“خیلی خوشحالم برندهی بازی با عمان شدیم. خوشحالتر اینکه مسابقات را با انجام دیداری بس سنگین مثل امروز آغاز کردیم. پیکاری که به ما این فرصت را میدهد که از اشتباهات، خیلی چیزها بیاموزیم و برای ادامهی جام مد نظر قرار بدهیم. شاید امروز ۵ بر صفر برنده میشدیم. اما من ترجیح میدهم تیمم مثل بازی امروز برنده شود و کسب تجربه کند تا این که ۵ بر صفر برنده شود اما اشتباهاتش را نبیند. اگر بردی پرگل کسب میکردیم، همه می گفتند کره حتما قهرمان جام میشود و همین جلوی تجربهاندوزی تیم را میگرفت.” (اولی اشتلیکه؛ مربی تیم کرهی جنوبی؛ اینجا)
معمولا گفته میشود باید از شکستها آموخت. پیروزی که صد مدعی دارد! اما اشتلیکه به نکتهای اشاره میکند که معمولا نادیده گرفته میشود: “کیفیت بردن” مهم است. یک مدیر برنده و یک متخصص حرفهای موفق حتا در بردهایشان هم بهدنبال یادگیری هستند: کجا میتوانستیم بهتر عمل کنیم؟ کجا اشتباه کردیم؟ کجا درست عمل کردیم؟ آیا صرفا برنده شدهایم یا با خوب بازی کردن در میدان رقابت برنده شدهایم؟ آیا ما بردهایم یا رقیب بازی را باخته است؟
این سؤالات و بسیاری سؤالات دیگر میتوانند در پی یک برد دلچسب مطرح شوند و راه را برای پیروزیهای بعدی هموارتر سازند. فراموش نکنید که هیچوقت قله پایان راه نیست!
“پیروزی یک بر صفر آرسنال در خانه بروسیا دورتموند به اعتقاد رومن وایدنفلر «ناعادلانه» بود. دورتموند در اکثر دقایق بازی حاکم میدان بود؛ اما تنها گل آرون رمزی نتیجه را تعیین کرد. دروازهبان ۳۳ سالهی دورتموند پس از مسابقه گفت: «کمی بیعدالتی شد. اما ما در لندن آن اندکی شانس را داشتیم که امروز تاوانش را دادیم. ما بهسرعت در بازی جا افتادیم و موقعیتهایی عالی داشتیم؛ اما اراده لازم در لحظات سرنوشتساز را نداشتیم. ما بهاندازه کافی انرژیک نبودیم و همیشه تلاش کردیم زیبا بازی کنیم و مرتبا پاس پشت پاس بدهیم.”(اینجا)
وایدنفلر در مورد یک بازی رقابتی به نکتهای اشاره کرده که امروز بعد از تجربهی چند سال “تلاش برای رسیدن” عمیقا معتقدم بزرگترین مانع بر سر راه رسیدن به اهداف و موفقیت است: “تردید!” در مسیر حرکت بهسوی هدفها سختیهای بسیاری پیش میآیند که هر کدام برای ناامید و دلسرد شدنمان کافیاند. شکست خوردن در امتحان کردن انواع راههای تحقق یک آرزو در جای خودش معضل بسیار مهمی است. بارها و بارها افرادی را دیدهام که توان و استعداد و حتی منابع مورد نیاز را برای انجام یک کار بزرگ را در اختیار داشتهاند و تنها باید یک تصمیم بزرگ میگرفتند؛ اما نتوانستهاند. مسئله در بسیاری از موارد، نخواستن و نتوانستن نیست؛ بلکه “تردید” است: تردید در پذیرش ریسک آغاز کردن و تردید در ادامه دادن در زمانهی تاریکیها و شکستها.
شاید این تکبیت حافظ خلاصهی حال افرادی باشد که راه دشوار “رفتن تا رسیدن” را تا پایان طی کردهاند:
در ره منزل لیلی که خطرهاست بهجان / شرط اول قدم آن است که مجنون باشی!
