درس‌هایی از فوتبال برای کسب و کار (۶۷)

«این اولین باری است که خودم را در چنین شرایط سختی می‌بینم. تا قبل از پیوستن به اینتر از هیچ چیزی مطلع نبودم. ما باید شخصیت‌مان را نشان دهیم. به قدرت فراوانی برای این کار نیاز داریم. در زندگی ممکن است به شرایطی این چنینی بربخوری و باید اعتماد به نفس‌ت را حفظ کنی تا بتوانی به رشد ادامه دهی. آن هم بدون فراموش کردن کارهایی که انجام داده‌ای. ما باید با اتحاد و با تلاش فراوان خودمان را از این بحران بیرون بکشیم.» (جولیو سزار  دروازه‌بان اینتر درباره‌ی بحران این فصل تیم‌ش؛ این‌جا)

جولیو سزار به نکته‌ی جالبی اشاره می‌کند: غلبه بر بحران‌ها با تکیه بر لذت یادآوری کارهای بزرگ قبلی. این‌طوری یادمان می‌آید که چه توانایی‌هایی داریم و چقدر در برابر سختی‌ها تاب آوردیم …

دوست داشتم!
۱

۳ کلمه برای شکست خوردن!

جفری جیمز این‌جا به نکته‌ی جالبی اشاره کرده است. او می‌گوید آدم‌های مستعدِ شکست خوردن، معمولا وقتی می‌خواهند کاری را شروع کنند می‌گویند: “من تلاش‌م‌ را می‌کنم … (I will Try)” (حالا در فارسی شد چهار کلمه برای این حرف ربط؛ به بزرگ‌واری خودتان ببخشید!) آقای جیمز معتقد است که این آدم‌ها با گفتن این جمله مجوز شکست خوردن‌شان را صادر می‌کنند: “اونا وقتی شکست خوردن به خودشون می‌گن: «خوبی‌ش اینه که من حداقل، تلاش خودم را کردم.»” آیا این چیزی جز یک بهانه است؟

بنابراین به‌جای گفتن “من تلاش‌م‌ را می‌کنم!” بگویید: “من این کار را انجام خواهم داد” یا از آن به‌تر: “من باید این کار را انجام بدهم!”

دوست داشتم!
۲۰

درس‌هایی از فوتبال برای کسب و کار (۶۴)

«یورگن کلوپ ناکامی دورتموند در لیگ قهرمانان اروپا را نتیجه بی‌تجربگی تیم‌ش می‌داند:«تجربه نکته‌ای است که نمی‌توان با گوش دادن آموخت و باید در طول زندگی آن را کسب کرد.» (این‌جا)

بدون شرح. نقل قولی از ورژن آلمانی موفق و دوست‌داشتنی پپ گوآردیولا. 🙂

دوست داشتم!
۴

موفقیت چیست!؟

همه‌ی ما دوست داریم در زندگی‌مان “موفق” باشیم؛ اما کم‌تر پیش می‌آید که فکر کنیم موفقیت یعنی چه!؟ جفری جیمز این‌جا تعریف جالبی از موفقیت ارائه کرده است:

ماتریس زیر را در نظر بگیرید:

برای بیش‌تر مردم تعریف موفقیت به‌شکل زیر است:

اما تعریف واقعی موفقیت این‌طوری است:

بنابراین: “موفقیت در زندگی یعنی هر چه بیش‌تر شاد بودن!”

دوست داشتم!
۸

درس‌هایی از فوتبال برای کسب و کار (۵۰)

“برای موفقیت‌های ناپولی حد و مرزی وجود ندارد. ما تمام تلاش‌مان را در سری آ، لیگ قهرمانان اروپا و کوپا ایتالیا انجام خواهیم داد.” (ادینسون کاوانی؛ این‌جا)

وقتی راهِ رفتن مشخص است؛ موفقیت یعنی هر چقدر بیش‌تر جلو رفتن در مسیرِ پیش رو!

دوست داشتم!
۲

شش چراغ قرمز در مسیر خلاقیت

نویسنده: بکی مک‌کری؛ ترجمه‌ی: علی نعمتی شهاب

چند روز پیش مارتی کولمنِ خلاق ـ معروف به پدر دستمال کاغذی‌ها ـ پیشنهادهای خود را در زمینه‌ی خلاقیت در اکسپوی بلاگ ورلد ارائه داد. با توجه به این‌که خلاقیت برای نوآوری و کارآفرینی کلیدی است؛ می‌خواهم حرف‌های مارتی را ثبت کنم.

