خداحافظ گزارهها دات وردپرس دات کام و سلام گزارهها دات کام! این اولین نوشته در خانهی جدید است. امیدوارم بتوانم از این به بعد به روال قبلی گزارهها دات کام را با همان روال گذشته آپدیت کنم. متشکرم که من را در خانهی قبلی همراهی کردید و در این خانهی جدید نیز همراهیام خواهید کرد!
اینجا همان گزارههای قدیمی است با تکیه بر امکانات جدید و امیدوارم، دیدگاهها و رویکردهای جدید!
“ما نگران تکرار اتفاقات دیدار با پرتغال هستیم. میخواهیم بازیکنان به دعوت شدنشان احترام بگذارند. این روتین نیست. ما باید عالی بازی کنیم، پیروز شویم و بهترین تصویر ممکن را بسازیم.” (اسپانیا چهار هیچ به پرتغال باخت!) اینجا
این جملات پاسخ ویسنته دلبوسکه سرمربی موفق تیم ملی اسپانیا به همتای مادریدیاش یعنی خوزه مورینیو هستند که از او خواسته بود به بازیکنان اصلی تیم در بازیهای دوستانه استراحت بدهد. دلبوسکه به درستی دست روی نقطهی حساسی برای یک تیم (بخوانید سازمان) موفق گذاشته است: “تصویر (Image).” موضوع تصویرسازی در مباحث مختلفی از علم مدیریت مطرح شده است؛ از جمله در برنامهریزی استراتژیک که تصویر بخشی از رسالت (Mission) سازمان محسوب میشود (دیگران ما را بهعنوان یک سازمان چه کاره ببینند!؟)، در بحث مدیریت استراتژیک برای رقابت بهعنوان یک مزیت رقابتی (موفقیتهای قبلی ما و شناخته شدنمان بهعنوان یک سازمان موفق میتواند روی دیگران چه رقبا و مشتریان تأثیراتی به نفع ما بگذارد) یا در بازاریابی و برندسازی (از جمله پرسنال برندینگ) که در آن میخواهیم خودمان کاری کنیم که دیگران آن طوری که ما میخواهیم و با آن تصویر مطلوبی که در ذهن ما هست، بشناسندمان.
اما فقط ساخت تصویر نیست که مهم است. حرف دلبوسکه از جهت دیگری نیز بسیار جالب است: او میگوید ما بهعنوان قهرمان جهان نباید بگذاریم که تصویر باشکوهی که از ما در ذهن دیگران ایجاد شده، مخدوش شود. ما باید همان تیم بزرگ و برندهای که به آن شهره شدهایم، باقی بمانیم.
بنابراین درس این شماره این است: ساختن یک تصویر مناسب و متناسب از خودتان در ذهن دیگران بسیار مهم است؛ اما حفظ آن تصویر و مراقبت برای مخدوش نشدن آن اهمیت بسیار بیشتری دارد!
پ.ن. فعلا دارم با نصب وردپرس روی هاست کلنجار میروم (یا شاید هم وردپرس با من کلنجار میرود!) بنابراین فعلا گزارهها همینجا به روز میشود و لطفا از گودر بخوانیدش تا من و سرور هاستام با هم دوست شویم! فید گزارهها
این همه از پپ درس مدیریتی گرفتیم؛ یک بار هم از خوزه مورینیو بگیریم! مختصر و مفید: وقتی میخواهید برای خودتان و سازمانتان چشمانداز تعیین کنید و هدف بگذارید، اصلا به مسیری که باید طی کنید فکر نکنید. چشمانداز به سادگی جایی است که قرار است در پایان مسیر آنجا باشید؛ مسیر رسیدن به چشمانداز را بعدا باید خودتان بسازید! فقط یادتان نرود که دستورالعمل پپ گواردیولا را برای هدفگذاری یادتان نرود: چشمانداز و هدفتان باید قابل دستیابی باشند.
