گاهی اوقات آدم به زندگی عجیب و غریب آدمهایی برخورد میکند که حتی تصور قرار گرفتن در موقعیت آنها هم حسابی ترسناک است! ناندو پارادو در سال ۱۹۷۲ یکی از شانزده مسافر نجات یافتهی پرواز ۵۷۱ خطوط هوایی اروگوئه بود که بر روی سلسله کوههای آند سقوط کرد. او که مادر و خواهرش را در این پرواز از دست داده بود، همراه با دیگر نجاتیافتگان ۷۰ روز را در میان برفها و یخهای کوههای آند بدون دسترسی به غذا و آب گذراند تا نجات یابد. برای نجات پیدا کردن هم او همراه با یک نفر دیگر، ۱۰ روز از کوهها بالا رفتند؛ در حالی که تلاش آنها توسط دیگر اعضای گروه به شکلهای مختلفی حمایت میشد.
آقای پارادو که امروز یک بیزینس من موفق است، عامل موفقیت خود را درسی میداند که از آن روزهای پرماجرا گرفت: “تصمیمگیری برای من راحته؛ چون من میدونم بدترین چیزی که ممکنه اتفاق بیفته اینه که من اشتباه کنم!“
وقتی پارادو به خانه بازگشت اعضای خانواده به خیال مردن او، لباسهایاش را به کسان دیگری بخشیده بودند و خواهر دیگرش به اتاق او نقل مکان کرده بود. اما قسمت غمانگیز ماجرا که ناندو را آزار میداد این بود که مادر و خواهرش به دعوت او سوار آن هواپیمای شوم شده بودند …
“روابطتون با دیگران را از دست ندید. آدمهایی که دور و برتون هستند را ببوسید … هیچ کس نمیدونه فردا قراره چه اتفاقی بیفته.” برای آقای پارادو درس دوم مهمتر بود: مهمترین چیز در زندگی هر چه باشد، قطعا کار کردن نیست!
پ.ن. سایت آقای پارادو را هم دوست داشتید ببینید.
🙁
این حس آزاردهندهای که اون دعوتشون کرده بود واقعا بده، حس گناهکار بودن. منطق هم همچین موقعی با دل کنار نمیاد و دعوای اون دو تا بدتر انرژی میگیره از آدم.
یه نمونه ایرانی هم داشتیم که زن و بچه اش تو هواپیما بودن و خودش فقط زنده مونده بود و اتفاقا تاجره طرف.