شما درجایى نوشتید که مردم اغلب فکر مىکنند نوشتن یک رمان با یک ایده شروع مىشود. درحالىکه نگارش یک رمان بیش از هرچیز با تمایل آغاز مىشود. آیا این روش شخصى شما براى دیدن چیزهاست؟
بله، دقیقا همینطور است. من خوانندگانى را ملاقات کردهام که به من مىگویند: من یک ایده دارم، ده صفحه نوشتم، اما دیگر نمىتوانم به نوشتن ادامه بدهم، پس آنها فاقد این اصل اساسى یعنى میل به نوشتن هستند. اگر این میل وجود داشته باشد، مىتوانیم در حرفه نویسندگى به همهچیز برسیم.
شما با رمز و راز به نوشتن یک رمان ادامه مىدهید و این بسیار جالب است؛ اشتیاق یا میل به نوشتن و سپس یک داستان شکل مىگیرد. آیا این روش شما براى نوشتن رمان است؟
اگر تمایل به نوشتن دارید، کافی است چون بقیهاش بهراحتى مىآید. وقتى شروع به نوشتن کتاب مىکنم، نیازى به دانستن داستان ندارم. درواقع، این عامل باعث پیشرفت زیادى مىشود و حتى بعضى اوقات مجبورم که از کل معابر عبور کنم تا بتوانم در زمانى که مناسب من نیست، بنویسم.
بهطورکلى، ایدهاى که فکر مىکنید براى تبدیل آن به یک رمان مناسب است، چه زمانی است؟
وقتى به آخر کتاب مىرسم! این جادوى نوشتن است، تا زمانى که راضى نباشید مىتوانید به عقب برگردید و دوباره بنویسید.این مانند یک خانه با فوندانسیون یک طبقه و غیره نیست، که باید براى ساختن از ابتدا شروع کرد، ادبیات دقیقا برعکس است و این همان چیزى است که من دوست دارم.
شرایط لازم براى اینکه شما شروع به نوشتن کنید چیست؟
بیش از همه به آرامش و تمرکز احتیاج دارم. مثلا هرگز در یک کافه نخواهم نوشت. ممکن است اتفاقى رخ دهد که وقتى در بعضى از تحولات گیر مىافتم براى الهامگرفتن به آن نگاه مىکنم، اما هرگز براى نوشتن آن اقدام نمىکنم. باید در جا و مکان خودم باشم. نمىدانم چرا ولى اینطورى است. فقط پشت میزم کار مىکنم.
(از گفتوگوی منتشر شده در روزنامهی آرمان ملی با ژوئل دیکر، نویسندهی سوئیسی؛ اینجا)
با توجه به اینکه قرار است لینکهای هفته از این بهبعد شنبهها منتشر شوند، ضمن پوزش فراوان بابت تأخیر، برویم سراغ قرار هفتگیمان. یادآور میشوم که فید لینکدونی گزارهها مدتی است که عوض شده و میتوانید RSS فید جدید را از اینجا مشترک شوید. فید قبلی، بهدلایل فنی، دیگر بهروز نخواهد شد.
لینک مطالبی که توصیه میکنم حتما بخوانید، با رنگ قرمز نمایش داده میشوند. مطالبی که تیترشان کافی است هم با پسزمینهی زرد نمایش داده میشوند.
لینکهای منتخب لزوما مربوط به هفتهای که گذشت، نیستند. ممکن است بعضی هفتهها تعداد مطالب جذاب بیشتر از ظرفیت انتشار در پست لینکهای هفته باشند. این لینکها بهتدریج در پستهای بعدی منتشر میشوند.
میتوانید همچنین نکات و اخبار جالبی که در طول هفته آنها را مطالعه میکنم در کانال تلگرام وبلاگ گزارهها دنبال کنید. ضمنا پستهای گزارهها بهمحض انتشار، در کانال وبلاگ هم منتشر میشوند.
