“- یک تیم چطور میتواند سبکی نو در فوتبال ارائه کند؟
مسئلهی مهم خواست و اشتیاق تیمها است و همچنین داشتن تفکری برای ایجاد یک انقلاب. نقش مربی هم مهم است. او باید بتواند بهخوبی ایدههای خود را به تیم منتقل کند و از همه مهمتر، انگیزه را در وجود بازیکنانش پرورش دهد. خریدهای بازیکنان کاملا باید با دقت و مفید باشد. بازیکنانی باید جذب شوند که بتوانند تغییرات را انجام دهند و بهسرعت با محیط جدید وفق پیدا کنند.” (آریگو ساکی در مصاحبهی با هفتهنامهی فیفا؛ اینجا)
آریگو ساکی را همهی ما با میلان درخشان اواخر دههی هشتاد و نود و تیم ملی دوستداشتنی و ناکام ایتالیا در جام جهانی ۱۹۹۴ بهیاد میآوریم. مربی خندان، کاریزماتیک و دوستداشتنی که هر چقدر بازیکن بزرگی نبود؛ همانقدر مربی بزرگی بود. 🙂
دکتر حمیدرضا صدر در فصل جذاب آریگو ساکی در کتاب “نیمکت داغ” نکتههای جالبی را در مورد آریگو ساکی نقل میکند. مهمترین نکته اعتقاد عمیق آریگو ساکی به این اصل حیاتی بود که: “فوتبال در ذهنها شکل میگیرد.” تمرینهای بدون توپ تیمهای ساکی برای مربیان و تماشاگران عجیب و جذاب بودند (مثلا در یک مورد در بازی درون تیمی همهی بازیکنها شرکت داشتند، هافبکها پاس میدادند و سانتر میکردند، مهاجمها حمله میکردند و گل میزدند و مدافعان و دروازهبان هم دفاع؛ ولی هیچ توپی وجود نداشت!) بسیاری از تحلیلگران دنیای فوتبال معتقدند که میلان آریگو ساکی یکی از تیمهای افسانهای است که با نوآوری خلاقانه چیز جدیدی را به فوتبال دنیا اضافه کردند.
پیرمرد دوستداشتنی فوتبال ایتالیا در مصاحبه با سایت فیفا دربارهی نوآوری حرفهای جالبی زده و چند اصل ساده را برای خلق یک نوآوری ماندگار و تحولساز بیان کرده است:
۱-خواستن و اشتیاق داشتن؛
۲- پرورش فکر شدهی یک ایدهی بکر؛
۳- آموزش و الهامبخشی اعضای تیم؛
۴- تأمین شایستگیها و منابع مورد نیاز؛
۵- اجرا و رهبری اجرا!
موفقیتهای بهیادماندنی آریگو ساکی در جهان فوتبال، بهترین برای اثبات این است که اصلهای ساده پیرمرد پرلبخند ایتالیایی چقدر در دنیای واقعی تأثیرگذارند.
برای دیدن مطالبی که این پست برگزیدهی آنهاست، میتوانید فید لینکدونی گزارهها را در فیدخوانتان (اینوریدر بهیاد مرحوم گودر!) دنبال کنید.
لینک مطالبی که توصیه میکنم حتما بخوانید، با رنگ قرمز نمایش داده میشوند. ضمنا لینکهایی را که از نظر من تنها خواندن عنوانشان کفایت میکند، با پسزمینهی زرد رنگ نمایش میدهم.
وبلاگها و سایتهای خودتان یا مورد علاقهتان را به من معرفی کنید تا فهرست خواندنیهای من (و البته خود شما!) کاملتر شود.
من مسئولیتی در مورد دزدی محتوا در سایتهای مورد مطالعهام ندارم. اگر چنین اشتباهی صورت بپذیرد، مسئولیت با نویسندهی سایت مورد نظر است. اما لطفا اعتراضتان را برایم بنویسید تا مطلب مورد نظر را از این فهرست منتخب حذفش کنم.
کسبوکارهای کوچک یکی از زیربناهای اصلی رشد و توسعهی اقتصادی کشورها محسوب میشوند. بنابراین بررسی رویکردها و مفاهیم رشد کسبوکارهای کوچک و متوسط در جامعه یکی از مهمترین موضوعاتی است که باید مورد نظر سیاستگذاران از یک سو و صاحبان کسبوکارهای کوچک از سوی دیگر قرار بگیرد.