“ویسنته دلبوسکه سرمربی اسپانیا به یواخیم لوو توصیه کرد مغرور نشود. او به خبرنگاران گفت: همانطور که لوو از لحاظ روحی انسان قوی است و شکستها را فراموش میکند، باید بتواند پیروزیها را نیز فراموش بکند. او نباید فکر کند که تیمش به قهرمانی در جام جهانی رسیده است و مغرور شود. شک داشتن همیشه چیز مثبتی است و باعث میشود تیمتان یک گام رو به جلو بردارد.” (اینجا)
حرف دلبوسکه جدید نیست؛ ولی شیوهی بیانش جذاب و تأثیرگذار. 🙂 فراموشی پیروزی بهاندازهی فراموشی شکستها در زندگی ما مهم است. وقتی به موفقیتی رسیدیم، وقت ریسدن به قلههای بلند بعدی است. حداقل میتوان همان قلههای مرتفع قبلی را دوباره فتح کرد!
“کروس مثل یک پروفسور است. او دانشگاه ژابی آلونسو را بهسرعت تمام کرده است. هیچ وقت او را نگران حس نکردهام و این مسئله مرا شگفتزده میکند. چه تحت فشار باشد چه نباشد، او وظیفهاش را بهدرستی انجام میدهد. نمیدانم چقدر پیشرفت خواهد کرد. او خیلی سریع تصمیم میگیرد و هنوز جا برای بهتر شدن دارد. معمولا توپی از دست نمیدهد و در عوض بهخوبی توپ گیری میکند.” (کارلو آنچلوتی در مورد تونی کروس؛ اینجا)
حرفهای کارلتو دربارهی تونی کروس برای من از این جهت جذاب بود که سه کلیدواژهی جادویی موفقیت را در رفتار تونی کروس برجسته کرده است:
۱- آرامش: استرس یکی از بدترین همراهان همیشگی ما در زندگی امروزمان است. عوامل محیطی، ویژگیهای فردی و البته اتفاقات زندگی روزمرهی ما در سطح استرسمان بسیار تأثیرگذار هستند. استرس جدا از تأثیرات بسیار بدی که روی سلامتی و تندرستی ما دارد، باعث فلج شدن ما در کار کردن میشود. کارلتو میگوید که تونی کروس آرامش دارد و این مسئله را اولین (و احتمالا مهمترین!) ویژگی تونی کروس میداند. خبر خوب این است که ما هم میتوانیم استرس را کنترل کنیم و خبر بهتر این است که استرس حتا میتواند مفید باشد. این سخنرانی تد را ببینید!
۲- ثبات: شخصا اولین و مهمترین دلیل شکستهایم ـ بهویژه از دست دادن فرصتهای طلایی زندگی ـ را در نداشتن ثبات، جستجو میکنم. بارها و بارها کارهای از نظر خودم نوآورانه و جذاب را کلید زدهام که به سرانجامی نرسیدهاند. با تیمی همراه شدهام که قصد یک کار بزرگ را داشتهاند؛ اما به نتیجهای نرسیدهام. داستان “رهرو آن است که آهسته و پیوسته رود” را کنار “رفتن، رسیدن است” بگذارید، مفهوم ثبات مشخص میشود. باید با مدیریت سطح استرس، رها کردن خود از دام کاهش سطح شور درونی و دستاندازهای روحی و تعهد به داشتن عملکردی باثبات بهسمت رسیدن به اهداف بزرگ حرکت کرد. کارلتو میگوید یکی از ویژگیهای کلیدی کروس “ثبات عملکرد در دوران فشار” است. این گوهری است که با تمرین به همهی ما میدهندش و مهمترین کلید موفقیت است.
۳- تصمیمگیری: ما در تمامی لحظات زندگیمان در حال تصمیمگیری هستیم؛ چه آگاهانه باشد و چه نه. در نگاهی جامعنگر به دوران زندگیمان میتوانیم نقش تصمیمات درست را در موفقیتها و شکستهایمان تشخیص دهیم. تصمیمگیری شامل مجموعه مهارتهایی اکتسابی است و شامل دو نوع مهارت “چگونه تصمیم بگیریم” و “چگونه تصمیم نگیریم” میشود. کارلتو هم بهدرستی اشاره کرده است که کروس بهعنوان یک بازیساز با تصمیمات درستش شناخته میشود!
