“من با او صحبت کردم و او به من گفت خوشحال است که با باشگاه موناکو در تماس است. او در مورد چند چیز با من صحبت کرد. نمیدانم او در نهایت چه تصمیمی خواهد گرفت اما من خوشحال خواهم شد اگر او به موناکو بپیوندد. ویکتور به دنبال بازی در تیمی است که فشاری کمتر از بازی در بارسا داشته باشد. او از زمانی که بچه بود، برای بارسا بازی میکند و نیاز به یک هدف تازه دارد.” (لودویک ژولی دربارهی ویکتور والدس؛ اینجا)
هر چند والدس در تمامی انتخابهایش بعد از بارسا اشتباه کرد؛ اما نکتهای که ژولی در مورد والدس گفته، راهکار جذابی است برای زمانی که تمامی درها به روی ما قفل شده است. خیلی وقتها بهتر است بهجای تمرکز روی باز کردن قفلهای پیچیدهی زندگی، کار و کسبوکار، بهدنبال قفل جدیدی برای باز کردن بگردیم!
در بخش اول این مقاله دربارهی لزوم داشتن یک فرایند ساده اما منطقی برای برنامهریزی کسبوکاری در سال جدید سخن گفتیم. همچنین در آنجا گام اول فرایند برنامهریزی یعنی ارزیابی کارایی برنامهها را بررسی کردیم. در بخش دوم مقاله، گامهای دوم و سوم فرایند برنامهریزی کسبوکار در سال جدید را بهصورت مختصر توضیح میدهیم:
گام دوم: تحلیل اثربخشی برنامهها
بسیاری از سازمانها دارای برنامهی بلندمدت یا استراتژیک هستند که جهتگیری حرکت درست سازمان را مشخص میکند. برنامهی استراتژیک در برشهای سالانه و در قالب برنامههای عملیاتی بهاجرا درمیآید. از آنجایی که برنامههای عملیاتی عموما از جنس اقدامات اجرایی و دستاوردهای کمّی هستند، معمولا ارزیابی آنها در قالب تحلیل کارایی ـ گام قبل صورت میپذیرد. اما محیط متغیر و پرتلاطم کسبوکار، بازنگری استراتژیهای کسبوکار را در پایان هر سال ناگزیر میسازد. چنین بازنگری در عمل تبدیل به تحلیل کیفی و در واقع بررسی میزان اثربخشی برنامهها و استراتژیها میشود.
فرایند بازنگری استراتژی شبیه فرایند اصلی تدوین استراتژی است؛ با این تفاوت که در طی آن سازمان با سؤالات متفاوتی مواجه است. هدف این است که مدیران سازمان با بررسی دستاوردهای سازمان و تجربیات خود و همکارانشان در سال گذشته تلاش کنند تا برنامهی بازنگری و بهروز شدهای را مطابق با واقعیات و مقتضیات محیط کسبوکار و صنعت محل فعالیت خود تدوین نمایند.
در این زمینه چند سؤال زیر میتوانند یاریبخش باشند:
آیا برنامهی تدوین شده در عمل نیز توجیهپذیر و واقعگرایانه بوده است؟
آیا اجزای مختلف برنامه با یکدیگر پیوستگی و هماهنگی درونی داشتهاند یا اینکه در زمان اجرا تناقضاتی در برنامه کشف شدهاند؟
آیا پیشفرضها و محتوای برنامهی تدوین شده با موضوعات حیاتی و فرضیات اساسی محیط کسبوکار در ابتدای سال جدید همخوانی دارد؟
آیا مدیران بهصورت ذهنی و عملی نسبت به موضوع محوری استراتژی ـ یعنی رقابت ـ آگاه بوده و به اجرای آن متعهد بودهاند؟
آیا سازمان شایستگیهای درونی لازم برای اجرای موفق برنامه را در اختیار دارد؟ آیا در مورد توسعهی شایستگیهایی که دارای ضعف بودهاند اقدامی صورت پذیرفته است؟
آیا کارکنان این برنامه را فهمیدهاند؟ آیا نسبت به انجام این برنامه متعهد بودهاند؟
آیا همهی بخشهای سازمان باید در اجرای برنامه درگیر شوند یا تمرکز برنامه در یک یا چند واحد محدود کفایت میکند؟
آیا درستی ایدههای محوری برنامه در عمل اثبات شده است؟
آیا نیازمندیهای برنامه با وضعیت منابع سازمانی (نیروی انسانی، مالی، ابزارها و تجهیزات و مانند آنها) متناسب هستند؟
با پاسخگویی به این سؤالات، مجموعهای از نکات محوری و کلیدی برای اصلاح برنامههای کلان و استراتژیک و تدوین برنامههای عملیاتی در سال جدید بهدست میآورند.
