تفاوت افراد موفق و ناموفق در شور و اشتیاق آنها برای شکوفا کردن توانمندیهای بالقوهشان نهفته است..
جان مکسول
دسته: زندگی
یادداشت هفته (۴): دردِ نداشتن یا دردِ باختن؟ مسئله این است.
خیلی وقتها ما چیزی را میخواهیم، چون نداریماش؛ نه اینکه واقعا دوستاش داریم! به قول خانم پروفسور عظما خان: «احساس “خواستن” و “دوست داشتن” برخلاف تصور عمومی از هم کاملا مستقلاند ولی در عین حال با هم رابطه دارند. در واقع هر چه بیشتر چیزی را بخواهیم، در عمل کمتر آن را دوست داریم. این از جنس اشتیاق و انزجار است.» (این نوشتهی قبلی گزارهها.)
از زمان نوشتن مطلبی که در بند قبل به آن اشاره شد حدود ۹ سال میگذرد (و قافلهی عمر عجب میگذرد!) در این سالها همچنان با چیزی که در آن مطلب دربارهی آن بحث شده بود، در حال دست و پنجه نرم کردن بودهام و در حیرت از سه گزارهی زیر:
- چرا نمیشود که نمیشود که نمیشود!
- چرا زمانی که میخواهی نمیشود!
- چرا آنی که میخواهی نمیشود!
بهگمانم این سه گزارهی تلخ قدمتی بهاندازهی تمامِ تاریخ بشر داشته باشند و احتمالا مهمترین انگیزهی پشت تمام رویدادهای بشری، اعم از خوب و بد، اعم از تلاش در جهت خوشبختی نوع بشر یا کوشش در جهت نفع شخصی. شاید روایتِ اصلی زندگی تمامی انسانها را همین «دردِ خواستن» (به قول فروغ) رنگ زده باشد و بزند …
فارغ از توجیهات شاعرانهای چون «رفتن، رسیدن است» (از قیصر امینپور عزیز) و «از مقصدمان سؤال کردم، گفتی: مقصد، خودِ راه میتواند باشد» (از عمران صلاحی عزیز)، در نهایت آن چیزی که برای انسان میماند، شیرینی یا تلخی ناشی از رسیدن یا نرسیدن است. تعارف که نداریم، آرزوها و خواستهها سازندهی آن نور امیدی هستند که انسان برای «زندهگانی» ـ و نه زندهمانی ـ به آن نیاز دارد. ولی چه کنیم که روزگار این روزها با ما سرِ ناسازگاری دارد. 🙂
این اواخر که داشتم به شکست در رسیدن به یکی از خواستههای بزرگ زندگیام فکر میکردم، ناگهان به نکتهی عجیبی برخوردم که یک جنبهی دیگر ماجرای دو گانهی رسیدن / نرسیدن را برایم مشکوف کرد: چیزی که داشت مرا در موردِ نرسیدن به آن «آرزو» آزار میداد، نه دردِ نرسیدن یا نداشتن، بلکه «دردِ باختن» بود! در واقع من حالم بد بود نه برای اینکه به آن چیزی که میخواستم نرسیده بودم، بلکه به این دلیل که در تلاش برای رسیدن، باخته بودم! کشف عجیبی بود.
نمیدانم چنین موضوعی تا چه اندازه قابل تعمیم است؛ اما حداقل در مورد خودم وقتی عمیقتر به داستان زندگیام نگاه کردم متوجه شدم که تقریبا در تمامی شکستهای بزرگ زندگیام نقش «نداشتن» در حال بد من از «باختن» بسیار کمتر بوده است. و همین، شاید کلیدی باشد بر باز کردن دری جدید بر زندگی، آن هم زمانی که حس میکنی از اینجا جلوتر هم خبر خوبی نخواهد بود و وقتی که در این تردید هستی که آیا این زندگی به ادامه دادنش میارزد؟
با این کشفِ جدیدم به این فکر افتادم که برای غلبه بر حالِ بد ناشی از نرسیدن به آرزوها بهجای تمرکز روی اینکه اگر روزی آن آرزو را داشته باشم چقدر خوب خواهد بود و اینکه «درست میشه! چرا نباید درست نشه؟» روی این تمرکز کنم که چطور میتوانم روی ایجاد موفقیتی دیگر که حالِ خوبی برایم بسازد تمرکز کنم. در واقع «دردِ باختن» را با رسیدن به موفقیتی دیگر ـ که ممکن است ربطی به آن خواستهی اصلی نداشته باشد ـ کاهش دهم. طبیعی است که «دردِ خواستن و نداشتن» هیچوقت درمان نخواهد شد ـ مگر اینکه تصمیمی دیگر در مورد زندگی بگیری و بخواهی آرزوهایت را تغییر دهی ـ اما همین که بدانی میتوانی حسِ خوبِ موفقیت دیگری را جایگزین حسِ بدِ امروزت کنی، میتواند مرهمی باشد بر دردهایی که این «چرخِ کجمدار» بارها روی قلب ما نهاده و مینهد.