میتوانید گزیدهی بهترین مطالب فارسی و انگلیسی مطالعه شدهی من را در تمام روزهای هفته در صفحهی پاکت من دنبال کنید! ضمنا با توجه به مشکلات دسترسی اعم از داخلی و خارجی، لینک مقالات انگلیسی معرفی شده را هم میتوانید در پاکت (کاربردیترین اپلیکیشن گوشی من!) ذخیره کنید و بهراحتی مطالعه فرمایید.
مطالب ویژه:
هر هفته سه مطلب را بهصورت ویژه برای مطالعه پیشنهاد میدهم. این مطالب شامل موضوعات متنوعی علاوه بر کسبوکار، مدیریت، اقتصاد، رسانه و فناوری و … هستند و ممکن است فارسی یا انگلیسی باشند:
علیرضا جهانبخش دربارهی اهدافش در فصل جاری گفت: «من همیشه سعی کردهام روز به روز کارم را بهتر انجام دهم. نخستین فصل حضورم در برایتون شامل یادگیری، خو گرفتن با رقابتها و سازگار شدن با محیط بود. فصل گذشته چیزهای زیادی آموختم و میخواهم ثابت کنم میتوانم کارهای بیشتری انجام دهم. تلاش میکنم تا جایگاهم را در ترکیب اصلی برایتون به دست آورم. وقتی که این اتفاق افتاد، نشاندهندهی تلاش بسیار زیادم است. هنوز چیزهای زیادی است که باید در برایتون نشان دهم.» (اینجا)
ناگفته پیدا است که زندگی، مسیری مستقیم و بیدردسر نیست! نهتنها زندگی بزرگان تاریخ، که حتی زندگانی تکتک ما، گواه بزرگی است بر اینکه در لحظه لحظهی زندگی، باید تلاش کرد و جنگید تا شاید اندکی بتوان پیشروی کرد. زندگیِ بیدردسر و بیدغدغه، برای اغلب ما درکنشدنی است و چه بسا اگر روزی دچارش شویم، آنوقت دیگر نتوانیم دوام بیاوریم و زندگی برایمان بیمعنی شود.
در طی کردن مسیرِ سنگلاخ زندگی، شاید سه موضوع بیش از همه مهم باشند: «معنای زندگی»، «رؤیای زندگی» و «راه و رسم زندگی» که تعریف من از آنها این است:
معنای زندگی، آن چیزی است که برایش نفس میکشیم و قرار است خلاصهی زندگیمان باشد. اینکه بود و نبود من چه تأثیری در این گنبد دوار خواهد داشت؟ و اینکه بعد از من، مرا چگونه بهیاد خواهند آورد؟
رؤیای زندگی، آن چیزی است که میخواهیم در زندگی این دنیاییمان به آن دست پیدا کنیم؛ فارغ از اینکه آن چیز، مادی باشد یا معنوی. و خوشا به سعادت آنهایی که معنای زندگیشان همان رؤیای زندگیشان است …
راه و رسم زندگی، روشی است که من برای درک و کشف معنا و رؤیای زندگی و محقق کردن آنها در پیش میگیرم.
بهگمانم زندگی هر انسانی را میشود در این کلیدواژه و ارتباط میان آنها با هم خلاصه کرد. نگاهم در اینجا اصلا فلسفی نیست (چون دانشی در آن زمینه ندارم)، بلکه کاملا دارم از تجربهی خودم بهعنوان یک انسانِ سی و اندی ساله مینویسم. حالا وقتی زندگی را اینگونه ببینیم، در مورد هر یک از ابعاد سه گانهی آن میشود بخثهای مفصلی داشت.
