میدانم که [مرگ] دارد سر میرسد و ترسی هم از آن ندارم. چون معتقدم در آن سوی مرگ، چیزی که بخواهیم از آن بترسیم وجود ندارد. فقط امیدوارم در مسیر سر رسیدناش، تا حد امکان از درد و رنج بیشتر معاف شوم. پیش از آنکه زاده شوم کاملا راضی بودم، و مرگ را هم حالتی مثل آن تلقی میکنم. آنچه به خاطرش قدردان هستم موهبت شعور است و زندگی، عشق، شگفتی و خنده. نمیتوانید بگویید که جالب نبوده، آنچه از این سفر با خودم به خانه آوردهام، خاطرات عمرم است. نیاز من به آنها تا به ابدیت، بیش از نیاز به آن مدل کوچک برج ایفل است که به رسم یادگار از پاریس به خانه آوردهام، نیست.
باور دارم که اگر در پایان همهی اینها، به فراخور قابلیتهایمان، کاری کرده باشیم که دیگران را کمی شادتر کرده باشد و کاری که خودمان را کمی شادتر کرده باشد، این کمابیش نهایت چیزی است که از ما برمیآید. کاستن از شادی دیگران، جنایت است، و ناشاد کردن خودمان، نقطهی آغاز همهی جنایتها است. باید بکوشیم تا خوشی را به جهان ببخشیم. این نکته، فارغ از هر مشکلی که ممکن است داشته باشیم و هر وضعیتی که سلامتی و شرایطمان ممکن است داشته باشند، صدق میکند. باید بکوشیم. من همیشه این را نمیدانستم و خوشحالم از این بابت که آن قدر عمر کردم تا این حقیقت را کشف کنم …
مجلهی فیلم؛ شمارهی ۴۲۱؛ بهمن ۱۳۸۹؛ ص ۶۵
پ.ن.۱٫ مدتها بود جملاتی با اینقدر قدرت در توصیف ماهیت زندگی برخورد نکرده بودم. راجر ایبرت منتقد بزرگ سینما، این روزها به دلیل ابتلا به سرطان تیروئید، روزهای آخر عمر را میگذراند.
پ.ن.۲٫ آخر هفتهی به شدت شلوغی از نظر کاری داشتهام. لینکهای هفته امیدوارم فردا منتشر شوند.
“آیا حس مشابهی با آن فصل که توانستید سه جام قهرمانی کسب کنید دارید؟
نه. اولا به این خاطر که در صد سال اخیر این اتفاق تنها یک بار رخ داد و نمی توان پس از دو سال بخواهیم که این افتخار تکرار شود. به بازیکنان هم گفتهام که صحبتهای احمقانهای که در مورد جامهای سه گانه و این مسائل میشود را فراموش کنند. وقتی که در ذهنات اهداف بلند بالایی داری، خیلی بد است. باید به اهداف قابل دسترس بیاندیشی!” (اینجا)
باز هم پپ گواردیولای بزرگ. من شخصا فکر میکنم این گواردیولا میتواند برای خودش جک ولشی از آب در بیاید و چند سال دیگر، بنشیند به نوشتن کتاب و سخنرانی در مورد اصول مدیریت و رهبری و حسابی پول دربیاورد. حالا تا آن موقع ما هم از ایدههای مدیریتی پپ استفاده میکنیم!
دو درس دیگر از این جملات گهربار استاد پپ:
پیروزی گذشته ربطی به پیروزی فردا (و حتا امروز) ندارد!
برای موفق شدن، هدفهای در دسترس برای خودتان تعیین کنید (یعنی همان حرف A یا معیار Attainable مدل هدفگذاری SMART)
افشین قطبی قبل از بازی با کرهی جنوبی یکی از دلایل خوشبینی خودش را به پیروزی ایران، داشتن بهترین درازهبان آسیا دانسته بود. اما در محاسباتاش احتمالا این را در نظر نگرفته بود که بهترین هم حتما در طول یک بازی اشتباه میکند و وای از اینکه این اشتباه، در بدترین زمان ممکن اتفاق بیفتد و حریف هم از آن بتواند استفاده کند! من دو نتیجه از این ماجرا میگیرم:
در محاسباتتان برای رقابت با دیگران، ریسک اشتباه بهترین اعضای سازمان (یا تیم) را در نظر بگیرید.
