ما اعتقاد داریم که در فوتبال همه چیز ممکن است. من خیلی خوشحال هستم. این چیزی بود که پس از قهرمانی در چمپیونزلیگ به فکر آن بودم. از اعماق قلبم ایمان داشتم که در یورو خوب کار خواهیم کرد. شاید آنطور که میخواستیم پیش نرفت ولی این دو ۱۰۰ متر نیست، دو ماراتن است. از گروهمان صعود کردیم. نانی، رناتو سانچس و کوارشما گلزنی کردند بنابراین ما یک تیم هستیم و همه چیز برعهده من نیست.+
همیشه گفتهام که رؤیای من قهرمانی با پرتغال است و حالا به این مهم نزدیکتر از همیشه هستیم. این همان چیزی بود که از ابتدا میخواستیم. میدانستیم که مسیری طولانی در پیش داریم ولی برای این مسیر دشوار آماده بودیم. همواره بر این اعتقاد هستم که بهتر است ابتدا بد شروع کنیم اما پایانی خوب داشته باشیم.+
خیلی خوشحالم. این چیزی بود که سالها به دنبال آن بودم. از سال ۲۰۰۴٫ از خدا خواسته بودم تا شانس دوبارهای به من بدهد. پس از سالها از خودگذشتگی، پرتغال شایسته این جام بود. +
شاید قبل از شروع یورو کمتر کسی از بین ما پیشبینی قهرمانی پرتغال را داشت؛ اما آنها ۱۲ سال پس از شکست تلخ و ناعادلانهشان در فینال یورو ۲۰۰۴ این بار خودشان در نقش یونان بازیها (اما با سبک بازی متفاوت از آن یونان نازیبا) فرانسهی میزبان را بردند و قهرمان شدند.پرتغالی که قهرمان یورو ۲۰۱۶ شد با آن تیم جذاب ۲۰۱۴ تنها یک نقطهی اشتراک داشت: کریس رونالدو؛ اما “روتالدو”یی متفاوت که این بار نه در نقش یک پدیدهی جوان که بهعنوان یک کاپیتان و رهبر بزرگ تیمش را تا قله پیش برد (و شاید اوج آن، نقش مهم او در کنار زمین در بازی فینالی بود که در آن مصدوم شد!) پرتغال قهرمان یورو با رقبایش هم تفاوتهای زیادی داشت: آنها نه ستارههای درخشان آلمان را داشتند، نه جوانان گرانقیمت فرانسه و نه حتی باتجربههای ایتالیا را. اما پرتغال چگونه قهرمان یورو شد؟ نقل قولهای بالا از کریس رونالدو بهدنبال تاباندن نوری به مسیر عجیب قهرمانی آنها است. قهرمانی پرتغال انگار با کشف “راز سیب” اتفاق افتاد:
اگر رؤیا و باوری بزرگ داشته باشی، حتی غیرممکن هم غیرممکن نیست!
مسابقهی برنده شدن یک دو استقامت طولانی و امدادی است که در آن باید با کمک دیگران بازی را خوب تمام کنی؛ حتی اگر خوب شروع نکردی! (بنابراین حتی اگر خوب شروع نکردی نگران نباش و ادامه بده!)
زندگی همیشه شانس دوبارهای میدهد؛ اما آیا تو توانایی بهرهگیری از آن شانس دوباره را داری؟
جاودانگی، مبارک آقای رونالدو. کاش لیو مسی دوستداشتنی هم بتواند در این سالهای باقیماندهی بازیش مثل رونالدو برای کشورش هم جاودانه شود.
لینک مطالبی که توصیه میکنم حتما بخوانید، با رنگ قرمز نمایش داده میشوند. ضمنا لینکهایی را که از نظر من تنها خواندن عنوانشان کفایت میکند، با پسزمینهی زرد رنگ نمایش میدهم.
