همانطور که قبلا نوشته بودم، روزهای چهارشنبه تا جمعهی هفتهی پیش اولین استارتآپویکند ایران بههمت محسن ملایری عزیز و دوستان همکارش در شرکت خاور زمین در تهران برگزار شد. من این افتخار داشتم که در روز آخر بهعنوان مربی در کنار دوستان باشم. از آنجایی که تجربهی حضورم به روز آخر منحصر شد، طبیعتا قضاوتم دچار محدودیتهایی است. اما سعی میکنم اینجا از تجربیاتی که از حضور در این جمع صمیمی و شاد و پرانرژی بهدست آوردم، بنویسم (گزارش سابقا! زندهی مراسم را ازاینجا ببینید). نوشتهام را به چهار بخش تقسیم کردهام تا بتوانم دقیقتر به ابعاد مختلف ماجرا بپردازم:
اول ـ شیوهی برگزاری مراسم:
طبیعتا نمیشود امتیاز کامل را به تجربهی اول داد. اشکالاتی در برنامهریزی و اجرای برنامه وجود داشت؛ اما نقاط مثبت برنامه آنقدر زیاد بود که نقاط منفی را پوشش میداد: محل برگزاری مراسم عالی بود، برخورد و راهنماییهای اعضای تیم اجرایی بسیار مثبت و جو حاکم بر فضا دوستانه و صمیمی و شاد بودند. اما … دو نکته هم بهنظرم چالشبرانگیز شدند:
۱- از آنجایی که این اولین تجربهی برگزاری استارتآپویکند بود، هیچ کس ـ اعم از شرکتکنندهگان، مربیان، اعضای تیم اجرایی و داوران ـ نمیدانستند باید چه کنند. عمیقا امیدوارم آقای ملایری عزیز و دوستانشان به مستندسازی تجربیات افراد حاضر در همایش بپردازند تا بدین ترتیب بتوان برای استارتآپویکندهای بعدی، بروشورهای راهنمایی برای هر یک از نقشهای درگیر در این همایش تهیه کرد.
۲- بهنظرم برنامهی مراسم پایانی متناسب با جو کارآفرینانه، جوانانه و پرشور حاضر در مراسم نبود. کلیشههایی مثل سخنرانی دبیر اجرایی همایش و تقدیر و تشکر از اسپانسرها، کاملا تأثیر منفی داشتند. من بهوضوح این مسئله را در میان حاضرین در سالن دیدم. میشود به شکلهای دیگری به این موارد پرداخت.
۳- تعداد مربیان حاضر بسیار بالاتر از حد آستانهی تحمل تیمها بود. اغلب مربیان تمام روزها را در کنار تیمها بودند. ضمنا تا جایی که من متوجه شدم، تعداد مربیان حاضر با تخصص کسب و کار بیشتر از بخش فنی بود. زمینهی تخصصی بسیاری مربیان کسب و کار هم مشابه بود. شاید بهتر باشد تعداد مربیان کم شود و تنوع تخصصشان بیشتر.
دوم ـ شرکتکنندگان:
باید اعتراف کنم مدتها بود این همه آدم پرانرژی و پرانرژی و پرانرژی را یکجا دور هم ندیده بودم. دیروز که در کلاسها و میان تیمها میگشتم و با اعضای تیمها صحبت میکردم، از انرژی مثبت و برق شادی که در چشمان دوستان جوانم میدیدم، بسیار لذت بردم. اما نکتهی مثبت ماجرا تنها همین نبود. چیزهای جالب دیگری هم دیدم:
۱- ایدههای برتر ـ بهجز یکی دو تا ـ برخلاف آنچه روز قبلش در مصاحبههای آیکلاب شنیده بودم و در توئیتها و اظهارنظرهای دوستان میدیدم ـ آنقدرها هم تکراری و ساده و خامدستانه نبودند. بهصورت مشخص ایدهی برندهی جایزهی اول ـ اپلیکیشن بویس ـ و ایدهی برندهی جایزهی سوم ـ کلاسور ـ در فضای ایران کاملا جدید بودند و بسیار بسیار جذاب!