محققان، مبحث مربوط به رشد کسبوکارهای کوچک و متوسط را از زاویههای دید گوناگونی مورد بحث و ارزیابی قرار دادهاند. در این مقاله به بررسی برخی از رویکردهای ارائه شده برای تحلیل موضوع رشد کسبوکارها خواهیم پرداخت.
۱- رشد و توسعهی کسبوکار
مهمترین هدف یا انگیزه از ایجاد هر کسبوکاری سودآوری و رشد و توسعهی کسبوکار است. رشد کسبوکار یک فرایند تکاملی است که بر اساس انباشته شدن “دانش جمع آوری شده در زمینهی یک کسبوکار هدفمند” است. رشد میتواند از دو زاویه مختلف تعریف شود:
افزایش اندازه و سایر معیارهای کمی قابل اندازهگیری؛
فرآیند تغییرات و بهبود.
اندازهی کسبوکار نتیجه رشد آن در طول زمان است. لازم است به این نکته توجه شود که رشد کسبوکار یک فرآیند در طول زمان است؛ در حالی که اندازهی آن یک “وضعیت” است که در هر نقطهی زمانی قابل اندازهگیری و مقایسه با دورهی زمانی قبلی است.
ریشهی نظریات مختلف موجود در مورد رشد کسبوکار به دههی ۵۰ میلادی باز میگردد. در حالی که نظریات اولیه بر ذاتی بودن رشد خطی کسبوکار تأکید داشتند و معتقد بودند که رشد کسبوکارها مستقل از اندازهی آنها هستند؛ تئوری تکاملی غیرخطی بودن، رشد کسبوکار را با توجه به شباهت آن به ایدهی تکامل در زیستشناختی به تصویر کشید. براساس این نگاه دوم، تئوریهای چرخهی عمر، غیرخطی بودن را برای تعریف مسیر توسعهی سازمانی در نظر میگیرند.
در بدنهی ادبیات علمی، فرآیندهای رشد کسبوکارها اغلب در قالب بررسی چرخهی عمر یا مدلهای مرحلهای مطرح میشوند که دربرگیرنده کل طول عمر یک سازمان است. در این مدلها تلاش بر این است که یک دیدگاه پویاتر نسبت به موضوع توسعهی کسبوکارها و رشدشان ایجاد شود. معمولا مدلهای چرخهی عمر بهشکل مختصر یک چرخه را طی مراحل ظهور، رشد، بلوغ و انحطاط ارائه میدهند؛ در حالی که مدلهای مرحلهای غالبا بر مشکلات عمومی که کسبوکارها در وضعیتهای مختلف در طی مسیر رشدشان با آنها مواجه میشوند، متمرکز هستند. فرض بر این است که کسبوکارها در مراحل مجزایی رشد میکنند و هر مرحله شامل مجموعهای از مشکلات عمومی و عکسالعملهای سازمانی است.
۲- مدلهای مرحلهای رشد کسبوکارهای کوچک و متوسط
همانطور که اشاره شد بسیاری از محققان، موضوع رشد کسبوکارهای کوچک و متوسط را از دیدگاه مجموعهای از فازها یا مراحل توسعه که سازمان در چرخه عمر خود طی میکند، مورد بررسی قرار میدهند. چنین دیدگاهی در ابتدا در علم اقتصاد مطرح و سپس از آن در پژوهشهای مرتبط با کسبوکارهای کوچک و متوسط استفاده شد. در کتابهای مرتبط با چرخهی عمر سازمانها معمولا اشاره میشود که سازمانها متولد میشوند، رشد میکنند و سپس رو به زوال میروند تا اینکه سرانجام به نقطهای برسند که در آن برخی از کسبوکارها دوباره به پا میخیزند و بسیاری دیگر هم نابود میشوند. چنین تعبیری در واقع یک استعارهی زیستشناختی (مبتنی بر نظریهی تکامل) برای سازمانها و کسبوکارها است.
۳- مدلهای چرخه عمر
نظریهی چرخهی عمر در میان محققان حوزهی کسبوکارهای کوچک، طرفداران زیادی دارد. تمام این محققان، به شکلهای مختلف عنوان کردهاند که کسبوکارهای کوچک و متوسط الگوهای ساختار سازمانی را در پاسخ به رشد طبیعی و چالشهای بازار توسعه میدهند. ناتوانی در پذیرش مناسب سیستمها و فرآیندهای سازمانی منجر به بحرانهای رشد میشود که میتواند فرآیند رشد را به تأخیر بیاندازد و یا متوقف سازد. متعاقبا هریک از این محققان تأکیدهای مشخصی بر روی این موضوع دارند. تفاوت اصلی آنها عموماً در تعداد مراحلی است که کسبوکار در طول عمر خود طی میکند؛ اما همگی دربارهی ساختار و محتوای سازمانی بحث میکنند.