حفظ آرامش، ثبات عملکرد و تصمیمگیری درست. این سه کلید را برای موفقیت در کسبوکار و مسیر زندگی شغلیتان فراموش نکنید!
فصل بسیار موفقی را سپری کردیم. به دو هدف مهممان دست یافتیم. قهرمان اروپا و کوپا دلری شدیم. فلسفهی رئال مادرید تکرار موفقیتها و بهدست آوردن پیروزیها و جامهای بیشتر است؛ بدون توجه به آنچه در گذشته اتفاق افتاده است. در این باشگاه همیشه میل به پیروزی و تاریخسازی وجود دارد.
راز بردن چند جام در یک فصل چه چیزی است؟
هیچ رمزی وجود ندارد. فقط باید به خودتان ایمان داشته باشید؛ میل به پیروز شدن و اتحاد. هیچ کدام اینها یک راز نیست. (کارلو آنچلوتی؛ اینجا)
کارلتو هیچوقت مربی تیمهای مورد علاقهی من نبوده که هیچ؛ همیشه مربی تیمهای رقیب اصلی تیم مورد علاقهی من بوده است! با این حال همیشه این مربی بزرگ، خوشتیپ و خوشاخلاق یکی از مربیان مورد علاقهی من بوده و سبک بازی تیمهایاش را هم دوست دارم.
در این پست هم توضیح چندانی در مورد جملات استاد ندارم جز اینکه در این چند روزی که مصاحبهی استاد را خواندهام ذهنم حسابی درگیر جملهی آخر شده است: موفقیت هیچ رازی ندارد جز خواستن و تلاش!
مدتی پیش شعری از استاد بزرگ شعر معاصر ایران مرحوم استاد شهریار میخواندم که یکی از بیتهای آن مرا حسابی درگیر خود کرد: “امروز همه امید فردا / فردا همه آرزوی دیروز!” با خواندن این تکبیت به فکر فرو رفتم. خاطرات بسیاری به ذهنم هجوم آوردند: خاطرات تلخ و شیرین، زیبا و غمناک. خاطرهی “شدن”ها و “نشدن”ها. و بیش از هر چیزی بازگشت حس دردآلود “رفتنهای بیرسیدن” بود که آن لحظات را از نظر احساسی برای من پیچیدهتر میکرد.
وقتی از امید سخن میگوییم، بسیاری از ما بهیاد رؤیاهای بزرگمان میافتیم. رؤیاهایی که سالها است گوشهی ذهنمان جا خوش کردهاند و ما به آنها زندهایم. رؤیاهایی بس نشدنی که همه از جنس “اگر بشود چه میشود!” هستند. رؤیا داشتن و رؤیابینی در زندگی ما انسانها نقشی حیاتی را بازی میکنند: آدم بیرؤیا دیگر زنده نیست؛ چرا که فرقی با دیگر موجودات این عالم هستی ندارد!
اما درد ناشی از نرسیدن زمان تحقق این رؤیاها و بیش از آن، سنگینی بار “انتظار” تحقق آنها است که بر دوش ما انسانها در مسیر زندگیمان سنگینی میکند. تکتک ما در زندگی خودمان خاطرات تلخ بسیاری را از همین انتظار نکشیدنها و نشدنها بهیاد میآوریم که رنج آنها، خیلی وقتها ما را در بهترین روزهای زندگیمان از لذت بردن و شادی باز میدارد. همیشه آرزویی هست که محقق نشده باشد و بنابراین همیشه دلیلی برای غصه خوردن وجود دارد!
اما آیا زندگی به همین تلخی است که ما برای خودمان ساختهایم؟ این سؤالی است که من مدتها است از خودم میپرسم و هر بار که باز این سؤال را برای خودم مطرح میکنم، به یاد شادیها و سرخوشیهای فراوانی میافتم که در زندگی فراموش کردهام.
نکتهی اصلی همینجا است: هیچ کس در این دنیا شکستخوردهی مطلق و بازنده نیست و با چنین برچسبها و صفتهایی بهدنیا نیامده است.
