاش در رهبری رسید.
این مثال را هر وقت که به خاطر چسبیدن به یک تصور غلط ـ و احتمالا بیهوده ـ از خودتان در برابر تغییر مقاومت میکنید به یاد بیاورید!
(نویسنده: مارشال گولداسمیت / ترجمه: علی نعمتی شهاب)
همین درست بدترین دروغ ها است: وانمود کردن به اینکه آدم دارد راستاش را میگوید.
سیمون دوبوار ـ ماندارانها
خوشبختی فقط داشتن نیست. گاهی اوقات نداشتنْ خود، بزرگترین خوشبختیِ آدمی است …
صفحهی مدیران روزنامهی دنیای اقتصاد در این وانفسای نبود یک رسانهی تأثیرگذار و همهگیر در زمینهی علم مدیریت واقعا جالب است و من همینجا به دستاندرکاران این صفحه خسته نباشید میگویم. از جمله مطالب جذاب این صفحه زندگینامهی میلیاردهای امروزی دنیا است که برای من بسیار جذاب است و از زندگی این آدمهای بزرگ چیزهای زیادی یاد گرفتهام.
هفتهی پیش داشتم این مطلب را از همین سری زندگینامهها میخواندم که زندگینامهی یک میلیارد ژاپنی به نام ماسایوشی سان است. این مطلب ایدهی بسیار جالب و عجیبی را در دل خود داشت: سان در حین تحصیل در دانشگاه کالیفرنیا تصمیم گرفت هر روز حداقل یک ایده کارآفرینانه خلق کند!!! ادامهی مطلب را که بخوانید متوجه میشوید که آقای سان با مجبور کردن خودش به این کار بسیار سخت، به کجا رسید.
بعد از خواندن این مطلب به یاد یک نکته در مورد خودم افتادم. راستاش به نظرم میآید که اغلب عقبماندگیهای ما بدون تعارف به دلیل تنبلی است و درمان تنبلی هم چیزی نیست جز اجبار. مثلا من مدتی در مورد وبلاگ نوشتن تنبل شده بودم و برای حل این مشکل، تصمیم گرفتم هر روز حتما یک پست بنویسم؛ گیرم که آن پست از نظر کیفی خیلی هم مطلب سطح بالایی نباشد. این مهم بود که خودم را به نوشتن مجبور کنم؛ چون میدانستم این طوری به صورت غیرمستقیم یک چیز دیگر هم برایام اجباری میشود. هر پست وبلاگ من (حتی مثلا گزارهها که نقل قول هستند) از یک ایدهی مرکزی شروع میشود و گسترش مییابد.این همان چیزی است که مهمتر از نوشتن مستقیم در وبلاگ است: فکر کردن و ایدهسازی.
فکر کنم نزدیک ۷ سالی باشد که همیشه یک دفترچهی کوچک یادداشت همراهام هست و ایدههایی که به ذهنم میرسد را در آن یادداشت میکنم تا یادم نرود و بعدا سر فرصت به آنها بپردازم. این دفتر واقعا همه جا همراه من است: خانه، محل کار، دانشگاه، مسافرت، مهمانی و خلاصه همهجا و داشتن آن هم دلگرمی است و هم سرگرمی!
شاید جالب باشد که بگویم ایدهی داشتن چنین دفتری را از از کتاب جزیرهی سرگردانی خانم سیمین دانشور گرفتم؛ جایی که سلیم نامزد رسمی هستی (و نه عشق واقعیاش مراد) چنین دفتری دارد و به صورت کاملا اتفاقی (!) دفترش را پیش هستی جا میگذارد و ادامهی ماجرا که به بحث ما مربوط نیست.
من هم مثل سلیم خودم را در نوشتن ایدههای خودم و حتی دیگران (!) محدود نمیکنم؛ در دفتر من میتوانید انواع و اقسام مطالب را از مدیریت و آیتی گرفته تا شعر و داستانک و نقل قول و … پیدا کنید! نکتهی مهمتر اینکه هیچ وقت به خودم نمیگویم این ایده بد است و به درد نمیخورد؛ هر چیزی را که به ذهنم میرسد ثبت میکنم (اگر چه ممکن است خیلی از ایدهها از دفترچه بیرون نیایند؛ اما بالاخره براساس قانون پارتو ۲۰ درصدشان ایدههای درست و حسابی خواهند بود و همین برای من کافی است.)
این دفترها (که به تازگی جلد پنجمشان را شروع کردهام) اصلیترین منبع نوشتههای من در این وبلاگ هستند. این دفترها کاربرد دیگری هم دارند: هر از چند گاهی ورقشان میزنم و سیر اندیشه و دغدغههای خودم را مرور میکنم. خیلی وقتها اشتباهات زندگی یا شیوهی تفکرم را در این دفترها پیدا میکنم و تغییراتی که در این سالها در منِ وجودیام ایجاد شده برایام آشکار میشود. خلاصه داشتن این دفترها و خواندنشان برای من لذتی بیپایان دارد! (اسمایلی نارسیسیسم!)