اگرچه مدلهای زیادی با مراحل چندگانه وجود دارد که از مشخصات متنوعی برای تشریح پدیده رشد سازمانی استفاده میکنند، اجماع نظر این است که تغییرات یک سازمان از یک الگوی قابل پیشبینی پیروی میکنند که با مراحل مختلفی از پیشرفت مشخص می شود. این مراحل اینگونه تعریف شدهاند:
یک پیشرفت سلسله مراتبی که بهراحتی قابل بازگشت نیست؛
مجموعهای از اتفاقات که تغییرات را در طول زمان شرح میدهد؛
مجموعهای از ساختارها و فعالیتهای سازمانی بسیار زیاد.
بنابراین میتوان چنین جمعبندی کرد که مراحل چرخهی عمر، در هویت ذاتی خود شکلی پی در پی و متوالی دارند و در یک مسیر پیشرفت سلسله مراتبی رخ میدهند که بهآسانی بازگشتپذیر نیست و شامل گسترهی وسیعی از فعالیتهای درونی و ساختارهای سازمانی هستند.
پ.ن. مقالهی این هفته بخشی از مقالهای است که در شمارهی اسفند ۱۳۹۱ در ماهنامهی تدبیر به چاپ رسیده است.
برای دیدن مطالبی که این پست برگزیدهی آنهاست، میتوانید فید لینکدونی گزارهها را در فیدخوانتان (اینوریدر بهیاد مرحوم گودر!) دنبال کنید.
لینک مطالبی که توصیه میکنم حتما بخوانید، با رنگ قرمز نمایش داده میشوند. ضمنا لینکهایی را که از نظر من تنها خواندن عنوانشان کفایت میکند، با پسزمینهی زرد رنگ نمایش میدهم.
وبلاگها و سایتهای خودتان یا مورد علاقهتان را به من معرفی کنید تا فهرست خواندنیهای من (و البته خود شما!) کاملتر شود.
من مسئولیتی در مورد دزدی محتوا در سایتهای مورد مطالعهام ندارم. اگر چنین اشتباهی صورت بپذیرد، مسئولیت با نویسندهی سایت مورد نظر است. اما لطفا اعتراضتان را برایم بنویسید تا مطلب مورد نظر را از این فهرست منتخب حذفش کنم.
بعد از پذیرفتن مسئولیت گلم (کسبوکارم) سعی کردم که حرکتی آهسته و پیوسته را شروع کنیم. همزمان با بهراه افتادنم از قضا با دوستانی برخورد داشتم که آنها هم قصد حرکت کردن در این مسیر را داشتند. قرار شد که با هم این مسیر را طی کنیم. من نمیخواستم این مسیر را تنها طی کنم، چون هم تنهایی به آدم بد میگذرد و هم اینکه مسیر تاریک پیش رو ترسناکتر است! بنابراین وقتی چند نفر از دوستان نزدیکم تصمیم گرفتند که با من همراه شوند، من هم با کمال میل از این همکاری استقبال کردم. کنار هم میشد این راه را با تردید کمتری طی کرد.
اما جدا از تجربیاتی که در طول ماههای طولانی همکاری با دوستانم بهدست آوردم و حالا دید من را به انتخاب مؤسس همکار (CoFunder) بازتر کرده ـ و حتما در مطلب مستقلی در مورد نکات مهمی که باید در انتخاب مؤسس همکار به آن توجه کرد خواهم نوشت ـ بعد از گذشت ماهها زمان متوجه موضوع مهم دیگری شدم که به داستان بخش قبل یعنی مسئولیتپذیری ارتباط پیدا میکند.
