مشاهده‌گر (۲۸)

خوانندگان قدیمی‌تر گزاره‌ها مجموعه پست‌های “مشاهده‌گر” را به خاطر دارند. در این پست‌ها تصویری را با هم می‌دیدیم و سعی می‌کردیم روایت‌مان را از این تصویر بنویسیم. بعد از مدت‌ها تعطیلی، تصمیم گرفتم این پست‌ها را دوباره شروع کنم و بدین ترتیب از این پس هر هفته، یک‌شنبه‌ها صبح را با “مشاهده‌‌گر” آغاز می‌کنیم و البته در این‌ شروع دوباره، کاریکاتور در میان پست‌ها نقش عمده‌ای خواهد داشت. بنابراین این شما و این هم اولین مشاهده‌گر سری جدید:

روایت‌تان را برای من بنویسید.

منبع کاریکاتور

دوست داشتم!
۲

ساحِلِ دریایی …

خو کن به قایق‌ت که به ساحل نمی‌رسیم
خو کن که جای ساحل و دریا عوض شده است …

حق داشتی مرا نشناسی، به هر طریق
من هم‌چنان همان‌م و دنیا عوض شده است! 

فاضل نظری

دوست داشتم!
۲

درس‌هایی از فوتبال برای کسب و کار (۹۳)

“من از امتیازاتی که تاکنون به دست آوردیم، راضی هستم. هرچند می‌توانستیم امتیازات بیشتری داشته باشیم. من سال را در شرایطی به پایان می‌رسانم که با شرایط متفاوتی سازگار شده‌ام. هوش و زیرکی را می‌توان در توانایی یک نفر در تغییر شرایط هم درک کرد. در شرایط دشوار هم آرامش‌م را حفظ می‌کنم و اجازه نمی‌دهم عصبیت اوضاع‌م را به‌هم بریزد. شاید به این خاطر که توانستم اعتماد باشگاه را حفظ کنم، هم‌چنان در این شغل هستم.” (ماکسی آلگری مربی میلان؛ این‌جا)

جمله‌ی استاد را باید با آب طلا بنویسیم و بگذاریم یک جایی جلوی چشم‌مان!

دوست داشتم!
۲

یک کلیپ تصویری: ما نظاره‌گر نیستیم

دنیای امروز، دنیایی است پر از دل‌خستگی‌ها و نرسیدن‌ها، غم‌ها و شکستگی‌ها و از همه بدتر، خودبینی‌ها و خودپسندی‌ها و خودخواهی‌ها. خوب بودن، کم‌یاب است و خوبی، اکسیری گران‌بها و نیافتنی. خیانت و دورویی و سوء استفاده از صداقت و دوستی هم که در زندگی‌ هر روز ما طنینی تکراری دارند. و احتمالا به‌همین دلیل است که انتخاب اغلب ما در زندگی، حداکثر کردن لذت و شادی خودمان می‌شود و بس؛ و فراموش می‌کنیم که نشاندن لبخندی عمیق بر چهره‌ی دیگران، چقدر ساده است و زیبا و بالاترین درجه‌ی انسانیت است … 

در این گیر و دار، شاید لازم باشد هر از گاهی تلنگری به خودمان بزنیم تا به خودمان بیاییم و به‌یادمان بیاید که آن دنیای پر از عشق و مهر و شادی و زیبایی و مهربانی که آرمان‌شهر زندگی همه‌ی ماست با تلاش تک‌تک ما ساخته می‌شود و از آن مهم‌تر، در ساختن آن، وظیفه‌ی اخلاقی بزرگی را بر دوش می‌کشیم: مهربانی! نه برای خودنمایی و نه در حد آن‌چه “لیاقت” دیگران می‌پنداریم؛ بلکه هر چقدر که می‌توانیم و هر کجا که می‌شود و بدون داشتن چشم‌داشت جبران از دیگران. و فراموش نکردن این‌که کوچک‌ترین مهر و محبت، می‌تواند همانند تلنگری بر کهکشان، دنیایی را زیر و رو کند. حالا این دنیا می‌تواند به کوچکی دنیای یک پرنده باشد که در این روزهای سرد سال، با خوردن غذای اضافی ما سیر شود و می‌تواند به بزرگی دنیای بشریت باشد!

