یک: خیلی دور نیست آن روزی که خبری کوتاه بهتزدهمان کرد: دکتر حمیدرضا صدر، نویسنده و مفسر فوتبالی ـ سینمایی محبوبمان در حال دست و پنجه نرم کردن با «سرطان لعنتی» است … و زمان زیادی نگذشته بود که این بهتزدگی کامل شد: حمیدرضا صدر به جمع ستارههای آسمان پیوست …
دو: هر چه فکر کردم یادم نیامد که دکتر صدر را اولینبار در کدام برنامه دیدم. اما از همان بارهای اول شیفتهی او شدم. شیفتهی حرفهای متفاوتاش در مورد فوتبال، حرفهایی فراتر از تاکتیک و تکنیک و توپ و چمن. حرفهایی از جنسی که ماهیت واقعی فوتبال همان است: خودِ زندگی، بازتابی تام و کمال از سرشت و سرنوشت زندگی انسانها. جایی که در آن، همه میتوانند امید و آرزو و رؤیا و دیوانگیهای خاص خودشان را داشته باشند و حتی از آن بهتر، فرصت تلاش برای واقعی کردن آن خیالها را داشته باشند. فوتبال پر است از این رؤیاها: معجزهی بِرن (قهرمانی آلمان در جام جهانی ۱۹۵۴ بعد از شکست در جنگ جهانی دوم)، افسانهای بهنام پله، «دستِ خدا»ی دون دیهگو مارادونا، سه گانهی باشکوه منچستر ۱۹۹۹ و اساسا زندگی سر الکس فرگوسن، بارسای افسانهای پپ، رقابت دیوانهبار لیو مسی و کریس رونالدو، قهرمانی لستر سیتی در لیگ برتر، «معجزهی نیوکمپ» بارسای لوئیس انریکه، قهرمانی لیورپول در لیگ برتر بعد از سه دهه و اینتر در سری آ بعد از یک دهه و همین آخرها، قهرمانی ایتالیای زیبای مانچو در یورو ۲۰۲۰ و قهرمانی کوپا ۲۰۲۱ توسط لیونل مسی و تیم ملی آرژانتین، تنها بخشی از معجزههای امیدبخش فوتبال در تمام این سالها بودهاند. فوتبال حتی برای ما ایرانیان هم رؤیاها و معجزههایی کنار گذاشته: رکورد گلزنی ملی افسانهای علی دایی که تنها بهدست ستارهای مثل کریس رونالدو شکسته شد، درخشش ستارههایمان در فوتبال اروپا (مثل درخشش طارمی در فصل اخیر اروپا)، معجزهی ملبورن و بازیهای درخشان تیم ملیمان در جامهای جهانی که شاید نقطهی اوج آن، گل حمید استیلی به تیم ملی آمریکا در جام جهانی ۱۹۹۸ بود، خاطراتی بودند و هستند که هنوز با یادآوری آنها عشقبازی میکنیم.
سه: در این چند روز که ویدئوها و نوشتهها و گفتههایی از حمیدرضا صدر بازنشر میشود، بیش از هر چیزی مرگاندیشی او برایام جذاب و تفکرانگیز بوده است. او روی دیگر سکهی فوتبال را هم در زندگی دیده بود: مرگ و درگذشتن عزیزاناش در روزهای جوانی و احتمال بالای ابتلای خودش به سرطان در جوانی، همان درد لعنتی که در آخر هم داستان زندگی او را به صفحهی پایانیاش رساند. فوتبال اما میدانی است که همین روی دردناک زندگی را در آن بهروشنی میتوانیم ببینیم: شکست خوردن «جوگو بونیتو»ی زیبای برزیل ۱۹۸۲ و داستان افسانهای و تراژیک زندگی قهرمان همان تیم یعنی دکتر سوکراتیس، حواشی زندگی دون دیهگو ماردونا و مرگ تراژیکش، مرگ مارک ویوین فو در وسط مسابقهی فوتبال و داستانهای دیگری از زندگی ستارهها و اسطورههای فوتبالی و شکستهای دردناک تیمهایی زیبا با ستارههایی دوستداشتنی که هیچوقت یادمان نمیرود: تصویر تاریخی لحظهای که روبرتو باجو پنالتیاش را در فینال جام جهانی ۱۹۹۴ به بیرون زد، شکست استقلال «ناصر خان حجازی» در فینال لیگ قهرمانان آسیای ۱۹۹۹، شکست ناجوانمردانهی ایتالیای بینظیر دینو زوف در یورو ۲۰۰۰، شکستهای پی در پی آرژانتین با لیونل مسی در فینالهای مختلف بهویژه فینال جام جهانی ۲۰۱۴، و الیته چند مورد دیگر، خاطرات تلخی هستند که من شخصا در طول دوران «عشق فوتبال» بودنم هنوز غمشان روی دلم سنگینی میکند. کدام یک از ما از این خاطرات غمناک از فوتبال در زندگیاش نداشته است؟
