“در فوتبال هیچ چیز مشخص نیست. گفته میشد که من فصل پیش خداحافظی خواهم کرد، اتفاقی که در دوران فوتبالم زیاد رخ داده، مخصوصا وقتی اوضاع خوب نیست. هر کسی آزاد است نظرش را ارائه کند. من به خودم و بدنم ایمان دارم، هنوز میتوانم تلاش زیادی داشته باشم و حس خوبی دارم پس چرا متوقف شوم؟” (فرانچسکو توتی؛ اینجا)
هر وقت کم آوردید و فکر کردید به آخر خط رسیدید، این چند جملهی کوتاه کاپیتان افسانهای رم را باز هم بخوانید. 🙂 برای من که همین امروز خیلی مؤثر بود.
“آنچلوتی بسیار خونسرد و قابل دسترسی است. او بازیکنان را دوست دارد، این چیزی است که ما درک میکنیم. او بهدنبال ارتباط برقرار کردن است. با ما میخندد. او هر روز جویای حال ما میشود. این رابطه مهم است. ما بازیکنانی باتجربه هستیم و به مربی احترام میگذاریم؛ اما شما به این رابطه با مربی خود نیاز دارید. اینکه با هم خوشحال باشید و لحظات خوبی را سپری کنید مهم است. اگر شما زمان زیادی را با هم سپری کنید تنها دربارهی فوتبال صحبت نخواهید کرد. آنچلوتی در تمامی جنبهها فردی مثبت است. من هرگز نشنیدهام بازیکنی از او انتقاد کند. برای داشتن یک تیم و یک بازیکن خوب این موارد لازم است. او در تمامی جنبهها یک قهرمان است. در غیر این صورت ساختن چنین فضای هماهنگی غیرممکن خواهد بود و این شما را به موفقیت میرساند.” (فرانک ریبری؛ اینجا)
برای بسیاری از مدیران و کارکنان سازمانها یکی از تداعیهای ذهنی از مفهوم “مدیریت” رویکرد اقتدارگرایانه به ادارهی امور سازمانی است. مدیریت در جایگاهی بالاتر مینشیند و فرمان میراند! این موضوع البته برای سالها در علم مدیریت نیز پذیرفته شده بود؛ چنانکه این تعریف قدیمی ـ و منسوخ ـ مدیریت نشاندهندهی آن است: «مدیریت یعنی دستیابی به هدفها با بهکارگیری دیگران!» شاید بههمین باشد که تصور خیلی از مدیران از روش درست تعامل با همکاران، تصور یک آدم اخموی بداخلاق است که همیشه در حال غر زدن و دستور دادن است. نتیجهی این نگاه به مدیریت را همگی میدانیم. 🙂
اما با تحول تعریف مدیریت بهسوی تعاریف فرایندی که مدیریت را مجموعهای از وظایف بههم مرتبط میداند و بر نقش خود مدیر در انجام و پیشبرد فعالیتهای سازمان تأکید دارد، سالها است که وقت خانهتکانی ذهنی مدیران فرا رسیده؛ هر چند بسیاری از مدیران این تحول ذهنی را بیشتر در جنبههای استراتژیک و فرایندهای کلان سازمانی میبینند و تلاش میکنند در این حوزهها خود را تغییر داده و بهبود ببخشند. اما واقعیت این است که تحول در دنیای فرارقابتی امروز لازم است در تکتک سلولهای روح و کالبد سازمان اتفاق بیفتد؛ چرا که در غیر اینصورت کهنگی و بیماری کمکم در وجود سازمان رسوخ خواهد کرد و سازمان را از درون از هم خواهد پاشید.
