حقیقتی که میتوانم با اطمینان آن را بگویم این است: وقتی باور داشته باشی که همه چیز امکانپذیر است و بخواهی که با تمام وجود برای رسیدن به هدفهایت تلاش کنی، میتوانی به رؤیای نشدنی بعدی [بشریت] دست پیدا کنی. هیچ رؤیایی آنقدرها هم دور از دسترس نیست!
باز آلدرین (دومین انسانی که پا روی ماه گذاشت. بهمناسب ۵۰مین سالگرد موفقیت مأموریت آپولو ۱۱٫)
در دنیای امروز، بنگاهها در عمل با ارائهی نوآوریها و محصولات جدید به بازار در جهت حفظ موقعیت رقابتی خود در بازار داخلی و بینالمللی گام برمیدارند. از سوی دیگر، بنگاه با توسعهی سازماندهی و بهبود فرایندهای تولیدی و عملیاتی خود به دنبال کارایی بیشتر، کاهش هزینهها و ارایهی خدمات پس از فروش به مشتریان خود است. اما نوآوری علاوه بر جنبهی طراحی و تولید محصول، جنبهی بسیار مهم دیگری نیز دارد: تجاریسازی.
هدف هر نوآوری عرضهی محصولی به بازار است که مشتری داشته باشد که حاضر به خرید آن باشد. بنابراین در پی فرایند نوآوری که به محصول ختم میشود، باید فرایند دیگری هم وجود داشته باشد که محصول را در اختیار مشتری نهایی بگذارد. این فرایند همان فرایند “تجاریسازی” است که از تهیهی برنامهی کسبوکار آغاز میشود.
در واقع مهمترین اقدام هر بنگاه تجاری برای تجاریسازی محصول نوآوری و تأمین مالی آن داشتن “برنامهی کسبوکار” (بیزینسپلن) برای بنگاه است. تهیه برنامه کسبوکار میتواند علامتی مثبت برای جذب سرمایهگذاران جدید برای بنگاه محسوب شود.
داشتن برنامهی کسبوکار یک ابزار مهم و حیاتی برای بازاریابی محصول جدید و نوآور محور است. این برنامه باید از نظر بصری و ظاهری نیز برای مشتریان (و بهطور خاص سرمایهگذاران) جذاب باشد. همچنین این برنامه باید شفاف و با ادبیات قابل فهم نوشته شده باشد. نوشتن برنامهی کسبوکار باید دو هدف عمده را برای بنگاه تأمین نماید:
هدف درونی: در اینجا تیم مدیریتی بنگاه مجموعهای از اهداف را برای کسبوکار بنگاه در نظر میگیرند. این اهداف در برگیرندهی چگونگی توسعهی کسبوکار بنگاه، چگونگی تبدیل فناوریها و نوآوریها به محصول قابل عرضه به بازار و انجام کار تیمی و گروهی در بنگاه است. برای تهیهی یک برنامهی کسبوکار خوب و مفید برای بنگاه، تیم مدیریتی باید هدف مشخصی برای فعالیت های بنگاه ترسیم نماید. همچنین مدل کسبوکار و جهتگیریهای استراتژیک بنگاه و برنامهی معرفی محصول جدید به بازار را برای بنگاه در نظر بگیرد.
هدف بیرونی: برنامهی کسبوکار بنگاه میتواند بهعنوان یک ابزار بازاریابی برای بنگاه عمل نماید. از این رو برای یک برنامهی کسبوکار خوب حیاتی است که به جوهره و ماهیت نوآوری و کسبوکار جدید تاکید نماید. این مسئله موجب تمایز با دیگر رقبا در بازار میشود و موقعیت ممتازتری برای بنگاه در جهت جذب سرمایه گذار فراهم مینماید.
