۱- “پرندگان خشمگین” ۵۲مین محصول شرکت روویو بود. آنها بیش از هشت سال برای بقا تلاش کردند و تقریبا نیمه ورشکسته شدند تا سرانجام محصول پیروز خودشان را عرضه کردند.
۲- پینترست محبوب این روزها در سال اول حیاتش اینقدر نتایج مالی وحشتناکی داشت که هر کسی جای صاحب آن بود تعطیلش میکرد. اما او اندکی مشکلات را تحمل کرد و سرانجام موفق شد!
۳- جیمز دایسون ۵۱۲۶ نمونه شکست خورده ساخت تا سرانجام جاروبرقی تحولسازش را به بازار عرضه کرد.
همهی ما عادت کردهایم که افراد و شرکتهای موفق را تحسین کنیم؛ اما به شکستهای فراوان و سختی که آنها در طی مسیر رسیدن به موفقیت داشتهاند نمیاندیشیم. اوپرا وینفری و استیو جابز از روز اول که این آدمهای بزرگ امروزی نبودند! (زندگیشان را بخوانید.)
شکستها بهسادگی منابع تأمین دادههای جدید برای اصلاح رویکرد شما به زندگی و کسب و کارتان هستند. پس شکست بخورید تا موفق شوید!
چند سالی است تب مدارک حرفهای در ایران هم مثل جهان داغ شده است و افرادی که تمایل دارند تخصص خود را در چارچوب استانداردهای جهانی بهروزرسانی کنند و توسعه دهند و به سازمانها عرضه کنند، بهسراغ این مدارک میروند. البته طبیعی است که “مُدِ روز” شدن مدارک حرفهای هم در این میان بیتأثیر نبوده است. بهنظرم داشتن مدارک حرفهای دو نشانی خوب از متخصص بودن فرد بهحساب میآیند؛ چون:
۱- نشان میدهد که فرد از دانش روز دنیا در حوزهی تخصص دنیا و مطابق با استانداردهای حرفهای مورد نظر برخوردار است.
۲- نشان میدهد فرد دارای سابقهی تجربی مناسبی است (برای شرکت در امتحان بسیاری از مدارک، لازم است چند سال سابقهی کار داشته باشید.)
در هر حوزهی حرفهای و هر رستهی شغلی مدارک تخصصی متفاوتی وجود دارند که بسیاری از آنها هم با یکدیگر همپوشانی دارند. اخذ بسیاری از این مدارک هم فرایندی زمانبر و پرهزینه است. بنابراین افراد مجبورند از میان مدارک تخصصی مختلف دست بهانتخاب بزنند. بخشی از معیارهای انتخاب در این زمینه، میتوانند موارد زیر باشند:
۱- میزان اعتبار مدرک مورد نظر در دنیا و کشور مورد نظر (مثلا در ایران تقریبا همه PMP را میشناسند؛ ولی کمتر کسی مثلا مدرک +Project را میشناسد)؛
۲- گسترهی استفاده از تخصص مربوط به مدرک (مثلا PMP مستقل از نوع پروژه به همهی پروژهها مربوط است)؛
۳- میزان درآمد مدرک حرفهای در مقایسه با سایر مدارک مشابه / مرتبط؛
۴- میزان زمان و هزینهای که فرد باید برای کسب مدرک صرف کند (از جمله: حجم مطالب جدیدی که فرد باید یاد بگیرد، هزینهی ساعتهای آموزش اجباری، هزینهی مسافرت به خارج از کشور برای مدارکی که در ایران امتحانشان برگزار نمیشود و …)
۵- میزان حداقل سابقهی کاری مورد نیاز (مثلا در مورد PMP اینجا را ببینید.)
چندی پیش اینجا دیدم که اطلاعات مربوط به معیار “میزان درآمد مدارک حرفهای” در حوزهی فناوری اطلاعات ارائه شده است. بد ندیدم هم کمی در مورد مدارک حرفهای بنویسم و هم فهرست این مدارک و حقوق و دستمزد آنها را. بنابراین ۱۵ مدرک حرفهای دارای بالاترین درآمد در حوزهی IT را با هم مرور میکنیم:
آقای آواژ عزیز فراخوانی دادهاند برای اتحاد در زمینهی مقابله با رشوه و فساد در کسب و کار. پیگیری ایشان در این زمینه واقعن ستودنی است. ضمن اعلام حمایت مجدد از ایدهی عالی ایشان، توصیه میکنم به صفحهی مربوط به فراخوان مراجعه کنید و پرسشنامهی تهیه شده را تکمیل نمایید.
