باز هم تأخیر! میدانید که گزارهها حدود ۲۴ ساعت به دلیل اتمام پهنای باند ماه می، غیرقابل دسترس بود. چقدر هم هفتهی کملینکی! در هر حال اینا که بهانه است، پس بریم سراغ کار خودمون:
پیش از شروع سه نکته:
لینکهایی که به نظرم باید حتما و تحت هر شرایطی خوانده بشوند را با رنگ قرمز از سایر لینکها متمایز میکنم.
برای دیدن لینکهای کلیهی قسمتهای قبل، میتوانید به اینجا مراجعه بفرمایید.
این مجموعه پستها در حکم یک دفترچهی یادداشت مطالب مهم برای من هستند. اگر لینک اخبار را هم میگذارم، برای این است که به نظرم برخی اخبار حداقل تیترشان باید توسط کسانی که در حوزه مشاورهی مدیریت و آیتی فعال هستند، دیده شوند. بنابراین اگر تعداد لینکها زیاد هستند، اولا ببخشید و ثانیا اینکه حداقل به تیترها نگاهی بیاندازید؛ ضرر نمیکنید!
این عبارتها آشنا هستند؛ نه!؟ اغلب ما وقتی با شغلمان مشکل پیدا میکنیم، معمولا غرهایمان را در این قالبها بر سر دیگران میزنیم! 😉
قبلتر در این وبلاگ به مدل سنجش کیفیت زندگی کاری Vault پرداختهام. این مدل به ویژگیهای مثبتی میپردازد که یک شغل و یک محیط کاری باید برای انسانها فراهم کنند. خوب شاید این سؤال طبیعی باشد که ویژگیهای یک شغل بد چیست؟
در تحقیق جالبی که توسط محققان دانشگاه ملی استرالیا در کانبرا انجام شده است، ۵ ویژگی یا نشانهی یک شغل بد از نظر روانشناختی شناسایی شده است:
انتظار بسیار بالا از فرد؛
پایین بودن آزادی عمل و کنترل فرد روی کار خود؛
فشار کاری بالا؛
عدم توازن میان تلاش فرد و حقوق و دستمزد و پاداشها؛
عدم امنیت شغلی.
نشانههای آشنایی است؛ نه!؟ بنابر عقیدهی محققان، این عوامل ریشههای اصلی افت کیفیت سلامت روانی کار بهحساب میآیند.
شناخت این ۵ عامل دو سویه دارد:
تصمیمگیری من کارمند / کارشناس در مورد اینکه آیا نگهداشتن این شغل به مشکلات روحی ـ روانی که برای من ایجاد کرده، میارزد؟
توجه مدیران به اینکه خواسته یا ناخواسته دارند چه بلایی بر سر کارکنانشان میآورند. هر چند خیلی وقتها مدیران، وقتی که فرد توانمندی مجموعهشان را ترک کرد دنبال ریشههای موضوع میگردند!
اما جالب است بدانید موضوع اصلی این تحقیق چیز دیگری بوده است. این تحقیق برای این انجام شده که مشخص شود آیا صرفِ داشتن کار در مقایسه با بیکاری باعث سلامت روانی فرد میشود یا خیر؟ نتیجه: خیر! لزوما افراد شاغل نسبت به افراد بیکار سلامت روانی بالاتری ندارند. در واقع باید این دیدگاه کلیشهای این طور اصلاح شود که: “افراد شاغلی که شغل مناسبی از نظر کیفیت روانشناختی کار دارند، در مقایسه با بیکاران سلامت روانی بیشتری دارند.”
امیر مهرانی عزیز اینجا کمی درد دل کرده و نکاتی هم نوشته که تقریبا با همهی بندهایاش همدل هستم؛ جز جملهی اولاش: “این نوشته از اون دسته غرغر کردنهاست که سعی میکنم کم دچارش بشم. اما گاهی هرچقدر هم که صبر به خرج بدی، هرچقدر هم که نیمه پر لیوان را ببینی، در نهایت لیوان نیمه خالی هم دارد. متاسفانه!”