گام سوم ـ تدوین برنامههای سال جدید
پس از ارزیابی گذشته و استخراج نکات محوری برنامههای سال جدید میتوانید تدوین برنامههای سال جدید را آغاز کنید. معمولا فرایند برنامهریزی با تعیین هدفها آغاز و با مشخص کردن مجموعه اقدامات اجرایی پایان میپذیرد. اما فرایند برنامهریزی به روش معمول آن در سازمانها بسیار زمانبر است. برای حل این مشکل یک رویکرد جدید برای انجام فرایند برنامهریزی تحت عنوان رویکرد “سریع” نیز در سالهای اخیر در جهان متداول شده که دارای چهار گام اصلی است:
تمرکز کنید: با بررسی نکات محوری استخراج شده از ارزیابی برنامهها در سال قبل و تحلیل وضعیت روندهای بازار، تصور کنید بازارها و صنایع مربوط به کار شما طی ۵ تا ۱۰ سال آینده چه شکلی خواهند داشت. با کمک تکنیک برنامهریزی سناریو، آیندههای جایگزین را در نظر بگیرید و احتمال وقوع هر سناریو و پیامدهای آن را برای شرکت و رقبا بسنجید. تمرینات و آزمایشهای خلاقانهای انجام دهید و طرحهایی را پیدا کنید که احتمال تحقق آیندهای مناسب را برای شرکت شما افزایش دهند.
انتخاب کنید: از میان سناریوهای برنامهی تدوین شده، دو یا سه طرح عملیتر را انتخاب کنید؛ طرحهایی که اگر طی ۶ تا ۱۲ ماه آینده اجرا شوند، حرکت کسبوکار شما را به سوی آیندهی مطلوب آن تسریع خواهند کرد. سپس منابع کلیدی مورد نیاز این طرحها را تخصیص دهید و معیارهای سنجش موفقیت آنها را تعیین کنید.
محدودیتها را بشناسید: مشخص کنید که چه چیزهایی ممکن است مانع از حرکت شما بهسوی تحقق طرحهای منتخب شوند. بهویژه دو یا سه مانع مهم سازمانی را مشخص کنید که اگر برطرف شوند، سرعت فرایند اجرا به شکل قابل توجهی افزایش خواهد یافت.
یکپارچهسازی کنید: تمام فعالیتهای فوق را یکپارچه کنید و یک بسته از اقدامات اجرایی با هدف مشخص و معیار سنجش معین را تولید کنید که در آن مسئولیتها و نقشها و وظایف همهی اعضای سازمان مشخص شده باشد. تلاش کنید در تدوین این بستهی اقدامات اجرایی به تمامی سؤالات زیر پاسخ مناسبی بدهید:
چه کارهایی میخواهیم انجام دهیم؟
هر یک از این کارها را به چه روشی میخواهیم انجام دهیم؟
هر کار باید در چه زمانی آغاز شود و بهپایان رسد؟ تقدم و تأخر کارها به چه شکل است؟
هر کار لازم است در چه جایی انجام شود؟
مسئولیت هر کار با چه کسی است؟ چه کسانی باید به او کمک کنند و چگونه؟
تحقق هدف با انجام کارهای مشخص شده نیازمند چه منابعی اعم از انسانی، مالی، ابزار و تجهیزات و … است؟
حالا زمان اجرای برنامههای سال جدید است. فراموش نکنید که بهترین برنامه بدون اجرای درست و دقیق نمیتواند باعث موفقیت کسبوکار شما شود. کلید موفقیت در اجرای برنامهها حرکت گام به گام و تعهد به برنامهی تدوین شده است.
پ.ن. این مقاله پیش از این در شمارهی اردیبهشت ماه سال ۱۳۹۴ ماهنامهی تدبیر به چاپ رسیده است.
با آغاز هر سال جدید، مدیران کسبوکارها خواسته و ناخواسته درگیر بازنگری پیشفرضها، اهداف و برنامههای کسبوکاری خود میشوند. بهعنوان مدیر در این مقطع از سال باید به موضوعات گوناگونی بیاندیشید و سعی کنید تا با نگاهی تحلیلی و موشکافانه و غیرجانبدارانه به ارزیابی موقعیت واقعی کسبوکار خود و آیندهی آن بپردازید.
در آغاز سال جدید با چنین وضعیتی مواجه هستید: کسبوکار شما در طول سال گذشته به مجموعهای از نتایج و دستاوردها دست یافته است. شرایط محیط عمومی اقتصاد و محیط اختصاصی کسبوکار در طول سال تغییراتی داشت و این تغییرات روی کسبوکار شما تأثیرگذار بودهاند. معمولا در زمانی که در درون این جریان سریع تغییرات قرار داریم نمیتوانیم درک دقیقی از روندهای تحولات و تأثیرات واقعی آنها داشته باشیم. در عین حال نباید فراموش کنیم که هر مدیری در ابتدای هر سال اهدافی را باری کسبوکار خود تعیین میکند و لازم است در پایان سال در مورد میزان دستیابی کمّی و کیفی به این اهداف تحلیلهایی داشته باشد. همچنین مدیر لازم است در صورت فاصله داشتن با اهداف تعیین شده، به بررسی علل بروز شکست در تحقق اهداف نیز بپردازد. نتایج این تحلیلها به مجموعهای از اصول و پیشفرضها برای برنامهریزی کسبوکار در سال جدید خواهد بود.
بسیاری از مدیران اگر چه از اهمیت این موضوع آگاهاند و با بررسی وضعیت تغییرات روندهای محیط کسبوکار و همچنین تحلیل عملکرد کسبوکار خود در طول سال گذشته، به برنامهریزی برای کسبوکارشان در سال جدید میپردازند. در این مقاله تلاش شده تا برخی از نکات مهمی که میتوانند در این مسیر به مدیران کمک کنند، در قالب یک فرایند ساده بررسی شوند.
