یک شرکت هولدینگ فعال در زمینهی اکتشاف معدن و صنایع معدنی، برای بخش سیستمها و روشها نیازمند جذب یک نفر کارشناس سیستمها و روشها با شرایط زیر دارد:
۱٫ حداقل سه سال سابقهی کاری بهعنوان کارشناس سیستمها و روشها در شرکتهای صنعتی (سابقهی کار در شرکتهای معدنی مزیت محسوب میشود.)
۲٫ تسلط به مباحث تدوین فرایندهای سازمان و طراحی ساختار سازمانی.
۳٫ میزان حقوق با توافق طرفین تعیین خواهد شد.
فقط قبل از ارسال رزومه، خواهش میکنم به سه نکتهی زیر توجه فرمایید:
الف ـ حداقل سابقهی کار اهمیت بسیار زیادی دارد. رزومههای دارای سابقهی کمتر به مصاحبه دعوت نخواهند شد.
ب ـ این شرکت بهدنبال مدیر بخش سیستمها و روشها و مشاور نیست.
ج ـ این شغل، تماموقت است. بنابراین در صورت نیاز به شغل پارهوقت، لطفا رزومه ارسال نکنید.
رزومههایتان را حداکثر تا روز یکشنبه ۲۰ اسفند ماه به ایمیل gozareha@outlook.com ارسال فرمایید. لطفا در بخش عنوان (Subject) ایمیلتان حتما واژهی “معدن” را قید کنید.
“من این فشار بازی کردن برای منچستریونایتد را دوست دارم. فوق العاده است که در دیدارهای بزرگ حضور داشته باشید. شما نمی دانید چه اتفاقی رقم خواهد خورد زیرا مرز باریکی بین پیروزی و شکست وجود دارد. من این گوش به زنگ بودن و هیجان را دوست دارم. نمیتوانم روزی که باید از فوتبال کنار بروم را تصور کنم. میدانم که دلم برای این هیجان و هیاهو تنگ خواهد شد.” (رابین فنپرسی؛ اینجا)
راستش تا حالا به این شاخص رضایت شغلی فکر نکرده بودم: هیجانانگیز بودن شغل! بسیار جالب است؛ چه مدیر باشید و از زاویهی دید سازمان به ماجرا نگاه کنید و چه از زاویهی دید شغل خودتان بهدنبال انگیزهای برای ادامه دادن یا ندادن و انتخاب کردن باشید.
در طول این سالهای اخیر که دانشجو و دانشآموختهی مدیریت بودهام، همیشه یکی از بهترین منابع در دسترسم برای یادگیری نشریات مدیریتی داخل و خارج از کشور بودهاند. در مورد نشریات داخلی اگر چه از آنها بسیار آموختهام؛ اما همواره نقاط ضعف آنها برای من آزاردهنده بوده است. اینکه میشود چقدر آنها را بهتر و کاربردیتر و جذابتر ارائه داد، یکی از دغدغههای همیشگی من بوده است.
اوایل امسال بود که دوست خوبم احسان اردستانی از من خواست تا اگر ایدهای برای بهتر کردن مجلهی تدبیر سازمان مدیریت صنعتی (قدیمیترین نشریهی مدیریتی ایران) دارم ارائه کنم. من هم مجموعهای از ایدههایام را نوشتم و برای احسان فرستادم. حدود دو ماه پیش بود که احسان مجددا تماس گرفت و گفت که پروژهی تحول مجلهی “تدبیر” در سازمان کلید خورده و اگر هنوز علاقه دارم میتوانم به تیم نشریه بپیوندم. و اینگونه شد که من بهعضویت شورای سردبیری نشریهی تدبیر درآمدم.
در این فاصلهی دو ماهه، جلسات متعددی در مورد چگونگی تحول تدبیر داشتهایم و به نتایج خوبی هم رسیدیم. بخشهای جدیدی به مجله افزوده شدند که بخشی از آنها ایدههای گزارهها در این چند سال اخیر بودند. مشخصا بخش وبلاگستان مدیریتی ـ که قرار است به انتشار بهترین پستهای وبلاگهای فارسی در ماه گذشته بپردازد (یعنی بهترینهای لینکهای هفته) ـ و مشاهدهگر جزو بخشهای تدبیر جدید خواهند بود. بخشهای جذاب دیگری هم به تدبیر افزوده شدهاند:
ـ رصد: که هر ماه به بررسی فضای کسب و کار در محیط عمومی کشور و یک صنعت خاص خواهد پرداخت.