قبلا در مورد معنای زندگی و رؤیای زندگی مفصل نوشتهام. راه و رسم زندگی هم شاید سهمی از تقریبا نوشتهها و ترجمههای من در گزارهها داشته باشد (و اساسا گزارهها با این سؤال شروع شد که چگونه میتوان بهتر زیست؟)
با این حال، یکی از مهمترین مسائل موجود در زمینهی راه و رسم زندگی، همین چالشی است که علیرضا جهانبخش، پسرک دوستداشتنی تیم ملی، دو سال است درگیر آن است: اینکه کجا و تا چقدر باید برای رسیدن به رؤیای زندگی جنگید؟
علیرضا در سن بسیار کمی به هلند رفت و با تلاش و سختی و مرارت بسیار زیاد، هلند را بهعنوان آقای لیگ هلند به مقصد لیگ برتر انگلیس ترک کرد. او به تیمی رفت که همواره برای سقوط نکردن به لیگ چمپیونشیپ (لیگ دسته یک جزیره) میجنگد. اما از همان روزها بحثهایی وجود داشت که تقریبا هیچ فوتبالیست ایرانی در فوتبال انگلیس موفق نشده است (شاید جز آندو تیموریان و آن هم در مقطعی بسیار کوتاه.) چالش اصلی توانایی بازیکنان ایرانی نیست، چرا که آنها قطعا مثلا از کُرهایهایی چون «پارک جی سونگ» و «سون هیونگ مین»، دو ابرستارهی دو دههی اخیر لیگ برتر، بیاستعدادتر نیستند. چالش در اینجا است که موفقیت یک فوتبالیست از کشورهای سطح دوم فوتبال دنیا از جمله کشورهای آسیایی نیازمند وجود پشتوانههای گوناگونی از جمله حمایتهای مادی و معنوی بهویژه حمایتهای رسانهای است که فوتبالیستهای کُرهای و ژاپنی از آنها بهخوبی بهرهمند هستند؛ اما فوتبالیستهای ایرانی از آنها بیبهرهاند.
استثناییها مانند علی دایی و وحید هاشمیان و مهدی مهدویکیا که در بزرگترین تیمهای بوندسلیگا بازی کردند و درخشیدند، شاید بیش از هر چیزی موفقیتشان را مدیون «تابآوری»شان بودند. آنها تا توانستند جنگیدند، در برابر سختیها و مشکلات، کم نیاوردند و ادامه دادند. چیزی که مثلا علی کریمی یا فرهاد مجیدی با آن استعداد بالایشان وجود نداشت و در نتیجه آنها جز مقطعی کوتاه، فوتبالِ راحت و پر پول و بیدردسر کشورهای جنوب خلیجفارس و حتی ایران را به بازی در اروپا ترجیح دادند.
بهگمانم علیرضا جهانبخش هم دوست دارد از آن دستهی اول باشد، یعنی آنقدر تلاش کند تا دنیای فوتبال در برابرش تسلیم شود. تا همینجا هم او کار بزرگی کرده: اینکه مربی لجوجی مثل گراهام پاتر را بالاخره تسلیم کرد و حداقل از روی سکو به نیمکت رسید و هر از گاهی هم در ترکیب اصلی قرار میگیرد، برای خودش موفقیتی است! اما بهگمانم علیرضا باید روزی قبول کند که داستان او و گراهام پاتر، کوچکترین شباهتی به داستان مهدی مهدویکیا و توماس دال ندارد. مهدی مهدویکیا خودش را آنقدر به بوندسلیگا و هواداران هامبورگ ثابت کرده بود که تصمیم کاملا غیرمنطقی توماس دال یعنی کنار گذاشتن مهدویکیا ـ که بعید نیست از حسادت به محبوبیت همبازی سابقش یعنی مهدویکیا ـ گرفته شده بود، بیش از هر کسی توسط هواداران هامبورگ زیر سؤال برده شد. مهدی حمایت هواداران و مطبوعات آلمان را داشت و خودش هم آنقدر تلاش کرد که دال مجبور شد سرانجام کوتاه بیاید و مهدی هم دوباره آنقدر درخشید که دال حتی خودش لب به تحسین مهدی گشود.