گام اول: ارزیابی کارایی برنامهها
کارایی یکی از مفاهیم اساسی است که در نگرش به هر سیستم اهمیت مییابد. منابع در دسترس سیستمها محدود است و همین محدودیت منابع، افزایش کارایی (به معنای به دست آوردن خروجی بیشتر از یک مقدار ورودی مشخص یا به دست آوردن خروجی ثابت از ورودی کمتر) را ضروری میسازد. عملکرد سازمان در حقیقت همان خروجی برنامههای سازمان است و ارزیابی عملکرد سازمان در واقع همان ارزیابی کارایی برنامههای آن است.
در اینجا به ۶ شاخص سنجش ارزیابی عملکرد سازمان در قالب تحلیل کارایی برنامههای سازمانی اشاره میشود:
کارایی مالی: از تقسیم خروجیهای محقق شدهی برنامه بر ورودیهای آن حاصل میشود. مفهوم متداول کارایی همین است.
کارایی داخلی: بهمعنای میزان کاهش هزینههای اجرای برنامه نسبت به بودجهی پیشبینی شده برای آن است.
کارایی تخصیص: بودجهی تخصیص داده شده به یک برنامه محدود است. هر برنامه باید در محدودهی بودجهی تعیین شده به اهدافاش دست یابد. از سوی دیگر هر واحد پولی که صرف میشود، برنامه یک گام به سقف بودجهی مورد نظر نزدیکتر میشود. بنابراین تخصیص مناسب بودجه به اجزای مختلف برنامه، یکی دیگر از شاخصهای سنجش کارایی برنامه است.
کارایی پویا: نرخ تغییرات برنامه در زمان اجرا را نسبت به برنامهی تدوین شده میسنجد. انعطافپذیری در اجرا میتواند باعث موفقیت هر چه بیشتر سازمان در دستیابی به اهداف خود شود.
کارایی فنی: منظور از این نوع کارایی نسبت عملکرد واقعی در تحقق اهداف برنامه در مقابل عملکرد مورد انتظار / اهداف برنامه است.
کارایی کیفی: اگر چه انعطافپذیری در اجرا میتواند باعث افزایش احتمال موفقیت شود؛ اما تغییر بیش از حد برنامه در زمان اجرا نشانهی ضعف جدی در برنامهریزی است (مگر اینکه واقعا در محیط کسبوکار و رقابت، تحولات ناگهانی و بسیار بزرگی رخ دهند.) بنابراین میزان تناسب اهداف و رویکردهای اجرایی برنامهی تدوین شده با واقعیت در ارزیابی برنامهی مورد نظر مهم است: آیا این اهداف واقعبینانه تنظیم شدهاند؟ آیا این اهداف، خود از کیفیت مناسبی برخوردار هستنند؟ آیا این اهداف معتبرند؟
اما کارایی تنها یک جنبه از تحلیل وضعیت برنامههای گذشته است. در عمل باید علاوه بر نتایج کمّی به بررسی کیفی تحقق برنامهها در سال بهپایان رسیده نیز پرداخت. این امر در قالب تحلیل اثربخشی برنامهها انجام میپذیرد.
(ادامه دارد: در بخش دوم به بررسی دو گام بعدی فرایند برنامهریزی کسبوکار در سال جدید خواهیم پرداخت.)
پ.ن. این مقاله پیش از این در شمارهی اردیبهشت ماه سال ۱۳۹۴ ماهنامهی تدبیر به چاپ رسیده است.
برای بسیاری از ما “موفقیت” یک آیندهی نامحتمل رؤیایی است. موفقیت یعنی آن چیزی که نداریم و نخواهیم داشت. “موفق بودن” صفتی است که برای توصیف زندگی هر کسی جز ما قابل کاربرد است. نظر شما را نمیدانم؛ اما بارها و بارها در گفتگو با دوستانم متوجه شدهام که موفقیت را به همین شکل تعریف میکنند: آن چیزی که باید باشد، ولی نیست! اما آیا موفقیت، وضعیتی است که همیشه نیست یا اگر هست آنگونه که باید باشد، نیست؟ بهنظر میرسد برای پاسخ به این سؤال باید کمی بیشتر فکر کنیم. موفقیت، یک واژه نیست. موفقیت شامل مجموعهای از رخدادهای زندگی است. موفقیت با احساسات در ارتباط مستقیم است. میشود این گزارهها را تا ابد ادامه داد، ولی باز هم درک درستی از ماهیت موفقیت نداشت.
شاید بتوان راهی دیگر برای کشف معنای نهفتهی موفقیت یافت. لائورا گرانت نویسندهی سایت مجلهی اینک در مقالهی خود پیشنهاد کرده تا برای درک ماهیت موفقیت و البته موفق شدن (یا بهعبارتی موفقتر شدن!) لازم است پاسخ ده سؤال را بیابیم:
۱- تعریف شخصی شما از موفقیت چیست؟
۲- آیا با چنین تعریفی تا بهامروز در زندگی و حرفهتان توانستهاید به موفقیتی دست پیدا کنید؟
۳- اگر زمانی بوده که حس موفقیت داشتهاید، چگونه توانستهاید موفقیتی را بهدست بیاورید؟
۴- اگر نتوانستهاید به موفقیت دلخواهی دست پیدا کنید، چه چیزی مانع آن بوده است؟ آیا این مانع مربوط به خود شما بوده یا چیزی آن بیرون در دنیای پیرامون جلوی موفقیت شما را گرفته است؟
۵- آیا برای رسیدن به حس موفقیت، بهغیر از حس درونی و شخصی خودتان به تأیید دیگران هم نیازی دارید؟
۶- آیا به حرف و نظر دیگران در مورد خودتان اهمیت میدهید؟
۷- آیا در حال گذاشتن تأثیری روی جهان هستید که به شما حس خوبی بدهد؟
۸- همین حالا لازم است که انتخابی داشته باشید. بین این دو گزینه کدام را انتخاب میکنید؟ الف ـ من میخواهم احساس موفقیت داشته باشم. ب ـ من میخواهم موفق بهنظرم برسم.