اما برنامهی کسبوکار در هر حال یک برنامه است! اجرای این برنامه در عمل است که اهمیت پیدا میکند. منظور از پیادهسازی برنامهی کسبوکار، واقعیسازی نتایج تعیین شده در برنامهی کسبوکار در هر دو سطح بنگاهی و کسبوکاری است. اگر بنگاهی شایستگیها، مزیتهای نسبی و رقابتی و سبد کسبوکارهای طرحریزی شدهی خود را در عمل ایجاد کند، برنامهی کسبوکارش را پیادهسازی نموده است. بههمین شکل اگر یک واحد کسبوکار توانسته باشد پیشنهاد ارزشی مورد انتظار خود را از طریق مزیتهای رقابتیاش به مشتری مورد نظر بفروشد، برنامهی کسبوکار خود را پیادهسازی کرده است. البته لازم است به نکتهی مهمی توجه کنیم: همیشه بین دنیای ایدهآل و دنیای واقعی فاصلهای وجود دارد که بهدلیل پیشفرضهای نادرست در برنامهریزی، تغییرات سریع دنیای واقعی، رخدادهای پیشبینی نشده و … ایجاد میشوند. بنابراین بنگاه همواره در مسیر “پیادهسازی کامل برنامهی کسبوکار خود” قرار دارد. بنابراین میتوان گفت پیادهسازی برنامهی کسبوکار بهمعنی “کم کردن همیشگی فاصلهی میان دنیای رؤیایی برنامهی کسبوکار با وضعیت واقعی کسبوکار در دنیا است.”
اجرای برنامهی کسبوکار عبارت است از: فرایند ایجاد زیرساختها و ابزارهای لازم برای دستیابی به “پیادهسازی کامل برنامهی کسبوکار” و موفقیت تجاری! این تعریف هم خیلی پیچیده نیست: بسیار شنیدهایم که بهترین برنامهی کسبوکار بدون اجرای درست منجر به موفقیت نخواهد شد. اجرا بهمعنی کارهایی نظیر: تدوین اقدامات و برنامههای اجرایی و زمانبندی آنها، تعیین ساختارهای اجرایی، سیستمهای سازمانی، نظام پاداش و عملکرد و دیگر ابزارها و زیرساختهای مورد نیاز یک سازمان استاندارد و سالم هستند. بههمین شکل “تعالی در اجرا” معنادار میشود: سازمانی موفقتر است که بتواند به بهترین شکل برنامهی کسبوکار خود را اجرا کند. البته نباید فراموش کرد که یک برنامهی کسبوکار ضعیف حتی با بهترین اجرا هم نمیتواند بهخوبی پیادهسازی شود!
بدین ترتیب با طی کردن این فرایند مفهومی کلان، بنگاه تجاری میتواند محصولات نوآورانهای را طراحی و آنها را بهخوبی تجاریسازی کند. البته نباید فراموش کرد که این فرایند کلی باید برای هر سازمانی بهصورت خاص سفارشیسازی شود؛ چرا که در طراحی فرایند طراحی و تجاریسازی محصولات نوآورانه دو عامل مهم تأثیرگذارند: صنعت محل فعالیت بنگاه و ویژگیهای خاص و نیازمندیهای خود بنگاه.
در دنیای استارتآپها با «برنامهی کسبوکار» مخالفت میشود و آن را دشمن نوآوری و تفکر استارتآپی که «مبتنی بر خلق سریع محصول، آزمون آن در بازار واقعی و اصلاح یا چرخش» است میدانند. شخصا این دو را با هم در تناقض نمیبینم. در اینباره در آینده خواهم نوشت.
«از نظر فنی، تاکتیکی، ذهنی، میل به برد و تمامی جنبهها ضعیف بودیم و حتی شایسته کسب ۱ امتیاز هم نبودیم.» (توماس توخل، سرمربی سابق دورتموند؛ اینجا)
توماس توخل که حالا دومین فصل حضورش را در پاریسنژرمن را پشت سر میگذارد. زمانی که این جملهی بالا را گفته بود، او هنوز مربی بود که روی نیمکت داغ دورتموندِ پس از یورگن کلوپ نشسته بود. او شاید دیوانگی و برونگرایی کلوپ را نداشته باشد؛ اما فکر میکنم همچنان یکی از جذابترین مربیانِ بدشانس دنیا است (شاید از نظر شانس بشود او را با استاد رانیری مقایسه کرد!) خوشحالم که در پیاسجی اینقدر عقلانیت وجود داشت که او را پس از نتایج نهچندان درخشان فصل اولش باز هم بهعنوان مربی نگه دارند.