و در نهایت، روایت زندگی شاید چیزی نباشد جز این قطعه شعر از اباصلت رضوانی:
به دنبالت به بال ابرها بستم دلِ خود را / تمام ابرها باران شد اما جستجو مانده است
تو را از بادها از سنگ از عشق میپرسم / تو را میپرسم و با من، هنوز این آرزو مانده است …
با این حال نباید فراموش کرد آن چیزی را که مجدالدین بغدادی زمانی سروده بود:
بیرون ز تو نیست، هر چه در عالم هست / در خود بطلب، هر آنچه خواهی که تویی!
از صمیم قلب از خدای مهربان میخواهم که «از رحمت خود، نمنم باران بفرست!» کاش حال همهی ما را به «بهترین حال» بگرداند و در مسیرِ زندگی، زیباترین فرجام را برای آرزوهای بزرگ زندگیمان در نظر داشته باشد.
درسهایی از فوتبال برای کسبوکار (۲۸۵): خودشناسی، قدم اول عاقل شدن است … *
«پدر و مادرم به من گفتند که از تجربه تمام آنچه در حال تجربهاش هستم لذت ببرم و دلیلی برای تغییر کردنم نیست. آنها از من خواستند تا در همین مسیر به حرکت در زندگی ادامه بدهم. خودم هم فکر میکنم که همان مسی ۱۰ سال پیش هستم. همه چیز را مثل قبل میبینم. من رشد کردم و درسهای زیادی آموختهام و خیلی چیزها را آنالیز کردهام، ولی به نظر خودم همان مسی همیشگی هستم.» (لیونل مسی؛ اینجا)
مسی برخلاف خیلی از ستارههای فوتبال ـ بهویژه استادنا زلاتان ابراهیموویچ! ـ خیلی زیاد اهل مصاحبه نیست و کمتر بهیاد میآوریم از او مصاحبهای خوانده باشیم. او در این مصاحبهی قدیمی که در این پست دربارهی آن گفتگو میکنیم، نکتهای گفته که شاید در نگاه اول چندان عمیق به نظر نیاید؛ اما در واقع دریایی از معنا در آن نهفته است.