پیش از شروع:
برای دیدن مطالبی که این پست برگزیدهی آنهاست، میتوانید فید لینکدونی گزارهها را در فیدخوان یا گودرتان دنبال کنید.
لینکهای توصیه شده توسط من با رنگ قرمز نمایش داده میشوند.
برای مرور سریعتر مطالب، لینکهایی را که از نظر من تنها خواندن عنوانشان کفایت میکند، با پسزمینهی زرد رنگ نمایش میدهم.
جامعهشناسی، سلامت و روانشناسی و کار حرفهای:
داستان غرور (۱) (زهرا جم؛ تراوشهای ذهن یک مشاور) (عاااااااالی!)
چه زمانی ریسک ها را مدیریت نکنیم! (نیام یراقی؛ یادداشتهای مدیریت ریسک) (خوشحالم نیام فعال شده و هر هفته اینقدر مطلب خوب مینویسد و ترجمه میکند که من در انتخاب لینکهای هفته دچار مشکل میشوم! ;))
“من فکر میکنم بهتر است زیاد صحبت نکنم. بهتر است این مسئله را در شرایط خونسردتری آنالیز کرد و برای بازی بعدی دوباره متحد شد … مهمترین ناامیدی این قبیل شکستها تأثیر آن روی باورتان است. این خطرناک است … بیایید واقعگرا باشیم . ما در دنیای خیالی زندگی نمیکنیم. شاید دو یا پنج درصد از نظر ریاضی شانس داریم. باید یک عملکرد کاملا متفاوت داشته باشیم. شما هیچ گاه از آینده اطلاع ندارید!” (آرسن ونگر پس از باخت چهار هیچ به میلان در لیگ قهرمانان اروپا؛ اینجا)
شیوهی واکنش به شکست را یاد بگیریم از زبان یکی از استادان بیبدیل فوتبال در دنیای امروز که نبوغش را در بازی برگشت با یک تیم نصفه و نیمه ثابت کرد (هر چند فقط و فقط یک گل کم آورد …) وای از این جملهی شاهکار استاد که با تمام وجود در برخی شکستهای زندگی تجربهاش کردهام: مهمترین ناامیدی این قبیل شکستها تأثیر آن روی باورتان است!
رئیس هستید و قدرت دست شماست. اما بهتر است برای این ۹ کار از قدرتتان استفاده نکنید:
۱- آدمها را مجبور به حضور در مراسم اجتماعی (مثلا جشن آخر سال شرکت) نکنید: ممکن است طرف از محیط کارش راضی نباشد یا از دیگران خوشش نیاید. ممکن هم هست نخواهد خارج از محیط کاری با دیگران در ارتباط باشد. این فشار آوردن میتواند به سادگیِ گفتن: “میبینمت جانی” باشد!
۲- از یک کارمند بخواهید کاری را انجام دهد که قبلا از دیگری خواستهاید انجامش دهد: مثل اینکه بخواهید تا کار ناتمام یا عقبافتادهی دیگری را تکمیل کند.
۳- آدمها را برای کمکهای خیریه تحت فشار بگذارید: این باکلاسبازیهای بعضی سازمانها را دیدهاید؟ “کارکنان فلان سازمان یک ماه حقوقشان را بهصورت نمادین به بنیاد X کمک کردند.”
۴- از آنها بخواهید در زمان ناهار در یک جلسهی کاری شرکت کنند و غذا هم به آنها ندهید!
۵- از آنها بخواهید خودشان را ارزیابی کنند.
۶- از آنها بخواهید همکاران همسطح خودشان را ارزیابی کنند.
۷- اطلاعات شخصی را در راستای هدف “تیمسازی” شما افشا کنند: مثلا “بگو ببینم در مورد فلانی چه احساسی داری؟” تنها صحبت کردن در مورد عملکردها مجاز است.
۸- از آنها بخواهید وقتی از مسیر درست منحرف شدید، به شما اخطار بدهند: در واقع شما نباید از زیردستانتان بخواهید عملکرد شما را پایش کنند. مثلا وقتی در یک جلسه که حسابی عصبانی شدهاید و نمیفهمید چه میگویید به شما یادآوری کنند که عقبنشینی کنید.
۹- از آنها بخواهید کاری را که خودتان حاضر نیستید انجام دهید را انجام دهند.