چرا او را پدر دستمال کاغذی‌ها می‌نامیم؟ او وقتی برای دخترهای‌ دبیرستانی‌اش ناهار درست می‌کرد، برای آن‌ها روی دستمال کاغذی‌ طرح‌‌هایی می‌کشید که با جملات برگزیده و الهام‌بخش و پرنشاطی همراه بودند. او هنوز هم به کشیدن طرح‌های‌اش روی دستمال کاغذی‌ها ادامه می‌دهد؛ البته با این تفاوت که امروز به همه‌ی ما الهام می‌بخشد.

این هم یادداشت‌های من از سخنرانی آن روز او:

هر کدام از ما مسیر خلاقیت خاص خودمان را داریم. و همه‌ی ما هم چراغ قرمزهایی داریم. مهم نیست آن‌ها از کجا سر راه پدیدار می‌شوند. شما باید با آن‌ها روبرو شوید و از آن‌ها بگذرید:

چراغ قرمز شماره‌ی یک: پول. پول شما را خلاق‌تر نمی‌کند و تضمینی هم برای موفقیت به شما نمی‌دهد. پول معمولا در نتیجه‌ی خلاقیت، جذب می‌شود. برای این‌که جذاب‌تر باشید چه می‌کنید؟ همه چیز به زیبایی درونی‌ باز نمی‌گردد. دلیل‌اش این است که ما یک جنبه‌ی بیرونی هم داریم. پول ارزشمند است؛ اما زمان هم به همان اندازه مهم است.

وقتی کاملا توجه کنید متوجه می‌شوید که منظورم عشق به کارتان است. بنابراین:

چراغ سبز شماره‌ی یک: عشق را در مرکز دایره‌ی توجه‌تان نگاه دارید.

چراغ قرمز شماره‌ی دو: وقت نداشتن. همه‌ی ما به‌اندازه‌ی یکسانی وقت داریم. وقتی می‌گویید وقت ندارید، منظورتان این است که برای این کار وقت ندارید. همه‌ی کارها برابر نیستند، همان‌طور که همه‌ی لحظات شبیه هم نیستند. در زمان تلف شده، خوشی به‌دست نمی‌آید.

اخطار: در مسیر نادرست با سرعت پیش نروید!

چراغ سبز شماره‌ی دو: پافشاری کنید. در رویارویی صخره و موج، موج برنده می‌شود؛ نه برای قدرت‌اش بلکه به‌دلیل پافشاری‌اش. قطعه به قطعه. گام به گام. گام‌های کودکانه.

چراغ قرمز شماره‌ی سه: آموزش ندیدن. آموزش دیدن شما را خلاق‌ یا موفق نمی‌کند. هیچ کسی عقل کل نیست.

اخطار: تکبر در مورد چیزهایی که می‌دانید می‌تواند باعث شود چیز بیش‌تری یاد نگیرید. شما باید با ذهن باز از قضاوت‌های گذشته‌تان بگذرید.

چراغ سبز شماره‌ی سه: هر جا و هر گونه که می‌توانید آموزش ببینید.

چراغ قرمز شماره‌ی چهار: باید در حد کمال باشد. با کمال‌گرا بودن به کمال نمی‌رسید. فرایند خلاق شدن، نیازمند آشفتگی و کامل نبودن است. بهترین کاری که می‌توانید را انجام ندهید. هر کاری را که می‌توانید بکنید. همیشه نمی‌توانید کیفیت ۱۰۰ درصد داشته باشید. بدون از دست دادن شور و اشتیاق‌تان از شکستی به شکست دیگر بروید. چیزهایی که بین شکست‌ها اتفاق می‌افتند مهم‌اند.

چراغ سبز شماره‌ی سه: خودتان باشید. همه‌ی دیگران، رفته‌اند.

چراغ قرمز شماره‌ی پنج: اتفاقی بدی برای من افتاده. مشکلات شما واقعی‌اند. مشکلات اساسی، ارزش‌شان را بازتاب می‌دهند. مشکلات‌‌تان را با دیگران مقایسه نکنید. عادت‌های بد شما ممکن است برای تطبیق پیدا کردن با وضعیت‌های بد به شما کمک کنند. اما این، دلیلِ چسبیدن به آن‌ها نیست. تا وقتی جهت حرکت‌تان (عادت‌‌های‌تان) را تغییر ندهید، به‌جایی می‌رسید که دارید می‌روید.