چند روز پیش از این بود که یک ویدئو کلیپ به‌دستم رسید. ای‌میل محمود حق‌وردی دوست بسیار خوبم، در حکم یک تلنگر بزرگ بود برای من و یادآوری همین چیزهایی که در این پست نوشتم. ویدئو کلیپی کوتاه؛ اما عمیق از تأثیر زنجیره‌وار محبت‌‌های ساده در ساختن زیباترین دنیای دنیا! این کلیپ را برای دوستان بسیاری فرستادم. بعد دیدم حیف است که شما خوانندگان خوب گزاره‌ها را از دیدن این کلیپ محروم کنم. بنابراین این شما و این هم کلیپ ما نظاره‌گر نیستیم. خواهش می‌کنم که چند دقیقه‌ای وقت بگذارید و این کلیپ را با حجم حدود ۱۲ مگابایت دانلود کنید و نگاه‌ش کنید. به احساس خوبی که در آخرِ کلیپ خواهید داشت، کاملا می‌ارزد …

دوست داشتم!
۷

گزاره‌ها (۱۴۸)

زندگی مثل دوچرخه‌ای با ده دنده است. اغلب ما دنده‌هایی در اختیار داریم که هرگز از آن‌ها استفاده نمی‌کنیم.

چارلز ام. شولتز

دوست داشتم!
۱

درس‌هایی از فوتبال برای کسب و کار (۹۲)

“من چیزی در مورد ضربه روحی نمی‌دانم. شکست مقابل منچستریونایتد چیزی را تغییر نداد. زیبایی فوتبال این است که شما همیشه در حال مبارزه هستید؛ فرقی نمی‌کند پیروز شوید یا شکست بخورید. بازی بعدی به یک اندازه اهمیت دارد. ما همه از اهمیت دیدار بعدی مقابل نیوکاسل آگاه هستیم. من اگر بخواهم به چیزهای بد فکر کنم، نمی‌توانم بازی خوبی ارائه بدهم. از نظر من، اگر در این دیدار به پیروزی برسیم، اتفاقات خوب زیادی می‌تواند رخ بدهد. من به سمت دیگر این سکه فکر نمی‌کنم. ما این کار را بارها انجام دادیم و نیاز داریم که به همین ذهنیت برگردیم. اگر این کار را بکنیم، اتفاقات خوب هم به سوی ما خواهند آمد.” (ونسان کمپانی کاپیتان منچستر سیتی بعد از باخت در دربی به من‌یونایتد؛ این‌جا)

کمپانی به نکته‌ی بسیار جالبی اشاره کرده: ذهنیت ما بعد از هر شکست! مهم‌ترین نکته این است که معمولا هیچ شکستی، ارتباط سیستماتیکی با وقایع بعد از آن ندارد! بنابراین اگر من امروز امتحان کردم و شکست خوردم، لزومی ندارد که اگر فردا هم امتحان کردم باز هم شکست بخورم. همین تغییر ذهنیت ساده، می‌تواند در زندگی شخصی و شغلی بسیار تأثیرگذار باشد. من امتحان کردم. شما هم ریسک‌پذیر باشید، ذهنیت‌تان را در مورد رابطه‌ی شکست‌های قبلی با موفقیت فردا عوض کنید و همین حالا یک کار منجر به شکست در گذشته را دوباره امتحان بکنید. ضرری ندارد!

دوست داشتم!
۱

سؤال درست پرسیدن یعنی چه!؟

در پست قبلی مجموعه پست‌های مشاوره‌ی مدیریت (+) نوشتم که می‌توان دامنه‌ی یک پروژه‌ی مشاوره را با توافق روی سؤالات کلیدی تعیین کرد. همان‌جا گفتیم که باید سؤالات درست را پرسید. اما یک سؤال مهم شاید همین باشد که چطور درست سؤال کنیم!؟

این سؤال برای من هم مطرح بود تا این مقاله‌ی سایت مجله‌ی اینک دات کام را خواندم. در این‌ مقاله نویسنده به نقل از خانم روزانه هاگرتی که یک فعال اجتماعی برای کاهش بی‌خانمانی است، یک روش جالب برای حل مسئله بیان شده است. من خود روش را این‌جا نمی‌نویسم تا خودتان بخوانید و یاد بگیرید؛ اما دو نکته در این مقاله برای من به‌عنوان یک مشاور مدیریت که با حل مسائل سازمانی درگیر است جالب بود:

۱- خانم هاگرتی به‌درستی به این نکته اشاره می‌کند که ما برای اغلب مسائل، راه‌حل‌های از پیش تعیین شده داریم. خیلی وقت‌ها مشکل اصلی در حقیقت راه‌حل معمول برای یک مسئله است و ما باید اول مشکلِ “درست نبودن راه‌حل” را حل کنیم! 

۲- اما گام اول روش خانم هاگرتی برای حل مسئله، پرسیدن سؤالات درست است. اما چگونه؟ این‌طوری: “اول کلیشه‌ها و سنت‌ها را کنار بگذارید و بعد، سؤالات جدیدی بپرسید یا سؤالات قدیمی را به‌روشی جدید مطرح کنید.”