من وقتی فیلم بازی میکنم زیاد به مخاطبم کاری ندارم؛ به لذتی که خودم میبرم فکر میکنم. به اینکه از محیط، بازیگران اطرافم و خلاقیتی که بهخرج میدهم چه لذتی میبرم. هر هنرمندی باید اول از کارش لذت ببرد تا مخاطب بتواند از کار او لذت ببرد. هنرمندی که از قبل به مخاطبش فکر میکند، بیشتر تکنسین است تا خلاق. خلاق کسی است که که از کاری که انجام میدهد کیف میکند؛ در هر هنری. برای همین است که میگویند هنرمندان در لحظهی خلاقیت دیوانهاند. یعنی دیوانههایی پارهوقت هستند؛ لحظههایی عاقل و لحظههایی دیوانه … همیشه هنرمند باید خودش لذت ببرد؛ بعد حتما عدهای پیدا میشوند که از لذت بردن او لذت ببرند!
(از گفتگو با رضا کیانیان در مورد فیلم “یه حبه قند”؛ مجلهی فیلم؛ شمارهی ۴۳۳؛ آبان ۱۳۹۰)
پ.ن. سی خرداد ۶۱مین زادروز خجستهی رضا کیانیان نازنین است. به این مناسبت، این هفته پست درسهای توسعهی کسب و کارهای کوچک استثنائا منتشر نمیشود. هفتهی آینده این درسها را پی خواهیم گرفت.
دوست نادیدهای از میان خوانندگان اینجا چند روز پیش به من ایمیل زده بودند و برای مقابله با بیانگیزگی راهکار خواسته بودند. نکتهی جالب ایمیل ایشان، اشتراکی بود که با هم داشتیم. با خواندن حرفهای این دوست بهیاد ماجراهای چند سال قبل افتادم و مسیری که من را به نقطهی امروز رسانده است. بنابراین برای آن دوست نوشتم که زندگی در شهر زیبای و تاریخی تفرش برای من چه بههمراه داشت:
“دوست عزیز ما با هم یک نقطهی مشترک جالب داریم: من هم در رشتهی مهندسی صنایع دانشگاه تفرش درس خواندهام؛ البته آن زمانی که هنوز دانشگاه صنعتیِ تفرشِ امروز، زیرمجموعهی دانشگاه صنعتی امیرکبیر بود. برای همین میخواهم برای شما داستان زندگی در آن کوه و کمرهای دانشگاه تفرش و تأثیر عمیقش را بر زندگیام تعریف کنم؛ شاید کمکتان کرد …
من آدمی بودم وابسته به خانواده و بسیار حساس. تا قبل از رفتن به دانشگاه ـ آن هم در شهر کوچکی مثل تفرش و وسط آن همه کوه و بیابان ـ شاید جز چند روزی از خانواده جدا نشده بودم. و این تجربهی سه ساله برای بزرگ شدن و مستقل شدن و محکم شدنم بسیار به کارم آمد. خوب در دانشگاه با آدمهایی از شهرهای مختلف و فرهنگهای مختلف روبرو شدم، یاد گرفتم که همهی پیشفرضهای ذهنی من در مورد درستها و نادرستها لزوما درست نیستند، یاد گرفتم دنیا خیلی بزرگتر از تجربیات و محیط اطراف من است و خیلی چیزهای دیگر. اما باز هم آنچه زندگی در دانشگاه و شهر تفرش به من برای موفق شدن دادند، اینها نبودند.
احتمالن شما فشار و شرایط بهتری نسبت به زمان ما تجربه کردهاید (البته امیدوارم!) مثلا وقتی ما وارد دانشگاه شدیم، خیلی از ساختمانهایی که الان میبینید وجود نداشتند: نه سلفی بود و نه مرکز کامپیوتری، نه کتابخانهای بود و نه حتا مسیر رفت و آمد بین دانشکدهها و خوابگاهها! حتا ساختمانهای کارگاههای جوش و ریختهگری در سالهای بعد ساخته شدند. به این شرایط سخت این را اضافه کنید که ما اسما دانشجوی دانشگاه صنعتی امیرکبیر بودیم؛ اما در عمل هیچ نمیدیدیم: نه استادی، نه کلاسی و نه امکانات جانبی مثل بازدید از کارخانهها و … از آن بدتر این بود که ما رسما توسط دانشگاه مادر بهعنوان دانشجویان تحمیلی (که حالا ماجرایش مفصل است) و وصلهی نچسب دیده میشدیم و از هیچ کاری برای ما تحقیر کردن ما خودداری نمیشد!