در متون مقدس دینی از جمله قرآن کریم هم میخوانیم که خدای بزرگ و مهربان، هر یک از ما را درست مانند دیگران خلق کرده است و تنها چیزی که آدمیان را در نزد خالق هستی متفاوت میکند “تقوا” است. تقوا در حقیقت آن یک مفهوم تنها اخلاقی نیست؛ بلکه مجموعهای از ارزشها برای زندگی و رفتار و کردار در این دنیای خاکی است. مطابق ارزشهای دینی در نهایت انسان با “میزان تلاش”اش در زندگی ارزیابی میشود و نه فقط با دستاوردهای مادی و دنیایی.
تجربیات فراوان و بیشماری در تاریخ بشر هم دربارهی قدرت داشتن رؤیا و همراه کردن آن با عمل و دست بهکار شدن وجود دارد که داستان بسیاری از آنها را شنیدهایم (هر چند تا باور کردن آنها یعنی گواهی دادن به راست بودن این “قصهها” هنوز فاصلهی بسیاری داریم!) چه کسی است که داستان شکستهای پی در پی ادیسون تا اختراع لامپ برق را نشنیده باشد؟ چه کسی است که از رنج و مرارتهای بزرگان دین و اندیشه و هنر بشر در طول تاریخ بیخبر باشد؟ اما همهمان بهتر از هم میدانیم که هر چقدر هم از این داستانها بخوانیم و برایمان تعریف کنند، هیچ فایدهای ندارد و نظرمان در مورد تیره و تاریک بودن دنیا عوض نخواهد شد! در اعماق دلمان چیزی هست که گواهی میدهد این شیرینیهای زندگی سهم دیگران است و ما از آنها تا آخرین لحظهی عمر بیبهرهایم!
واقعیت این است که بسیاری از ما در دادن وزن اهمیت به آرزوها و واقعیتهای زندگی اشتباه میکنیم. اگر تعارف را با خودمان کنار بگذاریم و چند لحظه خوب و عمیق فکر کنیم، هر کدام از ما رؤیاهای محقق شدهی بسیاری را بهیاد میآورد. با کمی تفکر بیشتر، موارد دیگری را در زندگیمان کشف میکنیم که در آنها با گذشت زمان ثابت شده است که غم و اندوه ناشی از عدم تحقق یک رؤیا در زمانی مشخص با تحقق آن بهشکلی بهتر در زمانی دیگر جبران شده است.
مشکل دقیقا در همینجا است که ما امروز را فدای فردا میکنیم و فردا را در حسرت دیروز سر میکنیم. و جالب است که این دو با هم هیچ فرقی ندارند: امروز در فکر نشدنهای فردا هستیم و فردا در فکر چرایی نشدنهای دیروز! امروز در اندوه شکستهای دیروز هستیم و فردا در غم آرزوهای دیروز! و این دور باطل مدام در زندگی ما تکرار میشود و در نهایت، جز فلج فکری و بیعملی و بیانگیزگی برای ما هیچ چیزی باقی نمیماند.
در زندگیتان چقدر به نشدن رؤیاهایتان وزن بزرگی میدهید؟ یک نفس عمیق! فردا روز دیگری است …
“تو میتوانی موفق بشوی. مگر چه فرقی با این همه آدم موفق تاریخ داری؟ زندگیشان را که بخوانی، از امروز تو هزار پله عقبتر بودند. مشکلاتشان از تو بیشتر بود. موانع زندگیشان از تو بیشتر بود. حتی خیلی از آنها توانمندی و استعدادشان هم از تو کمتر بود. بنابراین تفکر نمیشود و نمیتوانم را کنار بگذار که اتفاقا میشود و میتوانی. اما این کار یک شرط اصلی دارد: اینکه بخواهی! وقتی واقعا از ته دلت بخواهی، خدای مهربان هم میخواهد تا تو به آرزوهایات برسی. و وقتی این اتفاق بیفتد، دنیا هم با تو همراه خواهد شد و تمامی نیروهای طبیعی و غیرطبیعی دست بهدست هم خواهند داد تا موفق شوی! اما یادت نرود که باید بهاندازهی کافی صبر داشته باشی تا لحظهی موعود فرا برسد!”