با در نظر گرفتن این ریسک، تلاش کنید تا حد امکان یا از اتکا به ویژگیهای فردی آن ستاره بکاهید یا سیستم جایگزینی برای جبران اشتباه ستارهها طراحی کنید.
شاید بیمهی فعالیتهای مهندسی در پروژههای طراحی و ساخت، مثال خوبی برای این موضوع باشد.
هفته پیش من به جلسهای رفتم که برای پاسداشت و تقدیر از دیدگاههای دکتر آلن روزنفیلد تشکیل شده بود؛ کسی که برای ۲۲ سال رئیس مدرسهی سلامت عمومی میلمن کلمبیا بوده است. آلن در حوزهی سلامت عمومی بهویژه در حوزههای بهداشت و حقوق زنان یک غول به حساب میآید.
فهرست بلند بالایی از سخنرانان وجود داشت و من پس از مدتی تمرکزم را از دست دادم. پس از مدتی جری هوسن کوادیا پروفسور دانشگاه کوازولو ناتال از آفریقای جنوبی پس تریبون قرار گرفت.
او نگاهی به حاضران در مجلس انداحت و بدون هیچ هیاهویی سخنرانیاش را شروع کرد: “اغلب چیزهایی که من امروز میخواستم بگویم، گفته شد. “سپس بدون خواندن متنی که آماده کرده بود، زمان کوتاهی دربارهی یک ویژگی عجیب آلن سخن گفت: “دیدن در تاریکی!” دیدن بیعدالتیهایی که دیگران نمیبینند و سپس اقدام کردن.
در میان همهی سخنرانیهای آن شب بدون هیچ تردیدی سخنرانی ساده و دلنشین او بیش از همه مرا تحت تأثیر قرار داد.
جری آنچه را که آلن زیسته بود برای ما مدل کرد: دیدن در تاریکی! آن روز عصر دیگر نیازی به سخنرانی فصیح و غرّای دیگری در مورد وضعیت سلامت عمومی نبود. جری همهی آن چیزی را که آماده کرده بود، برای پرداختن به آن چیزی که در آن لحظه بهتر میدانست به کناری نهاد. توانایی او برای تشخیص موقعیت، توقف و سپس تغییر مسیر واقعا ستودنی بود. این نشاندهندهی انعطافپذیری، حضور ذهن و تمرکز او است. اما اینجا نکتهای عمیقتر هم وجود دارد. جری نشان داد که به خودش اعتماد دارد.
پیشتر دربارهی اینکه چقدر روی سخنرانی TEDx خودم در مورد یادگیری کار و فکر کردم و خودم را برای آن آماده کردم، نوشتهام. هر وقت ویرایش جدیدی از سخنرانیام آماده میشد آن را برای گروهی از دوستان معتمد میفرستادم ـ کسانی که آدمهایی هوشمند، بخشنده و بافراست بودند ـ و از آنها میخواستم که نظرشان را در مورد سخنرانی من بدهند. آیا بهاندازهی کافی جذاب است؟ آیا بهاندازهی کافی روشن است؟ آیا بهاندازهی کافی خلاقانه است؟ آیا بهاندازهی کافی بامزه است؟
هر بار که آنها نظرات ارزشمند و هوشمندانهشان را به من میگفتند، من کمی احساس خسران میکردم و کمی اعتمادم به پیامی که میخواستم بدهم، ایدههای خودم و از همه بدتر خودم کمتر میشد. این بدان معنا نیست که شنیدن انتقاد برای من سخت است. اتفاقا برعکس من زود به آنها عمل میکردم. من زیاده از حد آنها را میپذیرفتم. من بیش از اندازه حساس بودم تا تغییراتی را به وجود آورم که موجب به دست آوردن بالاترین سطح واکنش مثبت شود.
دیوید واگونر در شعر “قهرمانی با یک چهره” این چنین میسراید:
“هر آن چیزی را که از من خواسته شده بود، برگزیدم
آنها به آرامی به من تلقین کردند که چه کسی هستم
صبر کردم، و از آن چیزی که باید یاد میگرفتم شگفتزده شدم
اوه امروز دو برابر زمان تولدم نابینا هستم.”