اما این شرایط بد باعث شد چند اتفاق خوب در زندگی من و دوستانم بیافتد:
۱- یاد گرفتیم چطور سختیها را تحمل کنیم.
۲- یاد گرفتیم که “یاد گرفتن” وظیفهی اصلی خود ما در تمامی زندگی است و هیچ کس وظیفهای برای “یاد دادن” به ما ندارد!
۳- ما متوجه شدیم آدمهای توانمندی هستیم که به هر دلیلی عدهای عمدا دارند برای ما محدودیت ایجاد میکنند. تازه از این محدودیتهای عمدی تحمیل شده توسط دانشگاه مادر هم که بگذریم، محدودیتهایی که جوانهای همسن و سال آن موقع من و این روزهای شما با آنها روبرو هستند هم کم نبودند! اما ما تصمیم گرفتیم بهجای غر زدن و نشستن و لعنت فرستادن به بخت بد، برای اثبات توانمندیمان دستمان را روی زانوی خودمان بگذاریم و خودمان تلاش کنیم: از همان بیابانهای دانشگاه تفرش در کلاس سی و چند نفرهی صنایع ما تا بهامروز تنها ۴-۵ نفر هستند که به درجات کارشناسی ارشد یا دکترا ـ آن هم در بهترین دانشگاههای داخل و خارج کشور از جمله همان دانشگاه مادر (!) ـ نرسیدهاند. ما آنجا بدون هیچگونه کلاس کنکوری، رتبههای تکرقمی زیادی در کنکور کارشناسی ارشد داشتیم. خیلی از دوستان ما این روزها در دانشگاههای خوب داخل و کشور در حال گذراندن دورهی دکترا هستند. آنهایی هم که وارد بازار کار شدند، یکی از یکی موفقترند.
شاید داستان موفقیت من و دوستانم در نگاه اول ساده و مثل دیگر “قصه”های موفقیت بهنظر برسد که این روزها این طرف و آن طرف میخوانیمشان؛ اما واقعیت این است که ما با همین چند اصل ساده توانستیم به موفقیت برسیم. اگر ما توانستیم از آنجا به اینجا برسیم، چرا شما نتوانید به آنجایی که میخواهید برسید؟
بنابراین بهیاد داشته باشید که: مهم شروع کردن است و پیش رفتن و تاب آوردن. به گذشته نگاه نکنید. به آیندهی زیبای پیش رو فکر کنید و برای حرکت و موفق شدن، تصمیم بگیرید. اولین قدم در راه موفقیت، تصمیم گرفتن برای موفق شدن است …”
پ.ن. راستش احساس میکنم کمکم داریم فراموش میکنیم بهترین الگوی موفقیت در زندگی، خودمان هستیم! بنابراین به درسهای آموخته از موفقیتهای گذشتهتان فکر کنید و در زندگیتان بهکارشان بگیرید.
بعضی وقتها ایدههای بسیار جالبی میبینم که شاید کلا توضیحشان چند خط بیشتر نباشد؛ اما بسیار جالب توجهاند. دیمیتری ایواننکو اینجا روی وبلاگهای PMI به نکتهی جالبی اشاره میکند: یکی از دلایلی که ما دوست نداریم کاری را انجام بدهیم یا نمیتوانیم آن کار را درست انجام بدهیم عنوان آن فعالیت / وظیفه / کار است. او میگوید قدرت واژهها را دست کم نگیرید؛ در ذهن هر کس واژهها اهمیت و وضوح متفاوتی دارند. بنابراین خیلی وقتها مشکل از بلد نبودن یا مهارت نداشتن در انجام کار نیست؛ مشکل درک نکردن واقعیت آن کار توسط ذهن است!
بنابراین ایواننکو پیشنهاد میکند که وقتی میخواهید کاری انجام دهید ـ چه خودتان تصمیم گرفته باشید چه به شما ارجاع شده باشد ـ عنوان آن را طوری برای خودتان بیان کنید و بنویسید که با واژههایی بیان شود که برای شما ملموسترند. مثلا ایواننکو میگوید من بلدم چطور جلسه را مدیریت کنم؛ اما توان رساندن آدمها به یک نتیجهی مشترک را ندارم. بنابراین وظیفهی “جمع کردن اعضای تیم برای رسیدن به توافق در مورد یک راهحل” را برای خودم “مدیریت یک جلسهی مذاکره در مورد راهحل یک مسئله” مینامم!