اما برگردیم به آن تکجملهی بالایی. استاد توخل در این جملهی شاهکار، به این میپردازد که برای برنده شدن، باید از چه جنبههایی خودمان را آماده کنیم. براساس حرفهای توخل، ۳ عنصر «هنرِ آمادگی برای برنده شدن» را در اینجا مختصر و مفید مرور میکنیم:
آمادگی فنی: بدیهی است که برای برنده شدن لازم است در کاری که قرار است انجام دهیم، بهترین باشیم. فرقی نمیکند فوتبالیست باشیم، کارشناس فروش، مشاور مدیریت، مدیر پروژه یا هر چیز دیگری. برای برنده شدن باید دانش فنی و مهارت کافی را در حوزهی کاریمان داشته باشیم. و البته فراموش نکنیم که اینها مهارتهای سخت هستند و باید به فکر یادگیری و نهادینهسازی مهارتهای نرم هم باشیم.
آمادگی تاکتیکی: تاکتیک چیست؟ بهسادگی یعنی کاربرد مهارتها در جای درست و زمان درست. 🙂 پس چرا تاکتیکهای تیمهای مختلف با هم متفاوتاند؟ تفاوت در این است که چه مهارتی را کِی و کجا و چطور بهکار ببری.
آمادگی ذهنی: بازیِ زندگی و بازیهای شغلی، همگی دشوارند. برای پیروز شدن در این مسیر، اگر از درون انگیزه نگیرید و اگر در برابر ناملایمات بیرونی (بهویژه شکستها، زمین خوردنها و نقد غیرمنصفانه و تمسخر دیگران و …) و یا چالشهای درونی (حس تحقیر از نشدنها، ترس از عقبافتادنها، دردِ زمین خوردن و …) نتوانید دوام بیاورید، یا کاملا فرو میپاشید یا در بهترین حالت، مسیرِ رفتن در جهت دست یافتن به رؤیاهایتان را رها میکنید و به حداقلهای کمدردسر زندگی اکتفا خواهید کرد. این شاید مهمترین آمادگی است که برای پیروز شدن باید به آن دست یافت. در این مورد اجازه بدهید پیشنهادی هم بدهم: خواندن زندگینامهی بزرگان کارآفرینی و ورزش و دیدن مسیرِ زجرآوری که آنها برای رسیدن به موفقیت طی کردهاند، برای من یک راه مهم در یادگیری چگونگی ایجاد آمادگی ذهنی است. و البته تکنیکهای روانشناختی هم در این زمینه میتوانند بسیار مؤثر باشند.
هنرِ آمادگی برای پیروز شدن. 🙂 چه درس جذابی از استاد توخل یاد گرفتم. حالا میدانم که برای موفقیت، باید روی چه چیزهایی تمرکز کنم. اعتراف میکنم که تا بهامروز روی آمادگی فنی و ذهنی تا حدودی کار کردهام ولی روی آمادگی تاکتیکی کمتر زمان و انرژیِ تمرین گذاشتهام. شاید واقعا عامل اصلی شکستهای بزرگم در زندگی همین بوده است. اینکه چطور میشود تاکتیک را در زندگی واقعی ـ و نه فوتبال ـ تمرین کرد، موضوع تحقیق بعدی من خواهد بود که دربارهی نتایجش برایتان خواهم نوشت.
لینک مطالبی که توصیه میکنم حتما بخوانید، با رنگ قرمز نمایش داده میشوند.
لینکهای منتخب لزوما مربوط به هفتهای که گذشت، نیستند. ممکن است بعضی هفتهها تعداد مطالب جذاب بیشتر از ظرفیت انتشار در پست لینکهای هفته باشند. این لینکها بهتدریج در پستهای بعدی منتشر میشوند.
تلاش میکنم تا حد امکان لینک برخی مطالب بهزبان انگلیسی را هم در دستهبندیهای مطالب ارائه کنم.
میتوانید گزیدهی بهترین مطالب فارسی و انگلیسی مطالعه شدهی من را در تمام روزهای هفته در صفحهی پاکت من دنبال کنید!
