در جستجوی قفل‌های گم‌شده

همگی ما در زندگی با مسائل و چالش‌های گوناگونی مواجهیم که حل آن‌ها می‌تواند درهایی از سعادت و خوش‌بختی را به‌روی ما بگشاید. این مسائل بغرنج، همان‌هایی هستند که ما را در روز بی‌قرار و در شب بی‌خواب می‌کنند. مسائلی که راه‌حل آن‌ها در ظاهر دور از دسترس ما هستند و همین است که باعث می‌شود تا روزها را در انتظار گشوده شدن دری به‌سوی باغ سبز رؤیاها پشت سر هم بگذرانیم. روزهایی پر از انتظار و تشویش، روزهایی کندگذر که گویی دقیقه‌ها چون سالی می‌گذرند. بعضی از ما ممکن است “پر بگشایند اما به دیوار قفس برخورد کنند” و اغلب ما دست روی دست می‌گذاریم تا “روز فرشته” از راه برسد. 🙂

کدام‌یک از ما می‌تواند ادعا کند که در زندگی با چنین چالش‌ها و حس‌ها و تجربیاتی مواجه نبوده است؟ مشکل از جایی پیش می‌آید که زندگی را در همین مسائل حل‌ناشدنی خلاصه می‌کنیم. متأسفانه بارها و بارها با افرادی برخورد کرده‌ام که در مواجهه با یک چالش بزرگ، تمام زندگی‌شان را بر سر آن قمار کرده‌اند و فراموش کرده‌اند که زندگی جنبه‌های دیگری هم دارد که هر کدام می‌تواند سرشار از حسِ خوبِ موفقیت باشد. البته که ما حق نداریم درباره‌ی سنگینی بار مسائل  دیگران بر دوش آن‌ها و اهمیت آن مسئله برای‌شان قضاوتی بکنیم؛ اما در هر حال این “قفل‌های ناگشودنی” تنها بخشی از داستان زندگی ما هستند.

در برابر این چالش‌های سخت چه باید کرد؟ انتظار کشیدن؟ تغییر جهت زندگی؟ تلاشِ مکرر؟ باید اعتراف کنم که شخصا جوابی برای این سؤال ندارم. خودِ من هم در زندگی‌ام گرفتار چند مسئله‌ از این دست چالش‌های حل‌نشدنی بوده‌ام. بعضی از آن‌ها را گذشتِ زمان حل کرده و در مورد برخی دیگر نیز چشم‌انداز مثبتی دیده نمی‌شود. اما چیزی که در این میان یاد گرفته‌ام این است که حتی با وجود اهمیتِ حیاتی دو مورد از این چالش‌های اساسی برای رسیدن به کیفیت زندگی مورد انتظارم، سایر بخش‌های زندگی را معطل آن‌ها نگذاشته‌ام. واقعیت این است که قرار نیست تمام رؤیاها در زندگی همان‌طوری که ما انتظار داریم محقق شوند. از آن بدتر این‌که قرار نیست زندگی ما در این دنیای خاکی بی‌درد و بی‌مشکل سپری شود. نمی‌دانم اسم‌ش را می‌شود چه گذاشت: دردناک، غم‌ناک یا چیزی شبیه این‌ها؛ اما در هر حال “درهای قفل‌شده” بخشی از این دنیا هستند و هنر بسیاری از افراد موفق در زندگی‌شان این است که از جایی به‌بعد قفل‌های بسته را به‌ حال خودشان رها می‌کنند و به‌جستجوی قفل‌های دیگری برای باز کردن می‌روند: قفل‌هایی که می‌شود برای باز کردن‌شان کاری کرد. البته کسی نمی‌تواند تضمین کند که این قفل‌ها ـ که شاید پیش‌تر در پرده‌ی وهم و خیال بودند ـ خود تبدیل به قفل‌های ناگشودنی بزرگ‌تری نشوند!

داستان چیزی شبیه یک پارادوکس بزرگ است: پیدا کردن هر قفلِ زندگی، با هیجانِ تلاش کردن برای گشودن آن آغاز می‌شود و نهایت‌ش را تنها خدا می‌داند! شاید این پارادوکس همانی باشد که گروس عبدالملکیان در شعری سروده است (و عنوان مطلب هم برگرفته از همین شعر است):

دنیای درهای قفل
دنیای دیوارهای بی‌پایان …
کلیدهای گم‌شده روزی پیدا خواهند شد
با قفل‌های گم‌شده چه کنیم؟

دوست داشتم!
۱

حکمت‌ها (۱۶)

بهترین ادب آن است که از خود آغاز کنى.

مولا علی (ع)

شب سال‌گرد شهادت “تنهاترین مردِ خدا” است و شبِ قدر. زمانی برای نگریستن به درونِ خود و نقطه‌ی آغازی دیگر برای اصلاحِ خویش‌تن. در اوج‌های معنوی امشب‌تان، ما پابستگان این دنیای خاکی را فراموش نفرمایید.

