۶ قدم برای تغییر حوزه‌ی کاری

وقتی که فکر می‌کنید دیگر در حرفه‌تان به آخر خط رسیده‌اید و باید حرفه‌‌ی جدیدی را آغاز کنید چه می‌کنید؟ همان رزومه‌ی قبلی‌تان را برای کارفرماهای جدید می‌فرستید؟ به کلاس‌های آموزشی می‌روید تا مهارت‌های جدیدی کسب کنید؟ شاید هم مستقیم به‌سراغ آگهی‌های نشریات می‌روید؟ این کارها خوب‌اند؛ اما کافی نیستند. بنابراین صبر کنید. تغییر حوزه‌ی کاری‌ هم دقیقن مانند زمانی است که شما بدون تجربه‌ی کاری قصد داشتید از صفر شروع کنید؛ تنها با این تفاوت که حالا چند ماه یا چند سال تجربه‌ی کار کردن دارید، با محیط حرفه‌ای آشنا هستید و بایدها و نبایدهای‌ش را می‌دانید. بنابراین قبل از هر کاری مطمئن شوید این ۷ قدم را طی کرده‌اید:

۱- فهرست کردن کارهایی که دوست دارید انجام دهید و کارهایی که نه: قرار است گذشته چراغ راه آینده باشد؛ نه؟ بنابراین ببینید کدام کارهای خوبی را که قبلا انجام داده‌اید را می‌خواهید تکرار کنید و کدام اشتباهات را نه.

۲- مهارت‌ها و تجربه‌تان را مطابق واژگان تخصصی و زمینه‌ی حرفه‌ی جدید بنویسید: مثلا مهارت مدیریت پروژه در حوزه‌ی IT، می‌تواند در حوزه‌ی ساخت‌وساز هم کاربرد داشته باشد؛ اما منابع مورد استفاده در این دو حوزه متفاوت‌اند!

۳- مهارت‌های جدید یاد بگیرید و آموزش‌های لازم را ببینید.

۴- دست به کار داوطلبانه و مجانی در حوزه‌ی جدید بشوید: مثلا در یک سازمان کارآموزی کنید.

۵- سراغ آدم‌های باتجربه‌ی حوزه‌ی کاری جدیدتان بروید و پای صحبت‌های آن‌ها بنشینید.

۶- شبکه‌سازی را فراموش نکنید: به آدم‌های موجود در شبکه‌ی حرفه‌ای‌تان فکر کنید. خیلی وقت‌ها میان آن‌ها گزینه‌های جالبی پیدا می‌کنید که به شما کمک کنند.

منبع

پ.ن. بدیهی است این قدم‌ها را می‌توان برای تغییر شغل در یک حوزه‌ی کاری هم طی کرد.

دوست داشتم!
۴

۷ اشتباه در مسیر شغلی

معمولا چه یک جوان تازه‌کار باشیم و چه یک آدم بسیار باتجربه، وقتی از سد غول کار پیدا کردن گذشتیم و وارد یک سازمان شدیم، فکر می‌کنیم همه چیز تمام شده و چقدر عالی هستیم و به‌به و این‌ها! مخصوصا اگر آدمی باشیم که با سطح دانش خوبی وارد کار شده باشیم یا در سازمان‌مان رقیبی نداشته باشیم … همین است که وضعیت بسیاری از مدیران و کارشناسان سازمان‌ها از نظر مهارت‌های شغلی در به‌ترین حالت فاجعه است!

این‌جا به ۷ اشتباه در مسیر شغلی برای متخصصان آی‌تی اشاره شده که می‌تواند برای همه ـ فارغ از نوع تخصص‌شان ـ مفید باشد. این ۷ اشتباه را ببینیم و درس بگیریم:

۱- آموزش نبینید: یادتان باشد تنها اصل ثابت دنیای امروز “تغییر” است! هر چقدر هم دیروز عالی بوده‌اید و امروز خوب هستید، فردا روز دیگری است! بنابراین نباید بگذارید مهارت‌های‌تان قدیمی شود. در متن اشاره شده که تفاوت حقوق کسانی که در طی سال قبل آموزش دیده‌اند با آن‌هایی که آموزش نداشته‌اند، حدود ۳۴۰۰ دلار بوده است.