این روزها زندگی در ایران (و شاید دنیا!) بدون غم و غصه و سختی و درد غیرقابل تصور است. غمها و غصههای خودت بهکنار، اگر کمی دور و اطرافات برایات مهم باشد، آن وقت روزی نیست که بهانهای برای غمگین بودن و غصه خوردن و درد کشیدن نداشته باشی. خودتان بهتر میدانید که منظورم چیست …
کسانی که من را از نزدیک میشناسند میدانند که چقدر آدم حساسی هستم. حساس به خودم و اطرافام و یک غصهخور درجهی یک! اما مدتی است تصمیم گرفتهام تا جور دیگری با مشکلات کنار بیایم. و تا حدودی هم موفق بودهام. همین موفقیت باعث شده تا دنبال فرصتی باشم که بتوانم چند نکته در باب مبارزه با ناامیدی ـ که این روزها کمکم دارد به یک بیماری مسری تبدیل میشود ـ بنویسم. نکاتی که اغلبشان شاید بدیهی باشند و بعضیهایشان را هم قبلا نوشتهام. نوشتهی امیر بهانهای شد برای این کار. پیش از خواندن این نکات خواهش میکنم توجه کنید که اینها کلیشه و شعار نیستند. من خودم اثربخش بودنشان را تجربه کردهام که اینجا مینویسمشان:
۱- دور جور میشود به مسائل نگاه کرد: با “چرا”ها و “چی”ها (مفصلاش را اینجا بخوانید.) وقتی مشکلی پیش میآید اغلب ما میرویم سراغ حرص خوردن و غصه خوردن که چرا اینجوری شد؟ اما خوب این راهحل نیست. یا مشکلی که پیش آمده قابل حل است یا نیست. در هر دو حالت اول از همه از خودتان بپرسید: “چی کار باید بکنم؟” (مشکلات سیاسی و اجتماعیتان را هم همین جوری نگاه کنید. مثال بارز: مردم افتضاح رانندگی میکنند و من نمیتوانم درستشان کنم. چی کار کنم؟ سعی کنم حداقل من، درست رانندگی کنم.)
۲- خیلی وقتها مشکلی که ما میبینیم برمیگردد به نگاه کمالگرا و در عین حال بدبین ما. از مشکلات شخصی میگذرم که خیلی وقتها ریشه در اشکالات شخصیتی و ذهنی خود ما دارند. در زندگی اجتماعی، نگاه کمالگرای ما نمیخواهد بپذیرد که این جامعه در یک سیر تاریخی به این نقطه رسیده و برای رسیدن به وضعیت مطلوب حالا حالاها کار دارد. بنابراین وقتی در مثلا انتخابات شکست میخوریم (یا همانطور که یادتان هست شکستمان میدهند!!!)، دنیا برایمان به پایان میرسد. حالا اینجا فرقی هم نمیکند که زندگی شخصی باشد یا جمعی: خیلی وقتها زمانی که انتظارات غیرواقعی ما به نتیجه نمیرسند، دنیا و زندگی را سرزنش میکنیم و نه اشتباه خودمان را! (اینجا)
۳- یک چیز را خیلی وقتها فراموش میکنیم: ما مرکز جهان پیرامونیمان نیستیم؛ تنها عضوی از این دنیای خاکی هستیم! بسیار در خودم و دیگران این اشکال را دیدهام که معتقد بودهایم چون براساس تفسیر من از زندگی و دنیا، آنها هستند که مشکل دارند نه من؛ پس باید نشست و مدام غصه خورد. اما کاش بپذیریم که خیلی وقتها مشکل از ماست. از خودم مثال میزنم: بهعنوان یک آدم سابقا بهشدت مذهبی بارها و بارها در خوابگاه دانشگاه یا اردوها با برخی مسائل که از دید منِ آن روزها، غیرشرعی محسوب میشدند، مشکل داشتم. اما بعدها فهمیدم بسیاری از آن باورهای مذهبی، کلیشههایی غلط بودهاند. دیگران اشتباه نمیکردند؛ من در اشتباه بودم. وقتی این را فهمیدم، مشکلام حل شد. به همین سادگی.
