وقتی هر ارزشی را از انسان گرفتی و به جای آن چیزی که بیارزد ندادی، حرفی برای گفتن نمیماند. زمانی، گُلی چون نرگس، وجودی بود، داستانی داشت، روحی در آن زندگی می کرد، عشق بود، زندگی بود. امروزه همان گل ـ و هر چیز دیگر چون او ـ مقداری کربن است، اتم است، مولکول! برای مقداری کربن و هر کوفت و زهرمار دیگر چه میخواهی بسازی؟ به او میخواهی چه بگویی؟ زمانی ایکاروس به طرف خورشید رفت و همچنین کیکاووس خودمان مورد قهر خدایی قرار گرفت، پرهایش سوخت… بسیار خوب. امروزه گاگارین به آسمان صعود کرد، پرش نسوخت یا پر نداشت تا بسوزد. سر و مر و گنده برگشت!
(از نامه بهمن محصص به سهراب سپهری؛ اینجا)