مسی در اینجا بهنوعی این گزینگویهی مریلین مونرو را تکرار کرده است که: «خودت باش! جهان، اصل را ستایش میکند.» او میگوید که اگر «گوهر وجودی» خودت را بشناسی، در مسیر زندگی اگر چه تغییر میکنی و بزرگتر میشوی؛ اما همچنان خودت را و آنچه که هستی را همانگونه که بودی حس میکنی. اینکه ما هر از گاهی به خودمان میآییم و حس میکنیم که خودمان را نمیشناسیم، نشانهی تغییر نیست؛ نشانهی آن است که خودمان را نمیشناسیم (حسی که فروغ در این بیت شعر بهزیبایی تمام آن را تصویر کرده است: این دگر من نیستم، من نیستم / حیف از عمری که با من زیستم …)
در واقع گوهر وجودی ما ـ همان چیزی که واژهی مشترک بین عرفان و روانشناسی و ادبیات است ـ دستخوش تغییر نمیشود. او همانجایی که هست یعنی در دریای عمیق وجود ما قرار دارد و این ما هستیم که باید با یاد گرفتن غواصی در درون خودمان، او را بیابیم. و وقتی که او را یافتیم، تازه مسیر زندگی بهنوعی از ابتدا شروع میشود (تولدی دیگر؟)
قصد شعار دادن و بردن این نوشته بهسوی آنچه ادبیات عامهپسند روانشناسی از آن سخن میگوید را ندارم. صرفا میخواهم دربارهی تجربهی شخصی خودم بنویسم. این اواخر، به پیشنهاد یک دوست قدیمیِ روانشناس، سراغ شناخت شخصیتم براساس کهنالگوهای یونگی رفتم. نتیجه برایم حیرتانگیز بود: کشف اینکه در هزارتویی که شخصیت نامیده میشود، چه دارد میگذرد و تناقضهایی که سالهاست با آن در حال دست و پنجه نرم میکنم چیستند و از کجا آمدهاند. من فکر میکردم خودم را میشناسم؛ اما تازه فهمیدهام که چیزی که در مورد خودم میدانستم چیزی فراتر از «یک نکته از هزاران» نبوده است. 🙂 جالب اینکه ویژگی کلیدی کهنالگوی اصلی شخصیت من، خودشناسی است! حالا تازه از ابتدا باید قدم در راهی بگذارم که «پایانش نمیبینم …»
واقعیت این است که اگر چه خودشناسی جادهای سنگلاخ و ترسناک است؛ اما انگیزههایی پنهان در آن هستند که این فرایند را دلپذیر میسازند: اینکه هنوز امیدی هست برای کشف و شهود در مورد اینکه هستی و آمدنت بهر چه بود. اینکه شاید علت شکستها و دستاندازهای زندگی همین شناخت ناکافی در مورد خودت باشد. اینکه شاید کشف رازهای دنیای اطراف، در واقع از طریق کشف دنیای درون اتفاق بیافتد. اینها و خیلی چیزهای دیگر، دستاوردهایی است که در مسیر خودشناسی ممکن است به آدم رخ بنمایند. هر چند که همچنان نمیشود مطمئن بود که چه چیزی در این مسیر پیش روی تو است؟ با این حال بهگمانم به ریسکش میارزد!
مسیر خودشناسی بهطریق عارفان هم البته مسیر دیگری است که البته فکر نمیکنم برای آدم عادی مثل من، چندان دستیافتنی باشد. اما احتمالا میشود از آن ایدههایی را گرفت و برداشتهایی را داشت؛ چنان که از کلام سحرانگیز مولانا میخوانیم:
ره آسمان درون است، پرِ عشق را بجنبان
پرِ عشق چون قوی شد، غم نردبان نماند
تو مبین جهان ز بیرون، که جهان، درونِ دیده است
چون دو دیده را ببستی ز جهان، جهان نماند …
و در آخر یک نکته و آن هم اینکه شاید بتوان جملهی مریلین مونرو را اینگونه هم تعبیر کرد: «خودت را بشناس! جهان، اصل را میخواهد.» برای خودم و شما در این مسیر دشوار، آرزوی موفقیت دارم. 🙂
پ.ن.۱٫ خوشحال خواهم شد از ایدهها و اطلاعاتتان در مورد خودشناسی بنده را هم بینصیب نگذارید و آنها را برایم بنویسید. پیشاپیش سپاسگزارم.
پ.ن.۲٫ عنوان مطلب برگرفته است از بیتی از فاضل نظری: «خودشناسی قدم اول عاشق شدن است / وای بر یوسف اگر ناز زلیخا بکشد.» 🙂
لینکهای هفته (۴۴۲)
پیش از شروع:
- میتوانید فید وبسایت گزارهها و همچنین فید لینکدونی گزارهها (که مطالب این پست از میان آنها انتخاب میشوند) را در فیدخوانتان (اینوریدر بهیاد مرحوم گودر!) دنبال کنید.
- لینک مطالبی که توصیه میکنم حتما بخوانید، با رنگ قرمز نمایش داده میشوند.
- لینکهای منتخب لزوما مربوط به هفتهای که گذشت، نیستند. ممکن است بعضی هفتهها تعداد مطالب جذاب بیشتر از ظرفیت انتشار در پست لینکهای هفته باشند. این لینکها بهتدریج در پستهای بعدی منتشر میشوند.