وقتی چند نفر برای راهاندازی یک کسبوکار دور هم جمع میشوند، هر یک از آنها با نیازها و هدفهای مشخصی وارد زمین بازی میشوند و یک تیم را کنار هم تشکیل میدهند. اگر این نیازها و هدفها با یکدیگر همخوانی حداقلی نداشته باشند، جدا از اختلافات احتمالی که ممکن است پیش بیاید، یک اتفاق مهمتر میافتد: اینکه معلوم نمیشود بالاخره این کسبوکار قرار است چه کار کند و به کجا برسد، چه بفروشد و به که بفروشد و مهمتر از همه قرار است چه کسی چه کار بکند و مسئولیت چه چیزی با چه کسی است؟
میگویند پیروزی هزار صاحب دارد و شکست یتیم است. من میخواهم اضافه کنم که حتا در شروع و زمان طی کردن هر کار بزرگی هم این اصل مهم برقرار است. زمانی که آینده معلوم نیست و البته تمامی آدمها هنوز درگیر دغدغههای گذشتهشان هستند. در زمانی که قرار است چند نفر با هم کسبوکاری را آغاز کنند، تکتک افراد باید مسیری که تا بهامروز در این سلسله نوشتهها در مورد آن سخن گفتهایم را طی کنند. افراد باید حاضر باشند که ترسها و تردیدها و شکستهای گذشته و امروزشان را رها کنند، چشم به آینده بدوزند، ریسک پای گذاشتن به درون اقیانوسی که میتواند توفانی باشد را بپذیرند و مسئولیت خودشان و کارشان و البته “گل”شان را بپذیرند. اما مسئله اینجاست که انتظارات و هدفها و تجربیات و ظرفیت و حتی دانش و اطلاعات افراد خیلی وقتها با هم برابر نیست و همین موضوع در طول مسیر برای همهی افراد چالش ایجاد میکند.
برای پیش نرفتن کارها همیشه میتوان مقصری یافت. اما نکتهی مهمتر اینجاست که چه کسی حاضر است سکان کشتی در حال حرکت در دریای پرتلاطم کسبوکار را در اقتصاد توفانزده و در حال رکود ایران بپذیرد؟ ایده همیشه هست و همهی افراد هم با ایدههای بزرگی وارد شراکت میشوند؛ اما بالاخره این ایدهها را هم کسی باید باشد که اجرا کند! اما اجرا کردن ایدهها سخت است! اصلا چه کسی میتواند بگوید کدام ایده بهتر است؟ چرا باید ایدهی فرد (الف) انتخاب شود و ایدهی فرد (ب) نه؟ بهفرض روشی برای اولویتبندی ایدهها هم پیدا شد، من وقتی آخر مسیر اجرای ایدهی برتر را ندانم، اگر متوجه نشوم که چه باید روی میز بگذارم و چه بردارم و آن هم چه زمانی، آنوقت است که اولویت کسبوکار مشترکمان برایم از آخرین اولویتهای زندگیم هم پایینتر میرود. همین میشود که دور باطلی آغاز میشود که در آن معلوم نیست چرا هیج اتفاقی نمیافتد و چرا هیچ کاری انجام نمیشود. عملا هیچ مسئولیتی توسط کسی پذیرفته نمیشود و همه هم همیشه در حال غر زدن در این زمینه هستند!
واقعیت این است که این روزها در پی چندین و چند همکاری ناموفق و موفق، معتقدم که یا باید یک ایدهی مشخص و ملموس آدمها را دور هم جمع کند و یا اینکه بهتر است افرادی که ایدهها و دنیاهایشان همخوانی خاصی با هم ندارد از ابتدا کنار هم قرار نگیرند. از آن مهمتر این است که اگر ایدهای دارید که به آن ایمان دارید و توانستهاید آن را به خودتان بفروشید، هیچوقت منتظر دیگران نمانید! اگر چه تنها شروع کردن کار بسیار سختی است؛ اما مزایای خاص خودش را دارد. در قسمت بعدی در اینباره سخن خواهیم گفت.
پ.ن. برای مطالعهی تمامی قسمتهای این مجموعه یادداشتها به اینجا مراجعه کنید.
سرعت تغییر در دنیای امروز از آن چیزی که تصور میشود بسیار فراتر است. کسبوکارها تصور میکنند که اوضاع مساعدشان برای همیشه ادامه خواهد یافت، غافل از اینکه دنیای بیرحم کسبوکار مانند آنها فکر نمیکند. اگر به فهرست شرکتهای برتر جهان مطابق رتبهبندی مجلهی فورچون ۵۰۰ در دهههای مختلف بنگریم، متوجه تغییرات شدید این فهرست میشویم (بهعنوان مثال در این مقالهی هاروارد بیزینس ریویو میخوانیم که فقط ۲۶% شرکتهای حاضر در فهرست صد شرکت برتر دههی ۱۹۸۰ در سال ۲۰۰۱ هم هنوز در این فهرست جای داشتهاند! این مقاله را هم برای دیدن جزئیات بیشتر در این زمینه ببینید.)