بسیار از ما زمان زیادی از زندگیمان را به گوش کردن به پدران و مادران، معلمان، مدیران و رهبرانمان میگذرانیم و آن چیزی را که به ما میگویند انتخاب میکنیم، همان کسی میشویم که به ما تلقین میکنند، خودمان را براساس بازخورهای دیگران اصلاح میکنیم و منتظر تأیید دیگران ـ که نشانهی شناخته شدنمان است ـ میمانیم.
دلیل خوبی برای یادگیری از خرد دیگران وجود دارد. اما اینجا هزینههایی هم هست: همانطور که ما خودمان را مطابق آرزوها، اولویتها و انتظارات دیگران شکل میدهیم، دچار ریسک از دست رفتن خودمان میشویم. ما ممکن است بدون راهنماییهای آنها منجمد شویم، اما خوب در طرف مقابل، ممکن هم هست نتوانیم خودمان دست به انتخاب بزنیم و به بینش خودمان شک کنیم. اوه اینجا است که دو برابر زمان تولد، کور میشویم!
درمان سادهای برای حس نااطمینانی از خودمان بودن وجود دارد: از پرسیدن دست بکشید. به جای آن زمانی را به سکوت برای تصمیمگیری در مورد آنچه میاندیشید بگذرانید. به این شکل است که ما بخشی از وجود خودمان را میبخشیم. اینگونه است که قدرتمند، زیرک، خلاق و بابینش میشویم. به این ترتیب است که دیدمان را دوباره به دست میآوریم.
بعد از منحرف شدن با بازخورهایی که گرفته بودم، بعد از اینکه النور گفت زیادی سخت کار کردهام، بعد از اینکه برای ۵ بار مرور دیگر سخنرانیام زمان کم آوردم؛ بالاخره همان کاری را کردم که جری انجام داد. متن سخنرانی را به کناری انداختم و انتخابهای شخصیام را در مورد چیزهایی که میخواستم با دیگران بهاشتراک بگذارم، مشخص کردم.
چگونه به آن انتخابها رسیدم؟ من به هزاران کلمهای که نوشته بودم، تگاه کردم تا چیزی را پیدا کنم که احساس میکردم نگاه یکتای من را به موضوع یادگیری به خوبی بازتاب میدهد. امروز این کار برای من بدیهی است؛ اما مسئلهی اصلی این است که چگونه من انتظار داشتم دیدگاه یکتای خودم را با پرسیدن از دیگران بیابم؟ به جای این کار من در تاریکی به دنبال چیزهایی که دیگران از آنها چشمپوشی کرده بودند، گشتم.
اینگونه اعتماد کردن به خود تنها در مورد نوشتن متن سخنرانی کاربرد ندارد. این روش در مورد سخن گفتن در جلسات، انتخاب پروژههایی که میخواهید انجامشان بدهید، دفاع از بودجهی واحدتان و داشتن شجاعت انجامکارهایی که شما را به جلو میبرد، هم هست. آیا میتوانید به خودتان اینقدر اطمینان کنید که انگیزههای شخصیتان را دنبال کنید؟
به محض اینکه تصمیم گرفتم پرسیدن از دیگران را در مورد اینکه دربارهی تفکرات من چطور فکر میکنند، متوقف کنم؛ من چیز جذاب دیگری را کشف کردم: من وقتی به دیگران وابسته نیستم، سختتر کار میکنم. من مشکلاتی را حل میکنم که ممکن بود حل آنها را برعهدهی دیگران قرار بدهم. من سختکوشانهتر کار میکنم تا مطمئن شوم دیدگاه من به موضوع، از منطق درونی و یکپارچگی لازم برخوردار است.
قبلا وقتی مقالهام را برای اظهارنظر دیگران می فرستادم، با وجود اینکه میدانستم که بخشهایی از آن هنوز کار دارد، تنبلی میکردم. و وقتی تنبلی من با بخشندگی دیگران همراه میشد اثر جانبیاش کاهش ایمان من به تواناییهای خودم برای کار کردن روی کاری که به آن چسبیده بودم، میشد!
پیشنهاد من نادیده گرفتن بازخورها نیست. خوب است بدانیم دیگران در مورد کار ما چگونه فکر میکنند. بعد از تمام کردن بازنویسی سخنرانیام آن را بهعنوان تمرین برای چند گروه متفاوت از شنوندگان اجرا کردم.