۹- آیا فکر میکنید میتوانید فرصتی که برای موفقیت به آن نیاز دارید را خودتان خلق کنید یا اینکه پیشآمد این فرصت، مستلزم اتفاقی خارج از محدودهی توان و اختیار شما است؟
۱۰- آیا فرد یا افرادی را در اطراف خودتان دارید که فارغ از موفق بودن شما (یا بدون توجه به میزان موفقیت شما) از شما و تصمیماتتان حمایت کنند؟
تلاش کنید برای پاسخ به این سؤالات با خودتان خلوت کنید، بیپرده با خود صریح باشید و صادقانه به سؤالات پاسخ دهید. قول میدهم از پاسخهایتان شگفتزده خواهید شد!
رسیدن به رؤیاهای بزرگ زندگی میتواند بزرگترین و دلانگیزترین داستان زندگی هر کدام از ما باشد. اما مسیر رسیدن به آرزوها مسیری دشوار و سنگلاخ است و فشارهای محیط بیرونی آنقدر زیادند که برای دوام آوردن و بهسرانجام رساندن کار، خیلی بیشتر از آنی که فکرش را میکنیم باید “مجنونِ لیلی” باشیم. رسیدن به ساحل آرامش دریای پرتلاطم زندگی نیازمند خودشناسی و از آن بیشتر “خوداتکایی” است. فردی که خود را نمیشناسد، از توانمندیها و نقاط ضعفاش باخبر نیست و نمیداند که چرا و چگونه میخواهد در مسیر تحقق رؤیاهایاش گام بردارد، در مواجهه با اولین مانع مسیر از ادامهی حرکت باز خواهد ماند. اما کسی که با خودشناسی و تکیه بر گوهر وجودی و شور درونی خود، بهدنبال رسیدن به آرزوها و رؤیاهای خود با تکیه بر اندیشه و ایدههای نوآورانهی خود است، از مواجه شدن با کوهی از مشکلات نیز باکی نخواهد داشت.
اما همیشه هم اوضاع آنطور که باید پیش نمیرود. اجازه بدهید بگویم که برخی اوقات مسئلهی اصلی پیش رویِ ما اصلا “آغاز کردن” نیست؛ بلکه درک این است که چه زمانی باید دست از کار کشید و ایستاد! ما کاری را شروع میکنیم و با انگیزه برای تحقق هدفهایمان پیش میرویم. اما هر چه پیش میرویم، نهتنها اتفاق مثبتی نمیافتد، بلکه اتفاقات بسیار بدی میافتند. اما ما با باور اینکه “موقتی است، میگذرد” یا “بالاخره این بدبیاریها تمام میشود”، همچنان پیش میرویم. غافل از اینکه شاید مسیر اشتباهی را برای حرکت انتخاب کردهایم. پس همچنان هزینه میدهیم، بهامید اینکه روزی این هزینهها جبران شوند. “هزینههای سوخته” به تلاش یا پولی اشاره دارند که در راه دستیابی به هدفمان پرداختهایم.
روانشناسان دریافتهاند که هزینههای سوخته میتوانند باعث شوند تا ما کارهای عجیبی انجام دهیم و از همه بدتر اینکه حتی زمانی که طرحمان کاملا شکست خورده است، به حرکت براساس آن ادامه میدهیم. تحقیقات نشان دادهاند که هر چه انسانها روی هدفی سرمایهگذاری کنند، احتمال بیشتری میدهند که موفق شوند ـ بدون اینکه این خیالپردازی ربطی به موفقیت واقعی داشته باشد. خوب است بدانید چه زمانی باید سکان قایق را بچرخانید که در غیر این صورت، افسار اسب مردهای را در دست خواهید داشت.
رسیدن به آرزوها نیازمند دادن هزینه، صبر و کوشش بسیار است. اما هیچوقت نباید از تناسب میان “ارزش تحقق اهداف” با “ارزش از دست رفته بابت هزینهها”ی تحقق رؤیاها غافل شویم. خوب است که در “مسیرِ رفتن تا رسیدن” هر از گاهی لحظهای توقف کنیم، نگاهی به خودمان و دور و اطراف و مسیر طی شده و فاصلهی مانده تا مقصد بیاندازیم. شاید نیاز باشد مسیر حرکتمان را عوض کنیم. شاید لازم باشد اسباب و ابزار سفرمان را عوض کنیم. و شاید … این شاید آخری تلخ است و برای همین پذیرش آن همیشه سختترین کار دنیا: پذیرش اینکه شاید مقصدمان اشتباه است یا دور از دسترس، و در نتیجه بهتر است مقصد دیگری را برگزینیم.