«پدر و مادرم به من گفتند که از تجربه تمام آنچه در حال تجربهاش هستم لذت ببرم و دلیلی برای تغییر کردنم نیست. آنها از من خواستند تا در همین مسیر به حرکت در زندگی ادامه بدهم. خودم هم فکر میکنم که همان مسی ۱۰ سال پیش هستم. همه چیز را مثل قبل میبینم. من رشد کردم و درسهای زیادی آموختهام و خیلی چیزها را آنالیز کردهام، ولی به نظر خودم همان مسی همیشگی هستم.» (لیونل مسی؛ اینجا)
مسی برخلاف خیلی از ستارههای فوتبال ـ بهویژه استادنا زلاتان ابراهیموویچ! ـ خیلی زیاد اهل مصاحبه نیست و کمتر بهیاد میآوریم از او مصاحبهای خوانده باشیم. او در این مصاحبهی قدیمی که در این پست دربارهی آن گفتگو میکنیم، نکتهای گفته که شاید در نگاه اول چندان عمیق به نظر نیاید؛ اما در واقع دریایی از معنا در آن نهفته است.
مسی در اینجا بهنوعی این گزینگویهی مریلین مونرو را تکرار کرده است که: «خودت باش! جهان، اصل را ستایش میکند.» او میگوید که اگر «گوهر وجودی» خودت را بشناسی، در مسیر زندگی اگر چه تغییر میکنی و بزرگتر میشوی؛ اما همچنان خودت را و آنچه که هستی را همانگونه که بودی حس میکنی. اینکه ما هر از گاهی به خودمان میآییم و حس میکنیم که خودمان را نمیشناسیم، نشانهی تغییر نیست؛ نشانهی آن است که خودمان را نمیشناسیم (حسی که فروغ در این بیت شعر بهزیبایی تمام آن را تصویر کرده است: این دگر من نیستم، من نیستم / حیف از عمری که با من زیستم …)
در واقع گوهر وجودی ما ـ همان چیزی که واژهی مشترک بین عرفان و روانشناسی و ادبیات است ـ دستخوش تغییر نمیشود. او همانجایی که هست یعنی در دریای عمیق وجود ما قرار دارد و این ما هستیم که باید با یاد گرفتن غواصی در درون خودمان، او را بیابیم. و وقتی که او را یافتیم، تازه مسیر زندگی بهنوعی از ابتدا شروع میشود (تولدی دیگر؟)
قصد شعار دادن و بردن این نوشته بهسوی آنچه ادبیات عامهپسند روانشناسی از آن سخن میگوید را ندارم. صرفا میخواهم دربارهی تجربهی شخصی خودم بنویسم. این اواخر، به پیشنهاد یک دوست قدیمیِ روانشناس، سراغ شناخت شخصیتم براساس کهنالگوهای یونگی رفتم. نتیجه برایم حیرتانگیز بود: کشف اینکه در هزارتویی که شخصیت نامیده میشود، چه دارد میگذرد و تناقضهایی که سالهاست با آن در حال دست و پنجه نرم میکنم چیستند و از کجا آمدهاند. من فکر میکردم خودم را میشناسم؛ اما تازه فهمیدهام که چیزی که در مورد خودم میدانستم چیزی فراتر از «یک نکته از هزاران» نبوده است. 🙂 جالب اینکه ویژگی کلیدی کهنالگوی اصلی شخصیت من، خودشناسی است! حالا تازه از ابتدا باید قدم در راهی بگذارم که «پایانش نمیبینم …»
واقعیت این است که اگر چه خودشناسی جادهای سنگلاخ و ترسناک است؛ اما انگیزههایی پنهان در آن هستند که این فرایند را دلپذیر میسازند: اینکه هنوز امیدی هست برای کشف و شهود در مورد اینکه هستی و آمدنت بهر چه بود. اینکه شاید علت شکستها و دستاندازهای زندگی همین شناخت ناکافی در مورد خودت باشد. اینکه شاید کشف رازهای دنیای اطراف، در واقع از طریق کشف دنیای درون اتفاق بیافتد. اینها و خیلی چیزهای دیگر، دستاوردهایی است که در مسیر خودشناسی ممکن است به آدم رخ بنمایند. هر چند که همچنان نمیشود مطمئن بود که چه چیزی در این مسیر پیش روی تو است؟ با این حال بهگمانم به ریسکش میارزد!