۴- در مورد مشکلات شخصی، من معمولا برای فرار از غصه و استرس چند راهکار دارم: نوشتن مشکلات در همینجا (حالا خیلی وقتها سربسته!)، درد دل با نزدیکان (مخصوصا خواهرهای عزیزم)، منحرف کردن فکرم از مشکلات با فکر کردن به کارهایی که باید انجام بدهم (مثل همین وبلاگنویسی)، فکر کردن به خاطرات خوب زندگی (بارها و بارها با نگاه کردن عکسهای روزهای خوش زندگی و با یادآوری خاطرات خوب آنها، به زندگی امیدوارِ امیدوار شدهام!) و خوب چند راه شخصی دیگر.
۵- در مورد مشکلات و شکستهای شخصی ـ مخصوصا این مشکل شایع که چرا هر چی من تلاش میکنم نتیجه نمیگیرم ـ شخصا هیچ راهی بهتر از این نمیشناسم: لذت بردن از خوبیها و تواناییهایام، کارهای بزرگی که انجام دادهام و موفقیتهای بزرگ زندگیام.
۶- باور کنید که از دل محدودیتها است که خلاقیت و مخصوصا انگیزهی حرکت به جلو حاصل میشود. وقتی دورهی کارشناسی را در یکی از واحدهای تابعهی دانشگاه امیرکبیر در شهر تفرش استان مرکزی میگذارندیم، با انواع و اقسام مشکلات ریز و درشت از طرف دانشگاه مادر و مثلا دانشگاه محل تحصیلمان روبرو بودیم که حالا جای گفتناش نیست. اما مسئولین محترم آن موقع دانشگاه امیرکبیر که ما را “بار خاطر” میدانستند، ناخواسته بزرگترین خدمت را به ما کردند: آنها این انگیزه را در ما بیدار کردند تا نشان بدهیم ما آدمهای توانمندی هستیم که محدودمان کردهاند. نتیجه اینکه من و تقریبا همهی همکلاسیهایام (بالای ۸۰ درصد افراد یک کلاس چهل نفره که با هر معیاری عالی است)، کارشناسی ارشدمان را از بهترین دانشگاههای کشور (از جمله خود دانشگاه مادر!) گرفتیم.
۷- در روانشناسی کار، ثابت شده که سرکوب افکار منفی باعث فعالتر شدن آنها میشود. روی از بین بردن افکار منفی فکر نکنید، به جای آن تصمیم بگیرید که به چه چیزهای خوبی میتوانید به جای آنها فکر کنید!
۸-ما با توانمندیهایتان تعریف میشویم؛ نه محدودیتهایمان. فقط همین یک قلم برای امیدوار بودن آدمی کافی است: من میتوانم تغییر کنم. از آن بهتر: دنیا را هم میشود تغییر داد ومن هم میتوانم تغییرش دهم! لذت این توانستن، خیلی وقتها بهترین داروی درد ناامیدی است.
۹- خیلی وقتها اشتباه ما دقیقا این است که از اینکه چیزی را که لازم داریم، نداریم ناراحتیم؛ ولی اشتباها فکر میکنیم که چون دوست داریم داشته باشیماش ولی نداریم، ناراحتیم! (اینجا نوشتهام منظور چیست.)
۱۰- یک سؤال ساده از خودمان بپرسیم: این همه از نداشتن و نشدن غصه خوردیم. درست شد؟
۱۱- باور کنید که تنها آدم مشکلدار دنیا شما نیستید. چشمتان را باز کنید و اطرافتان را ببینید. خیلی وقتها وضعیتِ پرمشکل شما، آرزوی دیگری است (یاد فیلم “افسانهی آه” تهمینه میلانی بهخیر که حرف اصلیاش همین بود.)
۱۲- خیلی وقتها مشکلی که احساساش میکنیم از حقی است که برای خودمان قائلیم. اما من باور دارم که خیلی وقتها، حقِ حق نداشتن، بزرگترین حق من است؛ مخصوصا زمانی که دارم در مورد دیگران قضاوت میکنم.