جملات بالا خلاصهای هستند از حرفهایی که کتابها و مقالات موفقیت شخصی و شغلی و سخنرانیها و مصاحبههای مربیان و اساتید فن این حوزه قصد دارند به ما بقبولانند. آنها میگویند مشکل اصلی ما در موفق نشدن، تفکرات اشتباه ما است. اگر نگاه منفیباف و ناامیدیمان را کنار بگذاریم و اگر با تمام وجود بهدنبال آرزوهایمان باشیم، “قانون جذب” باعث میشود که حتما به آن آرزوهای بزرگ برسیم. این حرف کاملا درست است؛ اما یک نکتهی کلیدی در میان هیاهوی “در ستایش از ارزش خوشبینی” شنیده نمیشود.
دربارهی چه سخن میگویم؟ نکتهای که مورد نظر من است آنقدرها هم جدید نیست. در فرهنگ ارزشمند اسلامی ـ ایرانی خودمان ضربالمثلی داریم که من زمانی که بچه بودم آن را زیاد میشنیدم؛ اما مدتها است آن را از زبان کسی نشنیدهام: “از تو حرکت از خدا برکت.” مفهوم سادهی مستتر در این ضربالمثل همان چیزی است که در بند قبل از نادیده گرفته شدن آن سخن گفتیم.
“از تو حرکت از خدا برکت.” این یعنی تو تلاش کن تا برسی. تلاش کن تا آرزوهایات محقق شوند. اینجا اثری از اهمیت “خواستن” دیده نمیشود! پس نقش “خواستن” چیست؟ کمی فکر کنید. تلاش بیهدف معنایی ندارد و از آن مهمتر تلاش بدون خواستن، بینتیجه است. خواستن موتور محرک و انگیزهدهندهای است که شما را در مسیر رسیدن به آرزوهایتان پیش میبرد. بنابراین منظور از “خواستن” در الگوهای مختلف موفقیت، همان انرژی اولیهای است که باعث شروع کار شما میشود. بنابراین نباید فقط در همان “خواستن” متوقف شد، اول بخواهید و بعد شروع کنید. برای گرفتن تصمیم حرکت بهسوی تحقق آرزوهایتان، لازم هم نیست که صبر کنید تا اتفاق خارقالعادهای بیفتد یا شما به امکانات خاصی دست پیدا کنید. از هر جایی که میتوانید شروع کنید، هر کاری را که میتوانید ـ هر قدر کوچک ـ انجام دهید و در طول مسیر ثابت قدم پیش بروید. روبرو شدن با موانع در این مسیر طبیعی است؛ اما دقیقا در همین نقاط از مسیر شما تا رسیدن به موفقیت است که آن قدرت و انرژی درونی بهکار شما میآید. در اینجا است که باید به سراغ رؤیاهای زیبایتان بروید و با فکر کردن به آنها، دوباره جادوی “خواستن” را در خودتان بیدار کنید. با تجدید انرژی میتوانید باز هم حرکت بهسوی رؤیاهایتان را از سر بگیرید.
آنچه افراد موفق از غیرموفق را متمایز میسازد همینجا است. موفقها منتظر فراهم شدن شرایط نمینشینند و با کمک انرژی درونی ناشی از خواستن، از هر جایی هستند به راه میافتند و عمیقا باور دارند که “رفتن رسیدن است.” اما غیرموفقها همواره منتظر تحقق این شرط و آن شرط میمانند و گوشهای مینشینند. حتی اگر حرکتی هم بکنند با رسیدن به اولین مانع کوچک و غیرجدی از کاه، کوهی میسازند که گذشتن از آن کار هیچ کسی نیست. بنابراین باز بهانه برای نشستن و کاری نکردن فراهم میشود!
تجربهی شخصی من نشانگر آن است که فرمول موفقیت را میتوان به اینصورت خلاصه کرد:
موفقیت = رؤیا + خواستن + نقشه + حرکت + تداوم
شما باید ابتدا رؤیایی داشته باشید. این رؤیا باید آنقدر جذاب باشد که فکر کردن به آن شما را سرشار از انرژی و انگیزه بکند. بعد باید تحقق این رؤیا را بخواهید و تفکر “نمیشود” را دور بریزید. در این نقطه وقت حرکت کردن فرا رسیدن است. اما قبل از حرکت لازم است بدانید که باید در چه جهتی و چگونه پیش بروید. بنابراین مسیر رسیدن به موفقیت را برای خودتان ترسیم کنید. دیگر وقت راه افتادن است. بروید تا برسید و فراموش نکنید که تداوم در حرکت، شرط رسیدن است!