چراغ سبز شماره‌ی پنج: با مشکلات‌تان رشد کنید. آبراهام لینکلن می‌گوید موقعیت به‌سختی به‌دست می‌آید؛ بنابراین ما باید با این موقعیت‌‌ها رشد کنیم.

چراغ قرمز شماره‌ی شش: من یک جوجه‌ام! واقعیت این است که شما شکست خواهید خورد. بله؛ کسی بهتر از شما هم پیدا می‌شود. اما اجازه ندهید دانستن این موضوع بر شما غلبه کند. چه کسی بهتر از شما باشد و چه نه؛ او در مورد شما فکر نخواهد کرد.

چراغ سبز شماره‌ی شش: زندگی بیش از آن‌چه انتظار داشتم غیرقابل انتظار بود!

منبع

دوست داشتم!
۱

درس‌هایی از فوتبال برای کسب و کار (۴۸)

“فکر می‌کنم که راز موفقیت ما در سادگی‌ای است که بازیکنان در درک شیوه‌ی بازی دارند. هر چقدر کارها آسان‌تر باشد، اوضاع به‌تر است. این همان چیزی است که گواردیولا به ما آموخته و در نهایت همه‌ی دنیا سبک کاری بارسلونا را تحسین می‌کنند.” (دنی آلوز؛ این‌جا)

دنی آلوز می‌گوید: راز موفقیت = ساده انجام دادن کارها! و بارسا همین‌طوری رئال را شنبه در ال‌کلاسیکو شکست داد … اما همه‌ش هم این نیست! پیروزی بارسا از زاویه‌ی دید ره‌بری سازمانی، دلیل مهم‌تری هم داشت. دلیلی که باعث شد متوجه شوم ایده‌های ره‌بری پپ عزیز را با استیو جابز بزرگ چقدر نزدیک‌اند. شنبه برای‌تان می‌نویسم‌ش.

پ.ن. این هفته از نظر کاری به‌شکل غیرقابل باوری شلوغ بودم. این شد که گزاره‌ها چند روزی به‌روزرسانی نشد. امیدوارم دیگر از این مشکلات پیش نیاید.

دوست داشتم!
۰

۷ عادت که موفقیت استیو جابز را رقم زدند

نویسنده: سوزان راید؛ ترجمه‌ی: علی نعمتی شهاب

ماه گذشته مرگ نوآور و رهبر بزرگ اپل استیو جابز، جامعه‌ی کارآفرینان و مصرف‌کنندگان را شوک‌زده کرد. این‌طور نبود که ما نمی‌توانستیم مشکلی را که در سلامت جابز بود ببینیم؛ بلکه ما نمی‌خواستیم بپذیریم که یکی از بزرگ‌ترین نوآوران و رهبران دوران ما در سن کم ۵۶ سالگی دار فانی را ترک بگوید.

درخشندگی، اشتیاق و انرژی استیو منبعی بی‌پایان برای نوآوری بود که برای سال‌ها موجب غنی‌ شدن هر چه بیش‌تر زندگی ما خواهد شد. او موفقیت بلندمدت کسب و کار را نهادینه ساخت و استاد این کار هم بود.

بیایید نگاهی بیاندازیم به ۷ عادت جابز که باعث موفقیت بی‌نظیر او در زندگی شخصی و شغلی‌اش شدند:

۱- سمج باشید! جابز اپل را همراه یک همکلاسی دوران دبیرستان در یک گاراژ در سیلیکون ولی در ۱۹۷۶ راه انداخت. او یک دهه بعد از اپل اخراج شد. اما او آن‌قدر سماجت کرد تا در سال ۱۹۹۷ برای نجات شرکت به آن‌جا برگشت. از آن زمان تا به امروز، اپل تبدیل به ارزش‌مندترین شرکت جهان شده است.

۲- پیش رفتن را ادامه بدهید! جابز محصولات دوست‌داشتنی‌اش را حتا در زمان رکود اقتصادی اخیر و بروز مشکلات سلامت خود، یکی پس از دیگری به بازار عرضه می‌کرد.

۳- بخواهید که زندگی انسان‌ها را تغییر دهید: او به تحول رایانه‌ها از ابزاری برای وسواس اعتیادگونه‌ی کاربران حرفه‌ای به یکی از اجزای ضروری زندگی شغلی و شخصی کمک نمود. او در این فرایند نه فقط رایانه‌های شخصی که صنعت تلفن‌های همراه و صنعت موسیقی را نیز متحول کرد. زمانی که به ایجاد تحول در صنایع آمریکایی نیاز بود، جابز رقبای کمی داشت.