- تلاش میکنم تا حد امکان لینک برخی مطالب بهزبان انگلیسی را هم در دستهبندیهای مطالب ارائه کنم.
- میتوانید گزیدهی بهترین مطالب فارسی و انگلیسی مطالعه شدهی من را در تمام روزهای هفته در صفحهی پاکت من دنبال کنید!
زندگی، سلامت و کار حرفهای:
چه زمانی آدم با اصالتی خواهم بود؟ (باشگاه اندیش)
۸ درس مهم برای درک معنا و هدف زندگی (فرادید)
رنجنامهای برای لئو مسی و امیدی که تداوم عذاب بود؛ مرد قصه ما به زانو درآمده (فرهنگستان فوتبال)
واقعاً صبح تا شب چکار میکنیم؟ (ترجمان)
۱۱ حرفهای که تا سـال ۲۰۲۰ به مهمترین شغلهای دنیا تبدیل میشوند (عصر بانک)
مدیریت، زندگی سازمانی و بازآفرینی:
گوگل میگوید بهترین رئیسهای دنیا این ۱۰ ویژگی را دارند (یک پزشک)
چالشهای نوآوری در شرکتهای بزرگ
چرا همه به ارزیابی منظم عملکرد نیازمندیم؟
چرا بهرغم صلاحیت من، همکارم ترفیع گرفت؟
هرگز پشت سر همکارانتان بدگویی نکنید
تجاریسازی و تحلیل و توسعهی کسبوکار:
ذهن استراتژیست: تکنیکهای کاربردی برای تفکر استراتژیک (سید حسین جلالی)
تبلیغات اثربخش: ۷ فرمان دیوید اوگلیوی برای تولید تبلیغاتی که بفروشد (ایران مدیر)
سبک انگلیسی اداره فوتبال و نقشهی راه اصلاحات لیگ برتر (امیر علیزاده؛ بازار ورزش)
مقدمات وفاداری مشتریان از برخوردهای اول شکل میگیرد (زومیت)
آغاز به کار با فروش کتاب (دربارهی روزهای ابتدایی آمازون)
اقتصاد، توسعه، مدیریت مالی و سرمایهگذاری:
اخلاق و بیثباتی اقتصاد کلان (مقالهی بسیار خواندنی دکتر تیمور رحمانی)
تهدیدات رشد (سرمایهگذاران روی استارتآپها به چه چیزهایی توجه میکنند؟)
سبد دارایی خود را چگونه بچینیم (دکتر محمد حسین ادیب)
افت و خیز انتظارات بنگاهها (تحلیل شاخص مدیران خرید ایران.)
دنیای ثروتمند به سمت انزوا میرود! (البته ربط تیتر به متن که در مورد جایگزینی تجارت خدمات با تجارت کالا در اقتصاد پیشرفته است چیه من متوجه نشدم.)
فناوری، ارتباطات و رسانه:
چگونه شکلهای مختلف در پاورپوینت را با هم ادغام کنیم؟ (دیجیاتو) (بسیار نکتهی جالبی بود.)