مسیر خودشناسی بهطریق عارفان هم البته مسیر دیگری است که البته فکر نمیکنم برای آدم عادی مثل من، چندان دستیافتنی باشد. اما احتمالا میشود از آن ایدههایی را گرفت و برداشتهایی را داشت؛ چنان که از کلام سحرانگیز مولانا میخوانیم:
ره آسمان درون است، پرِ عشق را بجنبان
پرِ عشق چون قوی شد، غم نردبان نماند
تو مبین جهان ز بیرون، که جهان، درونِ دیده است
چون دو دیده را ببستی ز جهان، جهان نماند …
و در آخر یک نکته و آن هم اینکه شاید بتوان جملهی مریلین مونرو را اینگونه هم تعبیر کرد: «خودت را بشناس! جهان، اصل را میخواهد.» برای خودم و شما در این مسیر دشوار، آرزوی موفقیت دارم. 🙂
پ.ن.۱٫ خوشحال خواهم شد از ایدهها و اطلاعاتتان در مورد خودشناسی بنده را هم بینصیب نگذارید و آنها را برایم بنویسید. پیشاپیش سپاسگزارم.
پ.ن.۲٫ عنوان مطلب برگرفته است از بیتی از فاضل نظری: «خودشناسی قدم اول عاشق شدن است / وای بر یوسف اگر ناز زلیخا بکشد.» 🙂
لینک مطالبی که توصیه میکنم حتما بخوانید، با رنگ قرمز نمایش داده میشوند.
لینکهای منتخب لزوما مربوط به هفتهای که گذشت، نیستند. ممکن است بعضی هفتهها تعداد مطالب جذاب بیشتر از ظرفیت انتشار در پست لینکهای هفته باشند. این لینکها بهتدریج در پستهای بعدی منتشر میشوند.
تلاش میکنم تا حد امکان لینک برخی مطالب بهزبان انگلیسی را هم در دستهبندیهای مطالب ارائه کنم.
میتوانید گزیدهی بهترین مطالب فارسی و انگلیسی مطالعه شدهی من را در تمام روزهای هفته در صفحهی پاکت من دنبال کنید!
اعتماد بهنفس اگر چه از نظر روانشناختی ویژگی مثبتی است؛ اما آنقدر توسط آدمها بیش از اندازه استفاده شده است که تبدیل به یک ویژگی نهچندان جالب شخصیت افراد شده است. اما واقعیت این است که اعتماد به خودمان، آرزوهایمان و تواناییهایمان از مهمترین پیشنیازهای داشتن یک زندگی موفق و همراه با رشد و تعالی هستند. این اعتماد بهنفس به ما کمک میکند تا بهجای گوشهای نشستن، دست به کارهایی بزنیم که واقعا برای موفقیت به آنها نیاز داریم.
اما چگونه اعتماد بهنفس خود را تقویت کنیم؟ برای این سؤال میتوانیم به این بپردازیم که ویژگیهای انسانهای دارای اعتماد بهنفس چه چیزهایی هستند؟ در اینجا به این ویژگیها اشاره میکنیم:
کمتر غرولند میکنند و بیشتر کار: آنها معتقد هستند که برای هر مشکلی راهحلی وجود دارد و مهمترین اینکه آنها از پس آن مشکل بر میآیند! پس هموار نبودن مسیر و نداشتن منابع کافی، دلیل خوبی برای انجام ندادن کارها نیست!
هیچوقت دست از تلاش نمیکشند: آنها وقتی کاری را شروع کردند، تا آخر خط و رسیدن به نتیجه آن راه را ادامه میدهند. کم آوردن در مرام و مسلک آنها نیست!
بهدنبال جلب توجه دیگران نیستند: هدف آنها حل مشکل و بهسرانجام رساندن کارها است. برای آنها مهم نیست که نقششان در این مسیر توسط دیگران دیده شود؛ چرا که خودشان که میدانند چقدر کار بزرگی انجام دادهاند!
از درون خود انگیزه میگیرند و نه دنیای بیرونی: آنها نیازی به تشویق و حمایت دیگران ندارند؛ چرا که میدانند چرا میخواهند کاری را بهانجام برسانند.
دست از تلاش نمیکشند: برای آنها تعطیلی و بهتعویق انداختن کارها بیمعنا است. اگر کاری باید به نتیجه برسد، چرا باید قبل از رسیدن به نتیجه دست از کار کشید؟ پس تا رسیدن به نتیجه به آب و آتش میزنند!
از تنش و مواجهه با دیگران نمیترسند: آنها میدانند که هدفشان درست است؛ پس اگر کسی با آنها مخالف است، باید توجیه و همراه شود. البته افراد منفینگری هم هستند که باید تأثیراتشان روی کار مدیریت شود.