اما علیرضا در انگلستان و در شهر برایتون، هیچوقت نتوانسته است که «مهدویکیا»ی هامبورگ باشد. او حتی قبل از آمدن پاتر هم نتوانسته بود در دوران مربی قبلی که او را خریداری کرده بود، بازیکن مهمی باشد. حدس میزنم فوتبال شدیدا فیزیکی و پر فشار لیگ برتر، با توان بدنی علیرضا همخوانی ندارد و در نتیجه او بخش عمدهی این دو فصل را به مصدومیت گذارنده است. هر چند خودش هم بهدرستی اشاره کرده تطبیقپذیری با محیط جدید هم زمانبر است. اما ای کاش علیرضا بهجای این همه انرژی که برای تغییر نظر گراهام پاتر میگذارد، از خودش بپرسد که آیا جنگیدن در زمینی که ثابت شده زمین بازی او نیست، تصمیمی منطقی است؟ او دارد بهترین سالهای عمر فوتبالیاش را فدای چه چیزی میکند؟ آیا اینکه به گراهام پاتر ثابت کند چقدر فوتبالیست خوبی است، ارزشش را دارد؟ آیا اینکه او مثلا به پیشنهاد آژاکس ـ تیم بزرگ هلند ـ پاسخ مثبت بدهد و آنجا لیگ قهرمانان اروپا و جام بردن را تجربه کند بهتر نیست؟ پاسخ به این سؤالات، کار ما نیست و قطعا علیرضا هم دلایل خودش را دارد.
اما هدفم از روایت کردن این ماجرا این بود که کمی فکر کنیم و آن را در زندگی خودمان هم شبیهسازی کنیم. بهصورت خلاصه در مورد راه و رسم زندگی بهگمانم مهمترین سؤال این است: کجا باید جنگید و کجا باید رها کرد؟ همین سؤال را میشود به سؤالات دیگری هم شکست؛ مثلا: برای چه چیزی ارزش دارد بجنگم؟ (معنای زندگی) چقدر باید بجنگم تا به چیزی که میخواهم (رؤیای زندگی) برسم؟ آیا اینجایی که میجنگم، اصلا زمینِ بازی من است یا نه؟ آیا میتوانم جای دیگری موفقتر باشم؟ آیا این همه هزینهای که تا الان دادهام، به ادامه دادن میارزد؟ و بسیاری سؤالات دیگر از این دست.
و البته در هنگام این بازنگری، نباید فراموش کنیم آنچه را که فاضل نظری در شعری سروده است:
کاری به کار عقل ندارم به قول عشق
کشتی شکسته را چه نیازی به ناخدا
گیرم که شرط عقل، بِه ز احتیاط نیست ای خواجه! احتیاط کجا؟ عاشقی کجا؟
فرقی میان طعنه و تعریف خلق نیست
چون رود بگذر از همه سنگریزهها …
اما بعد. با توجه به اینکه قرار است لینکهای هفته از این بهبعد شنبهها منتشر شوند، برویم سراغ قرار هفتگیمان. یادآور میشوم که فید لینکدونی گزارهها مدتی است که عوض شده و میتوانید RSS فید جدید را از اینجا مشترک شوید. فید قبلی، بهدلایل فنی، دیگر بهروز نخواهد شد.
لینک مطالبی که توصیه میکنم حتما بخوانید، با رنگ قرمز نمایش داده میشوند. مطالبی که تیترشان کافی است هم با پسزمینهی زرد نمایش داده میشوند.
لینکهای منتخب لزوما مربوط به هفتهای که گذشت، نیستند. ممکن است بعضی هفتهها تعداد مطالب جذاب بیشتر از ظرفیت انتشار در پست لینکهای هفته باشند. این لینکها بهتدریج در پستهای بعدی منتشر میشوند.
میتوانید همچنین نکات و اخبار جالبی که در طول هفته آنها را مطالعه میکنم در کانال تلگرام وبلاگ گزارهها دنبال کنید. ضمنا پستهای گزارهها بهمحض انتشار، در کانال وبلاگ هم منتشر میشوند.