یکی از جنبههای مهم تحول سازمانی در عصر سازمانهای چابک امروزی، تغییر در شیوهی رفتاری مدیران در زندگی روزمرهی سازمانی است. اگر جنبش رفتار سازمانی بیش از ۸۰ سال پیش با تأکید بر نقش کلیدی نیروی انسانی در موفقیت سازمان انقلابی را در تفکر مدیریتی حسابگرانه و مهندسی ایجاد کرد؛ امروزه سازمانها از عصر “مدیریت مشارکتی” و “سازمانهای تخت” نیز گذاشتهاند: امروزه سازمانهایی پیشرویی چون کفشفروشی آنلاین زاپوس، اساسا ساختار سازمانی را هم بهکناری نهادهاند و در یک ساختار بدون سلسلهمراتب در حال فعالیت هستند! (در مورد ساختار هولوکراسی زاپوس اینجا را بخوانید.)
فرانک ریبری در حرفهایاش بههمین موضوع در مورد کارلو آنچلوتی مربی جدید این فصل بایرن مونیخ اشاره کرده است. جالب است که کارلتو هر جایی مربیگری کرده یکی از مهمترین نکاتی که در فلسفهی مدیریتی وی مورد توجه بازیکنانش قرار گرفته همین رویکرد انسانگرایانهی او به مدیریت است. آن تکجملهای که در سخنان ریبری پررنگ کردهام خلاصهی همین رویکرد را نشان میدهد: کارلتو بهگونهای روابط انسانی را با بازیکنانش را مدیریت میکند که آنها از بودن کنار او حال خوبی دارند! وقتی به این فکر کنید که بخش عمدهی ساعات بیداری ما همراه با یکدیگر در محیط سازمانی میگذرد، اهمیت این رویکرد را به مدیریت بیشتر درک میکنید.
برای تحقق این موضوع در سازمانتان لازم نیست کارهای عجیبی انجام دهید. همین که خودتان باشید، با همکارانتان رویکرد همکاری داشته باشید و نه ریاست و حواستان به مدیریت عواطف و احساساتتان باشد، حداقل در شروع کفایت میکند. در کنارش میتوانید در زمینهی رفتار سازمانی و روابط بینفردی بخوانید و کلاس بروید و تجربه کنید. در هر حال فراموش نکنید که خروجی کار شما بازتابندهی روش مدیریت شما است. دوست دارید ده سال دیگر چگونه بهیادتان بیاورند؟ این تصویر ذهنی را که ساختید، آنوقت ببینید که امروز بهگونهای رفتار کنید که در قلب همکارانتان ماندگار شوید.
امروزه روابط انسانی اثربخش تا آنجا اهمیت یافتهاند که تبدیل به یک مزیت رقابتی جدی برای کسبوکارها شدهاند. در یک دنیای فرارقابتی، آیا میتوان از مزیت رقابتی که هم اثرگذاری فراوانی روی خروجیهای سازمان دارد و هم تقریبا رایگان است، گذشت؟ 🙂 انتخاب با شما است.
وقتی از چرخهی عمر شرکتها سخن میگوییم، یکی از هدفهای اصلی این است که متوجه باشیم علاوه بر مسیر رشد و ترقی کسبوکار و توسعهی سازمان، همیشه احتمال رسیدن روزهای سخت هم در طول عمر یک شرکت و سازمان وجود دارد. این سختی در هر نقطهای از مسیر راهاندازی و توسعهی شرکت ممکن است اتفاق بیفتد: از همان روزهای اول که هیچ چیز سر جایش نیست، هنوز دقیق نمیدانیم که چه میخواهیم و قرار است چه کاری انجام بدهیم تا روزهایی که در ظاهر شرکت به مرحلهی تثبیت و توسعه رسیده و با سرعت در حال رشد است.
روزهای سخت میتوانند شکلهای متفاوتی داشته باشند: روزهایی که حال شرکت و آدمهایش خوب نیست، روزهایی که اختلاف و تعارض بیداد میکند، روزهایی که کارهای شرکت پیش نمیرود، فروش افت میکند، منابع مالی هر روز کوچکتر از قبل میشود و روزهایی که فشارهای غیررقابتی و غیراقتصادی شرکت را از نفس میاندازد.