هیچ کدام از این راهها راه حل نهایی نیست. اینها راههای مختلفی است که هر از گاهی وقتی اوضاع خراب میشود به کارشان میگیرم و بعضی وقتها نتیجه میدهند و بعضی وقتها هم نه. مهمتر از این راهحلها، نوع نگاهتان به آن نیمهی خالی لیوان است که پارادوکس ناامیدی / امید شما را حل میکند. انتخاب با شماست: میتوانید غصهی خالی بودن نصف لیوان را بخورید و میتوانید با لذت بردن از پر بودن نصف دیگر لیوان، تلاش کنید تا نیمهی خالی لیوان را پر کنید.
باز هم تأخیر! امیدوارم تکرار نشود. هفتهی کملینکی نبوده قاعدتا؛ اما همین تأخیر در انتشار پست نشان میدهد که من سرم این روزها خیلی شلوغ است و نرسیدم مطالب هفته را کامل بخوانم. امیدوارم جمعهی این هفته جبران کنم.
پیش از شروع سه نکته:
لینکهایی که به نظرم باید حتما و تحت هر شرایطی خوانده بشوند را با رنگ قرمز از سایر لینکها متمایز میکنم.
برای دیدن لینکهای کلیهی قسمتهای قبل، میتوانید به اینجا مراجعه بفرمایید.
این مجموعه پستها در حکم یک دفترچهی یادداشت مطالب مهم برای من هستند. اگر لینک اخبار را هم میگذارم، برای این است که به نظرم برخی اخبار حداقل تیترشان باید توسط کسانی که در حوزه مشاورهی مدیریت و آیتی فعال هستند، دیده شوند. بنابراین اگر تعداد لینکها زیاد هستند، اولا ببخشید و ثانیا اینکه حداقل به تیترها نگاهی بیاندازید؛ ضرر نمیکنید!
اشتباه بزرگ بن لادن (یادداشت جالبی است. “ارزشمندترین دارایی بلندمدت کشور آمریکا «جذب بهترین افراد از سراسر دنیا و فراهم کردن محیطی برای آنها است که بتوانند خلاقیت خود را شکوفا کنند.»” دقیقا اشتباه بنلادن این بود که نفهمید قدرت آمریکا در این است و نه قدرت سختافزاری که او میخواست نابودش کند.)
پای کار نشستن (مثل من و حامد متعهد باشید!) (حامد قدوسی)
پ.ن. ۱. لطفا اگر وبلاگی، پستی یا مطلبی را من ندیده بودم یا نمیشناسم، کامنت بگذارید و معرفی بفرمایید برای یادگیری بیشتر.
پ.ن.۲. اگر دوست داشتید توئیتر گزارهها را برای دیدن ایدهها و حال و احوال روزانهی من و گودر گزارهها را برای دیدن متن کامل این مطالب و سایر مقالات و اخبار مربوط به مدیریت، مشاوره، فناوری اطلاعات و البته اقتصاد، روانشناسی و جامعهشناسی (و گاهی هم که خیلی هیجانزده میشوم، علم و طنز و چیزهای دیگر!) دنبال کنید.
یکی از دسته موضوعات اصلی این وبلاگ و البته موضوعات مورد علاقهی من، کار حرفهای است. اینکه شما هر جا که کار بکنید، به صورت عمومی و فارغ از ویژگیهای محل کارتان نیازمند رعایت برخی اصول اولیه هستید تا بشود بهعنوان یک آدم حرفهای شما را شناخت. اما یک سؤال خوب این است که اصلا حرفهای بودن یعنی چه؟ پاسخ این سؤال را خانم فیونا چرنیاوسکا در این مقالهی خواندنی دادهاند که خلاصهی آن را با هم مرور میکنیم:
اغلب تعاریف، حرفهای بودن را تنها به صورت تصدی یک شغل مینگرند:
داشتن دانش تخصصی منحصر به فردی که توسط آموزش ایجاد شده است.