میتوانید گزیدهی بهترین مطالب فارسی و انگلیسی مطالعه شدهی من را در تمام روزهای هفته در صفحهی پاکت من دنبال کنید! ضمنا با توجه به مشکلات دسترسی اعم از داخلی و خارجی، لینک مقالات انگلیسی معرفی شده را هم میتوانید در پاکت (کاربردیترین اپلیکیشن گوشی من!) ذخیره کنید و بهراحتی مطالعه فرمایید.
مطالب ویژه:
هر هفته سه مطلب را بهصورت ویژه برای مطالعه پیشنهاد میدهم. این مطالب شامل موضوعات متنوعی علاوه بر کسبوکار، مدیریت، اقتصاد، رسانه و فناوری و … هستند و ممکن است فارسی یا انگلیسی باشند:
رابرت لواندوفسکی گفت: «چنین اتفاقی [نبردن توپ طلا] برای من مهم نیست، زیرا این عناوین دیگر چیزی ورای عناوین اصلی هستند. اگر من موفق به فتح عنوانی شوم، خوشحال شده و احساس غرور میکنم؛ اما امسال شانسی دریافت توپ طلا وجود ندارد. چنین تصمیمی دیگر گرفته شده و زندگی ادامه دارد.» (اینجا)
شاید لواندوفسکی بدشانسترین ستارهی طلایی چند دههی اخیر فوتبال دنیا باشد. کارهای شگفتانگیز او و رکوردشکنیهایش همیشه در سایهی دو غولِ فراموشنشدنی تاریخ فوتبال یعنی لیونل مسی و کریس رونالدو قرار گرفته است. این دو برای سالهای متمادی «توپ طلا» را هم فقط میان خودشان دست بهدست میکردند تا سال ۲۰۱۸ که لوکا مودریچ این انحصار را شکست و راه را برای دیگر ستارهها باز کرد.
سال ۲۰۲۰ اگر چه با بروز بحران کرونا یکی از عجیبترین سالهای تاریخ فوتبال بود؛ اما فوتبال مانند همیشه راهی برای بقا و ادامه دادن، یافت و فصلی که بهنظر میرسید نمیتواند به پایان برسد، با ظهور پدیدهای در مربیگری بهنام هانسی فلیک، برای لوا و یارانش در بایرن مونیخ، پایانی چون قصههای پریان داشت: بردن سه گانه با نتایج درخشان و فوتبالی باکیفیت و فراموشنشدنی.
رهبر ارکستر خوشالحان بایرن در زمین، نه نویر بود و نه یاشوا کیمیچ و نه هیچ ستارهی دیگری، بلکه رابرت لواندوفسکی بود که برای تیمش همه کار کرد: گل زد، گل ساخت و تیمش را بهسوی رستگاری پایانی پیش برد؛ بهویژه در لیگ قهرمانان با آن شکل عجیب برگزاریش که بازیهای حذفی را به تکبازی تبدیل کرده بود.
به این ترتیب، اگر توپ طلا امسال اعطا میشد، هیچکس تردید نداشت که تنها ستارهای که لایق دست یافتن به آن بود، رابرت لواندوفسکی بود. اما در تصمیمی عجیب، فرانس فوتبال ـ اعطاکنندهی توپ طلا ـ تصمیم گرفت که برای ۲۰۲۰ اعطای جایزهی توپ طلا را لغو کند و بدین ترتیب، لوا دستش از این جایزهی افسانهای کوتاه ماند.
اما واکنش او به این موضوع برای من شخصا بسیار آموزنده بود: اینکه من برای بُردن جایزهدهایی که وجود دارد میجنگم، از برنده شدنشان لذت میبرم و از نبردنشان غصه میخورم، و نه اینکه از برنده نشدنِ جایزهای که به هر دلیلی وجود ندارد، غمگین شوم.
