در سال جدید، به “نه” گفتن بله بگویید!

موضوع: به گروه کاری جدید ما می‌پیوندید؟

موضوع: زمان ملاقات برای صرف قهوه

موضوع: درخواست برای امتحان نسخه بتای یک نرم‌افزار تحت وب جدید

موضوع: ثبت‌نام برای مجموعه سخنرانی‌های سال ۲۰۱۰

اگر ای‌میل شما در سال جدید شبیه مال من باشد، پر خواهد بود از درخواست‌ها و دعوت‌نامه‌هایی شبیه این‌ها. مشکلی که در مورد تعطیلات سال نو وجود دارد این است که هر کسی تصمیم می‌گیرد کار بیش‌تری را در یک زمان مشخص انجام دهد. بنابراین ژانویه هر سال مجموعه‌ای از مشتریان پر شور و اشتیاق، پروژه‌های جذاب و تعهدات دست‌یافتنی را به دنبال می‌‌آورد. در این زمان است که ما تصمیم می‌گیریم فناوری‌های جدید را امتحان کنیم، به کانال‌های ارتباطی جدید متعهد گردیم و با وب سایت‌های جدید آشنا شویم.

می‌توانید دنبال عوامل تحریک‌کننده و جذابی که با این فرصت‌های جدید پدید می‌آیند بگردید، اما اوضاع خیلی هم متفاوت نخواهد بود. اگر هوشیار نباشید، با “روز گروندهاگی”  [روز دوم‌ فوریه‌ که‌ به عقیده‌ عوام ‌اگرآفتابی‌ باشد نشانه ‌آن است که از زمستان ۶ هفته‌ باقی مانده‌ است ‌و اگر ابری‌ باشد نشانه‌ اوایل‌ بهار است‌] شلوغ و خسته‌کننده مواجه خواهید شد. شما باید برای انتخاب فرصت‌های پیش روی‌تان، گزینشی عمل کنید ـ و به کنار گذاشتن فعالیت‌هایی که مدت‌ها است درگیر آن‌ها هستید مقید باشید تا فضا برای پروژه‌های جدید باز شود. به بیان دیگر شما مجبورید که به شکل مودبانه و اثربخشی “نه”‌های پی در پی بگویید.

خبر خوب این است که فناوری‌ مشابهی که می‌تواند بار کاری شما را زیاد کند، می‌تواند به شما برای “نه” گفتن هم کمک کند. در این‌جا من به شما نشان می‌دهم که چطور از رایانه‌ام و وب اجتماعی (Social Web) به‌عنوان هم‌یارانی در “نه” گفتن بهر‌ه‌برداری می‌کنم:

اهداف‌تان را مشخص کنید: قبل از “نه” گفتن، برای خودتان روشن کنید که به چه چیزهایی می‌خواهید “بله” بگویید. سایت‌های مثل ۴۳Things.com و SuperViva.com از کاربران‌شان می‌خواهند فهرستی از اهدافی که می‌خواهند به آن‌ها برسند و تجربیاتی که می‌خواهند به دست بیاورند، درست کنند. صرف وقت برای نوشتن آروزهای‌تان می‌تواند به شما در روشن کردن این‌که چه چیزهایی برای شما مهم است، می‌خواهید در سال جدید به کجا برسید و جلب حمایت جامعه در راه رسیدن به آن اهداف، کمک کند.

تعهدات خود را اولویت‌بندی کنید: از یک نرم‌افزار صفحه گسترده (مثل اکسل) برای شناسایی همه پروژه‌هایی که بر روی آن‌ها کار می‌کنید ـ حتی پروژه‌هایی که تنها در ذهن‌تان به آن‌ها اندیشیده‌اید، اما می‌دانید که می‌خواهید آن‌ها را شروع کنید ـ استفاده کنید. در ستون کناری اولویت هر پروژه را در مقیاس ۵-۱ براساس میزان حریص بودن‌تان برای انجام آن پروژه مشخص کنید. سپس در ستون سوم اسامی افرادی را که می‌توانند در انجام هر پروژه به شما کمک کنند را بنویسید. فهرست‌ پروژه‌های‌تان را براساس اولویت مرتب کنید و غیر از پروژه‌های بااولویتی که فقط و فقط باید توسط شخص شما انجام شوند، بقیه را کنار بگذارید.