۴- همه‌جا حاضر باشید: از همه تأثیرگذارتر عرضه‌‌‌ی آی‌پد در سال ۲۰۱۱ بود که “۱۰۰۰ موسیقی در جیب شما” را نوید می‌داد. در طول ده سال بعد، این دستگاه قابل کنترل با انگشت اشاره حتی از ساعت مچی هم محبوب‌تر شد.

۵- هیجان ایجاد کنید: اپل تحت نظارت جابز، توسعه‌ی محصول بعدی خود را در خفا انجام می‌داد تا به پیش‌بینی‌های هیجان‌انگیز دامن بزند. به‌علاوه جابز در مورد این‌که مشتریان‌اش چه می‌خواهند حسی پیش‌گویانه داشت. حتی زمانی که تقاضایی وجود نداشت، او یک مذهب جدید را به‌راه می‌انداخت.

۶- نیاز ایجاد کنید: در سال ۲۰۰۷ آی‌‌فون صفحه لمسی به بازار عرضه شد. “یک سال بعد فروشگاه اپ استور” اپل نیز به آی‌فون پیوست. در این‌جا توسعه‌دهندگان می‌توانستند “برنامه‌‌های کابردی (اپ)” آی‌فون را بفروشند. برنامه‌هایی که گوشی تلفن همراه را از ابزاری که تنها به‌درد تماس تلفنی می‌خورد به ابزاری برای مدیریت نقدینگی، ویرایش عکس‌‌ها، بازی کردن و شبکه‌سازی اجتماعی تبدیل می‌کردند.

جابز در سال ۲۰۱۰ آی‌پد را به بازار عرضه کرد. رایانه‌ی کاملا لمسی در اندازه‌ی یک تبلت در حالی عرضه شد که حتی تحلیل‌گران بازار هم می‌گفتند نیازی به آن ندارند.

۷- با خودتان صادق باشید: جابز با پیروی از “صدای درونی، قلب‌ و کشف و شهودی درونی‌اش” موفق شد. او در سخنرانی فارغ‌التحصیلی‌اش در دانشگاه استنفورد، گفت: “زمان شما محدوداست؛ بنابراین آن را در زندگی در جلد دیگران به‌هدر ندهید. به دام تعصب نیفتید که زندگی براساس نتایج اندیشه‌های دیگران است. اجازه ندهید صدای عقاید دیگران صدای درونی، قلب‌ و کشف و شهودی درونی‌تان را خاموش سازد.”

جابز ممکن است دیگر در میان ما نباشد؛ اما هنوز نبوغ و چشم‌انداز او در درون دیگر نوآوران بی‌شماری زنده است. همانند او آن‌ها می‌خواهند تا زندگی انسان‌ها را متحول کنند. آیا شما یکی از آن‌ها هستید؟ چه محصول جدیدی را برای بهبود دیدگاه‌های دیگران به بازار عرضه بکنید و چه نه، به‌کار بستن این ۷ شایستگی موفقیت‌آمیز که جابز نماد آن‌هاست به شما کمک می‌کند تا همان‌طور که جابز گفت “تلنگری بر کهکشان بزنید” و راه خود را برای موفقیت در زندگی هموار سازید.

منبع

دوست داشتم!
۴

درس‌هایی از فوتبال برای کسب و کار (۳۹)

“او (فرگوسن) همیشه انگیزه من در فوتبال بوده است. من همیشه گفته ام یکی از دلایلی که به انگلیس آمدم و مربی چلسی شدم او بود.

سرمربی رئال مادرید افزود: اشتیاق او برای فوتبال مسری است، مدل مربی گری او الگویی برای هر مربی فوتبال در دنیا است. هنگامی که شما درباره سر الکس فرگوسن فکر می کنید دو چیز به ذهن‌تان می رسد: او بی‌نظیر و موفق است.

مورینیو دوازدهمین قهرمانی منچستریونایتد با هدایت فرگوسن را ‘دستاوردی افسانه‌ای ‘ توصیف کرد و گفت: هیچ نشانه‌ای از فروکش کردن عطش و اشتیاق او برای موفقیت دیده نمی‌شود. هر بار که او یک جام را تصاحب می کند اشتیاقش برای قهرمانی‌های بعدی بیشتر می‌شود.