اما این بار من از آنها نخواستم پیام مرا بسنجند. من از آنها خواستم تا چیزی که تحویلشان دادم را بسنجند. آیا آنها از سخنرانی من چیزی به دست آورده بودند؟ آیا من پیامام را به شکلی بیان کردم که اشتیاقام را به آن نیز به شنونده منتقل کند؟
و وقتی سرانجام سخنرانیام را در فیلنت میامی ارایه دادم، سخنانام روشن، متمرکز و معتبر احساس شد.
لینکهایی که به نظرم باید حتما و تحت هر شرایطی خوانده بشوند را با رنگ قرمز از سایر لینکها متمایز میکنم.
برای دیدن لینکهای کلیهی قسمتهای قبل، میتوانید به اینجا مراجعه بفرمایید.
این مجموعه پستها در حکم یک دفترچهی یادداشت مطالب مهم برای من هستند. اگر لینک اخبار را هم میگذارم، برای این است که به نظرم برخی اخبار حداقل تیترشان باید توسط کسانی که در حوزه مشاورهی مدیریت و آیتی فعال هستند، دیده شوند. بنابراین اگر تعداد لینکها زیاد هستند، اولا ببخشید و ثانیا اینکه حداقل به تیترها نگاهی بیاندازید؛ ضرر نمیکنید!
پ.ن. ۱٫ لطفا اگر وبلاگی، پستی یا مطلبی را من ندیده بودم یا نمیشناسم، کامنت بگذارید و معرفی بفرمایید برای یادگیری بیشتر.
پ.ن.۲٫ اگر دوست داشتید توئیتر گزارهها را برای دیدن ایدهها و حال و احوال روزانهی من و گودر گزارهها را برای دیدن متن کامل این مطالب و سایر مقالات و اخبار مربوط به مدیریت، مشاوره، فناوری اطلاعات و البته اقتصاد، روانشناسی و جامعهشناسی (و گاهی هم که خیلی هیجانزده میشوم، علم!) دنبال کنید.
پ.ن.۳٫ پست لینکهای هفته از این پس به جمعهها منتقل میشود تا من برسم همهی لینکهایی که باید را مطالعه کنم!
سایت گل فارسی مصاحبهای با پپ گواردیولا گذاشته در مورد بازی بارسا و راسینگ. این جملات پپ بسیار مهماند: “میخواهم ارزش بسیاری به کاری بنهم که این تیم انجام میدهد. بازیکنان تلاش فوقالعادهای انجام میدهند.” پپ در ادامه در مورد بویان که گلنزنی در حد احمد مؤمنزادهی خودمان شده (!)، گفته: “او بازیکنی قدرتمند میشود، چون در طول سالها بسیار به ما کمک کرده و به این روند ادامه خواهد داد. او استعداد بازی در اینجا را دارد.”
این را بگذارید کنار اینکه حدود یک ماه پیش وقتی معلوم شد سه نامزد اصلی توپ طلای امسال، هر سه از بارسا هستند، اعلام شد که ممکن است همهی بازیکنان بارسا در مراسم اهدای توپ طلا شرکت کنند. هر چند آخرش این اتفاق نیفتاد؛ اما خوب وجه نمادین این حرکت بسیار مهم بود.
درس فوتبالی این شماره برای کسب و کار این است: در یک سازمان موفقیت، حاصل تلاش همه است و شکست نیز مال تک تک افراد؛ اما رهبران سازمان نباید فراموش کنند که باید در افراد ضعیف سازمان هم این باور را ایجاد کنند که آنها هم عضو مهمی از تیم هستند. برای موفقیت سازمان ضروری است تک تک اعضای تیم احساس مهم بودن بکنند!
پ.ن. نمیتوانم مراتب تقدیر و تشکر و لایکهای فراوان خودم را نسبت به پست شورانگیز خانم فرانک مجیدی در سالگرد تولد پپ بزرگ با عنوان رؤیاساز بیان ندارم!