در بسیاری از مواقع علت فرا رسیدن روزهای بعد به اتفاقات بیرون شرکت برمیگردد: تغییر ناگهانی شرایط اقتصادی کشور و حتی دنیا، تغییر در شرایط محیط رقابتی، ظهور ناگهانی یک رقیب جدید، تغییر فناوری، عرضهی یک محصول نوآورانه و … همگی نمونههایی از اتفاقات بیرونی شرکت است که میتواند روی کسبوکار و فعالیتهای شرکت تأثیرات بسیار زیادی داشته باشند. اما این حقیقت به این معنی نیست که نقش تصمیمات مدیران شرکت را در بروز بحران نادیده بگیریم. با این حال موضوع مهم همین است که متوجه باشیم روزهای سخت جزئی از قصهی زندگی هر کسبوکار و شرکتی محسوب میشوند و در نتیجه برخلاف آنچه بهنظر میرسد “طبیعی” هستند! 🙂 آنچه غیرطبیعی است واکنش ما به روزهای سخت است: زانوی غم بغل گرفتن، شکایت از دنیا، انجام هر کاری که به ذهنمان میرسد، متوصل شدن به روشهای غیرحرفهای و غیراخلاقی برای خروج از بحران و مهمتر از همه انفعال همگی واکنشهای ما در برابر رسیدن روزهای سخت هستند. شاید تا به روزهای سخت نرسیم، چنین واکنشهایی را نادرست بدانیم؛ اما متأسفانه وقتی در شرایط بد قرار بگیریم، تقریبا همهی ما بیشتر با تکیه بر جنبهی احساسی و غیرعقلانی وجودمان تصمیم میگیریم!
هدف از این نوشته نقد این رفتارهای منفی نیست؛ بلکه در تلاش است تا نشان دهد با روش دیگری هم میشود روزهای سختِ پیشآمده برای شرکت را مدیریت نمود. اما برای این منظور در ابتدا لازم است تفکرمان در مورد روزهای بد کمی اصلاح کنیم و چند پیشفرض اشتباه را از ذهنمان حذف کنیم:
ما درون درهای عمیق و تاریک فرو افتادهایم که راه برونرفتی از آن وجود ندارد.
برای برونرفت از بحران هیچ خط قرمزی وجود ندارد و باید به هر شکلی که میشود و به هر قیمتی از بحران بیرون آمد.
خود ما در بروز این چالشها نقشی نداریم و گناه رخ دادن آنها بر گردن این دنیای نامراد است. 🙂
با کنار گذاشتن این پیشفرضهای ذهنی میشود در مورد اینکه اصل ماجرای روزهای بد چیست فکر کرد و برای رسیدن “روزهای سپید” تلاش کرد. اما پیش از دست بهکار شدن، شاید لازم باشد مدل ذهنیمان را هم در مورد شرکت و کسبوکارمان بازنگری کنیم. هر چند این کار میتواند در قالب برنامهریزی استراتژیک انجام شود؛ اما واقعیت این است که در چنین مقطعی برنامهریزی استراتژیک خیلی ابزار مفیدی نیست چرا که هدف اصلی در اینجا شکلدهی یک الگوی ذهنی قدرتمند برای خروج از بحران مقطعی است (این الگو خود میتواند مبنایی برای طراحی استراتژیهای جدیدی برای شرکت قرار بگیرد.)