۲- “بویس” و “کلاسور” از یک زاویهی دید دیگر هم برای من جالب بودند: هر دو بهدرستی از کشف یک نیاز آغاز کرده بودند و در تلاش برای پاسخگویی به آن نیاز از طریق اپلیکیشن خودشان بودند. متأسفانه دیگر ایدهها خیلی این حالت را نداشتند که در ادامه اشاره خواهم کرد.
۳- تیمها ذهنیت نسبتا مناسبی در مورد مسائل مهمی مثل بازاریابی و فروش و ساختار هزینهها بهعنوان بخشی از “مدل کسب و کار” خود داشتند؛ گیرم در جزئیات و تعیین اعداد و ارقام مربوط به آنها مشکل داشتند.
۴- اپلیکیشن “بویس” بهزیبایی هر چه تمامتر روی یک نیاز جهانی تمرکز کرده بود و خودش را بهفضای ایران محدود نکرده بود.
۵- کار گرافیکی و طراحی دوستان شرکتکننده ـ چه در پروتوتایپهایشان و چه در پرزنتهایشان ـ عالی بود و هیجانانگیز! من شخصا به فایلهای پرزنت زیبایشان حسودی کردم. 🙂
۶- تقسیمبندی نقشهای تیمها توسط خود آنها در قالب بخشهای کسب و کار / بازاریابی و فروش / گرافیک / برنامهنویسی بسیار عالی بود.
۷- مذاکرهی تیمها با دیگر تیمهای حاضر و حتی مربیان حاضر در همایش برای جلب مشتریان اولیه و همکاران تجاری هم بسیار برای من جالب بود!
اما شرکتکنندگان نقاط ضعفی هم داشتند که برخی از آنها طبیعی بود؛ برخی عجیب و برخی فاجعهبار:
۱- اول از همه و مهمتر از همه؛ عدم آشنایی با چارچوب کامل یک مدل کسب و کار: صراحتا باید بگویم که من متوجه مدل کسب درآمد اغلب این استارتآپها نشدم! اغلب این ایدهها ایدههای بسیار خوبی بودند؛ اما:
- اولین منبع اصلی کسب درآمد، تبلیغات در نظر گرفته شده بود که برای برخی از این ایدهها اصلا روش مناسبی نبود.
- بسیاری از این ایدهها به ایجاد پایگاههای بزرگ داده از مشتریان میانجامیدند. اما من در گفتگوهایم متوجه شدم که برنامهی مشخصی برای استفاده از درآمدهای ناشی از دادهکاوی (از جمله: بخشبندی بازار) وجود ندارد.
- برآوردهای اقتصادی برای من خیلی عجیب بود. مثلا یکی از تیمها با هزینهی اولیهی ۶۰ میلیون تومان انتظار داشت در یک سال به سودآوری برسد؛ آن هم با ۵۰ هزار نفر مشتری که بهنظر نمیرسد صرفه به مقیاس چندانی ایجاد کند.
- مدل کسب درآمد بعضی از تیمها اصلا با چیزی که در ذهن اعضای تیم بود، امکانپذیر و توجیهپذیر نبود.
- آنطور که من متوجه شدم اغلب تیمها بهجای اینکه بعد از تشخیص یک نیاز، یک راهحل برای آن نیاز پیدا کنند، برعکس عمل کرده بودند. آنها ابتدا یک راهحل را در نظر گرفته بودند و بعد دنبال نیاز مربوط به آن میگشتند! از آن بدتر اینکه بازار هدفشان هم خیلی روشن نبود: بازار هدف یا بسیار عام در نظر گرفته شده بود و یا برعکس، بسیار محدود.
۲- متأسفانه خیلی از دوستانی که در بخش تحلیل کسب و کار پروژهها مشغول بهفعالیت بودند، تصور روشنی از تعریف علمی و درست بسیاری از مفاهیم موجود در حوزهی کارآفرینی نداشتند. مثلا من در اغلب گروهها اثری از تفکر استراتژیک ندیدم: از اینکه فلسفهی وجودی ما چیست، چشماندازمان کدام است، چه مزیتهای رقابتی در برابر رقبا داریم و با چه استراتژی قرار است وارد بازار شویم و کارمان را توسعه بدهیم خبری نبود! تنها یک گروه به مأموریت چشمانداز اشاره کرد که متأسفانه تعریف این دو مفهوم را برعکس فهمیده بودند!