فردی که مسئولیت ایجاد اطمینان نسبت به کاربرد دانش ـ و هر جا که لازم بود ـ اصول اخلاقی را برعهده دارد.
اما آیا این تعاریف کامل هستند؟ خیر. مهمترین اشکال این تعاریف این است که در بسیاری از حوزههای کاری از جمله در مشاوره، حوزههای دانشی مشخصی که بتوان گفت فرد با فرا گرفتن آنها، دیگر نیازی به یاد گرفتن چیز جدیدی ندارد، وجود ندارد. بهویژه اینکه خیلی از مشاغل، اصلا با تولید دانش و ایدههای جدید سر و کار دارند. بنابراین باید تعریف جامعتری برای حرفهای بودن یافت.
از نظر خانم فیونا حرفهای بودن سه جنبه دارد:
اول ـ همان تعریف عام حرفهای بودن به معنای تصدی یک شغل: مثلا تعریف ویکیپدیا را ببینید: یک حرفه، موقعیتی است که با آموزشهای تخصصی (با هدف فراهم آوردن توانایی ارایهی مشاوره و خدمات به دیگران در قبال دریافت یک دستمزد مشخص ـ و فارغ از دیگر منافع شغلی ـ)، به دست میآید.”
دوم ـ حرفهای بودن بهعنوان یک سبک (Style): دیکشنری بیزینس حرفهای بودن را اینگونه تعریف میکند: “مراقبت دقیق از خود برای داشتن رفتار متواضعانه و صادقانه و مسئولیتپذیری در قبال مشتریان و همکاران همراه با رعایت بالاترین سطوح انتظارات تجاری و قانونی.”
سوم ـ تعریف شخصی خانم فیونا: “حرفهای بودن یعنی انجام بهترین کاری که میتوانید، وقتی که علاقهای به کارتان ندارید.” تمام مشکلات به جای خود؛ یک آدم حرفهای همیشه بهترین و عالیترین خروجی را تولید میکند.
به هر ماجرای بدی میتوان از دو زاویهی دید نگاه کرد: زاویهی دید چراها و زاویهی دید چیها! چراها سویهی منفی قضیه هستند: چرا این طوری شد؟ چرا اینقدر من بدبختم؟ چرا اونی که من میخوام نمیشه؟ و … در مقابل چیها سویهی مثبت ماجرا را به ما مینمایانند: نشد؛ خوب حالا چی کار کنم؟ حالا که این طوری شده؛ چی کار میتونم بکنم؟ و … و خوب کمی که فکر کنید میبینید تفاوت این دو تا نگاه از زمین تا آسمان است. جایی میخواندم که بزرگترین هنر آدمها تبدیل کردن چراهای زندگی به چیها است!
خوب حالا که چی؟ این مقدمه را نوشتم تا بپردازم به کتاب شیرین رضا ساکی با عنوان “بابا باتریدار میشود.” رضا ساکی را همهی ما با برنامهی پرطرفدار همین چند سال پیش رادیو جوان بهیاد میآوریم: جوونی به وقت فردا. رضا یکی از نویسندگان اصلی آن برنامه بود و اگر پیگیر آن برنامه بوده باشید، حتما شعرهای طنز استثناییاش را هم به یاد میآورید.
خوب ماجرای این کتاب چیست؟ ماجرا از این قرار است که پدر آقای ساکی گرفتار بیماری سرطان میشود و این کتاب، شرحی است بر زندگی این بابای عزیز و دوستداشتنی در روزهای مبارزه با بیماریهای عجیب و غریباش. ماجرا بسیار غمانگیز است و نگاه طنازانه به آن بسیار مشکل؛ اما ساکی بهخوبی از پس این چالش برآمده است.
من خیلی نمیخواهم به جزییات خود کتاب بپردازم. زبان شیرین و صمیمی کتاب و طنز جذابی که بر یک ماجرای بسیار تلخ سایه افکنده، میطلبد که خودتان بخوانید و از ماجرای این آقای “بابا” سر دربیاورید. اینجا میخواهم به نکتهای برگردم که در آغاز این نوشته به آن اشاره کردم: هنر تبدیل چراها به چیها.