۲- خالی‌بندی کنید: از ضرب‌المثل “خالی ببندید تا وقتی درست‌ش کنید” (fake it until you make it) بپرهیزید. بالاخره روزی دست‌تان رو خواهد شد …

۳- همه‌چیزدان و متکبر نباشید: این فرق دارد با لذت بردن از مهارت‌ها و توانایی‌های خود و البته اعتماد به‌نفس!

۴- گرفتن مدارک تخصصی (Certification) را فراموش کنید: مدارک تخصصی یک ابزار خوب برای اثبات تخصص شما به سازمان محل کارتان و دیگر سازمان‌ها هستند. ضمنا آموزش‌هایی که برای گرفتن این مدارک می‌بینید باعث افزایش اثربخشی شما در کار می‌شوند. ضمنا تفاوت حقوق حدودا ۴۰۰۰ دلاری بین آن‌‌هایی که مدرک تخصصی داشته‌اند و آن‌هایی که نه وجود دارد.

۵- دم‌دست‌ترین گزینه‌ی اخراج از سازمان باشید: اگر ارزش‌ خودتان و دانش و مهارت‌های‌تان را به سازمان و مدیران و همکاران‌تان اثبات نکنید، نباید از اخراج شدن ـ در این دوران رکود اقتصادی که سازمان‌ها هر از گاهی مجبور به‌تعدیل نیرو هستند ـ شاکی باشید.

۶- برای کارراه‌های شغلی‌تان استراتژی نداشته باشید: امروز کجایید؟ چه مهارت‌هایی دارید؟ امروز چه مهارت‌هایی باید داشته باشید که ندارید؟ فردا باید کجا باشید؟ برای پوشش به نقاط ضعف‌تان و برای کسب مهارت‌های جدید باید چه کنید؟ (کلاس بروید / خودتان درس بخوانید / دانشگاه بروید و …)

۷- رقابت را فراموش کنید: امروز تقریبا همه از سازمان محل کارشان به‌علتی ناراضی‌اند و اگر فرصتی داشته باشند، به‌دنبال رفتن هستند. بی‌کاران هم که دیگر هیچ! بنابراین برای هر فرصت شغلی رقبای بالقوه‌ی بسیاری دارید. یادتان هم نرود که برای بقا در داخل سازمان هم کم رقیب ندارید! برای همین بنشینید و به این فکر کنید باید چه کنید که بر دیگران برتری داشته باشید. می‌توانید برای این کار شرایط احراز شغل‌تان در محل کار فعلی یا سازمان‌های دیگر را مرور کنید، آگهی‌های کاری را بررسی کنید تا ببینید چه مهارت‌هایی مورد نیاز کارفرمایان است (و شما دارید یا ندارید) و خلاصه استراتژی‌ شغلی‌تان را به‌روز کنید!

یک نکته را اضافه کنم: لطفا بهانه‌هایی مثل این‌که پول ندارم و این وظیفه‌ی سازمان محل کارم است و چیزهایی شبیه این‌ها را کنار بگذارید. هیچ کس جز شما ـ بله خود شما ـ در قبال آن‌چه هستید و آن‌چه می‌توانید باشید، مسئولیتی ندارد. هر یک ریال و هر یک ثانیه‌‌ای که روی بهبود دانش و مهارت‌های‌تان سرمایه‌گذاری کنید، سرمایه‌گذاری است که مطمئن باشید خیلی زود نتیجه‌اش را خواهید دید.