ـ مقالهی منتخب ماه: که قرار است ترجمهی یک مقالهی منتخب از نشریات معتبری مانند: HBR، مککنزی کوآرترلی، اکونومیست و … در آن چاپ شود.
ـ مصاحبهی ماه: هر ماه با یک استاد برجستهی مدیریت و یک مدیر باتجربه و شناخته شده مصاحبه انجام خواهد شد.
ـ اقتراح (نظرخواهی): در این بخش هر ماه یک سؤال مبتلا به بنگاههای کشور و مدیران آنها مطرح میشود و از چند نفر صاحبنظر آن حوزه در این زمینه راهکار خواسته میشود.
ـ کسب و کارهای کوچک: این بخش بر آن است تا راهنماییهای کاربردی را در اختیار مدیران این کسب و کارها قرار دهد.
ـ مشاورهی مدیریت: موضوع مورد علاقهی من! در این بخش قرار است به بررسی مسائل صنعت مشاوره در ایران و جهان و ارائهی راهنماییهای کاربردی به مشاوران مدیریت بپردازیم.
ـ طنز و کاریکاتور: در این بخش فعلا هر ماه تعدادی کاریکاتور مدیریتی منتخب چاپ خواهند شد تا بعدها که به تولید در این حوزه برسیم!
مسئولیت بخشهای وبلاگستان مدیریتی، مشاهدهگر، کسب و کارهای کوچک، مشاورهی مدیریت و طنز و کاریکاتور هم با من است و در مصاحبهها هم حضور خواهم داشت. 🙂
نتیجهی اولین تلاش جمعی ما در این زمینه، تدبیر بهمن ماه است که حدود یک هفته است منتشر شده است که طرح جلدش را در زیر میبینید:
مطالب جذاب این شماره از نظر من اینهاست:
ـ مصاحبه با آقای دکتر منطقی مدیرعامل سابق ایران خودرو و مدیرعامل فعلی سازمان صنایع هوایی ایران (حرفهای جذابی زدند که بخشی از آنها را هفتهی آینده در یک پست منتشر میکنم.)
ـ افتراح با موضوع: بنگاهها در برابر نوسانات شدید نرخ ارز باید چه کار کنند؟
مقالهی ماه با موضوع: تولید آینده.
این روزها که در حال آمادهسازی تدبیر اسفند ماه هستیم، امیدوارم زحمت بکشید و تدبیر بهمن را ببینید و ما را هم از نظرات خوبتان محروم نفرمایید. 🙂
پ.ن. ماهنامهی مدیریتی گزارهها هم بعد از چند ماه وقفه که بهعلت مشکلات سایت ایجاد شد، انشالله بهعنوان هدیهی نوروزی هفتهی آینده منتشر خواهد شد.
ایده امپراتوری شگفتانگیز دیسنیلند در یک مسافرت خانوادگی متولد شد. والتدیسنی در حال بازدید از “باغهای تیوولی” ـ یکی از قدیمترین پارکهای سرگرمی اروپا ـ بود که متوجه شد میتواند نمونه بهتر و بزرگتری از آن را در کالیفرنیا بسازد. روش او چندان هم غیرمعمول نبود: کارآفرینان بزرگ ایدههای جدید کسب و کار را با تمرکز بر روی فرصتهای قابل مشاهده در زندگی روزمره مییابند.
اندی بوینتون نویسنده مشترک کتاب “شکارچی ایده” در این زمینه میگوید: “دنیای اطراف شما مملو است از ایدههایی که میتوانند مفید باشند.”