“نه” گفتن را برای خودتان آسان کنید: وقتی ای‌میل من از پیام‌های پاسخ داده نشده انباشته می‌شود، شما می‌توانید شرط ببندید که صندوق پستی الکترونیکی من از ای‌میل‌هایی انباشته شده که نیازمند “نه” گفتن هستند؛ چیزی که من نمی‌توانم آن را به راحتی پذیرم. برای آن‌‌که این فرایند را راحت‌تر کنید، من فایل‌های امضا شده (Signature Files) مختلفی را در نرم‌افزار مدیریت میل خودم ایجاد کرده‌ام که حاوی پیام‌های “نه” مؤدبانه برای شرایط گوناگون است. من دوست داشتم به شما بپیوندم، اما برنامه زمانی من برای ماه آینده واقعا تکمیل است / از این‌که به ما فکر کردید متشکریم، اما در شرایط فعلی ما تنها به یک گروه از مشتریان خدمات ارایه می‌کنیم / پیشنهادتان پروژه جذابی به نظر می رسد، اما این ماه من در مورد فعالیت‌های داوطلبانه‌ام به فرد دیگری قول داده‌ام. استفاده از این روش، انرژی لازم را برای تحمل بار سنگین مسئولیت “نه” گفتن کاهش می‌دهد!

ارتباطات بر خط (آن‌لاین) خودتان را ساده و مؤثر کنید: بین ای‌میل، پیام‌های متنی، شبکه‌های اجتماعی و ای‌میل صوتی و دیگر شکل‌های ارتباطی، شما ده نوع رسانه مختلف را که باید هر روز (اگر نگوییم هر ساعت) آن‌ها را پردازش کنید، در اختیار دارید. یک “شوینده دیجیتال” را که به شما در ارزیابی تأثیری که این رسانه‌ها بر بهره‌وری و شاید شما می‌گذارند کمک می‌کند در نظر بگیرید. یک هفته ارتباطات بر خط خودتان را به شدت کاهش دهید. در آخر آن هفته، آن اکانت‌هایی را که زمان بیش‌تری نسبت به ارزش‌شان به خود اختصاص می‌دهند را حذف کنید؛ یا پروفایل خود را در آن شبکه‌ها به شکلی ویرایش کنید که به افراد این پیغام را بدهید که ترجیح می‌دهید از راه‌های دیگری با شما تماس گرفته شود.

نه را به پاسخ “پیش‌فرض” خود تبدیل کنید. برای “نه” گفتن به همه دعوت‌نامه‌های شبکه‌های اجتماعی جدید، پروژه‌ها و رویدادها آماده کنید. “بله” را تنها وقتی بگویید که دعوت‌نامه یا فرصت پیش آمده مجموعه‌ کوچکی از معیارها را پاسخ‌گو باشند. به‌عنوان مثال من به دنبال کنفرانس‌هایی هستند که توسعه کسب و کار (جذب مشتری)، توسعه حرفه‌‌ای (بهبود مهارت‌ها یا دانش) و توسعه شخصی (احیا یا رشد شخصی) را ترکیب می‌کنند و تنها در رویدادهایی شرکت می‌کنم که حداقل دو تا از سه ارزش فوق را برای من در برداشته باشند. معیارهای خود را بنویسید و آن‌ها را جایی جلوی چشم‌تان بچسبانید یا آن‌ها را به شکل دیجیتال روی مانیتور رایانه‌تان قرار دهید. خیلی زود شما تنها به فرصت‌هایی “بله” می‌گویید که مجموعه معیارهای مورد نظر شما را پاسخ می‌دهند.

هیچ یک از راه‌کارهای فوق اضطرابی را که از “نه” گفتن پدید می‌آید یا ترس از این‌که شما ممکن است یک موقعیت عالی را از دست دهید، کاملا از بین نمی‌برند. اما این دقیقا به همین علت است که “نه” گفتن آن‌قدر مشکل است که ما به ابزارها و سیستم‌هایی که این کار را برای ما آسان‌تر کنند یا آن را برای ما به شکل عادت در بیاورند، نیازمندیم. هر چقدر بیش‌تر “نه” بگویید، در مواجه شدن با پروژه‌ها یا فعالیت‌های محدود اما بسیار بااهمیت که نیازمند یک “بله” بزرگ هستند موفق‌تر خواهید بود.