در سلسله درسهای موفقیت شخصی و شغلی گزارهها هفتهی پیش به اینجا رسیدیم که ۵ اشتباه کلیدی در مسیر موفقیت ما کداماند. اما یک اشتباه بسیار بزرگ باقی ماند که بهدلیل اهمیت آن تشریح آن را به نوشتهی این هفته موکول کردم.
در مسیر موفقیت،”کیام من؟” سؤالی کلیدی است که بهواسطهی اهمیت آن، چند هفتهای است که در این سلسله یادداشتها روی آن گیر کردهایم. سؤالی که همواره و از اولین روزهای خلق بشر در این کرهی خاکی، جزو بزرگترین سؤالات بشر در زندگی بوده و هنوز لاینحل باقی مانده است. شاهد این مسئله، عرضهی هر روزهی دهها کتاب و دورهی آموزشی و مقاله و … برای خودشناسی است. این تازه در صورتی است که پیشفرض “لزوم خودشناسی” را پذیرفته باشیم. چیزی که معمولا فراموش میشود! چه بسیار افرادی که با سودای رسیدن به موفقیتهای یک شبه و کوتاهمدت، بهسراغ راهحلهایی رفتهاند که از پیش محکوم به شکستاند. شرکت در انواع و اقسام دورههای موفقیت، مصرف مداوم کتب و مجلات مرتبط با موفقیت و در بهترین حالت، امتحان مداوم قرصها و کپسولهای تجویز شده توسط آنها، شکلهای ظاهرا عاقلانهی ماجرا هستند. در عمل متأسفانه میبینیم و میشنویم که توسل به سحر و جادو فالبینی و کفبینی و دعا گرفتن و چیزهایی شبیه آنها چقدر در جامعه تبدیل به یک راه معمول برای رسیدن به هدف شده است. تازه گذشتم از شکلهای معمولتر و سخیفتری مانند دروغ، تهمت، ریا، کلاهبرداری و دیگر روشهای غیراخلاقی برای رسیدن به هدف که خیلی از آنها به اجبار یا آگاهانه به یک گزینه برای موفقیت افراد و کسب و کارها تبدیل شدهاند.
بگذریم. برگردیم به سراغ بحث اصلیمان. همیشه یکی از دغدغههای من این بوده که چرا در حوزهی موفقیت (چه برای مدیران و سازمانها و چه برای افراد) مطالب سطحی تا این حد پرطرفدارند و در مقابل مطالب عمیق چندان جدی گرفته نمیشوند. یک دلیلاش میتواند این باشد که مطالب جدی دیریاباند و درکشان نیازمند تفکر و تأمل است و میدانیم که این دو از سختترین کارهای روزگار ما هستند
مدتی پیش اتفاقی متوجه موضوع دیگری شدم. وقتی برای خرید یک هفتهنامه بهکنار دکهی روزنامهفروشی رفته بودم و همینطور که منتظر بودم نوبتم شود، شاهد خریدهای دیگران بودم: انواع و اقسام مجلات موفقیت. کمی به چهرهی آدمها خیره شدم: آدمهایی در ظاهر خسته و ناشاد و نهچندان موفق. این قضاوت البته قطعا دارای اشکالاتی است؛ اما مرا بهیاد چند سال قبل انداخت. زمانی که چند نفر دوست کاملا ناموفق داشتم که مشتری دائمی این نشریات بودند. همیشه با خودم فکر میکردم که وقتی خواندن این نشریات برای این آدمها فایدهی عملی ندارد؛ چرا همیشه در حال این کار هستند؟ و حالا پاسخ آن “چرا” را فهمیدهام. این ماجرا دو علت دیگر هم دارد که در ظاهر خیلی هم مشخص نیستند:
ما در زندگیمان اینقدر زخمهای نشدن و نرسیدن را خوردهایم که “امید” واژهی ناآشنایی برای ماست. برای همین نیاز داریم که یک عامل خارجی مدام ما را قلقلک بدهد که “میشود و میتوانیم؛ چون شد و توانستند!”
