۵ عنصر ضروری خلاقیت

نویسنده: لورن گری / مترجم: علی نعمتی شهاب

خلاقیت در تصور عامه‌ی مردم رابطه‌ی نزدیکی با هوش بالا دارد. اما در واقعیت بعضی وقت‌ها متوجه می‌شویم که این تصور درست نیست. چنان‌که دی. ان. پرکینز در سال ۱۹۸۱ در کتاب بی‌نظیرش “به‌ترین کار ذهن” نوشت، وقتی آستانه‌ی مشخصی از چیره‌دستی به‌دست آید، رابطه‌‌ی میان دستاوردهای خلاقانه و امتیاز IQ بسیار سست خواهد شد. به‌اعتقاد پرکینز مفیدتر این است که خلاقیت را همانند یک “ویژگی” انسانی فرض کنیم که از ۵ عنصر زیر تشکیل شده است (نقل‌قول‌های داخل گیومه از کتاب پرکینز است):

۱- توانایی‌ها: اغلب تفکرات موجود در مورد خلاقیت ریشه در یک پارادایم “خالص‌گرا” دارند که در آن خلاقیت از یک توانایی خاص (و نه حتا چند توانایی) مانند: آسان پیدا کردن ارتباطاتِ میان چیزهای ناجور، توانایی نیمه‌ی راست مغز، یک وجود بی‌قرار و یک شخصیت خلاقیت نشأت می‌گیرد. با جمع‌بندی نتایج دهه‌ها تحقیق، پرکینز به این نتیجه می‌رسد که هیچ توانایی خلاقانه‌ی خاصی حتا نمی‌تواند به‌صورت کامل رفتار خلاقانه را توضیح دهد؛ چه برسد به بینش و روشن‌بینی (توانایی رسیدنِ سریع به هدف پیش از دیگران یا توانایی تشخیص الگوهای پنهان با اطلاعاتی کم‌تر از دیگران.)  بینش و دیگران توانایی‌ها با رفتار خلاقانه در ارتباط‌اند؛ اما آیا واقعا این‌ها توانایی‌های مرتبط با خلاقیت محسوب می‌شوند؟ هیأت داوران هنوز در حال شور است.

۲-سبک: پرکینز می‌نویسد نشان داده شده که آن‌چه روان‌شناسان سبک تشخیصی می‌نامند ـ “الگوهای قابل بازگشتی که فرد با آن‌ها با اطلاعات روبرو می‌شود و اطلاعات را براساس آن‌ها تحلیل می‌کند ” ـ  باعث افزایش خلاقیت می‌شوند. یکی از مثال‌های مطرح در این زمینه رویکرد مسئله‌یابی است که شامل کاهش فرضیه‌ها و گزینه‌های مرتبط با مسئله در فازهای اولِ اکتشاف خلاقانه در عین داشتن آغوش باز برای بازنگری برخی از این تصمیمات در آینده است. به‌علاوه “بسیاری از افراد خلاق در قضاوت در مورد آن‌چه با آن روبرو می‌شوند مردد هستند.” به‌جای آن، افراد خلاق تمایل فراوانی به دست زدن به آزمایش‌های هدفمند برای درک چیزها یا موقعیت‌ها و نفوذ به درون و ماهیت آن‌ها دارند. به‌صورت نسبی افراد خلاق ‌کم‌تری وجود دارند که به ارزیابی سریع و کنار گذاشتن سایر جنبه‌های موضوع متمایل‌اند.

مثال سوم سبک تشخیصی که باعث افزایش خلاقیت می‌شود همان چیزی است که تفکر جانسونی نامیده می‌شود: “افراد خلاق تمایل دارند تا در مورد  چیزهای متضاد یا معکوس هم فکر کنند و سپس آن‌ها را از طریق روش‌های ابداعی یکپارچه سازند.

در عین حال محصولات سبک خلاقیت نیز مهم‌اند. “حتا وقتی که فرد خلاق هر بار از روشی جدید برای تولید محصول استفاده نکند؛ یک سبک غیرمعمول، اصالتی پایدار را به‌همراه می‌آورد.” مثلا نقاشی‌های جکسون پولاک در مقایسه با هم نوآوری چندانی ندارند؛ اما هر یک از آن‌ها ویژگی‌های خاص خود را دارند و سبک کاری او به‌عنوان یک روند یکسان هم‌واره با تازه‌گی همراه است. البته برخی اوقات هر محصول با ابداعاتی آشکار همراه است. مثلا نقاشی‌های ماگریت “قالیچه‌ی خشنودی ما از چیزهای روزمر‌ه‌ی جهان را از زیر پای ما می‌کشد.” در چنین مواردی، نوآوری جزئی از سبک است.