وقتی زندگینامهی آقای سان را خواندم به این فکر افتادم که یک قدم جلو بگذارم: از امروز خودم را مجبور میکنم که هر روز حتما یک ایدهی جدید تولید کنم و در دفترم بنویسم؛ خدا را چه دیدی شاید یکیاش گرفت و من هم میلیاردر شدم!
پ.ن. مدتها است که دارم دنبال یک رسانه میگردم که بشود در آن ایدههایی در مورد مدیریت و آیتی را نوشت و در مورد آنها بحث کرد. فرندفید و توئیتر را امتحان کردم؛ ولی خیلی آن شکلی که من میخواستم نبودند. هدف اصلی این پست فقط اشاره به کار جالب آقای سان نبود؛ میخواستم بگویم که از این پس هر از چند گاهی پستهایی در اینجا خواهیم داشت که فقط شامل یک ایده است و همینجا از همهی خوانندگان این وبلاگ دعوت میکنم که در مورد این ایدهها اظهارنظر کنند.
هفتهی پیش من یک آگهی برای فرصت شغلی که در شرکت ما وجود دارد در گودر نوشتم و تا الان چیزی حدود ۲۰ رزومه یا درخواست کار دریافت کردهام. اغلب این رزومهها دارای اشکالاتی هستند که تقریبا برای من از قبل، قابل پیشبینی بود. اشکالاتی که از توجه نکردن به چند اصل ساده در نگارش رزومه به وجود میآیند. بنابراین بد نیست که با هم مروری داشته باشیم بر چند اشتباه اساسی در رزومه نوشتن یا ارایهی درخواست کار با توجه به شرایط ایران:
۱٫ قبل از رزومه دادن سؤال بپرسید / بدون رزومه درخواست کار بدهید: راستاش من فقط وقتی سؤال کردن قبل از رزومه دادن را میپذیرم که فرد مقابل، آدم شناخته شده و معتبری باشد. فلسفهی وجود رزومه در این است که فرد استخدامکننده سوابق مختصری از شما بداند؛ حالا هم برای اینکه ارزیابی کلی از شخصیت حرفهای شما داشته باشد و هم برای اینکه ببیند تخصص شما به درد کاری که او میخواهد میخورد یا خیر؟ بنابراین وقتی از شما رزومه درخواست کردند، لطفا همان رزومه را بفرستید!
۲٫ هر طور که دوست داشتید رزومه را بنویسید: رزومه یک تمپلیت مشخص دارد (منظورم از نظر عناوینی است که باید داخلاش وجود داشته باشد.) این حداقلها به نظر من اینها هستند:
۳٫ خودتان ندانید که چه کارهاید: پارسال در یک مصاحبهی استخدامی، مصاحبهکننده از من پرسید که تخصصات را در یک جمله برای من تعریف کن. شرح این ماجرا را اینجا نوشتهام. قبل از رزومه نوشتن هدفگذاری کنید که چه کاره هستید و چه کاره میخواهید بشوید.
۴٫ ندانید که برای چه کاری دارید رزومه میدهید: این یکی دیگر فاجعه است. چند باری که برای پروژههای شرکت درگیر رزومه گرفتن بودهایم، به وضوح این را دیدهام. چند نکته در این زمینه:
۵٫ اغراق یا خالیبندی کنید: هر چقدر از این اشتباه بد بگویم کم گفتهام. خیلی از ما در رزومه نوشتن هدف اصلیمان را گرفتن شغل مورد نظر تحت هر شرایطی تعریف میکنیم و در نتیجه … این کار چند مشکل بنیادین دارد:
باز هم دلیل بیاورم!؟ بنابراین لطفا همانی را بنویسید که هستید؛ نه بیشتر و نه کمتر!
۶٫ تجربیات شغلیتان را به شکل مناسبی ننویسید: هیچ کاری بدتر از لیست کردن نام هزار تا پروژهای که انجام دادهاید یا دویست تا مسئولیتی که داشتهاید، بدون هیچ گونه توضیح اضافی نیست. یا حتی بدتر از آن نوشتن تجربیاتی که نداشتهاید و به زور میخواهید طرف مقابل را متقاعد کنید که داشتهاید! چند تا نکته برای نوشتن بخش تجربیات شغلی رزومهتان:
۷٫ بخش مهارتهای رزومهتان زیاده از حد پر و پیمان باشد: راستاش ترجیح من همیشه خالی گذاشتن بخش مهارتها و حداقل اکتفا کردن به نوشتن مهارتهای مربوط به زبان انگلیسی و نرمافزارهای رایانهای است. مهارتهای فنی که بلد هستید از تجربیاتتان در پروژهها (بهویژه وقتی به صورت عینی بنویسید چه کردهاید) قابل استخراج است. من حتی با نوشتن درسهای گذرانده شده در دانشگاه و اساتیدی که با آنها درس داشتهاید (هر چقدر هم معروف باشند) هم کاملا مخالفم؛ چه برسد به ردیف کردن انواع و اقسام مثلا دانشها و مهارتهایی که خودتان با مطالعه (؟) به دست آوردهاید. تنها استثنا در اینجا دورههای آموزشی رسمی است که برای آنها مدرک دارید. البته باز هم هر چقدر خلاصهتر و هر چقدر مدرک معتبرتر را بنویسید، بهتر است!
