ره‌گذارِ شبِ انتظار …

زین راه اگر شب، گذری داشته باشد
امید ندارم سحری داشته باشد

بازی‌چه‌ی تقدیر نخواهم شد از این پس
شاید که به دست‌ش تبری داشته باشد

خوش می‌گذرد باد از این دشت کویری
خوش باد که از تو خبری داشته باشد …

آن‌قدر که من منتظرم، هیچ کسی نیست
چشمان به در منتظری داشته باشد

هرگز مطلب آخر این قصه‌ی جان‌سوز
پایان غم انگیزتری داشته باشد

بی‌چاره شد آن مرد که از مرگ بترسد
خوشبخت که بر نیزه سری داشته باشد …

عبدالرحیم سعیدی راد

دوست داشتم!
۰

نویسنده: علی نعمتی شهاب

ـ این‌جا دفترچه‌ی یادداشت‌ آن‌لاین یک جوان (!؟) سابقِ حالا ۴۰ ساله است که بعد از خواندن یک رشته‌ی مهندسی، پاسخ سؤال‌های بی پایان‌ش در زمینه‌ی بنیادهای زندگی را در علمی به‌نام «مدیریت» کشف کرد! جوانی که مدیریت را علم می‌داند و می‌خواهد علاقه‌ی شدیدش به این علم را با دیگران هم تقسیم کند!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

خروج از نسخه موبایل