البته خبر خوب این است که پذیرش اینکه هدفمان دستنیافتنی است لزوما بهمعنی شکست خوردن نیست! خیلی وقتها تمرکز بیش از اندازهی یک هدفِ نشدنی، ما را از دیدن اهدافی جذابتر باز میدارد! فراموش نکنیم که خلاصهی داستان زندگیِ ما تجربهی زندگی است که از آن برمیگیریم؛ پس بهتر است با حساسیت بیشتری به عمرِ بازنیافتهای که در مسیر رسیدن به آرزوها صرف میکنیم، بنگریم. چنان که خواجهی شیراز “حافظ” گفت:
در شاهراه جاه و بزرگی خطر بسی است / بهتر کزین گریوه سبکبار بگذری …
پ.ن. عنوان این نوشته، مصرعی است از زندهیاد استاد شهریار.
“ما برای تفریح به فرانسه نمیرویم. ما برای فتح جام به این مسابقات میرویم. باید جاهطلب باشید و مشخصا برای کسب موفقیت به مقداری شانس هم احتیاج دارید؛ اما امیدواریم که باعث دردسر تیمهای بزرگ شویم.” (گرث بیل دربارهی حضور تیم ملی ولز در جام ملتهای اروپای ۲۰۱۶ فرانسه؛ اینجا)
در مواجهه با یک رقابت بزرگ، بسیاری از ما هدفگذاریمان را براساس تصویری که از توانمندیهایمان داریم انجام میدهیم و نتیجهی آن شکست در رقابت است. چرا؟ حداقل به سه دلیل زیر:
۱- معمولا ارزیابی درستی از توانمندیمان نداریم و خودمان را دست کم میگیریم (مخصوصا وقتی که رقبای بزرگی داشته باشیم!) و البته اسم این کار را هم واقعبینی میگذاریم!
۲- در رقابت آنچه مهم است تناسب میان توانمندیهای دو طرف است. در واقع معنای آنچه از آن به “مزیت نسبی” یاد میشود، همین است.
۳- نقش شانس هیچوقت نباید نادیده گرفته شود! خبر خوب این است که شانس، بیش از هر کسی یار افرادی است که برای رسیدن به رؤیایشان تمامی تلاششان را میکنند.
ما معمولا از ترسِ شکست در رقابت، اهداف بزرگی را برای خودمان ترسیم نمیکنیم. نتیجه؟ گرفتار شدن در چرخهی اهداف و بردهای کوچک و دلخوش شدن به متوسطها و فراموش کردن اینکه جایگاه واقعی ما میتواند تا کجا باشد. اما واقعیت این است که شما اول باید بهاندازهی کافی ببازید تا راه نباختن را کشف کنید و پس از آن بهدنبال یافتن راهِ برنده شدن باشید. بارها دیدهام که افرادی با توانمندیهای بالا از ترسِ دردِ باختن، رؤیاهای بزرگشان را به فراموشی سپردهاند و در مقابل، انسانهایی با توانمندی شاید پایینتر، تنها به این دلیل که از باختن نمیترسیدند به موفقیتهای بسیاری دست یافتهاند. شاید در زمان تصمیمگیری برای جنگیدن برای تحقق رؤیاهایمان مثل جیم وولفنزون اولین سؤالمان این باشد که: «آیا ارزش ریسکاش را دارد؟» تجربه نشان میدهد که پاسخ به این سؤال تنها زمانی مثبت خواهد بود که تمام وجودمان معطوف و مشتاق تحقق آن رؤیای بزرگ باشد. آنگاه است که میشود حرف از این کلیشه پیش کشید که: «یا راهی خواهم یافت یا راهی خواهم ساخت!»
امروز بیش از هر زمان دیگری عمیقا باور دارم که رسیدن به بزرگترین و دوردستترین رؤیاهای زندگی بیش از هر چیزی نیازمند داشتن “صبر لازم در برابر سختیها” است. پایان این مسیر همانی است که ه.ا. سایهی بزرگ در شعر معروفش از آن سخن میگوید:
گر مرد رهی، غم مخور از دوری و دیری / دانی که رسیدن، هنرِ گامِ زمان است
آبی که برآسود، زمینش بخورد زود / دریا شود آن رود که پیوست روان است …
هفتهی پیش یکشنبه شب فینال جام جهانی برگزار شد و تیم ملی آلمان قهرمان جهان شد. حتی من که در فینال بهخاطر لیو مسی عزیز طرفدار آرژانتین بودم هم باید اعتراف کنم که آلمان شایستهترین تیم جام بود. در این یک هفته تحلیلهای متفاوتی از علل پیروزی آلمان ارائه شد. تحلیلهایی که اغلب روی برنامهی بلندمدت فدراسیون فوتبال آلمان برای قهرمانی متمرکز بودهاند (از جمله این یادداشت عالی را بخوانید!)
اما بهنظرم در کنار این برنامهریزی درخشان و فراموشنشدنی یک عامل بسیار مهم دیگر هم در موفقیت ژرمنها تأثیرگذار بود. عاملی که باعث برخاستن ققنوس این ملت بعد میان خاکسترهای جنگ جهانی دوم شد: ویژگیهای اختصاصی جامعهی آلمان.
یک نکتهی شاید سادهی تاریخی سالهاست در گوشهای از ذهن من جای گرفته است. یادم نیست کجا آن را خواندم؛ اما در هر حال اگر واقعی باشد ـ که احتمالا هست ـ بسیار عجیب است: مردم آلمان در طول بیست سال اول بعد از جنگ جهانی دوم دو شیفت کار میکردند: یک شیفت برای گذران زندگی و یک شیفت برای ساختن کشورشان و پرداخت غرامتهای سنگین ناشی از شکست در جنگ. حالا وضعیت اقتصادی آلمان را همه میدانیم.