مقالهی این هفته نوشتهی کریستوفر وارلی با مثالی از همین دست آغاز میشود. شرکت دک (DEC) بهعنوان مبدع ریزرایانه سالها قبل از اپل و مایکروسافت رهبر بازار بود. اما … مدیرعامل این شرکت اعتقاد داشت که: “هیچ دلیلی وجود ندارد که هر فردی در خانهاش یک رایانهی شخصی داشته باشد!” امروزه دیگر اثری از شرکت دک نمیبینیم. همین داستان برای بسیاری از دیگر شرکتهای مغرور دنیا نیز رخ داده است. شرکتهایی که فراموش میکنند موفقیت و سودآوری هیچوقت برای هیچ کسی تضمین شده نیست. هیچ قانون و فرمول موفقیتی جز “استمرار در نوآوری و ابداع” برای موفقیت در دنیای کسبوکار وجود ندارد.
بسیاری از کارآفرینان کسبوکارشان را با تعهد به پاسخگویی “چابک” به نیازهای مشتریان آغاز میکنند؛ اما زمانی نمیگذرد که کسبوکار در دام لایههای سنگین مدیریت و برنامهریزی گرفتار میشود و نوبت به بازمهندسی و بازطراحی سازمان میرسد. اما تحلیل انجام شده روی هزاران سازمان در طول بیش از بیست سال نشان داده که کسبوکارهای موفق چهار کار را بهتر از دیگران انجام میدهند که نتیجهی آن بقا و رشد در بازار است. آنها این چهار کار را در درون سازمان خود نهادینه و تبدیل به “چابکی جاری” در سازمان میسازند.
چهار کاری که کسبوکارهای موفق را از دیگران متمایز میسازند عبارتند از:
۱- استراتژیپردازی: بسیاری از کسبوکارها با یک فلسفهی وجودی شوقانگیز و فراتر از اهداف مالی کار خود را آغاز میکنند و روی طراحی استراتژیهای اثربخش و تعهد به اجرای آنها متمرکز میشوند. اما در عمل، پس از مدتی کارآفرینان بهجای این فلسفهی وجودی تمام تمرکز خود را روی اهداف ملموس مالی و رقابتی میگذارند؛ چیزی شبیه (آ) ریال درآمد در یک ماه یا دستیابی به جایگاه اول فروش در بازار (ب.) اما یک کسبوکار موفق یاد میگیرد که با خلق یک استراتژی پویا و تغییر آن در طول مسیر حیات کسبوکار و در مقابله با روندهای تغییرات محیطی به چابکی استراتژیک دست یابد (این مقالهی هفتهی قبلی را در گزارهها را ببینید.)
۲- ادراک و پذیرش تغییرات: کارآفرینان عادت دارند که ایدهها و محصولات خودشان را بهترین و بیرقیبترین بدانند؛ اما تجربه نشان میدهد که همیشه حق با آنها نیست. یک کسبوکار موفق، بهصورت دائمی تغییرات محیطی را دنبال و تحلیل میکند و بهسرعت آنها را در اختیار تصمیمگیران اصلی خود قرار میدهد تا واکنش مناسب را به آنها در قالب چابکی استراتژیک خلق کنند. آنها این کار را سریعتر و بهتر از رقبایشان انجام میدهند.
۳- آزمودن ایدهها: اگر بپذیریم دنیا در حال تغییر است، نظر مشتریان لزوما ممکن است با ما موفق نباشد و ما هم ممکن است حتی با وجود تجربهی بالا نیاز و سلیقهی مشتری را نشناسیم، آنوقت است که اهمیت مفهومسازی، تخصیص منابع، اجرا و آموختن از آزمودن ایدهها در دنیای واقعی را درک میکنیم! این کار باعث کاهش ریسک و هزینهی نوآوری هم میشود.
۴- چابکی در اجرا: میدانیم که ایده در دنیای امروز اهمیت چندانی ندارد و “مزد آن گرفت جان برادر که اجرا کرد!” چابکی در اجرا را این صورت تعریف میکنیم: “توانایی و ظرفیت ایجاد تغییرات مورد نیاز ـ به هر دو شکل تدریجی و تحولآفرین ـ همراه با توانمندی تشخیص میزان تأثیر تغییر روی بهبود عملکردها.”