اگر تمایل به دریافت هر هفته دو مطلب آموزشی در زمینهی مهارتهای کار حرفهای و همچنین لینکهای منتخب کار حرفهای در ایمیلتان هستید، در راهکاو عضو شوید!
میتوانید گزیدهی بهترین مطالب فارسی و انگلیسی مطالعه شدهی من را در تمام روزهای هفته در صفحهی پاکت من دنبال کنید!
من مسئولیتی در مورد کپیکاری محتوا در سایتهای مورد مطالعهام ندارم. اگر چنین اشتباهی صورت بپذیرد، مسئولیت با نویسندهی سایت مورد نظر است. اما لطفا اعتراضتان را برایم بنویسید تا مطلب مورد نظر را از این فهرست منتخب حذفش کنم.
“فوتبال به من همه چیز داده؛ وقتی ۱۶ ساله بودم به عنوان یک جوان روستایی، به مادرید آمدم تا رؤیای فوتبالیست شدنم را محقق کنم و الان با ۶۱ سال سن میتوانم بگویم که همهی آرزوهایم برآورده شده. بهعلاوه باید به خوششانسیام هم اشاره کنم که مرا در دو تیم بزرگ مثل رئال مادرید و فدراسیون فوتبال اسپانیا یاری کرد.”
“جامهای بزرگی که فتح کردهام همیشه خیلی مهم بودهاند؛ ولی از نظر من جذابترین دورهی سنیام، همان ۱۶ سالگیام بود که در تیم پایهای رئال مادرید سپری شد. میتوانم بگویم که روزهای فوقالعاده و فراموشنشدنی بود. ما گروهی بودیم که بدون درنظر داشتن پول و یا شهرت بازی میکردیم. ما فقط دوست داشتیم تا انسانها و بازیکنان بزرگی باشیم.”
“اساتید فوتبال و اساتید زندگی به من یاد دادند که بیشتر از همه احترام است که مسیر موفقیت است. آنها با ما نهتنها مثل یک فرد عادی و بلند پایه، بلکه مثل یک اشرافزاده برخورد میکردند: اینکه به تو احترام میگذارند، مهمترین نکتهی موجود است. در شهرک ورزشی، کارگری به نام آنتونیو مسکیتا بود که همه او را مسکی صدا می کردند و همه به او لطف و محبت ویژهای داشتند و به او توجه میکردند. مهمترین نکته برای یک سرمربی و کلید همه مسائل در این است که بتوانی کاری کنی که بازیکنانت به این باور برسند که این آنها هستند که فرمان میدهند ولی در نهایت این مربی است که تصمیمات مهم را میگیرد و همه از او پیروی میکنند.” (ویسنته دلبوسکه؛ اینجا)
پایان تلخ یورو ۲۰۱۶ برای اسپانیا، نقطهی پایانی بر مسیر پرافتخار یک مربی بزرگ بود: ویسنته دلبوسکه، مربی که همیشه در سایهی ستارههای درخشان تیمش قرار داشت؛ اما هیچ کس نمیتواند انکار کند با فتح یک یورو و یک جام جهانی و دو لیگ قهرمانان اروپا، یکی از بزرگترین و پرافتخارترین مربیان تاریخ است. چیزی که بیش از هر چیزی در مورد دلبوسکه آن را تحسین میکردم، فروتنی همیشگی و ادبیات محترمانه و دوستداشتنی او در هر شرایطی ـ چه پیروزی و چه شکست ـ بود. این حرفهای استاد اگر چه چند سال پیش از این بیان شده؛ اما میتواند خلاصهای باشد از اندیشه، تفکر و رفتار ـ و یا بهعبارت بهتر، سلوک ـ یک مربی و یک برندهی بزرگ. به کلیدواژههای پررنگ شده و جملهی آخر دقت کنید. آرزو میکنم که ما هم یاد بگیریم که گفتار و رفتار ما دو عامل مهم هموارکننده در طی مسیر طولانی موفقیت هستند.
