۱٫ و من امروز ششم اردیبهشت ماه ۱۳۹۳، بالاخره سی ساله شدم. بههمین سرعت و بههمین سادگی. تغییر همزمان و سادهی دو شماره؛ اما تجربهای عمیق و متفاوت. پایان یک دههی عجیب و جذاب سرشار از شادی و غم و آغاز روزی و دههای دیگر. تولدی متفاوت و جذاب کنار حرم مطهر امام رضا (ع). به فال نیک میگیرمش. 🙂
۲٫ ده سال قبل همین موقع کجا بودم؟ به چه فکر میکردم؟ از دنیا چه میخواستم؟ چه میکردم؟ اینها شاید چندان مهم نباشد. مهم مسیری است که در طول این ده سال طی کردم. مسیری که با افتخار سرم را بالا میگیرم و میگویم که خوشحالم زندگی من بوده است.
۳٫ دههی بیست سالگی، سرشار از شادی و محبت بود. شادمانی و لذت ناشی از بودن کنار خانواده و دوستانم. و البته رضایت درونی و شادی از تلاش برای تغییر خودم و دنیا!
۴٫ دههی بیست سالگی البته دههی تجربه، پیشروی و موفقیت هم بود. دههای مملو از کارها و دستاوردهای بزرگی که روزی آرزوهای بزرگی محسوب میشدند. کار کردن و اثرگذاری و خواندن و نوشتن و یاد گرفتن و یاد دادن!
۵٫ دههی بیست سالگی غم و درد و رنج هم کم نداشت. از رنج دوری عزیزان تا درد از دست دادن چند نفر از مهمترین آدمهای زندگیام برای همیشه. و البته حسرت و درد ناشی از نرسیدنها و نه شنیدنها.
۶٫ اما امروز که در اوج رضایت درونی به گذشتهای ده ساله مینگرم و به “زندگی پیش رو” میاندیشم، خوشحالم که کشف کردهام زندگی چیزی جز مجموعهای از انتخابها نیست و شادمانم از اینکه زندگیام را با انتخابهای درست و نادرست خودم ساختهام. زندگی که برای خودم ساختهام و زندگی که برای خودم آن را طی کردهام؛ نه برای دیگران!
۷٫ امروز میدانم که آنچه مهم است همین است و بس. اینکه هنوز فرصتی ـ هر چند کمتر از قبل ـ برای بودن و کشف کردن و لذت بردن و مهر ورزیدن و تأثیر گذاشتن باقی مانده است. فرصتی برای ساختن “یادگاری که در این گنبد دوار بماند!” زندگی در پیش رو و جاودانگی. حالا وقت شروعی دوباره است. 🙂
پ.ن. پستهای لینکهای هفته و درسهای فوتبال فردا منتشر خواهند شد. 🙂