توانایی دیدن تغییر و پذیرش و تطبیق دادن خود با آن کلید بقا و موفقیت در بازارهای امروز است. مفهوم چابکی در کسبوکار چیزی فراتر از همین جملهی ساده نیست؛ اما موفقیت در اجرای آن است که تفاوت کسبوکارهای موفق و ناموفق را مشخص میسازد.
برای دیدن مطالبی که این پست برگزیدهی آنهاست، میتوانید فید لینکدونی گزارهها را در فیدخوانتان (اینوریدر بهیاد مرحوم گودر!) دنبال کنید.
لینک مطالبی که توصیه میکنم حتما بخوانید، با رنگ قرمز نمایش داده میشوند. ضمنا لینکهایی را که از نظر من تنها خواندن عنوانشان کفایت میکند، با پسزمینهی زرد رنگ نمایش میدهم.
وبلاگها و سایتهای خودتان یا مورد علاقهتان را به من معرفی کنید تا فهرست خواندنیهای من (و البته خود شما!) کاملتر شود.
من مسئولیتی در مورد دزدی محتوا در سایتهای مورد مطالعهام ندارم. اگر چنین اشتباهی صورت بپذیرد، مسئولیت با نویسندهی سایت مورد نظر است. اما لطفا اعتراضتان را برایم بنویسید تا مطلب مورد نظر را از این فهرست منتخب حذفش کنم.
حکایت ما همچنان حالا حالاها باقی است! به اینجا رسیدیم که کلید خوشبختی در دستان خود ماست تا با آن بتوانیم قفلهایی که بر ذهن و فکر و شایستگیهایمان زدهایم باز کنیم. تنها کافی است ریسک ـ چه از نوع مثبت و چه از نوع منفی ـ را بپذیریم و حرکت را بهسوی دستیابی به اهدافمان آغاز کنیم. اما حتا با پذیرش ریسک هم هنوز یک مشکل اساسی دیگر باقی مانده بود: من میخواستم، میدانستم که میتوانم و ریسکها را هم بهجان میخرم؛ اما حرکتم کند بود و آن کارهایی را که باید را انجام نمیدادم. مشکل بیعملی من را آزار میداد. باید از جایی شروع میکردم و کارهایی را انجام میدادم تا در مرحلهی بعد بتوانم بخشی از ایدهها را خودم اجرا کنم و بخشی دیگر را هم به افراد متخصص (مثلا برنامهنویس) واگذار کنم. اما خودم را همچنان گرفتار پروژه و مشاوره نگه داشته بودم و حتا زمانی که کار خاصی نداشتم هم بیشتر وقتم را به بطالت میگذارندم. چرا؟ این سؤالی بود که ذهن من را به خودش مشغول کرده بود.
باید تعارف را کنار میگذاشتم و با خودم روراست و بیرحم میبودم. وقتی که بالاخره بر تعارف با خودم غلبه کردم، متوجه شدم که همزمان چند عامل مختلف روی کار من تأثیرگذار بودهاند:
تنبلی: کار کردن سخت است دیگر و تنبلی بسیار آسان! معمولا وقتی که بخواهی کاری جدی انجام بدهی، هزار و یک بهانه جور میکنی برای اینکه حتا آن کار را آغاز هم نکنی. شروع کردن انجام کارها، سختترین کار دنیا است.
اولویت قائل نبودن: من همچنان پروژههای مشاوره و فعالیتهای داوطلبانهی دیگری داشتم که زمان زیادی از وقت من را به خودشان اختصاص میدادند و از آنجایی که یا در کوتاهمدت برایم درآمدزا بودند یا اینکه حس خوبی برایم ایجاد میکردند، اولویت اول من، وقت گذاشتن روی این پروژهها بودد.
ضعف در مدیریت احساسات: من هر از گاهی دچار توفانهای احساسی میشوم. در این شرایط کار کردن برایم سخت است و ممکن است چند روزی واقعا نتوانم کاری بکنم.