«[برای شکست دادن رئال در برنابئو] ما نیاز به چیزی بیش از اعتماد به نفس داشتیم. وقتی من مربی اتلتیکو شدم، در اولین بازی ۴-۱ به رئال باختیم اما رفته رفته به شکست دادن این تیم نزدیک شدیم. در اولین دیدار مقابل بارسا هم ۲-۱ شکست خوردیم؛ آن هم با درخشش مسی. ما فصل گذشته در برنابئو مستحق شکست بودیم زیرا خوب بازی نکردیم و در نوکمپ هم علیرغم نمایش خوب در نیمه اول، باختیم. ما رفته رفته به آنچه میخواستیم، نزدیک شدیم.اگر از من سؤال کنید، میگویم که ترجیح میدهم هر روز در دیدارهای دوستانه مقابل رئال و بارسا بازی کنم. در تابستان. در دیدارهای پیش فصل. زیرا هر چه بیشتر مقابل آنها بازی کنید، شانس بیشتری برای پیروزی بر آنها خواهید داشت. اگر با آنها بازی نکنید، این کار غیرممکن خواهد بود.» (دیهگو سیمئونه؛ اینجا)
«دون دیهگو»ی غیر اوریجینال آرژانتینیها کمکم دارد به یک دهه مربیگری در اتلتیکو مادرید نزدیک میشود. روزی که او به مادرید آمد، راهراهپوشان قرمز و سفید مادرید، هیچ نشانی از تیم پرافتخار قرن گذشتهشان را نداشتند. ۸ سال بعد، حالا آنها نهتنها با جامهای متعددشان و نهفقط با ستارههای کوچک و بزرگشان بلکه با سبک خاص بازی تیمشان شناخته میشوند. تیمی که بهترین مصداق «همه برای یکی و یکی برای همه» در فوتبال امروز است. شاید من شخصا فوتبال اقتصادی «اتلتی» را نپسندم؛ اما این دلیل نمیشود که به تیم او با آن هواداران پر شور و شرش احترام نگذارم.
دیهگو سیمئونه در این مصاحبهی قدیمی، به نکتهی جالبی اشاره میکند. او میگوید که برنده شدن در برابر رقبای بزرگ، هیچ راهحل عجیب و غریبی ندارد: شما باید اینقدر با آنها بازی کنید تا بتوانید ببریدشان! اما همین نکتهی بهظاهر ساده سه نکتهی دیگر را در خودش نهفته دارد:
در بازیهای بزرگ است که ترستان از مواجهه با بزرگان میریزد و کمکم اعتماد بهنفس مبارزه با آنها را پیدا میکنید.
چون تیمهای بزرگ تقریبا سبک بازی ثابتی دارند که هویت آنها است و با تغییر مربی چندان هم تغییر نمیکند، وقتی با آنها زیاد بازی کنید، با تمامی ابعاد این سبک بازی آشنا میشوید و دیگر مبارزه با نقاط قوت و بهرهگیری از نقاط ضعف برایتان تبدیل به «عادت» میشود.
وقتی در مورد ساختن یک سبک بازی برنده و متشخص فکر میکنیم، بهترین گزینه برای امتحان آن سبک بازی، شناخت و رفع ایرادهایش، بازی کردن با تیمهای قدرتمند است.
این دقیقا همان کاری است که «الچولو» در این سالها در اتلتیکو مادرید انجام داده است. او آخرین کسی است که توانسته لالیگا را از چنگ دو ابَر تیم اسپانیایی بیرون بکشد، او همانی است که بارها در لیگ قهرمانان یقهی این تیمها را گرفته و بسیاری تیمهای بزرگ دیگر را هم از گردونهی رقابتها حذف کرده است. هر چند همچنان بهنظر میرسد اتلتی با آن تیم ایدهآلِ برندهی سیمئونه فاصله دارد و احتمالا بههمین دلیل است که او در این تابستان با جدایی چندین ستارهی قدیمی و ستونهای تیم مثل گودین، لوکاس هرناندز، فیلیپه لوئیس و گریزمان، و جذب ستارههای بااستعدادی مثل ژائو فیلیکس قصد دارد اتلتیکو را از ابتدا بسازد.