ماجرای بسیاری غصههای شخصی ما در نرسیدن به آرزوهایمان و خواستههایمان شاید شبیه این ماجرا باشد. بگذریم از اینکه خیلی وقتها بهحد کافی تلاش نمیکنیم و نمیرسیم؛ اما خیلی وقتهای دیگر هم با تمام جان و دل، میکوشیم و باز هم نمیرسیم، آن هم در حالی که:
یک قوم، ندویده رسیدند به مقصد / یک قوم، دویدند و به مقصد نرسیدند!
و این نرسیدنها و ناکامیهای زندگی، تبدیل به حسرتهایی میشوند که تا انسانْ عمر دارد، غمشان را در اعماق وجودش با خودش به اینسو و آنسو میکشاند. اما واقعیت این است که گر نیک بنگریم، بسیاری از این نرسیدنها، تنها موضوعی اعتباری هستند که در ذهن ما هستند و در دنیای واقعی، وجود خارجی ندارند! در واقع، من، خودم برای خودم، دستاوردی را بهعنوان هدفی بزرگ ترسیم کردهام که برای من جز داشتن حسِ برتری و خوب و عالی بودن، عایدی دیگری ندارد. در واقع میخواهم قهرمان رقابتی باشم که وجود ندارد!
بهگمانم ریشهی بسیاری از غمها و غصههای ما، همین نرسیدن به جایزههای خودساختهای است که در آن، رقیب دیگری هم وجود ندارد؛ اما باز هم بازنده میشویم. 🙂 جایزههایی که شاید جنبهی خارجی هم داشته باشد؛ اما اساسا اگر فقط کمی با دیدهی عقلِ ابزاراندیش به آنها نگاه کنیم و جنبههای احساسیشان را به کناری بگذاریم، آنوقت تازه متوجه میشویم که تا چه اندازه ماجرا بیهوده است و در نتیجه غم و غصه و هیجان و اضطراب و دلنگرانی هم در مورد آن، بیمعنا است. (بهعنوان مثال نگاه کنید به مِهرطلبیهای انسانها در شبکههای اجتماعی که همواره ما را برای گرفتن لایک، چگونه شگفتزده میکنند و نگاه کنید به باندبازیهایی که در شبکههای اجتماعی تنها برای گرفتن همین لایکِ ظاهرا بیمقدار، رخ میدهد.)
از لوا ممنونم چون به من این تلنگر را زد تا که برای یک بار هم شده، به رقابتها و دستاوردهایی که حال و هوای زندگیام را به برنده شدن آنها وابسته کردهام، بهصورتی عمیق بیاندیشم. شاید، این، شروع راهی جدید در زندگی باشد و من را بهسوی بازتعریف اهداف و دستاوردها و معناهای زندگیام بکشاند و کشف ارزشهایی که حتی طی طریقْ در مسیر رسیدن به آنها، برایم بزرگترین لذت و آرامش درونی را به ارمغان آورد.
در ابتدا با تأخیر سالگرد شهادت حضرت فاطمه زهرا (س) را خدمت شیعیان و دوستداران ایشان تسلیت عرض میکنم و التماس دعا دارم.
اما بعد. با توجه به اینکه قرار است لینکهای هفته از این بهبعد روزهای شنبه منتشر شوند، ضمن پوزش از دوستان عزیز بابت تأخیر ۲۴ ساعته، برویم سراغ قرار هفتگیمان. یادآور میشوم که فید لینکدونی گزارهها از این هفته عوض شده و میتوانید RSS فید جدید را از اینجا مشترک شوید. فید قبلی، بهدلایل فنی، دیگر بهروز نخواهد شد.
این هفته مطالب بسیار خواندنی مطالعه کردم و در نتیجه تعداد لینکهای قرمزرنگ زیادتر از همیشه است. 🙂
لینک مطالبی که توصیه میکنم حتما بخوانید، با رنگ قرمز نمایش داده میشوند. مطالبی که تیترشان کافی است هم با پسزمینهی زرد نمایش داده میشوند.