من همچنان داشتم وانمود میکردم که کار بزرگی را آغاز کردهام و خودم را گول میزدم. هنوز هیچ کار جدی کلید نخورده بود. خوب سؤالی برایم پیش آمده بود که چرا؟ اما بعد از مدتی دیگر با کمی تأمل متوجه شدم در پس همهی این عوامل، یک عامل دیگر قرار دارد که سه عامل بالا تنها پوستهای برای آن محسوب میشدند. اصل داستان همانی است که در عنوان این پست خواندید. کسبوکار همانند یک گل و گیاه است که باید کاشته شود و از آن مراقبت شود تا به نتیجه برسد. شازده کوچولو که یادتان هست؟ شازده کوچولویی که تمام زندگیش را وقف مراقبت از گلش کرده بود و حتا زمانی که پای به زمین گذاشت هم تمام فکر و ذکرش گلش بود. من هم باید چنین باوری را در خودم بهوجود میآوردم.
“مسئولیتپذیری” کلیدواژهی گمشدهی زندگی جدید من بود. البته نه اینکه آدم مسئولیتپذیری نباشم؛ بلکه در مورد کسبوکارم چندان حس مسئولیتی احساس نمیکردم. میدانید چرا؟ چون وقتی چیزی در حد یک ایده است و هنوز تبدیل به تعهدی در دنیای بیرون از وجود انسان نشده، مجبور کردن خود به وقت گذاشتن روی آن، اصلا کار سادهای نیست. مغز انسان در انتخاب میان ملموس و ناملموس بهصورت پیشفرض و خودکار طرف چیزهای ملموس را میگیرد؛ چیزهایی شبیه: جلسات بیپایانی که در آنها فقط خوش میگذرد و نتیجهای بهدست نمیآید، جلو رفتن بدون داشتن هیچ هدف و انگیزهای تنها با این پیشفرض که “ما خیلی کارمان درست است و هنوز کشف نشدیم” (در حالی که خودمان هم هنوز نمیدانیم که هستیم و قرار است چه کار کنیم و چه بفروشیم و چرا مشتری باید از ما بخرد)، انداختن کارها و تقصیرها به دوش دیگران، قرار دادن کسبوکار خودمان در اولویت آخر همهی کارهای زندگی و بسیاری اتفاقات ناخوشایند دیگری از این دست.
نتیجه چه بود؟ اجازه بدهید صادقانه بگویم: ماهها وقت تلف کردن و دست آخر رسیدن به هیچ. من حتا یک قدم هم بهسوی هدفم برنداشته بودم (حالا اگر نگوییم که چند گام هم به عقب رفته بودم!) در عمل همه چیز همانی بود که بود و من همچنان اولویتم کار دیگران بود و نه کار خودم. و خوب طبیعی است که تا نخواهی مسئولیت کاری را بپذیری و خودت را بهشکل کامل وقف آن کنی، تنها نتیجهای که عایدت میشود هیچ است!
پ.ن. برای مطالعهی تمامی قسمتهای این مجموعه یادداشتها به اینجا مراجعه کنید.
سالها پیش از این نویسندگان فرهیختهی کتاب هنوز خواندنی “مهندسی مجدد فرآیندها: منشور انقلاب سازمانی” جملهای را در کتابشان نوشتند که امروز پس از گذشت دو دهه از زمان انتشار کتاب معنادار است: “در دنیای امروز تنها اصل ثابت، دائمی بودن تحول و تغییر است.” حالا در روزهایی که هر روز شاهد بروز نوآوری تحولسازی در گوشهای از دنیا در حوزههای مختلف فناوری و کسبوکار هستیم، دل بستن به آنچه در اختیار داریم و جایگاه رقابتی برتر چیزی جز رؤیا نیست (شاید بگوییم که ایران و رقابت؟ اما نباید فراموش نکنیم که در بسیاری از حوزهها رقابت بهصورت کامل و بدون دخالتهای فراحوزهای برقرار است و دیر یا زود کشور ما نیز به بازار جهانی خواهد پیوست و کسبوکارهای داخلی با رقابت شدید با کسبوکارهای جهانی روبرو خواهند بود.)
بنابراین کسبوکارها برای بقا و رشد نیازمند نوآوری هستند. اما بهعنوان یک کسبوکار کوچک که بودجهی چندانی هم برای تحقیق و توسعه و نوآوریهای ویرانگر (Disruptive Innovation) نداریم، چگونه میتوانیم نوآور باقی بمانیم؟ هایکه یانگ در مقالهی این هفته به این سؤال پاسخ میدهد.