(منبع عکس)

دوست داشتم!
۱۲

درس‌هایی از فوتبال برای کسب و کار (۶۶)

«من حرکت‌های زیادی در طول زندگی‌ام داشته‌ام و همه‌ی آن‌ها را به‌عنوان یک ماجرا و چالش دیده‌ام. هشت بار در باشگاه‌های مختلف و کشورهای متفاوت قهرمان هشت جام شده‌ام. فوتبال بازی کردن در شرایطی که در طول زندگی‌تان یک‌جا مانده‌اید، آسان است. شما در خانه‌ی خود هستید و محیط راحتی دارید؛ ولی وقتی به پنج جای متفاوت نقل مکان می‌کنید با آزمونی واقعی روبرو می‌شوید. اگر موفق شدید، قهرمان واقعی خواهید بود و به‌همین خاطر هم به شما بیشتر احترام خواهند گذاشت.» (زلاتان ایبراهموویچ در مورد علت زیاد عوض کردن باشگاه‌های‌ش؛ این‌جا)

در تمامی سال‌هایی که سابقه‌ی کار کردن دارم، در اغلب جاهایی که مشغول کار بوده‌ام یا سازمان‌هایی که با آن‌ها پروژه داشته‌ام، از کار من به‌صورت نسبی راضی بوده‌اند و این را به من منتقل هم کرده‌اند. البته همه چیز نسبی است؛ اما وقتی این تکرار می‌شود نشانه‌ی یک اتفاق خوب است! اما به‌همین دلیل من همیشه با این سؤالات مواجه بوده‌ام: آیا من در کار کردن واقعا همان‌قدر که دیگران می‌گویند خوب و شایسته‌ام؟ شاید همین کار را درست بلدم؟ شاید هم برای کار کردن در این محیط کاری خوب‌م؟

ابتدای امسال با وجود شرایط نسبتا مناسبی که در محل کار قبلی‌ام داشتم تصمیم گرفتم محل کارم را عوض کنم. من می‌خواستم جواب سؤال‌های‌م را پیدا کنم. من می‌خواستم خودم و توانایی‌های‌م را به‌چالش بکشم. هنوز برای قضاوت زود است؛ تا بعد ببینم چه می‌شود …

زلاتان در حرف‌های‌ش به همان دغدغه‌ی من به‌خوبی اشاره کرده است: اگر بتوانید یک کار را در محیط‌‌های مختلف خوب انجام دهید و اگر بتوانید در یک محیط جدید کار جدیدی را در راستای تخصص‌تان به‌خوبی انجام بدهید، یعنی واقعا آدم متخصصی هستید!

دوست داشتم!
۱

پاسخ به فراخوان “دعوت از نیروهای آماده به کار”: دو گانه‌ی “انتظار” و “توهم”!

آقای کمالیان عزیز در این‌جا فراخوانی داده‌اند و از نیروهای جوانی که تازه قصد دارند وارد بازار کار شوند خواسته‌اند تا بگویند چه انتظاری از سازمانی که قرار است در آن کار کنند دارند. بحث جالبی پای همان مطلب شکل گرفته که توصیه می‌کنم حتمن آن را دنبال کنید.

وقتی این فراخوان را خواندم یاد وضعیت چند سال پیش خودم افتادم. زمانی که سال آخر دوره‌ی لیسانس بودم و داشتم دنبال کار می‌گشتم. کمی فکر کردم و باورهای آن روزهای‌م را به‌یاد آوردم. امروز که به آن روزها نگاه می‌کنم می‌بینم بعضی‌های‌شان درست بوده‌اند و بعضی دیگر نه. این باورها را این‌جا می‌نویسم تا در این بحث شرکت کرده باشم. طبیعی است که این‌ها تجربیات یک دانش‌جوی سابق مهندسی صنایع هستند و لزوما همه‌ی آن‌ها را نمی‌شود به رشته‌‌های دیگر تعمیم داد:

۱- من سال آخر دانشگاه (و تقریبا فارغ‌التحصیل) هستم و در نتیجه دانش و مهارت مورد نیاز بازار کار را به‌دست آوردم: متأسفانه بعدها فهمیدم که چیزی بیش از ۸۰ درصد درس‌ها در بازار کار به‌درد نمی‌خورند. مخصوصا در حوزه‌ی کاری که من واردش شدم (مشاوره‌ی مدیریت) تنها یکی دو درس (در واقع تنها درس تحلیل سیستم‌ها) به‌ کارم آمدند. من باید یاد گرفتن را از ابتدا شروع می‌کردم، می‌خواندم و می‌خواندم و می‌خواندم. در سال‌های بعد (مخصوصا زمانی که MBA خواندن را شروع کردم) با حقیقت دیگری مواجه شدم: حتا آن‌جایی که درس‌های دانشگاه را می‌شد در عمل به‌کار برد هم تفاوت میان دنیای تئوریک با آن‌چه باید عملی می‌شد بسیار بود. من باید کاربرد تئوری در عمل را تجربه می‌کردم و راه تبدیل آن به این را می‌یافتم.

۲- من این‌قدر توان‌مندم که فقط کافی است یک فرصت کاری به‌دست بیاورم: نه. من آن‌قدرها هم که فکر می‌کردم، خوب نبودم. چیزهایی که من فکر می‌کردم توان‌مندی‌های من هستند در عمل این‌گونه نبودند. من مهارت کار تیمی نداشتم، بلد نبودم حتی یک صفحه گزارش بنویسم، نمی‌دانستم چطور باید با دیگران حرف زد و از آن‌ها اطلاعات به‌دست آورد، آدم حساسی بودم (و هستم) و نمی‌دانستم چطور باید روابط‌م را با همکاران‌م و مدیران‌م تنظیم کنم، رفتارم بچه‌گانه بود و صمیمیت را با خیلی چیزها اشتباه می‌گرفتم و … در کنارش با ادبیات موضوع حوزه‌ای که در آن کار می‌کردم آشنایی نداشتم، از نرم‌افزارهای تخصصی حوزه‌ی کاری‌م سر در نمی‌آوردم و … به‌صورت خلاصه: نه مهارت‌های “کار حرفه‌ای” داشتم و نه “دانش و مهارت فنی.” و همین باعث می‌شد که اشتباهات‌م حسابی ناراحت‌ و عصبی‌م کنند.

۳- تخصص‌م هر چه باشد مهم نیست: طبیعتا این یکی به طبیعت بسیار متنوع مباحث رشته‌ی مهندسی صنایع مربوط است؛ ولی تنها خاص این رشته نیست. مشکل این‌جا بود که من هیچ تصوری در مورد آینده‌م نداشتم. نمی‌دانستم که قرار است به‌عنوان یک مهندس صنایع چه کاره بشوم. فقط می‌دانستم دوست ندارم در حوزه‌ی کاری اصلی که در دانشگاه مثلا برای آن تربیت شده بودم ـ یعنی مهندسی تولید و کارخانه ـ مشغول به‌کار شوم. برای همین هر چیزی که گیرم می‌آمد می‌خواندم: از شش سیگما و مباحث پیش‌رفته‌ی مدیریت کیفیت تا مهندسی ارزش و ده‌ها موضوع دیگر که بعدها در کارم عملا کاربرد خاصی پیدا نکردند. من فقط داشتم وقت‌م را تلف می‌کردم …

۴- کار باید دنبال من بگردد نه من دنبال کار! آن روزها اسم رزومه‌ و مصاحبه‌ی شغلی را اصلا نشنیده بودم. نمی‌دانستم که چطور باید کار پیدا کرد. مثل خیلی‌های دیگر فکر می‌کردم که دیگران باید با روابط‌شان به من کمک کنند و خودم هیچ نقشی در این زمینه ندارم!

