کتاب‌خوان

در این تعطیلات بالاخره پس از مدت‌ها انگیزه فیلم دیدن را در خودم بیدار کردم و نشستم فیلم کتاب‌خوان () ـ ساخته و با بازی حیرت‌انگیز (که به حق اسکار به‌ترین بازی‌گر نقش اول زن امسال را برای‌اش به ارمغان آورد) ـ را نگاه کردم.

فیلم را می‌توان به سه بخش تقسیم کرد: بخش اول که تقریبا ۴۵ دقیقه اول فیلم را در بر می‌گیرد درباره روابط عاشقانه یک پسر نوجوان (مایکل برگ با بازی دیوید کروس) با یک زن جوان آلمانی (هانا اشمیت با بازی کیت وینسلت) در میانه‌های جنگ جهانی دوم است. این بخش با ناپدید شدن ناگهانی زن جوان به پایان می‌رسد. در بخش دوم که به نظر من مهم‌ترین بخش فیلم است در کنار پسر جوان ـ که اکنون یک دانشجوی جوان حقوق است ـ شاهد محاکمه زن جوان ـ در هیأت یک مأمور اس‌اس که باعث قتل‌عام ۳۰۰ زن و کودک یهودی شده است ـ هستیم. بخش سوم هم در سال ۱۹۹۵ اتفاق می‌افتد و در آن سرنوشت دو کاراکتر اصلی فیلم را می‌بینیم.

کتاب‌خوان از آن فیلم‌هایی است که حسابی آدم را به خود مشغول می‌کند. به‌ویژه بخش دوم فیلم که پر است از خطابه‌های پرشور اخلاقی و حقوقی: کشاکش قاضی دادگاه با هانا اشمیت را در کنار مباحثات حقوقی پرشور مایکل با یکی از هم‌کلاسی‌ها و استادش بگذارید به این پرسش‌های عجیب و غریب می‌رسید که من واقعا چند روز دارم روی‌شان فکر می‌کنم و هنوز به نتیجه‌ای نرسیده‌ام:

۱- اداره جوامع انسانی باید براساس اخلاق باشد یا قانون؟ (استاد مایکل می‌گوید قانون.) این سؤال را می‌توان این‌طور هم مطرح کرد که در قضاوت درباره خیر بودن یا شر بودن یک کنش انسانی باید اخلاق را به‌عنوان مرجع در نظر گرفت یا قانون؟سؤال بسیار سختی است؛ مخصوصا وقتی که در همان‌جای داستان استاد به نسبی بودن قوانین اشاره می‌کند و این قضیه را پیچیده‌تر می‌کند: وقتی فعلی در زمانی قانونی بوده و الان نیست و طرف براساس قانون امروز محاکمه می‌شود آیا این قضاوت درباره رفتار فرد درست است؟ (هانا در دادگاه اشاره می‌کند که ما مأمور بودیم و معذور.) فرض‌ام هم ثابت بودن قواعد اخلاقی در طول دوران زندگی آن انسان است.

۲- استاد می‌گوید باید در حقوق برای اثبات خیر یا شر بودن فعل یک انسان در زندگی اجتماعی خود (در این‌جا اثبات قتل عمد) باید نیت او را اثبات کرد و حقوق این را می‌گوید. دو پرسش اساسی در این مورد وجود دارد: اولی این‌که چطور نیت را اثبات کنیم؟ (من با ساز و کارهای حقوقی‌اش کار ندارم؛ چون تخصصی در این زمینه ندارم.‌) و دومی این‌که گیرم که نیت طرف خیر بود، وقتی نتیجه کارش باعث ضرر به تعدادی انسان دیگر شده آیا نیت تأثیرگذار است؟

۳- من یک رازی را می‌دانم که اگر آن را فاش نکنم، صاحب آن راز به شدت آسیب خواهد دید. اما خود او این راز را برملا نکرده و خودخواسته به ضرر پیامد آن تن داده است. من باید چه کاری کنم؟ رازداری یا فاش کردن راز و نجات آن فرد؟

نظر شما چیست؟

چند نکته حاشیه‌ای:

۱- شاهکارترین دیالوگ فیلم از زبان هانا وقتی است که آخرهای فیلم مایکل از او می‌پرسد چه احساسی داری و او می‌گوید: “هیچ اهمیتی ندارد که من چه احساسی دارم یا چه فکری. مرده‌ها هم‌چنان مرده‌اند!”

۲- زیباترین بخش فیلم برای من جایی بود که مایکل برای هانای در زندان کتاب‌های صوتی درست می‌کند و هانا با استفاده از آن‌ها و با نگاه کردن کتاب‌ها باسواد می‌شود!

۳- بازی کیت وینسلت واقعا عالی است؛ مخصوصا وقتی که با حرکات چشم‌اش به خوبی بی‌سواد بودن کاراکتر خودش را نشان می‌دهد!

۴- موسیقی متن فیلم با غم پنهانی که در صدای پیانو موج می‌زند آن‌قدر شنیدنی است که من توصیه می‌کنم آلبوم موسیقی متن فیلم را جایی کنار دست‌تان داشته باشید برای هر از گاهی گوش دادن!

دوست داشتم!
۵
خروج از نسخه موبایل