چهار: اما فوتبال یک جنبهی سوم هم دارد که اتفاقا همینها است که ما را عاشق و والهی این ورزش کرده است: ذات انسانی فوتبال. همان چیزی که دکتر صدر اولین نفری بود که با حرفهایش در تلویزیون به ما نشان داد که حتی در علوم انسانی آکادمیک مثل جامعهشناسی و روانشناسی هم چقدر مورد توجه است. بعدها اون با نوشتن کتابهای مختلفش، متنهایی پرشور و زیبا و حتی آموزنده مانند خود فوتبالی که در زمین چمن بازی میشود را در اختیار ما گذاشت: کتابهایی که در آنها با داستانهایی مواجه میشدیم که جنبههای دیدنی و نادیدنی فوتبال را با قلمی روان و شورانگیز و حتی فراتر از آن، تحلیلهایی از آنچه میتوانست باشد و نبود را به ما ارزانی میداشت. حالا با شخصیت مبارز سر الکس فرگوسن، روحیهی معلمی آرسن ونگر، انسانیت پپ و رقابتجویی ژوزه مورینیو و حتی قدیمیترهایی مانند برایان کلاف و هلنیو هررا و دهها روایت دیگر در مورد انسانهایی که فوتبال را به این شکلی که میشناسیمش ساختهاند، روبرو میشدیم. حالا میفهمیدیم که چرا اینقدر فوتبال را دیوانهبار و عاشقانه دوست میداریم: فوتبال، همان زندگی است. فوتبال، همان انسانیت است. فوتبال، تصویر ابدی زندگی همهی ما است. همانطور که خود حمیدرضا صدر، تقویم زندگیاش را با جامهای جهانی تنظیم کرده بود …
دکتر صدر با روایتهایش از روزهایی دور که او روی سکوهای امجدیه، با فوتبال بزرگ و عاشق شد، در این یک دههی اخیر که «فوتبالفارسی» بیش از هر زمان دیگری از جوانمردی و اخلاقْ تهی شده است، بهیادمان میآورد که فوتبال ایران هم در دهههای گذشته سرشار از همان «انسان»هایی بوده که در این سالها با چراغ بهدنبالشان در فوتبال دنیا گشتهایم: مرحوم پرویز دهداری، استاد حسین فکری، مهندس حسین کلانی و همایون خان بهزادی و البته ـ شاید بهدلیل علاقهی شخصیام ـ پیش از همه ناصر خان حجازی و منصور خان پورحیدری.
و من باید اعتراف کنم که ایدهی اولیهی پستهای «درسهایی از فوتبال برای کسبوکار» با تماشای گفتگوهای دکتر صدر در تلویزیون در ذهنم جرقه زد!
پنج: حمیدرضا صدر، آنگونه زیست که میخواست. زندگی، شاید به او سالهای بسیار دیگری بدهکار بود؛ اما او یک بار دیگر ثابت کرد که برای انسانهای بزرگ، عرض زندگی، بسیار مهمتر از طول آن است. او مانند تمام عاشقان افسانهای این دنیای خاکی، با عشق دیوانهبارش، مانند تمام اهل قلم، در نوشتههایش و مانند تمام انسانهای مهم فوتبالی زندگیمان، در قلب ما ابدی شد. بدرود آقای صدر! شما را با قلم سحرآمیز و کلام جادوییتان، صداقت و شرافتتان، اطلاعات وسیع و مستند و حافظهی تاریخی بیمانندتان و بیش از هر چیزی با شور و شوقتان به زندگی و فوتبال ـ عشق ابدی و ازلی مشترکمان ـ بهیاد خواهیم آورد. جاودانگی ابدیتان بر ما تسلیت و بر شما تهنیت باد!
پ.ن. عنوان مطلب، برگرفته است از نام دو کتاب دکتر صدر: «نیمکت داغ» (روایتهایی در مورد مربیان بزرگ تاریخ فوتبال) و «پسری روی سکوها» (داستان فوتبال ایران بهروایت دکتر صدر.)