اما چگونه میتوان الگوی ذهنی خروج از روزهای بد را برای شرکت شکل داد؟ جیمز پین در مقالهی خود در سایت مجلهی اینک سه سؤال کلیدی را برای این منظور معرفی کرده است. این سؤالات سه گام کلیدی را برای خروج از رکود ذهنی که بهعنوان مدیر یک شرکت گرفتار بحران در آن گرفتار شدهایم، مشخص میکنند. سؤالات پیشنهادی آقای پین عبارتند از:
۱- برای چه این کسبوکار را شروع کردی؟ جرقهی شروع یک کسبوکار جدید معمولا معنابخش و الهامبخشتر از آنی است که فکر میکنید. اگر چه کسب درآمد حتما یکی از اهداف هر کارآفرین و مدیری است؛ اما تمام ماجرا را هم نشان نمیدهد. چشمانتان را ببینید و کمی در سکوت به حرفهای ذهن و ـ از آن بیشتر ـ قلبتان گوش دهید. در اعماق وجودتان بهدنبال کشف این باشید که در آن روزهای ابتدایی فکر میکردید قرار است چه کاری کنید، چه تحولی را در زندگی انسانها خلق کنید و چه ارزشی را در قالب کسبوکارتان ارائه دهید. بازگشتن به ریشههای ابتدایی جدا از انگیزه و آرامشی که به شما میبخشد، مسیر و چشمانداز حرکت را هم برای شما روشنتر میسازد: تجربه نشان داده که خیلی وقتها علت بروز بحران، منحرف شدن ما از مسیری بوده که باید میپیمودیم!
۲- آیا مسائل را از زاویهی دید درستی میبینم؟ گفتهاند که کشف صورت مسئله، نیمی و یا حتی بیشتر از راه رسیدن به پاسخ مسئله است. در دوران بحران، بهصورت طبیعی استرس و ناامیدی و حسهای منفی دیگری از این دست باعث میشوند که قدرت تحلیل منطقیمان کاهش یابد و در نتیجه خیلی وقتها روی مسئلهی اشتباهی متمرکز میشویم! (مثلا: وقتی فروش شرکت دچار بحران میشود بهجای بازنگری روشهای فروشمان تیم فروش را مؤاخذه میکنیم!) بنابراین تلاش کنید تا حد امکان از اینکه روی مسئلهی درستی کار میکنید، مطمئن شوید. طبیعتا در این مسیر کمک گرفتن از دیگران ـ بهویژه مدیران باتجربهتر و مشاوران ـ میتواند بسیار مفید باشد.
۳- آیا روی همان چیزهایی که باید متمرکز شدهام؟ تفکر سیستمی به ما میگوید که جدا از کشف مسئلهی درست، توجه به تمامی اجزای مسئله و دیدن کلیت مسئله هم بسیار مهم است. خیلی از وقتها ما روی یک جزء از مسئله متمرکز میشویم که ممکن است حتی مهمترین بخش مسئله هم نباشد (در همان مثال بحران فروش، ممکن است که تیم فروش هم ضعفهایی داشته باشند؛ اما مشکل اصلی در فرایندهای فروش باشد. در هر حال باید هم به ضعفهای تیم فروش رسیدگی کرد و هم ضعفهای فرایندی را از بین برد.) خیلی وقتها روزهای بد برای این ادامه پیدا میکنند که ما روی چیزهایی انرژی و امید و تلاشمان را سرمایهگذاری میکنیم که لزوما باعث حل مسئله نمیشوند.
روزهای بد، بحرانها و چالشهای بزرگ جزئی از زندگی هر مدیر و کارآفرینی هستند. چیزی که مدیران بزرگ را از دیگران متمایز میکند واکنش آنها به بحرانها است. ساحلِ دریای توفانی در دلِ شب اگر چه مقصدی دور بهنظر میرسد؛ اما با نور امید میتوان به آن نزدیک شد؛ هر چند که پایان این “شبِ تاریک” و مسیرِ سرشار از “بیم موج” و “گردابِ هایل” همانی باشد که “حسین منزوی” بزرگ سروده بود:
ز تخته پارهی ما، دور نیست ساحلِ امن
اگر تلاطم و توفان، امانمان بدهند
نه دل من و تو به دریا زدیم؟ حوصله کن
که عشق و مرگ راه را به ما نشان بدهند…