بهاحترام ویسنته دلبوسکه دوستداشتنی کلاه از سر برمیدارم. 🙂
لینک مطالبی که توصیه میکنم حتما بخوانید، با رنگ قرمز نمایش داده میشوند. ضمنا لینکهایی را که از نظر من تنها خواندن عنوانشان کفایت میکند، با پسزمینهی زرد رنگ نمایش میدهم.
اگر تمایل به دریافت هر هفته دو مطلب آموزشی در زمینهی مهارتهای کار حرفهای و همچنین لینکهای منتخب کار حرفهای در ایمیلتان هستید، در راهکاو عضو شوید!
میتوانید گزیدهی بهترین مطالب فارسی و انگلیسی مطالعه شدهی من را در تمام روزهای هفته در صفحهی پاکت من دنبال کنید!
من مسئولیتی در مورد کپیکاری محتوا در سایتهای مورد مطالعهام ندارم. اگر چنین اشتباهی صورت بپذیرد، مسئولیت با نویسندهی سایت مورد نظر است. اما لطفا اعتراضتان را برایم بنویسید تا مطلب مورد نظر را از این فهرست منتخب حذفش کنم.
“گاهی نمیشود که نمیشود که نمیشود.” این روزها در مواجهه با “آرزوهای بزرگ” و “رؤیاها” یکی از گزینههای اصلی موجود همین است! 🙂 آیندهای محتوم اما نامعلومِ در پیش ما، وقتی کنار تجربیات گذشتهی زندگیمان قرار میگیرد، ما را به این نتیجه میرساند که هر چقدر هم که تلاش کنیم، باز هم خبری از موفقیتهای مورد انتظار نخواهد بود. زندگی سرِ سازگاری با ما را ندارد و قرار نیست آنی بشود که ما میخواهیم. همین است که ناامیدی بر ما غلبه میکند و در بسیاری از اوقات حتی حرکت در مسیر رؤیاهای بزرگمان را اصلا آغاز نمیکنیم. هر از گاهی هم که به هر دلیل و با هر انگیزهای حرکت را کلید میزنیم، پس از گذشت مدتی و با برخورد با اولین شکستها کار را ناتمام باقی میگذاریم و دوباره زانوی غم بغل میگیریم (نگارنده خودش یکی از اساتید چیرهدست این ناتمام گذاشتن است!) واقعیت البته این است که گذشته، رابطهی ارگانیکی با آینده ندارد و اتفاقا تفاوت بزرگی هم دارد: امروزی که میتوان با آن آینده را ساخت.
اما فارغ از این چرخهی معیوب تکرارشوندهی امید تا ناامیدی، ما در عمقِ درونمان با مشکلات دیگری هم مواجه هستیم که به این حسِ درون بیانگیزگی دامن میزنند. چند روز پیش دوباره گرفتار حس ناامیدی شده بودم. در فکر این بودم که من تمامی تلاشم را کردهام و نشده و کجای کارم دچار مشکل بوده است. کمی بعدتر به این فکر افتادم که نقش من در تحقق این رؤیاها چیست و تا چه حد شرایط محیطی روی آنها تأثیرگذارند. در آن لحظات خودم را خلع سلاح حس میکردم: من که تمام تلاشم را کردهام، پس چرا نشد و نمیشود؟ در این فکرها غوطهور بودم که ناگهان متوجه موضوع عجیبی شدم. میدانستم بخشی از داستان، اشتباهات من در تصمیمگیری و جهت حرکت و اقداماتم بوده است؛ اما یک نکتهی بسیار مهمتر این بود که متوجه شدم نمیتوانم در ذهنم خودم را در روزی تصور کنم که رؤیاهای بزرگم محقق شدهاند! ترسناک بود: اینکه قرار نیست رؤیایی محقق بشود یا نشود بهجای خود، اینکه در اعماق ذهنم بهصورت ناخودآگاه نمیتوانستم تحقق رؤیایم را تصور کنم، مسئلهی مهمی بود که نمیتوانستم از آن بگذرم. نقش شکستهای گذشتهی زندگی در ترس از عدم تحقق رؤیاها بهجای خود، من در زندگیم رؤیاهای بزرگی هم داشتهام که عینا و حتی بالاتر از آنی که تصور میکردم محقق شدهاند! کمی که بیشتر فکر کردم متوجه شدم که داستان از جای دیگری نشأت میگیرد: “من خودم را شایستهی تحقق آرزویم نمیدانم!” اوه! چه دردناک!