هفتهی پیش دکتر مجیدی اینجا در یک پزشک، سرویس جدیدی را معرفی کردند که با عضویت در آن، دیگران میتوانند شما را در سه کلمه توصیف کنند. ایدهی بسیار جذاب و هوشمندانهای است! خیلی از دوستان زحمت کشیدند و در صفحهی من، در موردم نظر دادند. اما جذابیت این سرویس برای من از دو جهت بود:
پرسنال برندینگ مثل هر کار سیستماتیک دیگر بدون بازخور گرفتن معنادار نیست. شما باید تلاش کنید تا در ذهن دیگران با گروهی از ویژگیهای مشخص شناخته شوید (یعنی به محض اینکه اسم شما آمد، یاد آن ویژگی یا بهعبارت دیگر یاد واژهی خاصی در مورد شما بیفتند!) اما خوب شاخص موفقیتتان چیست؟ شاید Three Words Me یک راه سنجش میزان موفقیتتان در پرسنال برندینگ باشد! من از واژههایی که در مورد من در این صفحه نوشته شده، نکات جالبی به دست آوردهام. مخصوصا اینکه در داشبورد حسابتان کلمات دارای بیشترین استفاده (Top Words) را هم میتوانید ببینید.
ارزیابی ۳۶۰ درجه ابزار نسبتا جدیدی برای ارزیابی عملکرد در سازمانها است. به صورت خلاصه در ارزیابی ۳۶۰ درجه برای هر فرد تلاش میشود تا از مجموع نظرات افراد زیردست، بالادست و همسطح فرد برای ارزیابی عملکرد او استفاده شود تا از اشکالات روشهای سنتی ارزیابی عملکرد اجتناب شود. اما خوب شاید یک اشکال روش ۳۶۰ درجه، بهدست آوردن اطلاعات لازم باشد؛ مخصوصا در مورد زیردستان که از غضب مدیرشان میترسند! ابزار Three Words Me میتواند یک راهحل برای این مشکل باشد؛ البته نه در سطح رسمی و سازمانی بلکه برای خود ما در هر سطحی که هستیم. یکی از ویژگیهای سایت Three Words Me قابلیت نظر دادن ناشناس (Anonymous) است. بنابراین شما بهعنوان یک مدیر یا حتا کارشناس میتوانید یک اکانت در این سایت درست کنید و بعد از زیردستانتان و همکارانتان و حتا بالادستیهایتان بخواهید در مورد شما در این سایت قضاوت کنند! باور کنید نتایج جالبی به دست خواهید آورد.
پس حالا لطفا تشریف ببرید به حساب من در اینجا و در مورد من با سه کلمه قضاوت کنید!
پ.ن.۱٫ پست ثابت ایدههای هفته آن چیزی که باید، از آب در نیامد. برای همین حذفاش میکنم.
خودم باورم نشده ۶ ماهه دارم هر هفته این کار را میکنم!!!! آآآآآ به همتام! :دی
پیش از شروع سه نکته:
لینکهایی که به نظرم باید حتما و تحت هر شرایطی خوانده بشوند را با رنگ قرمز از سایر لینکها متمایز میکنم.
برای دیدن لینکهای کلیهی قسمتهای قبل، میتوانید به اینجا مراجعه بفرمایید.
این مجموعه پستها در حکم یک دفترچهی یادداشت مطالب مهم برای من هستند. اگر لینک اخبار را هم میگذارم، برای این است که به نظرم برخی اخبار حداقل تیترشان باید توسط کسانی که در حوزه مشاورهی مدیریت و آیتی فعال هستند، دیده شوند. بنابراین اگر تعداد لینکها زیاد هستند، اولا ببخشید و ثانیا اینکه حداقل به تیترها نگاهی بیاندازید؛ ضرر نمیکنید!
علم غیب در برنامه ریزی پروژه و منشور پروژه – قسمت اول (یک نکتهی اضافی از من: منشور پروژه در پروژهها خیلی مهمه. مخصوصا در حوزهی مشاوره که کسی اهمیتی به منشور نمیده و فرمالیته است عملا. منشور پروژه باید در حوزهی محدوده به همهی ذینفعان دقیقا نشان بده که در پروژه قرار است چه کاری انجام شود و چه کاری نه.) (مهدی عرب عامری)
DNA افراد نوآور (“ارتباط دادن، سوال پرسیدن، مشاهده کردن، آزمایش کردن و شبکهسازی”)
دیالوگ و یادگیری سازمانی (“افراد یاد گرفتهاند که دنیا را در ذهنشان به بخشهای متفاوتی تقسیم کنند و سپس در هر بخش فعالیتهای خاصی را در مورد مواردی که در آن بخش وجود دارد انجام دهند. ولی مساله اینجا است که افراد پس از مدتی فراموش میکنند که خودشان این بخشبندیها را ایجاد کردهاند و در نتیجه احساس میکنند بخشهایی که در ذهنشان وجود دارد بازتابی از واقعیت است. به این ترتیب مخلوقات خود ما بر ما حاکم میشوند. شاید بزرگترین مشکل این باشد که ما این کار را به صورت جمعی انجام میدهیم و به نظر میرسد که یادگیری سازمانی تنها در صورتی میتواند صورت بگیرد که ما شروع به زیر سوال بردن این واقعیت بسیار مبهم و در عین حال تاثیرگذار بکنیم.”)