۳- ارزش‌ها: طبق مشاهدات پرکینز افراد خلاق “به‌صورت کاملا مستقیم اصالت را ارزش‌مند می‌دانند، بر قضاوت شخصی خود ارج می‌نهند، به اصالت در کارهای دیگران واکنش نشان می‌دهند و آرزوی داشتن اصالت در کار خود را دارند.” بسیاری از افراد خلاق این دسته، آن‌هایی هستند که تیپ‌های شخصیتی به‌شدت خودانگیز نامیده می‌شوند. چنین افرادی بیش‌تر براساس شور درونی خود پیش می‌روند؛ برخلاف بسیاری از همکاران هم‌ترازشان که براساس عوامل بیرونی مثل نُرم‌های جامعه هدایت می‌شوند. اما همین افرادِ به‌شدت خودانگیز در عین حال بیش‌تر هم نقدپذیرند. آن‌ها “اگر چه بر یک چشم‌انداز درونی تکیه دارند؛ اما راه‌نمایی‌های مفید دیگران را هم می‌پذیرند.” به‌علاوه افراد خلاق ارزش بالایی بر مسائل اساسی عام می‌نهند: آن‌ها چیزها را “به‌شکلی کلی و کاملا سمبولیک و نه از زاویه‌ی دیدی انعطاف‌‌ناپذیر و عمل‌گرا و نکته‌سنج” مشاهده می‌کنند؛ اگر چه در این نگریستن به‌دنبال معانی شخصی هم می‌گردند. خودشناسی ارزش دیگری است که نقش مهمی در رفتار خلاقانه ایفا می‌کند: “افرادی که دوست دارند خلاق باشند، کسانی که برای وجود چنین ویژگی در خود ارزش قائل‌اند، احتمال بیش‌تری می‌رود که خود را تبدیل به فردی خلاق کنند و این ویژگی را در خود حفظ نمایند.”

۴- باورها: “آیا خود را خلاق می‌دانید؟ چه قله‌هایی را در رشته کوه‌های خلاقیت قابل فتح کردن می‌دانید؟ آن‌چه تلاش می‌کنید انجام دهید شما را به‌جلو هدایت می‌کند و حداقل بخشی از آن ریشه در “واقعیت‌ها و پتانسیل‌های شخصی‌تان” دارد. به‌شکل مشابه دیدگاه شما نسبت به فضای مسئله  ـ “فضای مفهومی که در آن گزینه‌های کشف‌شدنی‌ منتظر کاشف هستند و راه‌های رسیدن به آن‌ها نیز در آن‌جا نهفته است” نیز در دستیابی به هدف اثرگذار است. اگر چه تصور شما در مورد این فضا و چگونگی پویش آن به حوزه‌ی کاری‌تان وابسته است؛ اما برخی باورهای شما در مورد فضای مسئله چند ـ حوزه‌ای است و رویکرد عام شما را نسبت به ابداع شکل می‌دهند. بنابراین احتمال این‌که افراد خلاق به وجود رویکردها و راه‌حل‌های بسیار برای حل مسئله باور داشته باشند، بیش‌تر است.

۵- تاکتیک‌ها: این شامل “معرفت آگاهانه‌ی شما نسبت به کارهای خلاقانه است.” در این‌جا هم این آگاهی هم می‌تواند بسته به حوزه‌ی کاری‌تان خاص باشد و هم می‌تواند شامل میان‌برهای (هیوریستیک‌های) عامی باشد که بین حوزه‌های مختلف پل می‌زنند و به ابداع در هر حوزه‌ای کمک می‌کنند؛ مثلا کنار گذاشتن کار و خوابیدن برای فکر کردن روی یک مسئله!

نتیجه‌گیری: توانایی یا استعداد مطمئنا در رفتار خلاقانه نقش ایفا می‌کنند؛ اما نه تا آن‌قدر که باور عامه‌ی مردم است. “اگر چه دستاوردهای هر فرد با توانایی‌های او محدود می‌شود؛ اما با استفاده از همین توانایی‌های محدود هم می‌توان به نتایج خلاقانه‌ی دوست‌داشتنی رسید.”

منبع

دوست داشتم!
۵

خلاقیت زورکی!

صفحه‌ی مدیران روزنامه‌ی دنیای اقتصاد در این وانفسای نبود یک رسانه‌ی تأثیرگذار و همه‌گیر در زمینه‌ی علم مدیریت واقعا جالب است و من همین‌جا به دست‌اندرکاران این صفحه خسته نباشید می‌گویم. از جمله مطالب جذاب این صفحه زندگی‌نامه‌ی میلیاردهای امروزی دنیا است که برای من بسیار جذاب است و از زندگی این آدم‌های بزرگ چیزهای زیادی یاد گرفته‌ام.

هفته‌ی پیش داشتم این مطلب را از همین سری زندگی‌نامه‌ها می‌خواندم که زندگی‌‌نامه‌ی یک میلیارد ژاپنی به نام ماسایوشی سان است. این مطلب ایده‌ی بسیار جالب و عجیبی را در دل خود داشت: سان در حین تحصیل در دانشگاه کالیفرنیا تصمیم گرفت هر روز حداقل یک ایده کارآفرینانه خلق کند!!! ادامه‌ی مطلب را که بخوانید متوجه می‌شوید که آقای سان با مجبور کردن خودش به این کار بسیار سخت، به کجا رسید.