اما چه درس مدیریتی میشود از سطور بالا گرفت؟ من فکر میکنم اینکه ساختن یک سازمان برنده بیش و پیش از هر چیزی نیازمند داشتن تعریفی از سبک عملکردی سازمان و بهعبارت دیگر، یک فرهنگ خاص و دارای ویژگیها و ارزشهای مشخص است که فارغ از اینکه نیروهای سازمان چه کسانی هستند، بتواند حداقلهایی از نتایج و دستاوردها را محقق کند. پس از تعریف این سبک، میشود منابع لازم از جمله سرمایهی انسانی مورد نیاز برای تحقق بخشیدن به آن سبک فرهنگی را تأمین کرد. حالا وقت اجرا است: باید بدون ترس از شکست، در پی تراشیدن پیکرهی فرهنگی تعریف شده رفت و در این راه از آزمون و خطا نهراسید.
تصورم این است که مشکل اغلب سازمانهای ما نداشتن همین تعریف از «فرهنگ» یا بهعبارت بهتر، «شخصیت سازمان» است. همانطور که انسانها شخصیت دارند، سازمانها نیز دارای شخصیت خاص خود هستند. کمی فکر کنید. وقتی اسم یک سازمان خاص میآید به یاد چه میافتید؟ پاسخ اگر چه ممکن است به «برند» سازمان مربوط باشد؛ اما در عین حال بیش از آن با «شخصیت سازمان» در ارتباط است. پس تفاوت برند و شخصیت در کجاست؟ من فکر میکنم تفاوت در همان چیزی است که اتلتیکو مادرید «سیمئونه» را از دیگر تیمهای مشابه متمایز میکند: شخصیت یعنی تبلور شعارها و ادعاهای برند در تار و پود عملیات سازمان. اینکه همانی را انجام دهد که وعده میدهد و مشتریاش انتظار دارد. طبیعتا نقطهی کمال، جایی دور از دسترس است؛ اما همین که سازمان در سمتوسوی آن حرکت کند هم باعث توسعهی شخصیت سازمان میشود. حالا حتی اگر مربی / مدیر را هم عوض کنیم، سازمان راه خودش را در مسیر درست طی میکند. چیزی که تیمها / شرکتهای بزرگ در طول سالیان عمر خود به آن رسیدهاند همین «شخصیت» است و اگر هم گاهی دچار بحران میشوند، وظیفهی مدیر بعدی بازگرداندن آنها به ریشههای واقعیشان است؛ همان کاری که استیو جابز در بازگشت به اپل و ساتیا نادلا در زمان جانشینی استیو بالمر در مایکروسافت به بهترین شکل از پس آن برآمدند و حاصل کار، چیزی شبیه معجزه بود.
بنابراین راز ماندگاری سازمانها، خلق یک شخصیت ماندگار و متمایز و اختصاصی برای خودشان است. این چیزی فراتر از استراتژی و برند و فرایند و ساختار و سیستم است و اگر چه شاید «فرهنگ سازمانی» با آن پیوند نزدیکی داشته باشد؛ اما حتی از آن هم فراتر میرود. بیش از این توضیحی نمیدهم و پیشنهاد میکنم برای شناخت این مفهوم، مطالعهی زندگینامههای خودنوشت کارآفرینان و مدیران بزرگ همروزگارمان را در دستور کار قرار دهید. برای شروع پیشنهاد من سه کتاب است: «کفشفروش پیر (زندگینامهی فیل نایت بنیانگذار نایکی)»، «شرکت خلاقیت (خاطرات اد کتمول، رئیس و یکی از بنیانگذاران پیکسار)» و «پپ گوآردیولا، پیروزی بهعبارت دیگر».
لینک مطالبی که توصیه میکنم حتما بخوانید، با رنگ قرمز نمایش داده میشوند.
لینکهای منتخب لزوما مربوط به هفتهای که گذشت نیستند. ممکن است بعضی هفتهها تعداد مطالب جذاب بیشتر از ظرفیت انتشار در پست لینکهای هفته باشند. این لینکها بهتدریج در پستهای بعدی منتشر میشوند.
تلاش میکنم تا حد امکان لینک برخی مطالب بهزبان انگلیسی را هم در دستهبندیهای مطالب ارائه کنم.
میتوانید گزیدهی بهترین مطالب فارسی و انگلیسی مطالعه شدهی من را در تمام روزهای هفته در صفحهی پاکت من دنبال کنید!