از جایی بهبعد هم بهمصرف این چیزها عادت میکنیم؛ صرف نظر از اینکه چقدر برایمان مفیدند.
و همین دو علت پنهان هستند که مصرف بیرویهی ادبیات موفقیت را برای ما خطرناک میکنند: اینکه صرفا بخوانیم و در عمل هیچ تأثیری از خواندههایمان در زندگیمان نبینیم. این البته خودش میتواند یک نشانه هم باشد: اگر از این دست مطالب زیاد میخوانیم و تأثیری نمیبینیم، شاید لازم باشد تجدید نظری داشته باشیم.
حقیقت این است که هدف از یاد گرفتن اصول و مهارتهای موفقیت، مدیریت، کار حرفهای و هر چیز دیگری در زندگی ما این است که از آنها در عمل استفاده کنیم. اینکه هفتهای یک بار یا ماهی یک بار یا سالی یک بار، کتاب و مجلهای را بهدست بگیریم یا در سخنرانی یا کلاسی شرکت بکنیم، نباید صرفا برای تسکین دردهایمان باشد. باید تأثیری در عمل هم داشته باشد؛ و گر نه نهتنها زمان و هزینه (دو منبع کمیاب زندگی این روزها!) را صرف چیز بیهودهای کردهایم و در نهایت چیزی بهدست نیاوردهایم. حالا اگر دوست دارید که این هزینه را بکنید و چیزی بهدست نیاورید، اختیار با خود شماست. اما لطفا به صرف این هزینه بدون دست یافتن نتیجه عادت نکنید!
نکتهی مهم ماجرا اینجاست که ما باید بین سه گانهی هزینه / لذت / نتیجه تعادلی برقرار کنیم تا بتوانیم خودمان را در مسیر درست موفقیت قرار دهیم. چقدر هزینه به چقدر لذت و چقدر نتیجه میارزد؟ نقطهی بهینهی این تعادل در زندگی شما کجاست؟ یکی دیگر از کلیدهای موفقیت شما، یافتن پاسخ این سؤالات است. هفتهی آینده بیشتر در این مورد صحبت خواهیم کرد.
در سلسله درسهای موفقیت شخصی و شغلی گزارهها تا اینجا یاد گرفتیم که اولین راز موفقیت: آیندهی ساختنی! است و من، همانطور که خودم را میشناسم کیست. اما قبل از ادامهی بحثمان میخواهم تلنگری به شما بزنم. چقدر در مورد نقش عادتهای درست و نادرست در موفقیتتان فکر کردهاید؟ واقعیت ماجرا این است که ما معمولا چه یک جوان تازهکار باشیم و چه یک آدم بسیار باتجربه، وقتی بهصورت نسبی از آن چیزی که موفقیت تعریفاش میکنیم (مثلا کشتن غول استخدام شدن) میگذریم فکر میکنیم همه چیز تمام شده و من چقدر عالی هستم که به این موفقیت رسیدهام؛ غافل از اینکه شاید این چالش بزرگی نبوده، شاید یک عامل خارجی باعث موفقیت من شده و شاید هم هدف من هدف کوچکی بوده است!
اما حالا که در حال فکر کردن به گذشتهتان هستید، شاید بد نباشد با هم مهمترین اشتباهاتی را که یک فرد ممکن است در مسیر رسیدن به موفقیت مرتکب شود، با هم مرور کنیم. ممکن است این اشتباهات را مرتکب شده باشید یا همچنان در حال تکرارشان باشید و ممکن است هم اشتباهات دیگری مرتکب شده باشید (لطفا نگویید که اشتباهی نکردهاید!) در هر حال اینها شایعترین خطاهای ما در مسیر موفقیتمان از روز اول تا روز آخر زندگی است. از شما میخواهم در نگاهتان به گذشته (اعم از گذشتهی زندگی شغلی و تحصیلی و شخصی) به این پنج اشتباه خوب فکر کنید. اگر آنها را مرتکب شدید فکر کنید چرا و چقدر در آنها نقش داشتهاید و تحلیلهایتان را یادداشت کنید که با آنها کار خواهیم داشت!