۳- بدون هیچ تعارفی شیوهی اجرای پرزنتیشنها در برنامهی نهایی بسیار بد بود. اگر از رفتارهای غیرحرفهای و بعضا زشت و زنندهی برخی از شرکتکنندگان ـ که طبیعتا ناشی از بیتجربگی و عدم آشناییشان با اصول ابتدایی پرزنتیشن و حضور در جلسات رسمی است ـ بگذریم، فاجعههایی مثل روخوانی متن پرزنتیشن از روی کاغذ و عدم پاسخگویی به سؤالهای داوران و حاشیه رفتن (از جمله مثلا آنجایی که فرد پرزنتکننده در جواب سؤال داور مسابقه نمیدانست مزیت رقابتی چیست!) واقعا برای من غیرقابل هضم بودند.
۴- با توجه به اینکه مربیان خوبی در همایش حاضر بودند، حداقل در روز آخر جز چند مورد خاص تمایلی از دوستان شرکتکننده به سؤال پرسیدن و جلب همکاری مربیان ندیدم. این نکته برای من بسیار عجیب بود.
طبیعتا من تخصصی در زمینهی مسائل فنی و طراحی ندارم و بنابراین در این زمینه قضاوتی نمیتوانم بکنم.
سوم ـ مربیان و داوران و باقی ماجرا:
و چند نکته هم در این بخش:
۱- شاید اولین و مهمترین نکته ملاقات با بسیاری از دوستان سابقا مجازی و تجدید دیدار با دیگر دوستان بود که بسیار لذتبخش بود. 🙂
۲- همانطور که انتظار داشتم استارتآپویکند محل خوبی بود برای شبکهسازی حرفهای و غیرحرفهای! این ویژگی همایش بهنظرم بسیار بسیار مهم بود و خیلی روی آن تأکید نشد. خوشبختانه حاضران بهصورت خودجوش این کار را انجام دادند.
۳- برخی از مربیان حاضر در همایش را از قبل میشناختم و برخی دیگر را نه. بعضیها هم قبلا مجازی بودند و حقیقی شدند! در هر حال مربیان خوب و باتجربهای در همایش حاضر بودند که با بعضی از آنها همکلام شدم و بسیار لذت بردم.
۴- ترکیب داوران همایش، بسیار ایدهآل بود و پرسشهایشان در پرزنت نهایی از اعضای تیمها بسیار سنجیده و هوشمندانه. واقعا شنیدن سؤالات داوران برای من هم آموزنده بود و هم جذاب! البته با یکی از انتخابهایشان اصلا موافق نبودم! (چون مدل کسب و کارش مشکلات اساسی دارد.) دوست داشتم از نزدیک با آقای شاهین طبری و آقای سلمان جریری همصحبت شوم که متأسفانه فرصتش دست نداد.
۵- حضور کریستین ـ معروف به کریس جان ـ نمایندهی جوان و دوستداشتنی بنیاد جهانی استارتآپویکند هم برای همهی ما بسیار جذاب بود. 🙂
و تمام:
اولین همایش استارتآپویکند ایران تجربهای بسیار عالی برای همهی حاضران بود؛ تجربهای آموزنده و انرژیبخش. همه از دیدن توان بالقوهی جوانان ایرانی لذت بردیم و به آینده با وجود تمام مشکلات پیشِ رو، امیدوار. در صحبتهایی که با آقای ملایری داشتم، متوجه شدم برنامههای بسیار جذابی هم برای همایشهای بعدی در راه است.
تشکر میکنم از تکتک کسانی که در شکلگیری و اجرای این همایش عالی نقش داشتند. بهامید اینکه آغاز برگزاری استارتآپویکندها در ایران، زمینهساز بهنتیجه رسیدن ایدههای جذاب و آزاد شدن پتانسیل واقعی و انرژی بیپایان جوانان عزیز هموطنم باشد.
در پایان پیشنهاد میکنم این اینفوگرافیک را از دست ندهید که خلاصهی داستان اولین استارتآپویکند ایران را بهخوبی نمایش میدهد!
(منبع عکس)