بهنظرم آلمانها جدا از برنامهریزی و نظم آهنینشان چند ویژگی دیگر هم دارند که در موفقیت این کشور در حوزههای کسب و کاری، اقتصادی و ورزشی تأثیرگذار بوده و هستند:
۱- ثبات: در سراسر زندگی این را تجربه کردهام که نداشتن “ثبات” ذهنی و عملکردی بزرگترین عامل از دست دادن فرصتهای بزرگ زندگیام بوده است. در مقابل، خوبی آلمانها این است که همیشه در یک سطح ثابت، خوب بازی میکنند. آنها هیچوقت ستارههای درخشانی مثل مسی و رونالدو ندارند؛ اما ستارههایشان آنقدر باثبات هستند که همیشه عملکردشان قابل پیشبینی است. این، بهترین تعریف از حرفهای بودن است.
۲- سماجت: هر کشور دیگری جز آلمان بود بعد از این همه تورنمنت ناموفق که در بهترین حالت تیم به نیمهنهایی میرسید، دست از تلاش برمیداشت. اما ژرمنها بعد از هر شکست دوباره راه طولانی رفتن برای رسیدن را شروع میکردند. و بالاخره این بار به مقصد هم رسیدند!
۳- تمرکز: آلمانها همیشه چشمشان به چشمانداز بزرگی که دارند ـ یعنی فتح جام ـ است. اما برای رسیدن به این چشمانداز، همواره به هدفهای کوچکتر نیاز دارد. شاید چند بار شکست خوردن برای یاد گرفتن برنده شدن، خودش هدفی باشد!
معمولا ما اسم این ویژگیها را رفتار ماشینی آلمانها میگذاریم؛ اما قهرمانی تیم ملی چند ملیتی آلمان در جام جهانی ثابت کرد این ویژگیها قابل آموزشاند؛ بهشرط اینکه بخواهیم!
“تو میتوانی موفق بشوی. مگر چه فرقی با این همه آدم موفق تاریخ داری؟ زندگیشان را که بخوانی، از امروز تو هزار پله عقبتر بودند. مشکلاتشان از تو بیشتر بود. موانع زندگیشان از تو بیشتر بود. حتی خیلی از آنها توانمندی و استعدادشان هم از تو کمتر بود. بنابراین تفکر نمیشود و نمیتوانم را کنار بگذار که اتفاقا میشود و میتوانی. اما این کار یک شرط اصلی دارد: اینکه بخواهی! وقتی واقعا از ته دلت بخواهی، خدای مهربان هم میخواهد تا تو به آرزوهایات برسی. و وقتی این اتفاق بیفتد، دنیا هم با تو همراه خواهد شد و تمامی نیروهای طبیعی و غیرطبیعی دست بهدست هم خواهند داد تا موفق شوی! اما یادت نرود که باید بهاندازهی کافی صبر داشته باشی تا لحظهی موعود فرا برسد!”
جملات بالا خلاصهای هستند از حرفهایی که کتابها و مقالات موفقیت شخصی و شغلی و سخنرانیها و مصاحبههای مربیان و اساتید فن این حوزه قصد دارند به ما بقبولانند. آنها میگویند مشکل اصلی ما در موفق نشدن، تفکرات اشتباه ما است. اگر نگاه منفیباف و ناامیدیمان را کنار بگذاریم و اگر با تمام وجود بهدنبال آرزوهایمان باشیم، “قانون جذب” باعث میشود که حتما به آن آرزوهای بزرگ برسیم. این حرف کاملا درست است؛ اما یک نکتهی کلیدی در میان هیاهوی “در ستایش از ارزش خوشبینی” شنیده نمیشود.
دربارهی چه سخن میگویم؟ نکتهای که مورد نظر من است آنقدرها هم جدید نیست. در فرهنگ ارزشمند اسلامی ـ ایرانی خودمان ضربالمثلی داریم که من زمانی که بچه بودم آن را زیاد میشنیدم؛ اما مدتها است آن را از زبان کسی نشنیدهام: “از تو حرکت از خدا برکت.” مفهوم سادهی مستتر در این ضربالمثل همان چیزی است که در بند قبل از نادیده گرفته شدن آن سخن گفتیم.
“از تو حرکت از خدا برکت.” این یعنی تو تلاش کن تا برسی. تلاش کن تا آرزوهایات محقق شوند. اینجا اثری از اهمیت “خواستن” دیده نمیشود! پس نقش “خواستن” چیست؟ کمی فکر کنید. تلاش بیهدف معنایی ندارد و از آن مهمتر تلاش بدون خواستن، بینتیجه است. خواستن موتور محرک و انگیزهدهندهای است که شما را در مسیر رسیدن به آرزوهایتان پیش میبرد. بنابراین منظور از “خواستن” در الگوهای مختلف موفقیت، همان انرژی اولیهای است که باعث شروع کار شما میشود. بنابراین نباید فقط در همان “خواستن” متوقف شد، اول بخواهید و بعد شروع کنید. برای گرفتن تصمیم حرکت بهسوی تحقق آرزوهایتان، لازم هم نیست که صبر کنید تا اتفاق خارقالعادهای بیفتد یا شما به امکانات خاصی دست پیدا کنید. از هر جایی که میتوانید شروع کنید، هر کاری را که میتوانید ـ هر قدر کوچک ـ انجام دهید و در طول مسیر ثابت قدم پیش بروید. روبرو شدن با موانع در این مسیر طبیعی است؛ اما دقیقا در همین نقاط از مسیر شما تا رسیدن به موفقیت است که آن قدرت و انرژی درونی بهکار شما میآید. در اینجا است که باید به سراغ رؤیاهای زیبایتان بروید و با فکر کردن به آنها، دوباره جادوی “خواستن” را در خودتان بیدار کنید. با تجدید انرژی میتوانید باز هم حرکت بهسوی رؤیاهایتان را از سر بگیرید.