شخصا فکر می‌کنم این می‌تواند یک تمرین فوق‌العاده عالی برای درک به‌تر مفاهیم و مسائل باشد: سعی کنیم هر از گاهی با سؤالاتی جدید یا متفاوت، خودمان را در مورد یک مفهوم که فکر می‌کنیم به به‌ترین شکل ممکن درک کرده‌ایم، به چالش بکشیم! همین تمرین کردن به ما این اجازه را می‌دهد تا در دنیای واقعی ـ مخصوصا در جایگاه یک مشاور ـ بتوانیم سؤالات درستی را برای مخاطب‌مان طرح کنیم و با رسیدن به عمق مسئله‌ی واقعی و بعد پیدا کردن یک راه‌کار مناسب، مسئله‌ی خودمان یا کارفرماهای‌مان را حل کنیم! و احتمالا لازم به اشاره نیست اما بد نیست که توجه کنیم این روش را برای شناخت به‌تر هر مسئله‌ای ـ از جمله مسائل زندگی شخصی‌مان ـ می‌توانیم به‌کار بگیریم.

طرح درست سؤال همراه با طرح سؤال درست چالشی است که باز هم در مورد آن خواهم نوشت.

دوست داشتم!
۲

۶ اصل مذاکره‌ی موفق

مذاکره جزوی غیر قابل اجتناب از زندگی شغلی و روزمره است. ما در هر سطحی که مشغول به‌ کار باشیم، هر روز با مذاکره مواجهیم: از هم‌کاران گرفته تا مشتری. در زندگی شخصی‌مان همین‌طور. از صبح که بیدار می‌شویم و به پدر و مادر یا همسر و فرزندان‌مان سلام و صبح بخیر می‌گوییم تا بعدش که سوار تاکسی و اتوبوس و خودروی شخصی‌مان می‌شویم تا به محل کار یا تحصیل‌مان برویم و همین‌طور بگیرید تا زمان خواب در حال مذاکره با دیگران هستیم. چه کنیم تا در این مذاکرات موفق باشیم؟ این موضوعی است که در این پست قصد دارم به آن بپردازم.

۶ اصل مذاکره‌ی موافق براساس تجربیات من عبارتند از:

۱- توان‌مندی‌ها و قابلیت‌ها و نظرات طرف مقابل را به بیان خودتان بازگو کنید و احترام‌تان را نسبت به آن‌ها نشان دهید. بر نقاط مشترک دیدگاه‌های‌ طرفین تأکید کنید.

۲- در مورد نقاط اختلاف، علل بروز اختلاف و راه‌کار پیشنهادی‌تان دقیق و روشن توضیح بدهید. هر گونه ابهامی را تا حد امکان برطرف کنید.

۳- از طرف مقابل بخواهید تا نظرات و دیدگاه‌های خودش را بیان کند. به حرف‌های او کاملا دقیق گوش بدهید. توجه کنید که باید تمرکزتان روی حرف‌های او را با زبان بدن‌تان به او منتقل کنید.

۴- به‌دنبال زمان مناسبی باشید تا قابلیت‌ها و رزومه و سوابق‌تان را در مورد موضوع مذاکره به رخ طرف مقابل بکشید! البته نه زیاده‌روی کنید و نه توهم بزنید لطفا. 😉

۵- چاره‌ای نیست! اول باید امتیاز بدهید تا امتیاز بگیرید.

۶- راه‌حل نهایی همیشه برد ـ برد است؛ نه حتا نتیجه‌ی مساوی!

موفق باشید!

(منبع عکس)

دوست داشتم!
۲

که تو رفتی و دل‌م، ثانیه‌ای بند نشد …

این‌جا برای از تو نوشتن هوا کم است  
دنیا برای از تو نوشتن مرا کم است

“اکسیر” من، نه این که مرا شعر تازه نیست   
من از “تو” می‌نویسم و این کیمیا کم است

سرشارم از خیال ولی این کفاف نیست
درشعر من حقیقت یک ماجرا کم است

تا این غرل شبیه غزل‌های من شود
چیزی شبیه عطر حضور شما کم است

گاهی تو را کنار خود احساس می‌کنم
اما چقدر دل خوشی خواب‌ها کم است … 

*****

یک سال قبل در همین لحظاتِ ۲۲ آذر ماه، تازه به خانه رسیده بودم. متعجب بودم از این‌که این غزل شاه‌کار استاد محمد علی بهمنی بی‌دلیل در مغزم چرخ می‌خورد (با دکلمه‌ی عالی پرویز پرستویی از آلبوم عشق است ناصریا از این‌جا بشنوید.) چند دقیقه بعدش بود که “اکسیر زندگی” خانواده‌ی ما، آقاجان، پدربزرگ‌ عزیز و مهربان‌م، همان لحظات ـ یعنی در ساعت ۲۱:۳۵ ـ بعد از تحمل یک دوره‌ بیماری سخت، ما را با این دنیای پردرد تنها گذاشت و رفت …

حالا دقیقا یک سال گذاشته و حال من، هنوز همان مصرع فاضل نظری است که در عنوان این پست نوشته‌ام …

دوست داشتم!
۴
خروج از نسخه موبایل