من براساس تجربهی خودم در حوزهی مدیریت و آیتی در اینجا صحبت میکنم. هیچ وقت آدمی را که همه کار (از استراتژی و فرایند گرفته تا منابع انسانی و مالی و حسابداری) بلد است یا آدمی که هزاران ابزار و نرمافزار و … بلد است (مثلا شونصد تا زبان برنامهنویسی میداند!) را جدی نگرفتهام و نخواهم گرفت. این کار به نظر من دقیقترین مصداق همان اشتباه شمارهی ۵ است؛ هر چقدر هم که بقیه باور کنند، من باور نمیکنم!
۸٫ و چند توصیهی کلی برای بهتر شدن رزومهتان:
خوب فعلا همینا به نظرم میرسد. امیدوارم تجربیات من برای شما هم مفید بوده باشد.
پ.ن. یک راهنمای بسیار عالی در مورد بایدها و نبایدهای رزومهنویسی را قبلتر یکی از دوستان عزیز در اینجا نوشته که پیشنهاد میکنم حتما بخوانیدش. ضمنا نوشتهی امیر مهرانی دوست بسیار عزیزم را در مورد کارهایی که نباید در مصاحبهی استخدامی انجام داد را هم از دست ندهید.
وودی آلن بزرگتر و شناخته شدهتر از آن است که بخواهم در موردش چیزی بگویم. فقط چند سطری از گفتگوی عالی که از استاد در مجلهی فیلم شهریور ماه منتشر شده:
ـ من فرصتهای طلایی داشتم که به هدر دادم و هیچ کس هم غیر از خودم، مقصر نیست. آدم وقتی به سن خاصی میرسد، تازه متوجه میشود که فاقد آن استعداد و عظمت است.آدم در جوانی میخواهد به بزرگی و عظمت برسد؛ اما حالا یا به خاطر نبود فرصت یا نظم و برنامهریزی یا شاید هم به خاطر نداشتن نبوغ و استعداد، نمیتواند به آن جایگاه بزرگی که میخواسته دست یابد. سالها پشت سر هم میآیند و میروند و آدم متوجه میشود که من فقط یک آدم متوسط بودهام، اما خب تمام تلاشم را کردهام!
ـ من همیشه در یک چهارچوب کابوسگونه و با آگاهی از این واقعیت که خود زندگی یک چیز بیرحم، بیمعنا و وحشتناک است به سر میبرم. خدا به کسانی که شانسشان خنثی بوده رحم کند؛ چرا که از بین این آدمها، حتی زیباترین و بااستعدادترینشان چه نصیبشان میشود؟ یک عمر کوچک بیمعنا در یک وادی لایتناهی.
ـ متأسفانه مرگ هم که آدم تمام عمر آن را مثل یک شمشیر بالای سرش حس میکند. هر چه هم نادیدهاش بگیری و بهاش کممحلی کنی، بالاخره یقهات را میگیرد. فقط تنها کاری که از دست آدم برمیآید این است که دعا کند خیلی سریع و بدون درد باشد. یک بار توی یکی از فیلمهایام گفتم بهترین راهِ مردن این است که موقع خواب پس از گفتن شب به خیر و گفتن اینکه فردا میرویم موزه بخوابی و دیگر بلند نشوی!
این هم لینکهای این هفته:
کسب درآمد از بلاگ (همینجا اعلام موافقت با همهی نکاتی که امیر نوشته!)
سیستم خوب یا فرد سوار بر اسب سفید (یادآوری عالی دکتر حجت قندی در دفاع از اقتصاد آزاد از زبان میلتون فریدمن بزرگ)
کوبا کاپیتالیست می شود؟ (یادداشت خواندنی دکتر علی دادپی)
ویکی اقتصادی فارسی (از حامد قدوسی عزیز. من برای مدیریت هم چنین ایدهای را دارم. هفتهی دیگر در این مورد خواهم نوشت.)
تحریم مهم است! (یادداشت بسیار مهم علی سرزعیم)
چرا باید Agile شد ؟ و مشکل کار شرکت های توسعه نرم افزار کجاست؟ و IT های سازمانی و توسعه نرم افزار با Agile (از وبلاگ دنیای چابک)
برای دیدن لینکهای کلیهی قسمتهای قبل، میتوانید به اینجا مراجعه بفرمایید.
خدایا این روزها خیلیها به توانستنات شک دارند و من به خواستنات. کاش به آن خیلیها و البته خودِ من ثابت کنی که همه در اشتباهیم …