۵- هدف از کار کردن کسب درآمد است! آن روزها به‌دلیل اقتضائات سن و سال‌م فقط و فقط دوست داشتم مستقل باشم و دست‌م در جیب خودم. این‌که از پدرم پول توجیبی می‌گرفتم برای‌م قابل قبول نبود. برای همین از کار، تنها انتظار داشتم که درآمدی داشته باشم. همین. آن روزها نمی‌دانستم که در کار، رضایت شغلی و حرفه‌ای، انجام دادن کار دل‌خواه، یاد گرفتن و … هم مهم‌اند و درآمد تنها یک معیار تأثیرگذار در زندگی شغلی است.

۶- پیش‌رفت یعنی مدیر شدن! آن روزهای اول کارم فکر می‌کردم که پیش‌رفت یعنی این‌که در رده‌های سازمان رشد عمودی داشته باشم. نمی‌دانستم که کارشناس متخصص بودن، بسیار سخت‌تر و در خیلی جاها مهم‌تر از مدیر بودن است. از آن بدتر نمی‌دانستم که در پست کارشناس هم چیزی به‌ نام کارراهه‌ی شغلی وجود دارد و می‌توانم در همان رده‌ی سازمانی هم پیش‌رفت بسیاری داشته باشم.

شاید شانسی که من آوردم این بود که خیلی زود راه‌م را پیدا کردم، آدم‌هایی دور و برم بودند که به من اجازه دادند اشتباه کنم، الگوهای قابل دسترسی در زندگی شغلی‌م داشتم که همیشه خودم را از آن‌ها عقب‌تر می‌دانستم (و در نتیجه چاره‌ام پیش رفتن حداکثری بود تا به آن‌ها برسم) و از همه مهم‌تر این‌که خیلی زود “دانستم همی که نادانم!” برای همین خیلی زود شروع کردم به یاد گرفتن و تجربه کردن و بعدها هم با راه‌اندازی گزاره‌ها ماجرا برای‌م جدی‌تر شد.  و حالا خوش‌حال‌م که اشتباهات آن روزهای‌م را فهمیده‌ام، خوش‌حال‌م که تلاش کرده‌ام پیش بروم و به‌تر بشوم و از همه بیش‌تر خوش‌حال‌م که می‌‌دانم هنوز اول خط‌م و برای به‌تر شدن و یاد گرفتن و برای تجربه کردن و درس گرفتن از اشتباهات، حد پایانی وجود ندارد.

این روزها که به ششمین سال‌گرد شاغل شدن‌م نزدیک می‌شوم، فهمیده‌ام که در زندگی شغلی “انتظار” و “توهم” در مورد خودمان و شرایط‌ کاری‌مان هم‌چون دو روی سکه‌اند. مرز بسیار نازکی بین این دو وجود دارد که تشخیص‌ش بسیار مشکل است. البته فکر هم می‌کنم مشکل در درجه‌ی اول از من و شما نیست. مشکل از دانشگاهی است که ما را برای ورود به بازار کار درست آماده نمی‌کند. دانشگاهی که در آن درس‌ها و کتاب‌ها مربوط‌اند به ۳۰-۴۰ سال پیش. دانشگاهی که در آن خبری از آموزش مهارت‌های شغلی نیست.

جایی می‌خواندم که “خودشیفتگی” یعنی “دیدن تصویرِ خودِ مطلوب در آینه‌ی امروز.” این‌که من فکر کنم همانی‌ام که باید باشم یا دوست دارم باشم. در زندگی شغلی متأسفانه هیچ‌وقت این‌گونه نیست. حتا پیتر دراکر مرحوم هم نمی‌توانست ادعا کند در علم مدیریت که خودش بنیان‌گذارش بوده به کمال رسیده است (و هیچ‌وقت هم چنین ادعایی نکرد.) بنابراین به همه‌ی جوانان جویای کاری که این نوشته را می‌خوانند توصیه می‌کنم برای کار پیدا کردن: “خودتان را بشکنید؛ آینه شکستن خطا است!”

دوست داشتم!
۶
خروج از نسخه موبایل