از همان ابتدای داستان، نگاه اطرافیان بابا به موضوع بیماری او نگاه چرایی است: چرا پدر ما؟ چرا خوب نشدنیه؟ چرا روز به روز بدتر میشه؟ اما … خود بابا طور دیگری به قضایا نگاه میکند: حالا مگه چی شده؟ حالا که شده؛ من چی کار میتونم بکنم؟ و چیزهایی شبیه این. این شکل نگاه بابا به او اجازه میدهد تا تبدیل به کاشف بزرگ لذتهای پنهانماندهی زندگی در روزهای آخر زندگیاش بشود: لذت با هم بودن، لذت از دست دادن و نداشتن، لذت نشنیدن و حرف نزدن و … این نگاه جالب بابای کاشف داستان، واقعا هر آدم افسردهای را هم به زندگی امیدوار میکند! شاید بهترین نمونهاش جایی باشد که دکترها به بابا میگویند که چشماش آب مروارید آورده و ۵۰ درصد احتمال دارد که بهزودی نابینا شود. بابا در مقابل میگوید: “بیایید به ۵۰ درصد بد قضیه فکر کنیم که اگر اتفاق افتاد پذیرشاش برایمان راحتتر باشد و اگر نیفتاد شیرینیاش بیشتر شود.” و اینگونه این بابای نازنین به ما میآموزد که میشود طور دیگری هم با اتفاقات بد زندگی کنار آمد!
در کنار طنز بانمک کتاب، صداقت و صمیمیت و پاکیزگی زبان داستان هم از لذتهای اصلیِ خواندن آن است. چیزی که قطعا به زحمات ویراستار کتاب رضا شکراللهی عزیز هم برمیگردد. مطمئن باشید وقتی کتاب را شروع کردید تا تماماش نکنید، زمیناش نخواهید گذاشت!
بابا باتریدار میشود نوشتهی رضا ساکی و با نقاشیهای بانمک سلمان طاهری،در سال ۱۳۸۹ در ۴۵ صفحه توسط مؤسسهی فرهنگی هنری گلآقا با قیمت ۲۰۰۰ تومان منتشر شده است.
سال گذشته من کارگردانی یک فیلم مستند را با عنوان “کار هزاره” به پایان بردم. قهرمان ما ماریون استودارت بود: زنی که در دههی ۱۹۶۰ رهبری عملیات پاکسازی رودخانهی به شدت آلودهی ناشوا را در ماساچوست مرکزی برعهده داشت. این عملیات یکی از جذابترین موفقیتهای زیستمحیطی در تاریخ ایالات متحده است. جالبتر اینکه پاکسازی رودخانه اولویت دوم او بهعنوان یک پروژهی وکالت بود. او در واقع میخواست به جا افتادن کودکان کرهای در جامعهی آمریکا کمک کند و حتی ممکن بود این مسیر را هم برگزیند. اما او به این نتیجه رسید که برای درست انجام دادن این کار، باید از نظر احساسی بهشدت درگیر آن شود و در نتیجه تصمیم گرفت که به جای آن، یک پیشگام محیطزیست شود.
خرد جمعی این روزها بر این باور است که شما باید علاقهتان را دنبال کنید. اما مدیران و کارشناسان میتوانند وقتی که به چیزی بیش از اندازه حساسیت نشان میدهند، به مسیر شغلی خود آسیب برسانند. در این نوشتار به چهار دلیلی که باید قبل از انجام دادن “کاری که عاشقاش هستید” دو بار فکر کنید اشاره میشود:
دوستاش دارید؛ اما در آن کار خوب نیستید: سالها قبل وقتی بخش ارتباطات را برای یک کمپین تبلیغاتی انتخابات ریاستجمهوری هدایت میکردم، سرپرست اسکات بودم. اسکات یک کارمند سخت کوش، باهوش و دوراندیش بود که عاشق زرق و برق و سر و صدای زیاد موجود در دفاتر خبری بود؛ اما در عین حال نویسندهی خوبی هم نبود. من علاقهی او را دوست داشتم و میدیدم که تلاش میکند تا یاد بگیرد؛ اما با این حال موفقیت در هر کار رسانهای بدون داشتن مهارتهای مربوط به ربط دادن مطالب به یکدیگر بسیار مشکل است. بنابراین من سخت تلاش کردم تا او را به وظایف مربوط به تحلیل سیاسی هدایت کنم. وقتی که کمپین به پایان رسید؛ او وارد همین کار شد. خیلی سخت است که خودتان را به شکل دقیق ارزیابی کنید؛ بنابراین از دوستان و کارفرمایتان بخواهید که استعدادها و ضعفهای شما را تعیین کنند و سپس نقاط قوت شما را برای هدایت شما بهکار بگیرند؛ حتی اگر در این مسیر آنها شما را به سمت شغل “ایدهآلتان” هدایت نکنند.