روزنامه دنیای اقتصاد ویژه نامه MBA (مطالب عمومیاش در مورد MBA بد نیست؛ تبلیغاتاش در مورد دورهی MBA یکی از مؤسسات خصوصی را هم خواستید ببینید. با وجود احترامی که برای دورههای مؤسسات خصوصی قائلم و شرکت در آنها را مفید میدانم؛ اما به هیچ عنوان این دورهها را MBA نمیدانم.)
احتمال فروش مایاسپیس به گوگل (من خیلی با مای اسپیس کار نکردم؛ اما به نظرم اشتباه استراتژیکاش این بود که برای کاربران آمریکایی طراحی شد اما در خود آمریکا هم خیلی ازش استقبال نشد.)
پنچر نشوید! (نامهی محمود سیفی عزیز به دوستی که در برابر سبکی تحملناپذیر هستی از پای درآمده … برای همهی افسردگان و به ته خط رسیدگان خواندناش توصیه میشود!)
پ.ن. ۱٫ لطفا اگر وبلاگی، پستی یا مطلبی را من ندیده بودم یا نمیشناسم، کامنت بگذارید و معرفی بفرمایید برای یادگیری بیشتر.
پ.ن.۲٫ اگر دوست داشتید توئیتر گزارهها را برای دیدن ایدهها و حال و احوال روزانهی من و گودر گزارهها را برای دیدن متن کامل این مطالب و سایر مقالات و اخبار مربوط به مدیریت، مشاوره، فناوری اطلاعات و البته اقتصاد، روانشناسی و جامعهشناسی (و گاهی هم که خیلی هیجانزده میشوم، علم!) دنبال کنید.
پ.ن.۳٫ از این هفته پست لینکهای هفته به جمعهها منتقل میشود تا من برسم همهی لینکهایی که باید را مطالعه کنم!
باز هم باختیم؛ آن جایی که نباید. حقیقتا هر چقدر تیم ملی فوتبال در بازیهای مرحلهی مقدماتی خوب بود و ما را به پایان انتظار ۳۵ سالهمان امیدوار کرد؛ در بازی دیشب دوباره همانی شدیم که میباید میبودیم (ببینید یادداشت طنز من را با عنوان با دل شیر؛ چرا که نه؟ در سایت گلآقا؛ بهویژه بندهای دو و سه و چهارش را.) و این شکست باعث شد تا یاد این بیفتم که سالهاست داریم در این فوتبال در سطح بینالمللی شکست میخوریم و دیگر برایمان عادی شده: در همین دو روز دوباره همهی اتفاقاتی که همیشه افتاده دارد میافتد: متهم کردن سرمربی به بیکفایتی، متهم کردن بازیکنان به بیغیرتی، تأکید بر شناسایی علل حذف تیم ملی با کار کارشناسی و … کارهای بینتیجه و کاملا تخریبگرانهای که سالهاست دارند تکرار میشوند و خوب اثربخشیشان کاملا از این شکستهای پیاپی فوتبالمان مشخص است! راستاش من از این دو ماجراها میخواهم دو تا درس فوتبالی جدید برای کسب و کار بگیرم:
شکست خوردن پلی است به سوی موفقیت تا وقتی که شکست خوردن برایتان عادی نشده باشد! (این بار هم باختیم، مثل دفعات قبل … نهایتاش این است که بگیم: ایشالا دفعات بعد!!! اینکه نشد برخورد سیستمی با شکست.)
این شیوهی برخورد شما با شکست است که سازندهی راه موفقیت آینده است (چیزی که ما هرگز بلد نبودیم و نیستیم و در بند قبل به آن اشاره کردم: برخورد سیستمی و البته خلاقانه با شکست. چرایی این موضوع، دلایل خاص خودش را دارد که شاید یک روزی در موردش نوشتم.)