میدانم که [مرگ] دارد سر میرسد و ترسی هم از آن ندارم. چون معتقدم در آن سوی مرگ، چیزی که بخواهیم از آن بترسیم وجود ندارد. فقط امیدوارم در مسیر سر رسیدناش، تا حد امکان از درد و رنج بیشتر معاف شوم. پیش از آنکه زاده شوم کاملا راضی بودم، و مرگ را هم حالتی مثل آن تلقی میکنم. آنچه به خاطرش قدردان هستم موهبت شعور است و زندگی، عشق، شگفتی و خنده. نمیتوانید بگویید که جالب نبوده، آنچه از این سفر با خودم به خانه آوردهام، خاطرات عمرم است. نیاز من به آنها تا به ابدیت، بیش از نیاز به آن مدل کوچک برج ایفل است که به رسم یادگار از پاریس به خانه آوردهام، نیست.
باور دارم که اگر در پایان همهی اینها، به فراخور قابلیتهایمان، کاری کرده باشیم که دیگران را کمی شادتر کرده باشد و کاری که خودمان را کمی شادتر کرده باشد، این کمابیش نهایت چیزی است که از ما برمیآید. کاستن از شادی دیگران، جنایت است، و ناشاد کردن خودمان، نقطهی آغاز همهی جنایتها است. باید بکوشیم تا خوشی را به جهان ببخشیم. این نکته، فارغ از هر مشکلی که ممکن است داشته باشیم و هر وضعیتی که سلامتی و شرایطمان ممکن است داشته باشند، صدق میکند. باید بکوشیم. من همیشه این را نمیدانستم و خوشحالم از این بابت که آن قدر عمر کردم تا این حقیقت را کشف کنم …
مجلهی فیلم؛ شمارهی ۴۲۱؛ بهمن ۱۳۸۹؛ ص ۶۵
پ.ن.۱٫ مدتها بود جملاتی با اینقدر قدرت در توصیف ماهیت زندگی برخورد نکرده بودم. راجر ایبرت منتقد بزرگ سینما، این روزها به دلیل ابتلا به سرطان تیروئید، روزهای آخر عمر را میگذراند.
پ.ن.۲٫ آخر هفتهی به شدت شلوغی از نظر کاری داشتهام. لینکهای هفته امیدوارم فردا منتشر شوند.
“آیا حس مشابهی با آن فصل که توانستید سه جام قهرمانی کسب کنید دارید؟
نه. اولا به این خاطر که در صد سال اخیر این اتفاق تنها یک بار رخ داد و نمی توان پس از دو سال بخواهیم که این افتخار تکرار شود. به بازیکنان هم گفتهام که صحبتهای احمقانهای که در مورد جامهای سه گانه و این مسائل میشود را فراموش کنند. وقتی که در ذهنات اهداف بلند بالایی داری، خیلی بد است. باید به اهداف قابل دسترس بیاندیشی!” (اینجا)
باز هم پپ گواردیولای بزرگ. من شخصا فکر میکنم این گواردیولا میتواند برای خودش جک ولشی از آب در بیاید و چند سال دیگر، بنشیند به نوشتن کتاب و سخنرانی در مورد اصول مدیریت و رهبری و حسابی پول دربیاورد. حالا تا آن موقع ما هم از ایدههای مدیریتی پپ استفاده میکنیم!
دو درس دیگر از این جملات گهربار استاد پپ:
پیروزی گذشته ربطی به پیروزی فردا (و حتا امروز) ندارد!
برای موفق شدن، هدفهای در دسترس برای خودتان تعیین کنید (یعنی همان حرف A یا معیار Attainable مدل هدفگذاری SMART)
افشین قطبی قبل از بازی با کرهی جنوبی یکی از دلایل خوشبینی خودش را به پیروزی ایران، داشتن بهترین درازهبان آسیا دانسته بود. اما در محاسباتاش احتمالا این را در نظر نگرفته بود که بهترین هم حتما در طول یک بازی اشتباه میکند و وای از اینکه این اشتباه، در بدترین زمان ممکن اتفاق بیفتد و حریف هم از آن بتواند استفاده کند! من دو نتیجه از این ماجرا میگیرم:
در محاسباتتان برای رقابت با دیگران، ریسک اشتباه بهترین اعضای سازمان (یا تیم) را در نظر بگیرید.