شما در حوزهی مورد علاقهتان مهارت دارید؛ اما از کارهایی که در حواشی آن است متنفرید: بسیاری از فعالان حوزهی کسب و کار در پیشهشان چیرهدست هستند؛ اما خارج از آن پرچم را به زمین میاندازند. آنجلا یک طراح گرافیک بینظیر است که پیش از اینکه تصمیم به کار کردن به صورت خویش ـ فرما را بگیرد، برای شرکتهای بزرگ تبلیغاتی کار میکرد. اما هر چقدر او ارتباط نزدیک با مشتریان و کمک به آنها برای برندسازی صحیح را دوست میداشت؛ نمیتوانست قیمتگذاری و جریان نقدینگی کسب و کارش را مدیریت کند. یاد گرفتن این مهارتها ممکن است؛ اما برای بسیاری از آدمها، این کار خارج از حوزهی علایقشان جای میگیرد.
از نظر احساسی زیادی حساس هستید.قبلا در مورد ماریون استودارت صحبت کردم. اخیرا صحبتهایی را که چارلین هریس ـ نویسندهی مجموعهی خوناشامی موفقی که براساس آن سریال خون واقعی هم ساخته شد ـ در مورد مشکل مشابه خودش گفته بود، شنیدم. به گفتهی هریس نویسندگان برتر عاشق شخصیتهایشان یا کلماتشان نمیشوند و اهمیتی نمیدهند که آنها ویرایش شوند. آنها در واقع از هر پیشنهادی که کار آنها را بهتر کند، استقبال میکنند. نویسندگانی که بیش از حد به کارشان وابستهاند، در مواجهه با نقدها بهشدت قضیه را شخصی میکنند و در نتیجه هرگز رشد نمیکنند. به شکل مشابه فعالان حوزهی کسب و کار نیاز دارند به شکل دقیق به این موضوع توجه کنند که آیا علاقهی آنها به کارشان قضاوتشان را تحت تأثیر منفی قرار میدهد یا خیر. وقتی شما عمیقا به پروژهی مربوط به یک حیوان خانگی اهمیت بدهید؛ تصمیمگیری منطقی در مورد اینکه آیا باید زنده بماند یا بمیرد بسیار سخت خواهد بود.
هیچ کس هزینههای شما را پرداخت نمیکند. شما میتوانید یک سرگرمی را تبدیل به یک شغل کنید؛ البته اگر کسی حاضر باشد سکوی پرتاب شما باشد. بعضی وقتها بازار خیلی کوچک است (برنامهریزی مسافرتهای گرانقیمت برای ماه عسل زوجهای جوان به بلاروس.) بعضی وقتها حاشیهی سود بسیار کم است (رامیت ستی نویسندهی مباحث مدیریت مالی شخصی کسب و کارهای مبادلهی کتابهای درسی و تولید تی شرت را با عنوان “ایدههای کسب و کاری پسر بچهها” مسخره میکند) و بعضی وقتها هم شرکت شما اولویتهای دیگری دارد (فرقی نمیکند شما چند بار پیشنهاد هدایت حرکت سازمان را به سمت ویدئوهای تحت وب ارایه داده باشید؛ رئیس شما دوست دارد روی شغل واقعیتان تمرکز کنید.)