بارها خواندهایم و شنیدهایم که یکی از عوامل موفقیت در مسیر تحقق رؤیاهای بزرگ، داشتن تصویر ذهنی مشخصی در مورد آن رؤیا و کیفیت تحقق آن است. اگر از ادعاهایی چون قانون جذب که بگذریم، واقعیت این است که این تصویر مشخص دارای کارکرد بسیار مهمی است: اینکه من بدانم برای تحقق رؤیاهایم باید واجد چه ویژگیها و توانمندیهایم باشم و چگونه لازم است دنیای سرشار از نامرادیها را تغییر بدهم (یا حتی با آن کنار بیایم!) تا رؤیاهایم محقق شوند. این تصویر مشخص، البته انگیزهبخش و الهامبخش هم خواهد بود: هر زمانی که دچار ناامیدی شدی، با یادآوری آن میتوانی انگیزه و شور درونیات را بیدار کنی! اما چرا این تصاویر ذهنی از آینده و رؤیاهای محقق شده برای ما کار نمیکنند؟
اگر کمی با صداقت به درون خودمان نگاه کنیم میبینیم که یکی از مهمترین علتهای ناامیدی ما بعید انگاشتن فاصلهی میان امروزِ من با زندگی ایدهآل است. من فکر میکنم همین “منِ امروزی” باید آن رؤیای بزرگ را زندگی کند و وقتی با این مسئله مواجه میشوم که منِ امروزی نقصها و ضعفهایی دارد که متناسب با آن رؤیای بزرگ نیست، ناخودآگاهم بدون یادآوری اینکه “خب میتوانی تغییر کنی!”، تصمیم میگیرد که ناامید شود. 🙂 در عین حال نکتهی مهم دیگر این است که خیلی وقتها این “منِ امروزی” هم در دنیای واقعی لازم نیست تغییری کند تا شایستهی آن رؤیای بزرگ باشد: من دارم خودم، زندگیم و رؤیایم را دستِ کم میگیرم! (بگذریم از اینکه بهعنوان یک فرد باورمند به وجود خدای بزرگ و مهربان، اساسا ناامیدی را نباید جزو گزینههای زندگی بهحساب بیاورم!) حرفِ مردم ـ همانهایی که اغلبشان در تحقق رؤیایشان شکست خوردهاند ـ عامل مهم دیگری در دامن زدن به این حسِ ناخوشایند درونی است.
این تفکرات من را به این نتیجه رساند که ناامیدیِ درونی ما میتواند در واقع از جنس حسهای دیگری باشد. اما شاید مهمترین نکته در گذر از ناامیدیهای بزرگ زندگی، مقابله با این حسِ عذابِ وجدان (!) از نداشتن ویژگیها و شایستگیهای لازم برای زیستن رؤیاهایمان باشد. در مسیر رؤیاسازی سختترین کار این است که در درونمان بپذیریم که شایستهی داشتن و تحقق رؤیاها و آرزوهای بزرگ زندگیمان هستیم. آنوقت است که حتی میتوانیم ظرفیتهای بزرگتری را در خودمان کشف کنیم و متوجه شویم که شایستهی چه رؤیاهای بزرگی هستیم که تا بهامروز کمتر در اندیشهی آنها بودهایم. مولوی بزرگ در همین باب گفته است:
دلا چون طالب بیشی عشقی
تو کم اندیش در دل، بیش و کم را!