با در نظر گرفتن این ریسک، تلاش کنید تا حد امکان یا از اتکا به ویژگیهای فردی آن ستاره بکاهید یا سیستم جایگزینی برای جبران اشتباه ستارهها طراحی کنید.
شاید بیمهی فعالیتهای مهندسی در پروژههای طراحی و ساخت، مثال خوبی برای این موضوع باشد.
هفته پیش من به جلسهای رفتم که برای پاسداشت و تقدیر از دیدگاههای دکتر آلن روزنفیلد تشکیل شده بود؛ کسی که برای ۲۲ سال رئیس مدرسهی سلامت عمومی میلمن کلمبیا بوده است. آلن در حوزهی سلامت عمومی بهویژه در حوزههای بهداشت و حقوق زنان یک غول به حساب میآید.
فهرست بلند بالایی از سخنرانان وجود داشت و من پس از مدتی تمرکزم را از دست دادم. پس از مدتی جری هوسن کوادیا پروفسور دانشگاه کوازولو ناتال از آفریقای جنوبی پس تریبون قرار گرفت.
او نگاهی به حاضران در مجلس انداحت و بدون هیچ هیاهویی سخنرانیاش را شروع کرد: “اغلب چیزهایی که من امروز میخواستم بگویم، گفته شد. “سپس بدون خواندن متنی که آماده کرده بود، زمان کوتاهی دربارهی یک ویژگی عجیب آلن سخن گفت: “دیدن در تاریکی!” دیدن بیعدالتیهایی که دیگران نمیبینند و سپس اقدام کردن.
در میان همهی سخنرانیهای آن شب بدون هیچ تردیدی سخنرانی ساده و دلنشین او بیش از همه مرا تحت تأثیر قرار داد.
جری آنچه را که آلن زیسته بود برای ما مدل کرد: دیدن در تاریکی! آن روز عصر دیگر نیازی به سخنرانی فصیح و غرّای دیگری در مورد وضعیت سلامت عمومی نبود. جری همهی آن چیزی را که آماده کرده بود، برای پرداختن به آن چیزی که در آن لحظه بهتر میدانست به کناری نهاد. توانایی او برای تشخیص موقعیت، توقف و سپس تغییر مسیر واقعا ستودنی بود. این نشاندهندهی انعطافپذیری، حضور ذهن و تمرکز او است. اما اینجا نکتهای عمیقتر هم وجود دارد. جری نشان داد که به خودش اعتماد دارد.
پیشتر دربارهی اینکه چقدر روی سخنرانی TEDx خودم در مورد یادگیری کار و فکر کردم و خودم را برای آن آماده کردم، نوشتهام. هر وقت ویرایش جدیدی از سخنرانیام آماده میشد آن را برای گروهی از دوستان معتمد میفرستادم ـ کسانی که آدمهایی هوشمند، بخشنده و بافراست بودند ـ و از آنها میخواستم که نظرشان را در مورد سخنرانی من بدهند. آیا بهاندازهی کافی جذاب است؟ آیا بهاندازهی کافی روشن است؟ آیا بهاندازهی کافی خلاقانه است؟ آیا بهاندازهی کافی بامزه است؟
هر بار که آنها نظرات ارزشمند و هوشمندانهشان را به من میگفتند، من کمی احساس خسران میکردم و کمی اعتمادم به پیامی که میخواستم بدهم، ایدههای خودم و از همه بدتر خودم کمتر میشد. این بدان معنا نیست که شنیدن انتقاد برای من سخت است. اتفاقا برعکس من زود به آنها عمل میکردم. من زیاده از حد آنها را میپذیرفتم. من بیش از اندازه حساس بودم تا تغییراتی را به وجود آورم که موجب به دست آوردن بالاترین سطح واکنش مثبت شود.
دیوید واگونر در شعر “قهرمانی با یک چهره” این چنین میسراید:
“هر آن چیزی را که از من خواسته شده بود، برگزیدم
آنها به آرامی به من تلقین کردند که چه کسی هستم
صبر کردم، و از آن چیزی که باید یاد میگرفتم شگفتزده شدم
اوه امروز دو برابر زمان تولدم نابینا هستم.”