بعد از خواندن این مطلب به یاد یک نکته در مورد خودم افتادم. راست‌اش به نظرم می‌آید که اغلب عقب‌ماندگی‌های ما بدون تعارف به دلیل تنبلی است و درمان تنبلی هم چیزی نیست جز اجبار. مثلا من مدتی در مورد وبلاگ نوشتن تنبل شده بودم و برای حل این مشکل، تصمیم گرفتم هر روز حتما یک پست بنویسم؛ گیرم که آن پست از نظر کیفی خیلی هم مطلب سطح بالایی نباشد. این مهم بود که خودم را به نوشتن مجبور کنم؛ چون می‌دانستم این طوری به صورت غیرمستقیم یک چیز دیگر هم برای‌ام اجباری می‌شود. هر پست وبلاگ من (حتی مثلا گزاره‌ها که نقل قول هستند) از یک ایده‌ی مرکزی شروع می‌شود و گسترش می‌یابد.این همان چیزی است که مهم‌تر از نوشتن مستقیم در وبلاگ است: فکر کردن و ایده‌سازی.

فکر کنم نزدیک ۷ سالی باشد که همیشه یک دفترچه‌ی کوچک یادداشت همراه‌ام هست و ایده‌هایی که به ذهنم می‌رسد را در آن یادداشت می‌کنم تا یادم نرود و بعدا سر فرصت به آن‌ها بپردازم. این دفتر واقعا همه جا همراه من است: خانه، محل کار، دانشگاه، مسافرت، مهمانی و خلاصه همه‌جا و داشتن آن هم دل‌گرمی است و هم سرگرمی!

شاید جالب باشد که بگویم ایده‌ی داشتن چنین دفتری را از از کتاب جزیره‌ی سرگردانی خانم سیمین دانشور گرفتم؛ جایی که سلیم نامزد رسمی هستی (و نه عشق واقعی‌اش مراد) چنین دفتری دارد و به صورت کاملا اتفاقی (!) دفترش را پیش هستی جا می‌گذارد و ادامه‌ی ماجرا که به بحث ما مربوط نیست.

من هم مثل سلیم خودم را در نوشتن ایده‌های خودم و حتی دیگران (!) محدود نمی‌کنم؛ در دفتر من می‌توانید انواع و اقسام مطالب را از مدیریت و آی‌تی گرفته تا شعر و داستانک و نقل قول و … پیدا کنید! نکته‌ی مهم‌تر این‌که هیچ وقت به خودم نمی‌گویم این ایده بد است و به درد نمی‌خورد؛ هر چیزی را که به ذهنم می‌رسد ثبت می‌کنم (اگر چه ممکن است خیلی از ایده‌ها از دفترچه بیرون نیایند؛ اما بالاخره براساس قانون پارتو ۲۰ درصدشان ایده‌های درست و حسابی خواهند بود و همین برای من کافی است.)

این دفترها (که به تازگی جلد پنجم‌شان را شروع کرده‌ام) اصلی‌ترین منبع نوشته‌های من در این وبلاگ هستند. این دفترها کاربرد دیگری هم دارند: هر از چند گاهی ورق‌شان می‌زنم و سیر اندیشه و دغدغه‌های خودم را مرور می‌کنم. خیلی وقت‌ها اشتباهات‌ زندگی‌ یا شیوه‌ی تفکرم را در این دفترها پیدا می‌کنم و تغییراتی که در این سال‌ها در منِ وجودی‌ام ایجاد شده برای‌ام آشکار می‌شود. خلاصه داشتن‌ این دفترها و خواندن‌شان برای من لذتی بی‌پایان دارد! (اسمایلی نارسیسیسم!)

وقتی زندگی‌نامه‌ی آقای سان را خواندم به این فکر افتادم که یک قدم جلو بگذارم: از امروز خودم را مجبور می‌کنم که هر روز حتما یک ایده‌ی جدید تولید کنم و در دفترم بنویسم؛ خدا را چه دیدی شاید یکی‌اش گرفت و من هم میلیاردر شدم!

پ.ن. مدت‌ها است که دارم دنبال یک رسانه‌ می‌گردم که بشود در آن ایده‌هایی در مورد مدیریت و آی‌تی را نوشت و در مورد آن‌ها بحث کرد. فرندفید و توئیتر را امتحان کردم؛ ولی خیلی آن شکلی که من می‌خواستم نبودند. هدف اصلی این پست فقط اشاره به کار جالب آقای سان نبود؛ می‌خواستم بگویم که از این پس هر از چند گاهی پست‌هایی در این‌جا خواهیم داشت که فقط شامل یک ایده است و همین‌جا از همه‌ی خوانندگان این وبلاگ دعوت می‌کنم که در مورد این ایده‌ها اظهارنظر کنند.

دوست داشتم!
۰
خروج از نسخه موبایل