بعد از طی این مرحلهی دشوار است که تازه کار سخت دیگری را باید کلید بزنیم: مشخص کردن روشِ حرکت در مسیر تحقق رؤیایمان (استراتژی رؤیاسازی!) و آغازِ حرکت بهسوی تحقق رؤیاها. 🙂
حالا دیگر من خودم را شایستهی تحقق رؤیاهای بزرگ زندگیم میدانم و به خودم اعتماد دارم که میتوانم رؤیایم را زندگی کنم. شما چطور؟
لینک مطالبی که توصیه میکنم حتما بخوانید، با رنگ قرمز نمایش داده میشوند. ضمنا لینکهایی را که از نظر من تنها خواندن عنوانشان کفایت میکند، با پسزمینهی زرد رنگ نمایش میدهم.
اگر تمایل به دریافت هر هفته دو مطلب آموزشی در زمینهی مهارتهای کار حرفهای و همچنین لینکهای منتخب کار حرفهای در ایمیلتان هستید، در راهکاو عضو شوید!
میتوانید گزیدهی بهترین مطالب فارسی و انگلیسی مطالعه شدهی من را در تمام روزهای هفته در صفحهی پاکت من دنبال کنید!
من مسئولیتی در مورد کپیکاری محتوا در سایتهای مورد مطالعهام ندارم. اگر چنین اشتباهی صورت بپذیرد، مسئولیت با نویسندهی سایت مورد نظر است. اما لطفا اعتراضتان را برایم بنویسید تا مطلب مورد نظر را از این فهرست منتخب حذفش کنم.
لینک مطالبی که توصیه میکنم حتما بخوانید، با رنگ قرمز نمایش داده میشوند. ضمنا لینکهایی را که از نظر من تنها خواندن عنوانشان کفایت میکند، با پسزمینهی زرد رنگ نمایش میدهم.
اگر تمایل به دریافت هر هفته دو مطلب آموزشی در زمینهی مهارتهای کار حرفهای و همچنین لینکهای منتخب کار حرفهای در ایمیلتان هستید، در راهکاو عضو شوید!
میتوانید گزیدهی بهترین مطالب فارسی و انگلیسی مطالعه شدهی من را در تمام روزهای هفته در صفحهی پاکت من دنبال کنید!
من مسئولیتی در مورد کپیکاری محتوا در سایتهای مورد مطالعهام ندارم. اگر چنین اشتباهی صورت بپذیرد، مسئولیت با نویسندهی سایت مورد نظر است. اما لطفا اعتراضتان را برایم بنویسید تا مطلب مورد نظر را از این فهرست منتخب حذفش کنم.
لینک مطالبی که توصیه میکنم حتما بخوانید، با رنگ قرمز نمایش داده میشوند. ضمنا لینکهایی را که از نظر من تنها خواندن عنوانشان کفایت میکند، با پسزمینهی زرد رنگ نمایش میدهم.
اگر تمایل به دریافت هر هفته دو مطلب آموزشی در زمینهی مهارتهای کار حرفهای و همچنین لینکهای منتخب کار حرفهای در ایمیلتان هستید، در راهکاو عضو شوید!
میتوانید گزیدهی بهترین مطالب فارسی و انگلیسی مطالعه شدهی من را در تمام روزهای هفته در صفحهی پاکت من دنبال کنید!
من مسئولیتی در مورد کپیکاری محتوا در سایتهای مورد مطالعهام ندارم. اگر چنین اشتباهی صورت بپذیرد، مسئولیت با نویسندهی سایت مورد نظر است. اما لطفا اعتراضتان را برایم بنویسید تا مطلب مورد نظر را از این فهرست منتخب حذفش کنم.