بسیار از ما زمان زیادی از زندگیمان را به گوش کردن به پدران و مادران، معلمان، مدیران و رهبرانمان میگذرانیم و آن چیزی را که به ما میگویند انتخاب میکنیم، همان کسی میشویم که به ما تلقین میکنند، خودمان را براساس بازخورهای دیگران اصلاح میکنیم و منتظر تأیید دیگران ـ که نشانهی شناخته شدنمان است ـ میمانیم.
دلیل خوبی برای یادگیری از خرد دیگران وجود دارد. اما اینجا هزینههایی هم هست: همانطور که ما خودمان را مطابق آرزوها، اولویتها و انتظارات دیگران شکل میدهیم، دچار ریسک از دست رفتن خودمان میشویم. ما ممکن است بدون راهنماییهای آنها منجمد شویم، اما خوب در طرف مقابل، ممکن هم هست نتوانیم خودمان دست به انتخاب بزنیم و به بینش خودمان شک کنیم. اوه اینجا است که دو برابر زمان تولد، کور میشویم!
درمان سادهای برای حس نااطمینانی از خودمان بودن وجود دارد: از پرسیدن دست بکشید. به جای آن زمانی را به سکوت برای تصمیمگیری در مورد آنچه میاندیشید بگذرانید. به این شکل است که ما بخشی از وجود خودمان را میبخشیم. اینگونه است که قدرتمند، زیرک، خلاق و بابینش میشویم. به این ترتیب است که دیدمان را دوباره به دست میآوریم.
بعد از منحرف شدن با بازخورهایی که گرفته بودم، بعد از اینکه النور گفت زیادی سخت کار کردهام، بعد از اینکه برای ۵ بار مرور دیگر سخنرانیام زمان کم آوردم؛ بالاخره همان کاری را کردم که جری انجام داد. متن سخنرانی را به کناری انداختم و انتخابهای شخصیام را در مورد چیزهایی که میخواستم با دیگران بهاشتراک بگذارم، مشخص کردم.
چگونه به آن انتخابها رسیدم؟ من به هزاران کلمهای که نوشته بودم، تگاه کردم تا چیزی را پیدا کنم که احساس میکردم نگاه یکتای من را به موضوع یادگیری به خوبی بازتاب میدهد. امروز این کار برای من بدیهی است؛ اما مسئلهی اصلی این است که چگونه من انتظار داشتم دیدگاه یکتای خودم را با پرسیدن از دیگران بیابم؟ به جای این کار من در تاریکی به دنبال چیزهایی که دیگران از آنها چشمپوشی کرده بودند، گشتم.
اینگونه اعتماد کردن به خود تنها در مورد نوشتن متن سخنرانی کاربرد ندارد. این روش در مورد سخن گفتن در جلسات، انتخاب پروژههایی که میخواهید انجامشان بدهید، دفاع از بودجهی واحدتان و داشتن شجاعت انجامکارهایی که شما را به جلو میبرد، هم هست. آیا میتوانید به خودتان اینقدر اطمینان کنید که انگیزههای شخصیتان را دنبال کنید؟
به محض اینکه تصمیم گرفتم پرسیدن از دیگران را در مورد اینکه دربارهی تفکرات من چطور فکر میکنند، متوقف کنم؛ من چیز جذاب دیگری را کشف کردم: من وقتی به دیگران وابسته نیستم، سختتر کار میکنم. من مشکلاتی را حل میکنم که ممکن بود حل آنها را برعهدهی دیگران قرار بدهم. من سختکوشانهتر کار میکنم تا مطمئن شوم دیدگاه من به موضوع، از منطق درونی و یکپارچگی لازم برخوردار است.
قبلا وقتی مقالهام را برای اظهارنظر دیگران می فرستادم، با وجود اینکه میدانستم که بخشهایی از آن هنوز کار دارد، تنبلی میکردم. و وقتی تنبلی من با بخشندگی دیگران همراه میشد اثر جانبیاش کاهش ایمان من به تواناییهای خودم برای کار کردن روی کاری که به آن چسبیده بودم، میشد!