“زمانی که اوضاع خوب پیش نمیرود، یعنی یک جای کار ما میلنگد. نباید این اشتباه را کرده و اصلا عملکرد خودمان را مورد بررسی قرار ندهیم. ما به خوبی از پس اوضاع برنمیآییم. بههمین خاطر هم سرمربیانی را داریم که واقعا به آنها اطمینان داریم و بهلطف آنها باید اوضاع تیم در این روزها را مورد بررسی قرار دهیم …
بحث این نیست که ما نتوانستیم؛ بحث این است که ما تلاشمان را کردیم ولی بنا به شرایط موجود حریف از ما پیشی گرفت. بحث لحظات و احساسات موجود است. در این دو بازی خاص و مشخص که بازیهای مهمی هم بودند، حریفان از ما پیشی گرفتند. یک جای کار ما میلنگید؛ ولی فقط بحث یک چیز و یا یک مشکل مشخص نیست. زمانی که تیم خوب کار نمیکند، بحث خیلی مسائل مطرح میشود. از خط دفاع گرفته تا خط حمله، از جلو تا عقب. حریفانی هستند که به شیوهای متفاوت بازی میکنند و باید خودمان را با این شرایط تطبیق دهیم.” (آندرس اینیستا؛ اینجا)
زمانی که اینیستا این حرفها را زده، زمانی است که “تیتو ویلانووا“ی فقید برای درمان سرطانش همراه تیم نبود و بارسا در برزخ تفکر زمستانی گرفتار شده بود. حرفهای اینیستا از این جهت جذاب است که خیلیها هنوز هم معتقدند بارسای جادویی یک دههی اخیر محصول هنر بازیکنانش بوده و مربیانش ـ از جمله پپ ـ هیچ نقشی در این موفقیتها نداشتهاند. اما بارسای حد فاصل رفتن پپ تا آمدن لوچو انریکه ثابت کرد که اینقدرها هم ماجرا ساده نیست.
اینیستا در یکی از چالشیترین دورههای بحران بارسای دو دههی اخیر، دربارهی راهکار برونرفت از بحران سخن گفته است. بخشی از حرفهای اینیستا در این باب، بدیهی است: اینکه باید بحران را بپذیریم، درک کنیم که نقش خود ما در بروز آن چیست و عوامل بیرونی چه تأثیری روی ایجاد و تشدید بحران داشتهاند. در نهایت باید یک مدلِ کلی از بحران و عوامل تأثیرگذار بر آن بسازیم و سعی کنیم راهحلی مناسب برای برونرفت از این وضعیت بیابیم.
اما در حرفهای اینیستا یک نکتهی ظریف دیگر هم وجود دارد و آن نقش مدیران در برونرفت از بحران است. معمولا نقش مدیر در سازمان، نقشِ سازندگی در نظر گرفته میشود و اگر چه مدیران، در دوران بحران هم در سازمان حضور دارند و برای برونرفت از بحران تلاش میکنند؛ اما نباید فراموش کنیم که نقش مدیر در چنین روزهایی فراتر از نقشهای سنتی او است. شاید تنها زمانی که سازمان بهمعنی واقعی کلمه به مدیر نیاز دارد در روزهای بحران باشد؛ روزهایی که در آنها مدیر باید تمامی کارهای زیر را همزمان انجام دهد:
ایجاد باور امید به آیندهی روشن و حمایت روحی و روانی از تکتک نیروها برای غلبه بر استرسها و نگرانیها؛
حفظ اتحاد و هماهنگی میان نیروهای سازمان؛
داشتن نگاه کلان از یک سطح بالاتر (دید عقابی) به بحران ایجاد شده و عوامل تأثیرگذار بر آن؛
جستجو بهدنبال راهحلهای برونرفت از مشکلات و تصمیمگیری بهموقع برای انتخاب یک سناریوی احتمالی برتر؛
مشارکت در عملیات روزمرهی سازمان برای سرعت بخشیدن به اقدامات و رفع گلوگاههای کاری.
به سیاههی فوق میشود کارهای فراوان دیگری را نیز افزود. در هر حال مهم این است که راهِ و رازِ برونرفت از بحرانها در هر سازمانی، داشتن یک مدیرِ توانمند، باورمند و جسور است. این آخرین دلیل نیاز به یک مدیر برجسته در هر سازمانی است!