هیچ یک از این ایدهها با زیاد فکر کردن در خلأ بهسراغ شما نخواهند آمد. لازم است به جهان بیرون بپیوندید و رفتارهایی را تمرین کنید که شما را به سوی ایدههای نو راهنمایی میکنند. بوینتون میگوید: “نوآوری بهمعنای اینکه چقدر باهوشید نیست؛ بلکه معنای آن شکار ایدهها است. رفتار شما بر هوشتان غلبه دارد.“
با فرا گرفتن روش درست فکر کردن و اقدام برای کشاندن فرصتها به زیر نور درخشان خورشید ذهنتان، جریان بیپایانی از ایدههای جدید کسب و کار را در زندگی روزمرهتان شاهد خواهید بود. سه نکته که در اینجا ارائه میشوند به شما برای کشف الهامات جهان پیرامونتان کمک خواهند کرد:
۱- فهرستی از فرصتهای موجود را ثبت کنید: بوینتون پیشنهاد میکند: “در هر زمانی، کاری هست که باید انجام شود” که بدین معناست: دنیا پر است از مسائلی که باید حل شوند. بنابراین در حین پیش رفتن با جریان زندگی روزمره، فهرستی از کارهایی که دیگران از انجام آنها شانه خالی میکنند، آنها را نادیده میگیرند یا در انجام اثربخش آنها شکست میخورند، تهیه کنید. هر کدام از اینها، یک فرصت بالقوه است. بوینتون میگوید: “با تجربیات خودتان شروع کنید.” از خودتان سؤال کنید چه چیزی مرا دچار خطا میکند؟ چه چیزی میتواند سادهتر شود؟ چطور لذت بیشتری ایجاد کنم؟ چطور آسایش بیشتری فراهم آورم؟ دغدغههای خودتان، شما را به سوی مسائل واقعی میکشاند که خود، میتوانند به ایدههای نوین کسب و کار بدل شوند.
۲- بهدنبال شکار ایدهها در موقعیتهای گوناگون باشید: ایدههای نو نیازمند خلاقیتاند و خلاقیت، نیازمند دستیابی به تازگی و تنوع. ممکن است شما یک ایده بزرگ را زمانی که در تعطیلات هستید ببابید یا به یک الهام غیرمنتظره در یک موزهی هنر تجربی دست یابید. بوینتون میگوید: “اگر چشمان خود را بگشایید، پاسخ، همینجا پیش روی شماست. اما دنیای شما باید بهاندازه کافی گسترده و متنوع باشد تا بتواند ایدههایی را که بهدنبال آنها هستید به شما بدهد.”
جستجوی شما باید هدفمند باشد. بوینتون میگوید: “شکارچیانِ ماهرِ ایدهها زمانی که با مردم سخن میگویند، تنها نمیخواهند یک رابطه اجتماعی برقرار کنند؛ بلکه آنها بهدنبال یاد گرفتن از دانستهها و کشف معادن کارهای قابل انجام در دنیای اطراف خود هستند تا به ایدههای مفید دست یابند.”
۳- ببینید دیگران چطور مسائل کسب و کاری را حل میکنند: در هر موقعیتی، با مجموعهای از مسائل مواجهید که قبلا کسی تلاش کرده است تا آنها را حل کند. هر یک از این تلاشها، خود فرصتی برای یادگیری هستند. با بررسی اینکه چگونه فروشگاههای موفق موجودیشان را مدیریت میکنند، چگونه بستهبندی محصولات توجه شما را به خود جلب میکند یا اینکه چطور آمازون، خریدهای ناگهانی را جرقه میزند، شروع کنید. احتمالا میتوانید روش بهتری برای حل یک مسئله مشابه بیابید یا برای حل یک مسئله متفاوت الهام بگیرید.
بوینتون میگوید: “شما واقعا میتوانید ایدهها را قرض بگیرید و از آنها دوباره استفاده کنید و بهکارشان ببرید. با ایجاد عادت ذهنی کشف راهحلهای دیگران، چشمان شما به روی آنچه آن بیرون در حال رخ دادن است، باز خواهد شد.”
این آگهی مربوط به یکی از شرکتهایی است که من با آن همکاری دارم و به درخواست دوستان همکار منتشر میشود:
شرکت مهندسی مشاور حاسب سیستم برای همکاری در دفتر مدیریت پروژه (PMO) نیازمند مهندس صنایع مسلط به مباحث کنترل پروژه و نرمافزار MSP است. گفتنی است برای این فرصت شغلی سابقه کار ضروری نبوده ولی نظم و مسئولیتپذیری مزیت محسوب میشود.
لطفا رزومههایتان را به نشانی ایمیل info@hasebsystem.com ارسال فرمایید.