پیشنهاد من نادیده گرفتن بازخورها نیست. خوب است بدانیم دیگران در مورد کار ما چگونه فکر میکنند. بعد از تمام کردن بازنویسی سخنرانیام آن را بهعنوان تمرین برای چند گروه متفاوت از شنوندگان اجرا کردم.
اما این بار من از آنها نخواستم پیام مرا بسنجند. من از آنها خواستم تا چیزی که تحویلشان دادم را بسنجند. آیا آنها از سخنرانی من چیزی به دست آورده بودند؟ آیا من پیامام را به شکلی بیان کردم که اشتیاقام را به آن نیز به شنونده منتقل کند؟
و وقتی سرانجام سخنرانیام را در فیلنت میامی ارایه دادم، سخنانام روشن، متمرکز و معتبر احساس شد.
لینکهایی که به نظرم باید حتما و تحت هر شرایطی خوانده بشوند را با رنگ قرمز از سایر لینکها متمایز میکنم.
برای دیدن لینکهای کلیهی قسمتهای قبل، میتوانید به اینجا مراجعه بفرمایید.
این مجموعه پستها در حکم یک دفترچهی یادداشت مطالب مهم برای من هستند. اگر لینک اخبار را هم میگذارم، برای این است که به نظرم برخی اخبار حداقل تیترشان باید توسط کسانی که در حوزه مشاورهی مدیریت و آیتی فعال هستند، دیده شوند. بنابراین اگر تعداد لینکها زیاد هستند، اولا ببخشید و ثانیا اینکه حداقل به تیترها نگاهی بیاندازید؛ ضرر نمیکنید!
پ.ن. ۱٫ لطفا اگر وبلاگی، پستی یا مطلبی را من ندیده بودم یا نمیشناسم، کامنت بگذارید و معرفی بفرمایید برای یادگیری بیشتر.
پ.ن.۲٫ اگر دوست داشتید توئیتر گزارهها را برای دیدن ایدهها و حال و احوال روزانهی من و گودر گزارهها را برای دیدن متن کامل این مطالب و سایر مقالات و اخبار مربوط به مدیریت، مشاوره، فناوری اطلاعات و البته اقتصاد، روانشناسی و جامعهشناسی (و گاهی هم که خیلی هیجانزده میشوم، علم!) دنبال کنید.
پ.ن.۳٫ پست لینکهای هفته از این پس به جمعهها منتقل میشود تا من برسم همهی لینکهایی که باید را مطالعه کنم!
سایت گل فارسی مصاحبهای با پپ گواردیولا گذاشته در مورد بازی بارسا و راسینگ. این جملات پپ بسیار مهماند: “میخواهم ارزش بسیاری به کاری بنهم که این تیم انجام میدهد. بازیکنان تلاش فوقالعادهای انجام میدهند.” پپ در ادامه در مورد بویان که گلنزنی در حد احمد مؤمنزادهی خودمان شده (!)، گفته: “او بازیکنی قدرتمند میشود، چون در طول سالها بسیار به ما کمک کرده و به این روند ادامه خواهد داد. او استعداد بازی در اینجا را دارد.”
این را بگذارید کنار اینکه حدود یک ماه پیش وقتی معلوم شد سه نامزد اصلی توپ طلای امسال، هر سه از بارسا هستند، اعلام شد که ممکن است همهی بازیکنان بارسا در مراسم اهدای توپ طلا شرکت کنند. هر چند آخرش این اتفاق نیفتاد؛ اما خوب وجه نمادین این حرکت بسیار مهم بود.
درس فوتبالی این شماره برای کسب و کار این است: در یک سازمان موفقیت، حاصل تلاش همه است و شکست نیز مال تک تک افراد؛ اما رهبران سازمان نباید فراموش کنند که باید در افراد ضعیف سازمان هم این باور را ایجاد کنند که آنها هم عضو مهمی از تیم هستند. برای موفقیت سازمان ضروری است تک تک اعضای تیم احساس مهم بودن بکنند!
پ.ن. نمیتوانم مراتب تقدیر و تشکر و لایکهای فراوان خودم را نسبت به پست شورانگیز خانم فرانک مجیدی در سالگرد تولد پپ بزرگ با عنوان رؤیاساز بیان ندارم!