انجام کاری که عاشقاش هستید میتواند موجب وقف کردن زندگیتان بر آن و به دست آوردن احساس معنادار بودن زندگی شود؛ اما برخی وقتها علاقهی صرف میتواند شما را در دیدن بازخوردها کور کند (آیا شما تنها کسی هستید که فکر میکنید این ایدهی خوبی است؟)، میتواند شما را ناراحت کند (چه کسی میداند اجرای این ابتکار بهمعنای مدیریت یک دو جین کارمند جدید است؟) یا به چشماندازهای مالی شما ضرر برساند.
پ.ن. مدتی است به انتشار مجموعه ترجمههای منتشر شده در این وبلاگ همراه با مجموعهی مشابهی از مقالات مربوط به کار حرفهای و بهرهوری شغلی که ترجمه کردهام (و هنوز اینجا منتشر نشده) در قالب کتاب فکر میکنم. با توجه به استقبالی که از برخی از این مقالات روی وب شده (از جمله آمار هیت فید و خود وبلاگ یا کپی پیستهایی که در سطح وب شدهاند!)، به نظرم اینطوری افراد بیشتری میتوانند از این مقالات استفاده کنند. مشخصتر بگویم دنبال ناشر میگردم. اگر کسی از خوانندگان محترم این وبلاگ میتواند در این زمینه به من کمک کند، لطفا از طریق پست الکترونیکی من به نشانی gozareha@gmail.com یا صفحهی تماس با من در این زمینه به من اطلاع دهد. پیشاپیش متشکرم.
لینکهایی که به نظرم باید حتما و تحت هر شرایطی خوانده بشوند را با رنگ قرمز از سایر لینکها متمایز میکنم.
برای دیدن لینکهای کلیهی قسمتهای قبل، میتوانید به اینجا مراجعه بفرمایید.
این مجموعه پستها در حکم یک دفترچهی یادداشت مطالب مهم برای من هستند. اگر لینک اخبار را هم میگذارم، برای این است که به نظرم برخی اخبار حداقل تیترشان باید توسط کسانی که در حوزه مشاورهی مدیریت و آیتی فعال هستند، دیده شوند. بنابراین اگر تعداد لینکها زیاد هستند، اولا ببخشید و ثانیا اینکه حداقل به تیترها نگاهی بیاندازید؛ ضرر نمیکنید!
مدرسه کسب و کار وارتون (معرفی مدرسهی مدیریت دانشگاه پنسیلوانیا بهترین بیزینس اسکول دنیا)
راز ۱۲۵ ساله “کوکاکولا” (“بر اساس تحقیقات انجام شده، کوکاکولا بعد از کلمهی اوکی (Okay) شناختهشدهترین کلمه در جهان است؛ به این معنی که ۹۸ درصد از مردم جهان این کلمه را میشناسند؛ یعنی از هر صد نفر در هر کجای جهان تنها دو نفر پیدا میشوند که کوکاکولا را نمیشناسند.” برندینگ بهتر از این میخواین!؟)
فیسبوک رسما از زاکربرگ عذرخواهی کرد! (یک وکیل بنده خدایی اسماش دقیقا مارک زوکربرگ بوده؛ فیسبوک فکر کرده اکانتاش جعلی بسته! بعد ثابت شده که نیست، عذرخواهی کردند ازش!)
پ.ن. ۱. لطفا اگر وبلاگی، پستی یا مطلبی را من ندیده بودم یا نمیشناسم، کامنت بگذارید و معرفی بفرمایید برای یادگیری بیشتر.
پ.ن.۲. اگر دوست داشتید توئیتر گزارهها را برای دیدن ایدهها و حال و احوال روزانهی من و گودر گزارهها را برای دیدن متن کامل این مطالب و سایر مقالات و اخبار مربوط به مدیریت، مشاوره، فناوری اطلاعات و البته اقتصاد، روانشناسی و جامعهشناسی (و گاهی هم که خیلی هیجانزده میشوم، علم و طنز و چیزهای دیگر!) دنبال کنید.