خانم یانگ مقالهاش را با نقل قولی از ای.ای. میلنه نویسندهی معروف مجموعه داستان دوستداشتنی “وینی پو” آغاز میکند: “یکی از مزایای غیرعادی بودن این است که همیشه در حال کشفهای هیجانانگیز هستی!” اما نباید فراموش کنیم که این کشفهای هیجانانگیز و نوآوریهای ویرانگر اگر در مقیاس کوچکی باقی بمانند، نه تأثیرگذار خواهند بود و نه پایدار. بنابراین هر کسبوکار کوچکی برای بقا و رشد مبتنی بر نوآوری باید یاد بگیرد چطور نوآوریهای خود را به قابلیت مقیاسپذیری مجهز کند؟
او برای پاسخ به این سؤال، سه گام ساده را مطرح میکند:
۱- روی امروز تمرکز کنید؛ اما با داشتن گوشهی چشمی به فردا: موفقیت و درآمدزایی فردا بههمان اندازهی امروز مهم است. هیچکدام بر دیگری برتری ندارند. بنابراین زمانی را برای کشف روندهای تحول صنعت خود و پیشبینی رفتار مشتریان صرف کنید. اگر شما پیشگام حوزهی کاری خودتان نباشید، مطمئن باشید رقبای شما خواهند بود! امروزه فاصله تا باختن تنها چند گام کوتاه است. بهقول دانشمند معروف علوم رایانه آلن کی: “بهترین راه برای ساختن آینده، اختراع کردن آن است!”
۲- زمان مشخصی را برای شکستن قواعد اختصاص بدهید: نوآور بودن خوب است؛ اما فراموش نکنید که کسبوکار شما باید همواره در حال خدمترسانی به مشتریان باشد! بنابراین شما به مجموعهای باثبات از فرایندها و عملیات اجرایی ثابت نیاز دارید که بتوانند نیازهای مشتریان را بهخوبی پاسخگو باشند. اما در بازههای زمانی مشخص لازم است به چگونگی اختراع مجدد کسبوکار و محصول / خدمت و فرایندهایتان فکر کنید. هر نوآوری کوچکی را تشویق کنید و پاداش دهید تا فرهنگ نوآوری را در سازمانتان نهادینه کنید.
۳- به دادهها بیشتر اعتماد کنید تا حس و شور و شوقتان: البته این بهمعنای این نیست که حس شهود و شور و اشتیاقتان را فراموش کنید! بلکه منظور این است که شهود و اشتیاق باید با شواهدی از دنیای واقعی تکمیل و تأیید شود. آیا چیزی که شما نوآوری میدانید واقعا نوآوری است؟ آیا شما واقعا اولین نفر هستید که این کار را انجام دادهاید؟ آیا یک نوآوری تئوریک در عمل هم قابل پیادهسازی است و اجرای آن دارای صرفهی اقتصادی است؟ از همه مهمتر: مشتری این نوآوری را میفهمد و حاضر است برای آن پول پرداخت کند؟ بهتر است پاسخ این سؤالها را دادههای دنیای واقعی و تحقیقات بازار بدهند نه حس درونی شما!
فراموش نکنید که اگر چه نوآوری همواره کلید موفقیت و بزرگ شدن کسبوکارهای کوچک است؛ اما نوآوری باید قابلیت مقیاسپذیری و تکرارپذیری را داشته باشد. اگر نوآوریتان باعث فروش به مشتریان جدید و بازگشت مشتریان قدیمیتان شده، یعنی مسیر را دارید درست طی میکنید!
برای دیدن مطالبی که این پست برگزیدهی آنهاست، میتوانید فید لینکدونی گزارهها را در فیدخوانتان (اینوریدر بهیاد مرحوم گودر!) دنبال کنید.
لینک مطالبی که توصیه میکنم حتما بخوانید، با رنگ قرمز نمایش داده میشوند. ضمنا لینکهایی را که از نظر من تنها خواندن عنوانشان کفایت میکند، با پسزمینهی زرد رنگ نمایش میدهم.
وبلاگها و سایتهای خودتان یا مورد علاقهتان را به من معرفی کنید تا فهرست خواندنیهای من (و البته خود شما!) کاملتر شود.
من مسئولیتی در مورد دزدی محتوا در سایتهای مورد مطالعهام ندارم. اگر چنین اشتباهی صورت بپذیرد، مسئولیت با نویسندهی سایت مورد نظر است. اما لطفا اعتراضتان را برایم بنویسید تا مطلب مورد نظر را از این فهرست منتخب حذفش کنم.