ذخیرهسازی اطلاعات در DNA، روش آینده ذخیره اطلاعات (زومیت)
اگر منابع بیتکوینها به پایان برسد چه اتفاقی میافتد؟ (عصر بانک)
دیپ فیک چه مزیتهایی دارد؟ (زومیت)
شب، سکوت، شکیب …
شب آمد و دل تنگم هوای خانه گرفت
دوباره گریهی بیطاقتم بهانه گرفت
شکیب درد خموشانهام دوباره شکست
دوباره خرمن خاکسترم زبانه گرفت
نشاط، زمزمهزاری شد و به شعر نشست
صدای خنده فغان گشت و در ترانه گرفت
زهی پسند کماندار فتنه کز بن تیر
نگاه کرد و دو چشم مرا نشانه گرفت
امید عافیتم بود روزگار نخواست
قرار عیش و امان داشتم، زمانه گرفت
زهی بخیل ستمگر که هر چه داد به من
به تیغ باز ستاند و به تازیانه گرفت
چو دود بی سر و سامان شدم که برق بلا
به خرمنم زد و آتش در آشیانه گرفت
چه جای گل که درخت کهن ز ریشه بسوخت
از این سمومِ نفسکُش که در جوانه گرفت
دل گرفتهی من همچو ابر بارانی
گشایشی مگر از گریهی شبانه گرفت …
هوشنگ ابتهاج (سایه)
۶ ویژگی افراد با اعتماد بهنفس و قدرتمند
اعتماد بهنفس اگر چه از نظر روانشناختی ویژگی مثبتی است؛ اما آنقدر توسط آدمها بیش از اندازه استفاده شده است که تبدیل به یک ویژگی نهچندان جالب شخصیت افراد شده است. اما واقعیت این است که اعتماد به خودمان، آرزوهایمان و تواناییهایمان از مهمترین پیشنیازهای داشتن یک زندگی موفق و همراه با رشد و تعالی هستند. این اعتماد بهنفس به ما کمک میکند تا بهجای گوشهای نشستن، دست به کارهایی بزنیم که واقعا برای موفقیت به آنها نیاز داریم.
اما چگونه اعتماد بهنفس خود را تقویت کنیم؟ برای این سؤال میتوانیم به این بپردازیم که ویژگیهای انسانهای دارای اعتماد بهنفس چه چیزهایی هستند؟ در اینجا به این ویژگیها اشاره میکنیم:
- کمتر غرولند میکنند و بیشتر کار: آنها معتقد هستند که برای هر مشکلی راهحلی وجود دارد و مهمترین اینکه آنها از پس آن مشکل بر میآیند! پس هموار نبودن مسیر و نداشتن منابع کافی، دلیل خوبی برای انجام ندادن کارها نیست!
- هیچوقت دست از تلاش نمیکشند: آنها وقتی کاری را شروع کردند، تا آخر خط و رسیدن به نتیجه آن راه را ادامه میدهند. کم آوردن در مرام و مسلک آنها نیست!
- بهدنبال جلب توجه دیگران نیستند: هدف آنها حل مشکل و بهسرانجام رساندن کارها است. برای آنها مهم نیست که نقششان در این مسیر توسط دیگران دیده شود؛ چرا که خودشان که میدانند چقدر کار بزرگی انجام دادهاند!
- از درون خود انگیزه میگیرند و نه دنیای بیرونی: آنها نیازی به تشویق و حمایت دیگران ندارند؛ چرا که میدانند چرا میخواهند کاری را بهانجام برسانند.
- دست از تلاش نمیکشند: برای آنها تعطیلی و بهتعویق انداختن کارها بیمعنا است. اگر کاری باید به نتیجه برسد، چرا باید قبل از رسیدن به نتیجه دست از کار کشید؟ پس تا رسیدن به نتیجه به آب و آتش میزنند!
- از تنش و مواجهه با دیگران نمیترسند: آنها میدانند که هدفشان درست است؛ پس اگر کسی با آنها مخالف است، باید توجیه و همراه شود. البته افراد منفینگری هم هستند که باید تأثیراتشان روی کار مدیریت شود.
منبع (با کمی تلخیص در ترجمه)
گزارهها (۲۵۶)
نکتهی کلیدی در تبدیل شدن من به یک مدیر خوب این است: چگونه آنهایی که از من متنفر هستند را از آنهایی که هنوز تصمیم نگرفتهاند دور نگاه دارم!
