در این وبلاگ بارها و بارها دربارهی راه و روش موفق شدن حرف زدهایم. جدا از این در دنیای مجازی و غیرمجازی، منابع بسیاری دربارهی راههای رسیدن به موفقیت وجود دارند. هر روز هزاران کلاس دربارهی موفقیت این طرف و آن طرف برگزار میشوند. و از همه مهمتر، هر روز میلیونها نفر در سراسر جهان از موفقیتهایشان سرمست میشوند و بسیاری دیگر هم که اساسا موفق آفریده شدهاند. 🙂
همهی ما بارها با افرادی برخورد کردهایم که خودشان را موفق میدانستهاند؛ اما از نظر ما کوچکترین موفقیتی نداشتهاند. من همیشه در مواجهه با چنین آدمهایی به این فکر میکنم که چرا و چطور و طی چه فرایندی طرف مقابل به این نتیجه رسیده که احساس کند آدم موفقی است؟
متأسفانه در بسیاری موارد، آن فرد دچار بیماری توهم بوده است؛ یعنی خودِ مطلوبش را با خودِ موجودش اشتباه گرفته است! اما با فرض اینکه فرد چنین مشکلی ندارد، میشود منطقیتر به ماجرا نگاه کرد. مدتهاست که برای تعریفِ موفقیت و احساس موفقیت، سؤالات زیر بهصورت جدی برای من مطرحاند:
۱- موفقیت مطلق است یا نسبی؟ یعنی موفقیت در چارچوب زندگی شخصی من تعریف میشود یا در زندگی اجتماعی من با دیگران؟ بهعبارت دیگر من در مقایسه با خودم باید احساس موفقیت بکنم یا در مقایسه با دیگران؟
۲- اگر منِ امروز، در قیاس با خودِ دیروزم خودم را موفق بدانم، آیا فاصلهی طی شده و تفاوت نقطهی امروز با دیروز در تعریف این موفقیت مهم است؟
۳- آیا رسیدن به هدفی که از گذشته برای خودم تعریف کرده بودم، رسیده باشم، موفقیت است؛ آن هم وقتی که امروز میدانم میتوانستهام بسیار فراتر از آن هدف بروم؟ بهعبارت دیگر: آیا مقایسهی اینکه “چقدر میتوانستهام موفق باشم” با “جایگاه امروزم”، در احساس موفقیت مؤثر است؟
۴- اگر قرار شد موفقیت را در مقایسه با دیگران تعریف بکنم، آیا انتخاب مناسب افرادی که با آنها خودم را میسنجم، در ایجادِ احساسِ درست موفقیت و فرار از بیماری توهم مؤثرند؟
در پاسخ به سؤالات فوق، من به گزارههای زیر رسیدم:
۱- موفقیت هم مطلق است هم نسبی. من هم بهنسبت خودم میتوانم “موفق” باشم و هم در مقایسه با دیگران.
۲ و ۳- نقطهی امروز قطعا مهم است. موفقیت خیلی ساده میتواند اینجوری تعریف شود: “رضایت از بودن!” یعنی همین که من از بودنِ امروزم راضی باشم، خودش بزرگترین موفقیت است؛ چرا که جایگاه امروز من نتیجهی زنجیرهای از انتخابها و اقدامات من در زندگیام است. طبیعی است که در این مسیر اشتباهات بسیاری داشتهام؛ اما همین که بدانم سکان کشتی زندگیام در دست خودم بوده و در نتیجه میتوانم دوباره شروع کنم و اینبار حداقل اشتباهات قبلیام را مرتکب نشوم و در این مسیرِ جدید، میتوانم از لذت کشف کردن و پیش رفتن لذت ببرم، میتواند خودش بزرگترین لذت و در عین حال، بزرگترین انگیزه برای رسیدن به موفقیتهای بزرگ باشد. البته اینکه میتوانستهام کجا باشم هم مهم است؛ اما نه برای شکنجهی خود که برای راه یافتن و طی نکردن دوبارهی هزار راهِ رفته!
۴- اما تجربهی شخصی من در زندگی این بوده که اگر چه تعریف موفقیت در چارچوب زندگیِ خودم برای ایجاد احساس رضایت مهم است؛ اما نگاه کردن به دنیای اطراف و آدمهایی که دور و برم هستند، بسیار مهمتر است. بهویژه من درمانی بهتر از این مقایسهی بیرحمانه، برای بیماری “توهم” نمیشناسم. از آن مهمتر، یک راهِخوب اینکه من میتوانستهام کجا باشم و میتوانم به کجا برسم، همین مقایسه با دیگران است. البته وقتی از مقایسه با دیگران حرف میزنم، طبیعتا منظورم مقایسه با آدمهای پایینتر از خودم نیست؛ بلکه دقیقن منظورم مقایسه با کسانی است که از من هزار پله جلوترند. همین مقایسه در عین حال، بزرگترین انگیزه میتواند باشد برای رفتن و رسیدن …
بارها گفتهام که اگر بشود اسم جایگاه امروزی من را در زندگیام موفقیت گذاشت، مهمترین علتاش این بوده که همیشه دور و برم پر بوده از آدمهای بزرگ. کسانی که همیشه با فاصلهی بسیار زیادی از من جلوتر بودهاند. کسانی که به من آموختهاند که تا کجا میتوان پیش رفت و حد تصور من را از تعریف موفقیت، بسیار بالاتر بردهاند. آنها به من یاد دادهاند که: “موفقیت اصلا یعنی چی!” (تصویر بالایی را که دیدید!) بودن در کنار آنها من را از خوابِ خوشِ خیال، بیدار کرده و یک اضطراب همیشگی اما بسیار لذتبخش را در من ایجاد کرده است: “اینجا، جای من نیست!” از همه مهمتر اینکه آنها به من یاد دادهاند که برای رسیدن به جایگاههای بالاتر باید چه کنم و چه ویژگیهایی داشته باشم و حتی فراتر از آن، دست من را هم گرفتهاند و در مسیر جلو رفتن راهنماییام کردهاند. من همیشه خودم را وامدار راهنماییها و دوستیهای شهرام، علی، نیما، احسان، حامد، وفا و دوستان بزرگوار دیگری که در دنیای مجازی اثری از آنها نیست، میدانم.
شاید بد نباشد همین امروز و همین لحظه، نگاهی دوباره داشته باشیم به اینکه آیا احساس موفقیت میکنیم و پاسخاش چه مثبت باشد و چه منفی، با حداقل کردن نقش احساسات و پررنگ کردن نقش عقل، بفهمیم چرا اینگونه است و چه باید کرد؟ اصلا تعریف موفقیت برای من چیست؟ آیا دیگران هم مرا موفق میدانند؟ و سؤالاتی شبیه اینها. خلاصه اینکه: چقدر و چرا من موفقام!؟
من بارها این بازنگری را در زندگیام انجام دادهام و نتایج خوبی گرفتهام. پیشنهاد میکنم شما هم یک بار امتحانش کنید!