آنچه افراد موفق از غیرموفق را متمایز میسازد همینجا است. موفقها منتظر فراهم شدن شرایط نمینشینند و با کمک انرژی درونی ناشی از خواستن، از هر جایی هستند به راه میافتند و عمیقا باور دارند که “رفتن رسیدن است.” اما غیرموفقها همواره منتظر تحقق این شرط و آن شرط میمانند و گوشهای مینشینند. حتی اگر حرکتی هم بکنند با رسیدن به اولین مانع کوچک و غیرجدی از کاه، کوهی میسازند که گذشتن از آن کار هیچ کسی نیست. بنابراین باز بهانه برای نشستن و کاری نکردن فراهم میشود!
تجربهی شخصی من نشانگر آن است که فرمول موفقیت را میتوان به اینصورت خلاصه کرد:
موفقیت = رؤیا + خواستن + نقشه + حرکت + تداوم
شما باید ابتدا رؤیایی داشته باشید. این رؤیا باید آنقدر جذاب باشد که فکر کردن به آن شما را سرشار از انرژی و انگیزه بکند. بعد باید تحقق این رؤیا را بخواهید و تفکر “نمیشود” را دور بریزید. در این نقطه وقت حرکت کردن فرا رسیدن است. اما قبل از حرکت لازم است بدانید که باید در چه جهتی و چگونه پیش بروید. بنابراین مسیر رسیدن به موفقیت را برای خودتان ترسیم کنید. دیگر وقت راه افتادن است. بروید تا برسید و فراموش نکنید که تداوم در حرکت، شرط رسیدن است!
وقتی سخن از آرزوها و رؤیاهای بزرگ بهمیان میآید، ناخودآگاه ترس و درد هم در وجود آدمی میدوند. ترس از ناشناختهها و درد نشدهها. ترس از دوباره نشدن و طعم تلخ نرسیدن. این وضعیت و این احساس، خودآگاه و ارادی نیست. سرشت بشر اینگونه آفریده شده است. بشری که همواره در ظاهر چشم به گذشته دارد و در باطن همیشه منتظر فردا است؛ البته فردایی که مطمئن است هرگز نمیآید! او فراموش میکند که خالق بزرگ وجود او خود در کتاب آسمانیاش فرموده که: “ما انسان را عجول خلق کردیم!” و صبر، کلید گشایش تمام درهای بسته است.
همهی ما انسانیم. تکتک ما تجربیات تلخ و شیرینی از گذشته و حال داریم. زندگی هم چیزی جدا از همین تجربیات بشری نیست. اصلا تفاوت میان ما با سایر موجودات در همین خودآگاهی در مورد تجربیات زندگی است (و نه احساس که همهی موجودات زنده آن را بهشکلی دارند!) اما این خودآگاهی چه بر روز ما میآورد؟ اصل ماجرا اینجاست.
فکر کردن و تصمیم گرفتن همیشه نیازمند داشتن اطلاعات است. مشکل این است که وقتی به آینده فکر میکنیم، اطلاعاتی در مورد آینده در اختیار نداریم و در نتیجه در مورد آینده براساس تجربیات و اطلاعاتی که داریم، قضاوت میکنیم. و چه کسی است که طعم تلخ غم و درد نرسیدن و نشدن را نچشیده باشد؟ اما آیا میان این سه موقعیت زمانی ـ یعنی گذشته و حال و فردا ـ ارتباط منطقی وجود دارد؟
پاسخ این سؤال هم بلی است و هم خیر. “بلی” از این جهت که مسیر زندگی ما یک زنجیرهی مستقیم است که هر حلقهی آن با حلقههای قبلی در ارتباط است. من بذر دیروز را امروز درو میکنم و کاشتهی امروز را فردا. اما اگر زندگی تا این حد منطقی است، پس چرا اینقدر چالشانگیز است؟
جایی میخواندم که براساس یک تحقیق روانشناسی، مغز انسانها برای قانع شدن در مورد یک موضوع تنها نیازمند سه “حقیقت” (Fact) است. هر موقعیتی در زندگی هم جنبههای مثبت دارد و هم جنبههای منفی. جنبههای منفی معمولا آشکارترند (یا حداقل ذهن ما آسانتر کشفشان میکند!) و ما هم معمولا مثل “گلوم” ـ شخصیت منفیباف کارتون گالیور ـ همیشه میدانیم که قرار است بدترین اتفاق ممکن رخ دهد. اما لحظهای تأمل کنید! زندگی واقعا اینقدر تکراری و آینده تا به این حد تاریک است؟ قبل از ادامهی بحث بگویم که نتیجهی آن تحقیق روانشناسی این بود که برای یک بار هم که شده وقتی با ابهام مواجهید، بهدنبال سه حقیقت مثبت بگردید و نگذارید ذهن منفیبافتان کار خودش را بکند!