کیسی اشتنگل
درسهایی از فوتبال برای کسبوکار (۲۸۴): خلق شخصیت سازمانی، راز ساختن سازمانهای ماندگار
«[برای شکست دادن رئال در برنابئو] ما نیاز به چیزی بیش از اعتماد به نفس داشتیم. وقتی من مربی اتلتیکو شدم، در اولین بازی ۴-۱ به رئال باختیم اما رفته رفته به شکست دادن این تیم نزدیک شدیم. در اولین دیدار مقابل بارسا هم ۲-۱ شکست خوردیم؛ آن هم با درخشش مسی. ما فصل گذشته در برنابئو مستحق شکست بودیم زیرا خوب بازی نکردیم و در نوکمپ هم علیرغم نمایش خوب در نیمه اول، باختیم. ما رفته رفته به آنچه میخواستیم، نزدیک شدیم. اگر از من سؤال کنید، میگویم که ترجیح میدهم هر روز در دیدارهای دوستانه مقابل رئال و بارسا بازی کنم. در تابستان. در دیدارهای پیش فصل. زیرا هر چه بیشتر مقابل آنها بازی کنید، شانس بیشتری برای پیروزی بر آنها خواهید داشت. اگر با آنها بازی نکنید، این کار غیرممکن خواهد بود.» (دیهگو سیمئونه؛ اینجا)
«دون دیهگو»ی غیر اوریجینال آرژانتینیها کمکم دارد به یک دهه مربیگری در اتلتیکو مادرید نزدیک میشود. روزی که او به مادرید آمد، راهراهپوشان قرمز و سفید مادرید، هیچ نشانی از تیم پرافتخار قرن گذشتهشان را نداشتند. ۸ سال بعد، حالا آنها نهتنها با جامهای متعددشان و نهفقط با ستارههای کوچک و بزرگشان بلکه با سبک خاص بازی تیمشان شناخته میشوند. تیمی که بهترین مصداق «همه برای یکی و یکی برای همه» در فوتبال امروز است. شاید من شخصا فوتبال اقتصادی «اتلتی» را نپسندم؛ اما این دلیل نمیشود که به تیم او با آن هواداران پر شور و شرش احترام نگذارم.
دیهگو سیمئونه در این مصاحبهی قدیمی، به نکتهی جالبی اشاره میکند. او میگوید که برنده شدن در برابر رقبای بزرگ، هیچ راهحل عجیب و غریبی ندارد: شما باید اینقدر با آنها بازی کنید تا بتوانید ببریدشان! اما همین نکتهی بهظاهر ساده سه نکتهی دیگر را در خودش نهفته دارد:
- در بازیهای بزرگ است که ترستان از مواجهه با بزرگان میریزد و کمکم اعتماد بهنفس مبارزه با آنها را پیدا میکنید.
- چون تیمهای بزرگ تقریبا سبک بازی ثابتی دارند که هویت آنها است و با تغییر مربی چندان هم تغییر نمیکند، وقتی با آنها زیاد بازی کنید، با تمامی ابعاد این سبک بازی آشنا میشوید و دیگر مبارزه با نقاط قوت و بهرهگیری از نقاط ضعف برایتان تبدیل به «عادت» میشود.
- وقتی در مورد ساختن یک سبک بازی برنده و متشخص فکر میکنیم، بهترین گزینه برای امتحان آن سبک بازی، شناخت و رفع ایرادهایش، بازی کردن با تیمهای قدرتمند است.
این دقیقا همان کاری است که «الچولو» در این سالها در اتلتیکو مادرید انجام داده است. او آخرین کسی است که توانسته لالیگا را از چنگ دو ابَر تیم اسپانیایی بیرون بکشد، او همانی است که بارها در لیگ قهرمانان یقهی این تیمها را گرفته و بسیاری تیمهای بزرگ دیگر را هم از گردونهی رقابتها حذف کرده است. هر چند همچنان بهنظر میرسد اتلتی با آن تیم ایدهآلِ برندهی سیمئونه فاصله دارد و احتمالا بههمین دلیل است که او در این تابستان با جدایی چندین ستارهی قدیمی و ستونهای تیم مثل گودین، لوکاس هرناندز، فیلیپه لوئیس و گریزمان، و جذب ستارههای بااستعدادی مثل ژائو فیلیکس قصد دارد اتلتیکو را از ابتدا بسازد.
اما چه درس مدیریتی میشود از سطور بالا گرفت؟ من فکر میکنم اینکه ساختن یک سازمان برنده بیش و پیش از هر چیزی نیازمند داشتن تعریفی از سبک عملکردی سازمان و بهعبارت دیگر، یک فرهنگ خاص و دارای ویژگیها و ارزشهای مشخص است که فارغ از اینکه نیروهای سازمان چه کسانی هستند، بتواند حداقلهایی از نتایج و دستاوردها را محقق کند. پس از تعریف این سبک، میشود منابع لازم از جمله سرمایهی انسانی مورد نیاز برای تحقق بخشیدن به آن سبک فرهنگی را تأمین کرد. حالا وقت اجرا است: باید بدون ترس از شکست، در پی تراشیدن پیکرهی فرهنگی تعریف شده رفت و در این راه از آزمون و خطا نهراسید.