پ.ن. ضمن تشکر از دوستانی که برای آگهیهای اخیر رزومه فرستادهاند، لازم است بگویم که بهدلیل نیاز به حل پارهای مسائل اولیهی فیمابین با کارفرماهای پروژهها (مسائل مربوط به آغاز پروژه بعد از عقد قرارداد)، در دعوت از دوستان برای مصاحبه تأخیر بهوجود آمد. إنشالله بهزودی دوستان به مصاحبه دعوت خواهند شد.
یادم هست اولین مطلبم که در مطبوعات چاپ شد چقدر سر و صدا کردم. 🙂 خیلی خیلی خوشحال بودم و دیگر فکر میکردم من دیگر همان علی شهاب دیروزی نیستم. مسئله فقط هیجانزدگی از دیدن اسمم بالای یک مطلب چاپی نبود: کلاس کاری من بالاتر رفته بود! تا مدتها عادت داشتم هر مقالهای که از من چاپ میشد، با شادی تمام نشانی مقاله را در جاهای مختلف مینوشتم و برای هر کسی هم که میرسیدم، با آب و تاب تعریف میکردم: ببینید چقدر من آدم موفقی هستم؟
اما … بهتدریج دامنهی همکاریام با مطبوعات گستردهتر شد و مقالاتم بهصورت ماهانه و این اواخر هفتگی در نشریات مختلفی به چاپ رسیدند. و با کم شدن فاصلهی زمان انتشار مقالات، از آن شادی درونی دیگر خبری نبود. دیگر دیدن نوشتهی چاپیام برایام تبدیل به یک اتفاق عادی شده است. ماجرا البته فقط این نبود. در واقع قصهی اصلی این بود که من احساس میکردم که لازم است شادی رسیدن به هر موفقیتی را در محیط اجتماعی دور و برم فریاد بزنم. اسم این را هم گذاشته بودم برندسازی شخصی! اینکه دیگران ببینند من چقدر کارهای بزرگی میکنم و به کجاها دارم میرسم، از نظر منِ آن روزها برای ارتقای جایگاهم در زندگی شغلی و حتا شخصیام بسیار مهم بود.
اما یک اتفاق مهمتر در همین گیر و دار برای من افتاد و آن هم تلنگرهایی بود که چند نفر از دوستان عزیزم به من زدند:
“خب که چی؟ چرا میخوای خودت را برای هزارمین بار اثبات کنی؟ فکر نمیکنی حال دیگران ممکنه به هم بخوره؟”
“هیچ دقت کردی که بقیه در موردت چی فکر میکنند؟ تو داری کاری میکنی که دیگران فکر کنند آدم بسیار کاملی هستی و نقطهی ضعفی نداری! خیلیها برای همین از تو میترسند!”
“عقدهی تحسین شدن داری؟”
و چیزهای دیگری شبیه اینها.
راستش را بخواهید باید اعتراف کنم که از یک جایی بهبعد واقعا تحسین شدن بابت بزرگترین موفقیتها هم لذت زیادی ندارد! همانطور که خودت احتمالا شانهای بالا میاندازی، دیگران هم همینگونه به تو و زندگیات نگاه میکنند. از آن مهمتر اینکه من امروز متوجه شدم آن روزها دو اتفاق بسیار بد دیگر هم افتاده بود که من از آنها بیخبر بودهام:
یک ـ بهتدریج تعریف موفقیت برای من عوض شد و دیگر نمیدانستم موفقیت یعنی چی؟
دو ـ خودم هم دیگر نمیتوانستم تشخیص بدهم، خودِ واقعیام کدام است؟ آن کسی که خودم میشناسمش یا آن کسی که تلاش دارد پشت یک مشت موفقیتهایی نسبی خودش را پنهان کند؟
و همینجا بود که با حقیقتی عریان روبرو شدم: من همان کسی نیستم که دیگران فکر میکنند. و از آن بدتر اینکه خودم هم دارم فراموش میکنم آن جملهی معروف بیهقی را: “و من، این همه نیستم …“
*******
“من، این همه نیستم.” این یکی از کلیدیترین جملههای زندگی من بوده است که برای سالها فراموشش کرده بودم. و با بهیاد آوردن این جمله، یکی از بزرگترین کشفهای امسال زندگی من اتفاق افتاد: اینکه نمایش دادن، کوچکترین رابطهای با برندسازی شخصی که ندارد، هیچ؛ از جایی بهبعد تبدیل میشود به بزرگترین حجاب پیش روی خود آدمی: اینکه دیگران، از یاد ببرند تو هم آدمی هستی شکننده با نقاطی ضعف بسیار. آدمی که همیشه نباید سرحال و پرانرژی و سرشار از ایده باشد. آدمی که حق دارد گاهی وقتها کم بیاورد و بخواهد برود در گوشهی تنهاییاش به آسمان زل بزند و اشک بریزد. آدمی که اشتباهاتش از انتخابهای درستش همیشه بیشتر است … و بدتر وقتی است که همین آدم خاکستری، خودش هم یادش برود کیست، از کجا آمده و به کجا خواهد رفت!