وقتی بالاخره به این تصمیم رسیدیم که شیرینی و تلخی گذشته را کنار بگذاریم و به “رؤیای فردا” چشم بدوزیم، این مسئله پیش میآید که این آیندهی زیبا چیست؟ پیش از این دربارهی آرزوهای بزرگ با هم حرف زدیم. گفتیم که آرزوهای بزرگ، همانهایی هستند که در عمق وجودمان به زیبایی و درستی آنها باور داریم؛ اما به جبر زندگی فراموششان کردهایم. حالا که وقت تصویر کردن آینده فرا رسیده، باید آنها را از صندوقچهی دلمان بیرون بکشیم. اما چگونه؟
راهحل این مشکل، کمک گرفتن از فن “کاغذ سفید” است. در دنیای کسب و کار توصیه میشود ساختن یا بازسازی یک کسب و کار را از یک ورق کاغذ سفید شروع کنید. این کار از یک سو باعث میشود تا کارهای اشتباه گذشته را دور بریزید و از سوی دیگر باعث میَشود تا کارها را از روشی جدید پیش ببرید که نتیجهی آن نوآوری و تمایز است و این دو هم که کلید اصلی موفقیت محسوب میشوند!
در زندگی هم همین است. اینکه من به هدفی نرسیدهام، لزوما به معنی اشتباه بودن آن هدف نیست. خیلی وقتها روشهای من برای رسیدن به هدف اشتباه بودهاند و در نتیجه، باید روش کارم را عوض کنم نه اینکه از هدفم کوتاه بیایم! حتی ممکن است هدفم اینقدر کوچک بوده که انرژی و انگیزهی رسیدن به آن را نداشتهام!
فن “کاغذ سفید” بسیار ساده و در عین حال اثرگذار است. کاغذ سفیدی را بهدست بگیر و ترسیم آینده را شروع کن! ذهنت را از اینکه “نتوانستم” و “نشد” و البته “نمیتوانم” و “نمیشود” خالی کن. ترس را کنار بگذار. هر چقدر میتوانی بزرگ و عجیب فکر کن و همهی اینها را روی کاغذ سفیدت بنویس.
چه زیبا سروده است استاد سید علی صالحی عزیز که “من از اندوه آدمی آموختهام که امید عین عبادت است!”
برنامه، ابزاری است برای رسیدن به اهداف سازمان در آینده. با توجه به اینکه برنامه به آینده مرتبط است و آینده امری است مجهول، باید برای نوشتن برنامه، آینده را پیشبینی نمود. اما شما در جایگاه یک مدیر برای برنامهریزی کسب و کارتان، باید به چه موضوعاتی توجه کنید؟ بهعبارت بهتر، ابعاد پیشبینی آینده برای نوشتن یک برنامهی جامع چه چیزهایی هستند؟ تجربهی من از سالها همکاری با مدیران در سطوح مختلف سازمانی و با سطوح تجربیات متفاوت نشان میدهد که معمولا مدیران در برنامهریزی تنها به یک یا دو عامل مهم توجه میکنند. این در حالی است که در بسیاری از مواقع، دلیل شکست برنامهها در اجرا، همین عدم توجه به سایر عوامل تأثیرگذار در تحقق یک برنامه است.
پیشنهاد من به شما این است که برای نوشتن یک برنامهی مؤثر حتما به شش سؤال زیر فکر کنید:
چه کاری قرار است انجام شود؟ فعالیتهای لازم برای تحقق هدف کداماند؟ چه فعالیتهایی برای اجرای هدف پیشبینی میشوند؟
هر یک از این کارها به چه روشی باید انجام شوند؟ روش انجام هر یک از این فعالیتها باید چگونه باشد؟ (پیشبینی روشهای انجام کار)
هر کاری باید در چه زمانی انجام شود؟ هر یک از فعالیتها چه زمانی را به خود اختصاص میدهند؟ (پیشبینی زمانی برنامه)
هر کار در چه جایی انجام شود؟ فعالیتهای برنامه در چه محل و مکانی عملی میشوند؟ (پیشبینی موقعیت مکانی برنامه)
این کارها با چه سازماندهی اجرایی میشوند؟ فعالیتهای برنامه به کمک چه تشکیلاتی عملی خواهند بود؟ (پیشبینی سازمان و تشکیلات مورد نیاز)
هر کار نیازمند چه منابعی است؟ تحقق هدف، نیازمند چه منابعی اعم از انسانی، مالی، ابزارو تجهیزات و … است؟ (پیشبینی منابع مورد نیاز)
لازم نیست در برنامهتان حتما بهشکل دقیق هر یک از موارد شش گانهی فوق را پیشبینی کنید. نکتهی مهم و کلیدی این است که نباید در برنامهریزی از سایر ابعاد تأثیرگذار غافل شوید. از جمله اینکه در برنامهریزی سالانه برای توسعهی کسب و کارتان، باید علاوه بر توجه به استراتژیها و اقدامات لازم برای تحقق این هدف، لازم است میزان منابع مورد نیاز و در دسترس بودن آنها را نیز بررسی کنید (مثلا آیا من با بودجهی ۵ میلیون تومانی تبلیغات برای یک سال، میتوانم در تلویزیون تبلیغ کنم؟)
فکر کردن به این سؤالات در زمان برنامهریزی، میتواند باعث شود تا برنامهی شما واقعیتر تهیه شده و در نتیجه در عمل موفقتر باشد. 🙂