سرمربی سابق چلسی گفت: او زندگی می‌کند برای این که پیروز شود. تقاضا نمی‌کند ولی انتظار دارد بازیکنان‌اش هم همین اشتیاق را در زمین پیاده کنند.” (خوزه مورینیو در توصیف سر الکس فرگوسن؛ این‌جا)

قصد تفسیر نوشتن بر توصیف فوق‌العاده‌ی آقای مثلا خاص را از پیرمرد دوست‌داشتنی اولدترافورد ندارم. بخوانید، لذت ببرید و یاد بگیرید. فقط می‌خواهم نکته‌ای را اضافه کنم: همیشه برای‌ام انگیزه‌ی تمام نشدنی فرگوسن جالب و جذاب بوده است. طرف‌دار یونایتد شدن من دو دلیل اصلی داشت: سر الکس و اریک کانتونا. مدت‌ها به دنبال این بودم تا راز این عطش همیشگی سر الکس را به موفقیت کشف کنم. و خوب فکر می‌کنم کشف‌اش کردم: وقتی شما موفق می‌شوید، احساس موفقیت آن‌قدر لذت‌بخش و شادی‌آفرین است که تمام سعی‌تان را به‌کار می‌گیرید تا دوباره به آن موفقیت برسید. دائمی کردن لذت بودن در قلّه، راز انگیزه‌ی بی‌پایان سر الکس فرگوسن است.

دوست داشتم!
۱

کنترل کن، نه فرار!

دو ماه پیش همین روزها یکی از بدترین اتفاق‌های زندگی‌ام رخ داد. لحظات بسیار سختی را گذراندم که هنوز به‌یاد آوردن‌شان مرا آزار می‌دهد. مدام سعی می‌کردم تا فراموش کنم و نمی‌شد. هر لحظه و هر نفس، زندگی سخت‌تر از قبل می‌شد. من ناخواسته داشتم به تهِ چاهِ زندگی سقوط می‌کردم …

******

آن روزهای سخت گذشته‌اند. حالا من به‌شرایط عادی زندگی برگشته‌ام. این‌که چه شد و چه کردم، بماند برای وقتی دیگر که شاید تصمیم گرفتم از این تجربه‌ی شخصی عمیق‌ام بنویسم. اما وقتی که خوب شدن را شروع کردم، برای برنگشتن آن حالت بد روحی ـ روانی قبلی باید کاری می‌کردم. همان روزها آقای حق‌پرست عزیز سؤالی را پای یکی از پست‌های گزاره‌ها مطرح کردند: “یک سؤال در ذهن‌ام پیدا شده. چرا با رواج این همه کتاب‌ها، مجله‌ها و سمینارهای مختلف درباره‌ی موفقیت حتی افرادی که از این کتاب‌ها و مجله‌ها استفاده می‌کنن و به همین سمینارها می‌رن کمتر می‌تونن تو زندگی روزمره‌شون این رؤیاها را پیاده کنن و به‌قول شما رؤیاهاشون رو زندگی کنن؟”

آن نیاز شخصی و این سؤال باعث شدند تا من روزهای زیادی برای حل این مسئله‌ی بغرنج (!) فکر کنم: چرا تکنیک‌ها و روش‌های موفقیت و شاد بودن را نمی‌توانم در لحظات سخت زندگی‌ام پیاده کنم؟

در همین فکر کردن‌ها یاد زمانی افتادم که تعلیم رانندگی می‌رفتم. آن روزها هر وقت منِ تازه‌کار در موقعیتی سخت قرار می‌گرفتم و می‌خواستم مثلا با انحراف به چپ یا راست و یا ترمز زدن از آن موقعیت فرار کنم، مربی‌‌ام به من می‌گفت: “فرار نکن. ماشین را کنترل کن. این راه‌هایی که تو استفاده می‌کنی، احتمال تصادف را بالاتر می‌برند!”

و همین‌جا بود که من پاسخ آن سؤال را پیدا کردم: وقتی اتفاق ناخوشایندی در زندگی آدم می‌افتد و باران احساسات منفی بر سر روح آدمی هم‌چون سیل فرو می‌ریزد، به‌صورت ناخودآگاه و ناخواسته در برابر آن مقاومتی نمی‌کنیم. به این ترتیب احساسات منفی بدون هیچ مانعی شروع می‌کنند به تخریب روحیه‌ی آدم که نتیجه‌ای جز ناامیدتر شدن و دل‌خستگی بیش‌تر ندارد. شبیه همین اتفاق وقتی که با شکست بزرگی هم روبرو می‌شویم رخ می‌دهد. در این حالت آدم گویی در مردابی قرار گرفته و می‌داند که دست و پا زدن‌اش نتیجه‌ای جز بیش‌تر فرو رفتن ندارد؛ اما از فرط استیصال، هم‌چنان تقلا می‌کند …