*******
قصهی بالا میتواند کاملا واقعی باشد یا نباشد. میشود بخشی از آن واقعیت باشد و بخشی از آن هم داستانپردازی و خیال. اما هر کدام از اینها هم که باشد، نتیجهاش یکی از درسهای بزرگ زندگی برای من است: بگذارید عملکرد شما در انجام کارهای بزرگ از شما سخن بگوید؛ نه اینکه خودتان موفقیتهای خیالیتان را روایت کنید. برندسازی شخصی یک نمایش نیست: پرترهای است که از خودتان کشیدهاید و زندگی، آن را روی دیوارش بهنمایش گذاشته است تا دیگران ببینندش و از روی علاقه و میل و اشتیاق، کشفاش کنند.
در این وبلاگ بارها و بارها دربارهی راه و روش موفق شدن حرف زدهایم. جدا از این در دنیای مجازی و غیرمجازی، منابع بسیاری دربارهی راههای رسیدن به موفقیت وجود دارند. هر روز هزاران کلاس دربارهی موفقیت این طرف و آن طرف برگزار میشوند. و از همه مهمتر، هر روز میلیونها نفر در سراسر جهان از موفقیتهایشان سرمست میشوند و بسیاری دیگر هم که اساسا موفق آفریده شدهاند. 🙂
همهی ما بارها با افرادی برخورد کردهایم که خودشان را موفق میدانستهاند؛ اما از نظر ما کوچکترین موفقیتی نداشتهاند. من همیشه در مواجهه با چنین آدمهایی به این فکر میکنم که چرا و چطور و طی چه فرایندی طرف مقابل به این نتیجه رسیده که احساس کند آدم موفقی است؟
متأسفانه در بسیاری موارد، آن فرد دچار بیماری توهم بوده است؛ یعنی خودِ مطلوبش را با خودِ موجودش اشتباه گرفته است! اما با فرض اینکه فرد چنین مشکلی ندارد، میشود منطقیتر به ماجرا نگاه کرد. مدتهاست که برای تعریفِ موفقیت و احساس موفقیت، سؤالات زیر بهصورت جدی برای من مطرحاند:
۱- موفقیت مطلق است یا نسبی؟ یعنی موفقیت در چارچوب زندگی شخصی من تعریف میشود یا در زندگی اجتماعی من با دیگران؟ بهعبارت دیگر من در مقایسه با خودم باید احساس موفقیت بکنم یا در مقایسه با دیگران؟
۲- اگر منِ امروز، در قیاس با خودِ دیروزم خودم را موفق بدانم، آیا فاصلهی طی شده و تفاوت نقطهی امروز با دیروز در تعریف این موفقیت مهم است؟
۳- آیا رسیدن به هدفی که از گذشته برای خودم تعریف کرده بودم، رسیده باشم، موفقیت است؛ آن هم وقتی که امروز میدانم میتوانستهام بسیار فراتر از آن هدف بروم؟ بهعبارت دیگر: آیا مقایسهی اینکه “چقدر میتوانستهام موفق باشم” با “جایگاه امروزم”، در احساس موفقیت مؤثر است؟
۴- اگر قرار شد موفقیت را در مقایسه با دیگران تعریف بکنم، آیا انتخاب مناسب افرادی که با آنها خودم را میسنجم، در ایجادِ احساسِ درست موفقیت و فرار از بیماری توهم مؤثرند؟
در پاسخ به سؤالات فوق، من به گزارههای زیر رسیدم:
۱- موفقیت هم مطلق است هم نسبی. من هم بهنسبت خودم میتوانم “موفق” باشم و هم در مقایسه با دیگران.