التماس دعا. یا علی.

دوست داشتم!
۵

زندگی منهای روزمرگی (۷)

” … اما چیزی جلوی‌ این کارمان را می‌گیرد. شاید این فکر که در شرایط عادی، همه چیز می‌توانست جور دیگری باشد. فقط ای‌کاش به این زندگی عادی می‌رسیدیم ـ تا وقتی تلقی ما این است که وضعیت‌مان غیرعادی است، فرقی نمی‌کند منظورمان از «عادی» چه باشد. شاید آن‌وقت کشف می‌کردیم که موکول کردن همه چیز به زمانی که زندگی عادی شود، تنها بهانه‌ای است برای لاپوشانیِ ناکارآمدی و ناتوانیِ خودمان در برخورد با مشکلات. یا شاید کشف می‌کردیم که نقصی در شخصیت ما هست که فقط و فقط به خود من مربوط می‌شود و ربطی به وضعیت جامعه ندارد. اما اگر هم این‌طور باشد، فعلا در شرایطی نیستیم که بتوانیم این را بفهمیم. همیشه این احساس عجیب را داریم که این‌جا زندگی آن‌جوری که باید باشد، یا می‌توانست باشد نیست …” (کمونیسم رفت، ما ماندیم و حتی خندیدیم؛ اسلاونکا دراکولیچ؛ ترجمه‌: رؤیا رضوانی؛ نشر گمان؛ ص ۱۷۲)

پرواضح است که حرف‌های خانم دراکولیچ چقدر بازتاب‌دهنده‌ی همان بهانه‌های درونی است که از ترسِ روبرو شدن با مسئولیت‌پذیری درباره‌ی خودمان، زندگی‌مان و دنیای‌مان هر روز بیش‌تر از قبل برای خودمان می‌تراشیم. کاش روزی که دور نباشد، “درِ این حصارِ جادوییِ روزگار”مان را بشکنیم و دست به کار ساخت دنیای مطلوب‌ شخصی‌مان شویم؛ شاید آن روز، با سخت‌کوشیِِ تمام و امید و البته بدون انتظارِ آن‌چنانی از دنیای پیرامونی و آدم‌های‌ش، رؤیاهای‌ بزرگ‌مان را زندگی کنیم.

پ.ن. بی هیچ توضیح اضافی کتاب جذاب خانم دراکولیچ را با ترجمه‌ی عالی خانم رضوانی بخرید و بخوانید. (+) پشیمان نخواهید شد.

دوست داشتم!
۱

هفت سؤال کلیدی در مورد معنای زندگی شخصی

زندگی چیست؟ معمولا تعاریفی که از زندگی و ماهیت آن ارائه می‌شوند، از فرط پیچیدگی معنایی یا بی‌هودگی چیزی شبیه همان تعریف سریال معروف ژاپنی دوران کودکی‌مان هستند: “زندگی منشوری است در حرکت دوار!” اما معنای زندگی آن‌قدرها که به‌نظر می‌رسد، موضوع پیچیده‌ای است؟ واقعیت این است که بخش مهمی از سؤالاتی که دین و فلسفه به‌دنبال پاسخ‌گویی به آن‌ها بوده و هستند، همین معنای زندگی است. معنای زندگی پرسشی به‌درازای تاریخ زندگی بشر روی این سیاره‌ی خاکی است. اما این‌که درک ما از زندگی تا چه اندازه به حقیقت نزدیک است، موضوعی است که شاید هیچ‌وقت نتوانیم برای آن پاسخ درستی بیابیم. مهم این است که تاریخ بشر در مسیر خود پیش می‌رود و ما به‌عنوان عضوی از جامعه‌ی انسانی، تاریخ خاص زندگی خود را داریم.  این‌که تا چه اندازه این تاریخ‌ شخصی، همان‌طوری که باید پیش می‌رود، احتمالا در لحظه‌ی پایانی زندگی بر ما مکشوف خواهد شد. اما تا رسیدن آن لحظه، آیا نمی‌توانیم برای کشف این داستانِ نهفته و معنای زندگیِ شخصی‌مان تلاش کنیم؟ متأسفانه این سؤال هم پاسخ قطعی ندارد؛ هر چند برخی پرسش‌ها می‌توانند ما را به یافتن این رازِ بزرگِ هستی نزدیک‌تر کنند.