لینکهای منتخب لزوما مربوط به هفتهای که گذشت، نیستند. ممکن است بعضی هفتهها تعداد مطالب جذاب بیشتر از ظرفیت انتشار در پست لینکهای هفته باشند. این لینکها بهتدریج در پستهای بعدی منتشر میشوند.
میتوانید همچنین نکات و اخبار جالبی که در طول هفته آنها را مطالعه میکنم در کانال تلگرام وبلاگ گزارهها دنبال کنید. ضمنا پستهای گزارهها بهمحض انتشار، در کانال وبلاگ هم منتشر میشوند.
میتوانید گزیدهی بهترین مطالب فارسی و انگلیسی مطالعه شدهی من را در تمام روزهای هفته در صفحهی پاکت من دنبال کنید! ضمنا با توجه به مشکلات دسترسی اعم از داخلی و خارجی، لینک مقالات انگلیسی معرفی شده را هم میتوانید در پاکت (کاربردیترین اپلیکیشن گوشی من!) ذخیره کنید و بهراحتی مطالعه فرمایید.
مطالب ویژه:
هر هفته سه مطلب را بهصورت ویژه برای مطالعه پیشنهاد میدهم. این مطالب شامل موضوعات متنوعی علاوه بر کسبوکار، مدیریت، اقتصاد، رسانه و فناوری و … هستند و ممکن است فارسی یا انگلیسی باشند:
لینک مطالبی که توصیه میکنم حتما بخوانید، با رنگ قرمز نمایش داده میشوند. مطالبی که تیترشان کافی است هم با پسزمینهی زرد نمایش داده میشوند.
لینکهای منتخب لزوما مربوط به هفتهای که گذشت، نیستند. ممکن است بعضی هفتهها تعداد مطالب جذاب بیشتر از ظرفیت انتشار در پست لینکهای هفته باشند. این لینکها بهتدریج در پستهای بعدی منتشر میشوند.
میتوانید همچنین نکات و اخبار جالبی که در طول هفته آنها را مطالعه میکنم در کانال تلگرام وبلاگ گزارهها دنبال کنید. ضمنا پستهای گزارهها بهمحض انتشار، در کانال وبلاگ هم منتشر میشوند.
میتوانید گزیدهی بهترین مطالب فارسی و انگلیسی مطالعه شدهی من را در تمام روزهای هفته در صفحهی پاکت من دنبال کنید! ضمنا با توجه به مشکلات دسترسی اعم از داخلی و خارجی، لینک مقالات انگلیسی معرفی شده را هم میتوانید در پاکت (کاربردیترین اپلیکیشن گوشی من!) ذخیره کنید و بهراحتی مطالعه فرمایید.
مطالب ویژه:
هر هفته سه مطلب را بهصورت ویژه برای مطالعه پیشنهاد میدهم. این مطالب شامل موضوعات متنوعی علاوه بر کسبوکار، مدیریت، اقتصاد، رسانه و فناوری و … هستند و ممکن است فارسی یا انگلیسی باشند:
وقتی هر ارزشی را از انسان گرفتی و به جای آن چیزی که بیارزد ندادی، حرفی برای گفتن نمیماند. زمانی، گُلی چون نرگس، وجودی بود، داستانی داشت، روحی در آن زندگی می کرد، عشق بود، زندگی بود. امروزه همان گل ـ و هر چیز دیگر چون او ـ مقداری کربن است، اتم است، مولکول! برای مقداری کربن و هر کوفت و زهرمار دیگر چه میخواهی بسازی؟ به او میخواهی چه بگویی؟ زمانی ایکاروس به طرف خورشید رفت و همچنین کیکاووس خودمان مورد قهر خدایی قرار گرفت، پرهایش سوخت… بسیار خوب. امروزه گاگارین به آسمان صعود کرد، پرش نسوخت یا پر نداشت تا بسوزد. سر و مر و گنده برگشت!