“پپ و مورینیو هر دو رهبران ذاتی هستند. افراد کاریزماتیکی هستند که میدانند مردم را چگونه قانع کنند. هر کدام شخصیت خاص خودشان را دارند؛ اما در موارد بسیاری شبیه به هم هستند. بهطور مثال: هر دو احساساتی هستند. آن ها نهتنها توانایی انتقال دانش فوتبالیشان بلکه قابلیت انتقال ظرفیت روانیشان را هم دارند. وادار کردن تیم به جنگیدن برای شما بسیار دشوار است و یک حسن ضروری محسوب میشود. مهم نیست در تمرینات چقدر خوب هستید، اگر بازیکنان با شما نباشند اوضاع خوب پیش نمیرود.” (ژابی آلونسو؛ اینجا)
اینکه مدیران و رهبران بزرگ، با چنین تواناییهایی زاده میشوند یا اینکه ساخته میشوند، سؤالی است به قدمت تاریخ و هنوز هم هیچ دانشمندی نتوانسته است ثابت کند کدام یک از این دو درست هستند. امروزه بسیاری از دانشمندان ترجیح میدهند که به این سؤال پاسخی میانه بدهند: مدیریت و رهبری مستلزم ویژگیهایی هستند که بخشی از آنها ذاتیاند و بخشی دیگر آموختنی؛ اما آن چیزی که بیش از هر چیزی مهم است محیطی است که فرد در آن قرار میگیرد. در واقع فرد مناسب در جایگاه مناسب و در محیط مناسب میتواند مدیر و رهبر سازمانی موفقی باشد. اما هنوز یک سؤال مهم باقی است: یک مدیر و رهبر سازمانی چه ویژگیهایی باید داشته باشد؛ فارغ از اینکه این ویژگیها در وجود او ذاتی یا عارضی باشند.
ژابی آلونسو بههمین سؤال پاسخ داده است. پنج ویژگی کلیدی مدیران برجسته عبارتند از:
کاریزما: آنها افراد کاریزماتیکی هستند و میدانند چطور قلبهای دیگر انسانها را بهسوی خود بکشانند؛
قدرت اقناع: آنها میدانند چرا وچگونه میتوانند دیگر انسانها را قانع کنند تا نظرات آنها را بپذیرند و برای تحقق اهداف مدیر / رهبر / سازمان خود با تمام وجود، بکوشند؛
شخصیت خاص و متمایز: آنها شخصیتی قوی و مخصوص خودشان را دارند و با چند ویژگی خاص خودشان شناخته میشوند؛
قدرت احساسی: آنها میدانند که داشتن قدرت رسمی سازمانی دلیلی بر این نیست که فراموش کنند خودشان و دیگران “انسان” هستند و با احساس؛
معلم بودن: آنها میدانند چگونه باید دانش و تخصص را به دیگران بیاموزانند و در عین حال توانایی انگیزشبخشی و حمایت روانی از دیگران را در لحظات سخت دارند.
لینک مطالبی که توصیه میکنم حتما بخوانید، با رنگ قرمز نمایش داده میشوند. ضمنا لینکهایی را که از نظر من تنها خواندن عنوانشان کفایت میکند، با پسزمینهی زرد رنگ نمایش میدهم.
اگر تمایل به دریافت هر هفته دو مطلب آموزشی در زمینهی مهارتهای کار حرفهای و همچنین لینکهای منتخب کار حرفهای در ایمیلتان هستید، در راهکاو عضو شوید!
میتوانید گزیدهی بهترین مطالب فارسی و انگلیسی مطالعه شدهی من را در تمام روزهای هفته در صفحهی پاکت من دنبال کنید!
من مسئولیتی در مورد کپیکاری محتوا در سایتهای مورد مطالعهام ندارم. اگر چنین اشتباهی صورت بپذیرد، مسئولیت با نویسندهی سایت مورد نظر است. اما لطفا اعتراضتان را برایم بنویسید تا مطلب مورد نظر را از این فهرست منتخب حذفش کنم.