بیایید با هم و به‌نقل از بیزینس‌اینسایدر به هفت سؤال مهم کلیدی برای کشف معنای زندگی شخصی‌مان فکر کنیم:

۱- اگر فردا آخرین روز زندگی من باشد، آیا من از مسیر زندگی‌ و تجربیات و دستاوردهای‌م راضی خواهم بود؟

۲- ارزش پیشنهادی اختصاصی من به دنیا چیست که بود و نبود من را در پازل این جهان بزرگ، معنادار می‌کند؟

۳- چه کسی بیش از دیگران الهام‌بخش من است؟

۴- انگیزه‌ی از خواب برخاستن‌م در صبح‌ها چیست؟

۵- امروز چقدر و چه چیزهایی آموخته‌ام؟

۶- چه کسانی را دوست می‌دارم و لازم است قبل از این‌که دیر شود، علاقه و مهر و محبت‌ام را به آن‌ها نشان دهم یا بر زبان بیاورم؟

۷- تعریف شخصی‌ام از موفقیت چیست؟

دوست داشتم!
۵

گزاره‌ها (۱۹۸)

موفقیت همانند یک روز تولد خاص است که وقتی از راه رسید، می‌بینی همانی هستی که بودی.

آدری هپبورن

دوست داشتم!
۱

زندگی منهای روزمرگی (۶)

“… این موضوعی است که من خیلی با آن درگیرم. مثلا تو می‌روی سرکار و در محیط کار خیلی آدم محترم و معقولی هستی بعد توی تاکسی یک اتفاقی می‌افتد که اصلا فراموش می‌کنی کی هستی. درواقع آدم‌ها در موقعیت‌هایی خاص که برایشان پیش می‌آید جوهره‌شان را نشان می‌دهند، چون آن موقعیت خاص و نامتعارف عادت‌های تو را می‌شکند. تو طبق عادت آدم خوبی هستی اما به محض اینکه یک موقعیتی پیش می‌آید و این عادت را می‌شکند آن‌وقت معلوم می‌شود واقعا چه‌کاره‌ای. آن عادت به نظر من رمز ماشین‌شدن ماست. عادت، زندگی ما را تبدیل به ماشین کرده و باعث شده قابل پیش‌بینی بشویم و این قابل پیش‌بینی‌بودن خیلی بد است. بدترین اتفاق هستی به نظر من همین است که عادت‌های تو، تو را قابل پیش‌بینی کنند. این فاجعه است و تا جایی که من می‌بینم ما همه دچار این مسئله عادت هستیم و چقدر خوب است که یکی به هر وسیله‌ای که شد این عادت‌ها را بشکند.” (از گفتگوی شرق با منیرالدین بیروتی؛ این‌جا)

دوست داشتم!
۹

زندگی منهای روزمرگی (۵)

مردم، از اساس، به دو گونه‌اند. افراد یک گروه، هنگام اندیشیدن به لحظه‌های منحصر از گذشته، آن لحظه‌ها را شناسایی می‌کنند، باز می‌یابند، و با اراده و تکیه بر تجارب و شناختِ حالِ خویش، آن‌ها را دیگرگون می‌کنند و مطلوب؛ یعنی به آن صورت در می‌‌آورند که «ای کاش به آن صورت واقع شده بود.» در این حال، آن‌ها، هشیارانه و بی‌خود فریبی، گذشته‌ها را نوسازی می‌کنند، و خوب می‌دانند که گذشته، به‌صورتی که اینک آن را بازمی‌سازند اتفاق نیفتاده است؛ یعنی واقعیت‌ها را واقع‌بینانه و درست حس می‌کنند؛ اما به یاری آرزو، آن را دست‌کاری می‌کنند. به این ترتیب، در ذهنِ این گروه از انسان‌ها، گذشته، به دو صورت رخ می‌‌کند: یکی آن‌گونه که واقع شده، و دیگر آن‌گونه که ای کاش واقع می‌شد.

***

گروه دوم اما برخلاف گروه نخست، به هنگام سفر به گذشته‌ها، تصویرهای نادلخواه را به کلی حذف می‌کنند و تصویرهایی یک‌سره دلخوه به‌جای آن‌ها می‌نشانند. برای آن‌ها فقط یک گذشته وجود دارد، و آن، گونه‌یی است رؤیایی و عالی اما کذب محض.

***

فرق گروه دوم با گروه اول، در همان «ای کاش» است و میل هشیارانه به جبران، و همین «ای کاش» است که راه به‌جانب اصلاح می‌بَرَد، و رستگاری، و بلوغ اندیشگی؛ و فرق است میان «حسرت» و «میلِ به جبران»، چرا که میل به جبران، قرین توبه است، و توبه بازسازی روح است در محضر حق …”

(مردی در تبعید ابدی: زندگی‌نامه‌ی ملاصدرای شیرازی؛ به قلم اعجاب‌آور: زنده‌یاد نادر ابراهیمی؛ انتشارات روزبهان؛ صص ۸۲-۸۴)

دوست داشتم!
۶
خروج از نسخه موبایل