۲ و ۳- نقطهی امروز قطعا مهم است. موفقیت خیلی ساده میتواند اینجوری تعریف شود: “رضایت از بودن!” یعنی همین که من از بودنِ امروزم راضی باشم، خودش بزرگترین موفقیت است؛ چرا که جایگاه امروز من نتیجهی زنجیرهای از انتخابها و اقدامات من در زندگیام است. طبیعی است که در این مسیر اشتباهات بسیاری داشتهام؛ اما همین که بدانم سکان کشتی زندگیام در دست خودم بوده و در نتیجه میتوانم دوباره شروع کنم و اینبار حداقل اشتباهات قبلیام را مرتکب نشوم و در این مسیرِ جدید، میتوانم از لذت کشف کردن و پیش رفتن لذت ببرم، میتواند خودش بزرگترین لذت و در عین حال، بزرگترین انگیزه برای رسیدن به موفقیتهای بزرگ باشد. البته اینکه میتوانستهام کجا باشم هم مهم است؛ اما نه برای شکنجهی خود که برای راه یافتن و طی نکردن دوبارهی هزار راهِ رفته!
۴- اما تجربهی شخصی من در زندگی این بوده که اگر چه تعریف موفقیت در چارچوب زندگیِ خودم برای ایجاد احساس رضایت مهم است؛ اما نگاه کردن به دنیای اطراف و آدمهایی که دور و برم هستند، بسیار مهمتر است. بهویژه من درمانی بهتر از این مقایسهی بیرحمانه، برای بیماری “توهم” نمیشناسم. از آن مهمتر، یک راهِخوب اینکه من میتوانستهام کجا باشم و میتوانم به کجا برسم، همین مقایسه با دیگران است. البته وقتی از مقایسه با دیگران حرف میزنم، طبیعتا منظورم مقایسه با آدمهای پایینتر از خودم نیست؛ بلکه دقیقن منظورم مقایسه با کسانی است که از من هزار پله جلوترند. همین مقایسه در عین حال، بزرگترین انگیزه میتواند باشد برای رفتن و رسیدن …
بارها گفتهام که اگر بشود اسم جایگاه امروزی من را در زندگیام موفقیت گذاشت، مهمترین علتاش این بوده که همیشه دور و برم پر بوده از آدمهای بزرگ. کسانی که همیشه با فاصلهی بسیار زیادی از من جلوتر بودهاند. کسانی که به من آموختهاند که تا کجا میتوان پیش رفت و حد تصور من را از تعریف موفقیت، بسیار بالاتر بردهاند. آنها به من یاد دادهاند که: “موفقیت اصلا یعنی چی!” (تصویر بالایی را که دیدید!) بودن در کنار آنها من را از خوابِ خوشِ خیال، بیدار کرده و یک اضطراب همیشگی اما بسیار لذتبخش را در من ایجاد کرده است: “اینجا، جای من نیست!” از همه مهمتر اینکه آنها به من یاد دادهاند که برای رسیدن به جایگاههای بالاتر باید چه کنم و چه ویژگیهایی داشته باشم و حتی فراتر از آن، دست من را هم گرفتهاند و در مسیر جلو رفتن راهنماییام کردهاند. من همیشه خودم را وامدار راهنماییها و دوستیهای شهرام، علی، نیما، احسان، حامد، وفا و دوستان بزرگوار دیگری که در دنیای مجازی اثری از آنها نیست، میدانم.
شاید بد نباشد همین امروز و همین لحظه، نگاهی دوباره داشته باشیم به اینکه آیا احساس موفقیت میکنیم و پاسخاش چه مثبت باشد و چه منفی، با حداقل کردن نقش احساسات و پررنگ کردن نقش عقل، بفهمیم چرا اینگونه است و چه باید کرد؟ اصلا تعریف موفقیت برای من چیست؟ آیا دیگران هم مرا موفق میدانند؟ و سؤالاتی شبیه اینها. خلاصه اینکه: چقدر و چرا من موفقام!؟
من بارها این بازنگری را در زندگیام انجام دادهام و نتایج خوبی گرفتهام. پیشنهاد میکنم شما هم یک بار امتحانش کنید!