تصورم این است که مشکل اغلب سازمانهای ما نداشتن همین تعریف از «فرهنگ» یا بهعبارت بهتر، «شخصیت سازمان» است. همانطور که انسانها شخصیت دارند، سازمانها نیز دارای شخصیت خاص خود هستند. کمی فکر کنید. وقتی اسم یک سازمان خاص میآید به یاد چه میافتید؟ پاسخ اگر چه ممکن است به «برند» سازمان مربوط باشد؛ اما در عین حال بیش از آن با «شخصیت سازمان» در ارتباط است. پس تفاوت برند و شخصیت در کجاست؟ من فکر میکنم تفاوت در همان چیزی است که اتلتیکو مادرید «سیمئونه» را از دیگر تیمهای مشابه متمایز میکند: شخصیت یعنی تبلور شعارها و ادعاهای برند در تار و پود عملیات سازمان. اینکه همانی را انجام دهد که وعده میدهد و مشتریاش انتظار دارد. طبیعتا نقطهی کمال، جایی دور از دسترس است؛ اما همین که سازمان در سمتوسوی آن حرکت کند هم باعث توسعهی شخصیت سازمان میشود. حالا حتی اگر مربی / مدیر را هم عوض کنیم، سازمان راه خودش را در مسیر درست طی میکند. چیزی که تیمها / شرکتهای بزرگ در طول سالیان عمر خود به آن رسیدهاند همین «شخصیت» است و اگر هم گاهی دچار بحران میشوند، وظیفهی مدیر بعدی بازگرداندن آنها به ریشههای واقعیشان است؛ همان کاری که استیو جابز در بازگشت به اپل و ساتیا نادلا در زمان جانشینی استیو بالمر در مایکروسافت به بهترین شکل از پس آن برآمدند و حاصل کار، چیزی شبیه معجزه بود.
بنابراین راز ماندگاری سازمانها، خلق یک شخصیت ماندگار و متمایز و اختصاصی برای خودشان است. این چیزی فراتر از استراتژی و برند و فرایند و ساختار و سیستم است و اگر چه شاید «فرهنگ سازمانی» با آن پیوند نزدیکی داشته باشد؛ اما حتی از آن هم فراتر میرود. بیش از این توضیحی نمیدهم و پیشنهاد میکنم برای شناخت این مفهوم، مطالعهی زندگینامههای خودنوشت کارآفرینان و مدیران بزرگ همروزگارمان را در دستور کار قرار دهید. برای شروع پیشنهاد من سه کتاب است: «کفشفروش پیر (زندگینامهی فیل نایت بنیانگذار نایکی)»، «شرکت خلاقیت (خاطرات اد کتمول، رئیس و یکی از بنیانگذاران پیکسار)» و «پپ گوآردیولا، پیروزی بهعبارت دیگر».
شما چه کتابی را پیشنهاد میکنید؟
لینکهای هفته (۴۴۱)
پیش از شروع:
- میتوانید فید وبسایت گزارهها و همچنین فید لینکدونی گزارهها (که مطالب این پست از میان آنها انتخاب میشوند) را در فیدخوانتان (اینوریدر بهیاد مرحوم گودر!) دنبال کنید.
- لینک مطالبی که توصیه میکنم حتما بخوانید، با رنگ قرمز نمایش داده میشوند.
- لینکهای منتخب لزوما مربوط به هفتهای که گذشت نیستند. ممکن است بعضی هفتهها تعداد مطالب جذاب بیشتر از ظرفیت انتشار در پست لینکهای هفته باشند. این لینکها بهتدریج در پستهای بعدی منتشر میشوند.
- تلاش میکنم تا حد امکان لینک برخی مطالب بهزبان انگلیسی را هم در دستهبندیهای مطالب ارائه کنم.