حداقل در مورد من، مشکل اصلی این‌جا بود که احساس می‌کردم شکست در گذشته، یعنی این‌که موفقیت در آینده دیگر وجود نخواهد داشت! خودم هم الان به احساس آن موقع‌ام می‌خندم؛ اما همه‌ی ما تجربه‌ی روزهای بد زندگی‌مان را داریم و می‌دانیم که در چنین شرایطی آدم نمی‌داند که حق با عقل است یا احساس …

بنابراین در برابر آن اتفاق بد ـ همان‌طور که مربی‌ام گفته بود ـ چاره‌ای نداشتم جز کنترل کردن احساسات منفی‌ام و نه فرار کردن از آن‌ها. بنابراین وقتی یاد آن ماجرا می‌افتادم، سعی نمی‌کردم که فراموش‌اش کنم. به‌جای آن تمام تمرکز و تلاش‌ام را روی کنترل احساسات‌ام می‌گذاشتم.

خوب به‌تدریج بخشی از مشکلات‌ام حل شد. اما هنوز برای‌ام عجیب بود در آن روزها خیلی تلقین احساسات مثبت و روش‌های شادمانی و موفقیت برای خارج شدن از آن موقعیت بد، کمک‌ام نمی‌کردند! سؤال آقای حق‌پرست هم دقیقا همین بود. مدتی که از آغاز کنترل احساسات و نه فرار کردن از آن‌ها گذشت و وضعیت زندگی‌ام نسبتا عادی شد، متوجه شدم که آن تکنیک‌های تا چند روز پیش بی‌اثر، چقدر دوباره روی زندگی‌ام اثرگذار شده‌اند.

و این‌جا بود که کشف بزرگ دوم‌‌ من اتفاق افتاد: تکنیک‌ها و روش‌های موفقیت، شادی، خوب کار کردن و … معمولا فرض‌شان این است که منِ نوعی در شرایط عادی و نرمال زندگی به‌سر می‌برم و حداقل، نمودار زندگی من بالای محور مختصات خود است (و نه به‌صورت یک موج سینوسی زیر محور!) این تکنیک‌ها با این فرض، به من کمک می‌کنند تا شرایط نرمال زندگی‌ را حفظ کنم و آن بخش‌هایی از زندگی‌ام را هم که درست نیست ـ مثل عادت‌های بد ـ اصلاح کنم. فرض بر این است که یک زندگی نرمال و روی مسیرِ درست و مستقیم، به موفقیت و شادکامی و خوش‌بختی دست خواهد یافت! به بیان دیگر این تکنیک‌ها می‌خواهند به من کمک کنند تا شاد و موفق بمانم نه این‌که شاد و موفق بشوم! 

بنابراین وقتی که من از نظر روحی ـ روانی در شرایط خوبی نبودم، نمی‌توانستم از آن تکنیک‌ها استفاده‌ی مناسب را ببرم. اما وقتی به حالت عادی برگشتم، امکان استفاده از آن‌ها را برای ثابت نگه داشتن شرایط خوب زندگی‌ام پیدا کردم.

بنابراین در مواجهه با شکست و روزهای بد و غم‌ناک، بیش از هر چیز روی کنترل احساسات منفی‌تان و نه فرار کردن از آن‌ها تمرکز کنید. این کار خود به خود باعث می‌شود تا کم‌کم به زندگی عادی‌تان برگردید. می‌توانید به جملاتی مثل “زمین خوردن که کاری نداره؛ بلند شدنه که سخته!” و “خوش‌بینی یعنی انتظار همیشگی وضعیت به‌تر!” (توئیت‌های آن روزهای من!) هم به‌عنوان مسکن فکر کنید! (برای من که جواب داد!) بعد کمی که اوضاع مناسب‌تر شد، از تکنیک‌ها و روش‌های موفقیت و شاد بودن هم به‌عنوان یک داروی مکمل بهره بگیرید تا سرعت به‌بودتان را افزایش ببخشید.

******

“کنترل کن، نه فرار!” چه درس خوبی. برای همیشه این جمله‌ی کوتاه را از مربی‌ام به یادگار نگه می‌دارم.

دوست داشتم!
۸
خروج از نسخه موبایل