حاضرید؟ این هم پنج اشتباه بزرگ ما در مسیر موفقیت:
یک: برای زندگیتان استراتژی نداشته باشید: امروز کجایید؟ چه مهارتهایی دارید؟ امروز چه مهارتهایی باید داشته باشید که ندارید؟ فردا باید کجا باشید؟ برای پوشش به نقاط ضعفتان و برای کسب مهارتهای جدید باید چه کنید؟ (کلاس بروید / خودتان درس بخوانید / دانشگاه بروید و …) بعدا به این بحث بیشتر خواهیم پرداخت.
دو: خالیبندی کنید و همهچیزدان و متکبر باشید: از شعار “خالی میبندم تا وقتی مجبور شوم درستش کنم” بپرهیزید. بالاخره که روزی دستتان رو خواهد شد! البته میدانید که؛ این فرق دارد با لذت بردن از مهارتها و تواناییهای خود!
سه: آموزش نبینید: یادتان باشد تنها اصل ثابت دنیای امروز “تغییر” است! هر چقدر هم دیروز عالی بودهاید و امروز خوب هستید، فردا روز دیگری است! بنابراین نباید بگذارید مهارتهایتان قدیمی شود. آموزش باعث بهبود مهارتهای شما میشود و به شما کمک میکند تا کارها را بهرهورتر انجام دهید و البته کمتر اشتباه کنید! ضمنا مدارک تخصصی یک ابزار خوب برای اثبات تخصص شما به سازمان محل کارتان و دیگر سازمانها هستند. مثلا تفاوت دو نفر با یک تخصص مشابه که یکی دارای مدرک تخصصی مدیریت پروژه است با همکارش که این مدرک را ندارد در یک شرکت کاملا معتبر ایرانی، عددی نزدیک به یک میلیون تومان است!
چهار: اهمیتی برای دیگران نداشته باشید: اگر ارزش خودتان و دانش و مهارتهایتان را به آدمهای مهم زندگیتان (از جمله: خانواده، دوستان، مدیران و همکارانتان) اثبات نکنید، نباید از حذف شدن یا بیتفاوت بودن حضور شما در زندگی آنها (و در واقع همان اخراج شدن!) شاکی باشید. فراموش نکنید که این شما هستید که به دیگران (حتی عزیزترین کسانتان) میآموزید چرا و چطور باید برای شما اهمیت قائل باشند. محبت و اهمیت دیگران، نتیجهی رفتار خود شماست.
پنج: از جایتان تکان نخورید: امروز تقریبا همه از زندگیشان بهعلتی ناراضیاند. اما تا بهحال فکر کردهاید چرا تغییری در این زندگی دوستنداشتنی رخ نمیدهد؟ من دو حالت به ذهنم میرسد: یا حرکتی نمیکنیم و یا در برابر رقبا کم میآوریم! برای حل معضل تنبلی راهحلهایی هست که بعدا به آنها خواهم پرداخت. اما برای شکست در رقابت چطور؟ قدم اول در راه شکست دادن رقبا، کشف این است که برای پیروزی بر آنها به چه چیزهایی نیاز دارید (بدیهی است که منظورم دانش و مهارت و هر چیزی است که اکتسابی باشد. مثلا من نمیتوانم با یک قهرمان بسکتبال تیم ملی در پرش در جا و لمس یک نقطه رقابت کنم!)
واقعیت تلخ اما شیرین ماجرا این است که هیچ کس جز خود شما در قبال آنچه هستید و آنچه میتوانید باشید، مسئولیتی ندارد. فکر و تلاش و تصمیمهای شماست که زندگیتان را میسازد. زندگی در همین لحظه هم در جریان است و تمام نشده است. حاضرید؟ همچنان خودتان را در مورد گذشته ببخشید تا با هم بهسراغ ساختن فردا برویم.
با من در این درسها همراه باشید. هنوز راهی طولانی را در پیش داریم!