- میتوانید گزیدهی بهترین مطالب فارسی و انگلیسی مطالعه شدهی من را در تمام روزهای هفته در صفحهی پاکت من دنبال کنید!
زندگی، سلامت و کار حرفهای:
پیشبینی به روش ساده؛ ارتباط گذشته با آینده چیست؟ (زومیت) (عالی. بهترین مطلب هفته.)
گزینههای زیاد در هنگام انتخاب به مشکل تبدیل میشوند (زومیت)
گیرمو موردیلو، کاریکاتوریست خلاق و نکتهپرداز آرژانتینی درگذشت (یک پزشک) (متن دو مصاحبهی جذاب با پیرمرد جذاب آرژانتینی)
هوش هیجانی چیست و میزان آن در شما چقدر است؟ (+راههای کاربردی برای افزایش میزان هوش هیجانی) (سواد زندگی) و ۵ حقیقت جالب و خواندنی درباره حافظه هیجانی (بازده)
مواقعی که بهتر است یک فریلنسر به پروژه نه بگوید (ایران ادز)
«از رنجی که میبریم»؛ این قسمت استخدام نیروی انسانی (محسن احمدی)
سبک رهبری اثربخش کدام است؟ معرفی ۴ سبک رهبری که بهوفور در سازمانهای ایرانی میبینید! (ایران مدیر)
از کار تیمی که حرف میزنیم از چه حرف میزنیم؟ (شنبه)
چگونه با همکاری که از او متنفر هستیم، کار کنیم؟ و چه کنیم وقتی مدیرمان حد و مرزها را نمیشناسد؟
چند نفر از میلیاردرهای جهان مدرک MBA دارند؟
تجاریسازی و تحلیل و توسعهی کسبوکار:
محیط کسبوکار: تشخیص انواع محیطهای کسبوکار برای طراحی یک سازمان چابک و باز (ایران مدیر)
چرا و چگونه رفتار مشتریان تغییر میکند؟
جذب مشتری: ۱۱ فرایند و استراتژی بازاریابی جذب مشتری جدید (بازده)
ایدههای ارزان بازاریابی برای رونق کسبوکار (زومیت)
اقتصاد، توسعه، مدیریت مالی و سرمایهگذاری:
هزینه کمرشکن (تحلیل ساختار هزینههای شرکتهای صنعتی در استان خراسان. واقعا نکات جالبی داره.)
اینستکس در عمل چگونه کار میکند؟
طرح پانزی چیست و چگونه آن را بشناسیم؟/ تفاوت طرح پانزی و هرمی چیست؟ (ارز دیجیتال)
چگونه نوع تفکر مانع ثروتمند شدن میشود (دکتر محمد حسین ادیب)
فناوری، ارتباطات و رسانه:
مقاله/ بلاکچین و تحول در مدیریت دارایی (امیر حسین مردانی)
شرکتهای تکنولوژی چگونه از دادههای کاربران بهره میبرند؟ (دیجیکالا مگ) و دلار به ازای اطلاعات شخصی؛ تقسیم درآمد غولهای فناوری با کاربران چه نتایجی دارد؟ (دیجیاتو)
تبلیغات شفاهی و مدل پرکاربرد ۵T در طراحی یک برنامه بازاریابی دهان به دهان (ایران مدیر)
واقعیت مجازی؛ تحول بزرگ بعدی در حوزه سلامت روان (زومیت)
دیپ فیک چیست؛ وقتی مرزی بین حقیقت و دروغ باقی نمیماند (زومیت)
عطش ناشنیدنی …
عطشی دارم از آن دست که ناگفتنی است
در گلویم خبری هست که ناگفتنی است
جاریام در دل گستردهی تنهایی خویش
رو به آن روشن یکدست که ناگفتنی است
چه بگویم که زبانم متلاشی شده است
حیرتی هست در این مست که ناگفتنی است
ماندهام خیره در آیینهی سرشار از هیچ
آن چنان رفتهام از دست که ناگفتنی است
حرف از محو ضمیر من و روییدن توست
من به رنگی به تو پیوست که ناگفتنی است …
قربان ولیئی