منبع

دوست داشتم!
۰

سال ۸۹ مبارک!

بالاخره سال ۸۸ هم تمام شد! و حالا سالی جدید را پیش رو داریم؛ سالی که امیدوارم برای همه ما سرشار از موفقیت، شادی و سلامت باشد. از لحظه تحویل سال انرژی و شادی فوق‌العاده‌ای را در خودم احساس می‌کنم که مدت‌ها بود از آن بی‌بهره بودم!  مخصوصا این‌که فال اول سال‌ام هم بسیار خوب آمد!!!

همای اوج سعادت به دام ما افتد / اگر تو را گذری بر مقام ما افتد
 
حباب وار براندازم از نشاط کلاه / اگر ز روی تو عکسی به جام ما افتد
 
شبی که ماه مراد از افق طلوع کند / بود که پرتو نوری به بام ما افتد
 
ملوک را چو ره خاکبوس این در نیست / کی التفات مجال سلام ما افتد
 
چو جان فدای لبت شد خیال می بستم / که قطره ای ز زلالش به کام ما افتد
 
خیال زلف تو گفتا که جان وسیله مساز / کز این شکار فراوان به دام ما افتد
 
ز خاک کوی تو هردم که دم زند حافظ / نسیم گلشن جان در مشام ما افتد
 
به نا امیدی از این در مرو بزن فالی / بود که قرعه دولت به نام ما افتد
سال ۱۳۸۹ مبارک!

 

دوست داشتم!
۰

خودشیفتگی

همه ما انسان‌ها بی برو برگرد خود‌شیفته‌ایم؛ فقط تمامی مشکلات بشر از جایی شروع می‌شود که این خودشیفتگی از حالت بالقوه به حالت بالفعل دربیاید!

دوست داشتم!
۰

نقطه‌های ریز زندگی

ام‌شب سوار تاکسی شدیم که راننده بانمک و جالبی داشت. کلی برای من و دوستان دیگرم معما طرح کرد و سر کارمان گذاشت! (البته ما هم چند نفری یک معما برای‌اش تعریف کردیم و همگی به همراه آقای راننده حل‌اش کردیم!) یک جای صحبت‌های این راننده باصفا برای من بسیار جالب بود. به ما گفت این عدد را بخوانید: ۰۰۱ ۰۰۰ ۰۰۰ ۹۰۰٫ خواندن این عدد در ظرف چند ثانیه، کار سختی است و ممکن است آدم اشتباه بکند. آقای راننده وقتی دید که ما به شک افتادیم که درست خوانده‌ایم یا نه، به ما گفت: “حواست باشه جوون، چیزی که خوندن این عدد را سخت می‌کنه صفرهای زیادشه. زندگی هم همینه. تمام مشکلات و اشتباهات آدما توی همون نقطه‌های کوچولو و به ظاهر بی‌ارزش مثل عدد صفر اتفاق می‌افتند.”

تاکسی‌سواری آموزنده‌ای بود!

دوست داشتم!
۲

اشتباه کردن

خیلی از وقت‌ها از اشتباهات‌ام به خاطر آثار منفی‌شان ناراحت نمی‌شوم؛ بلکه برای این ناراحت می‌شوم که می‌بینم تا نقطه ایده‌آل زندگی‌ام چقدر فاصله دارم …

دوست داشتم!
۰

حرف دیگران

همان‌طور که باید حرف‌هایی که دیگران به تو می‌زنند را فراموش کنی؛ باید انتظار شنیدن خیلی حرف‌ها را هم از آن‌ها به فراموشی بسپاری …

دوست داشتم!
۰

باطل کردن ارسال ای‌میل در زندگی واقعی

توضیح مقدماتی ـ این مطلب کمی طولانی است؛ ولی برای خودم بسیار جذاب بود. این مطلب برای جای دیگری ترجمه شده که با توجه به نکات جالب آن این‌جا هم منتشر می‌شود.

من یک انسان تمساح‌نما هستم؛ یک هیولای خطرناک دو زیست! من بدون سر و صدا به سمت طعمه‌ام ـ یک دختر ۷ ساله به اسم ایزابل ـ شنا می‌کنم؛ کسی که البته دختر خودم است! او با حس کردن وجود خطر، مضطربانه سطح استخر را با چشمان‌اش می‌کاود. ناگهان او من را می‌بیند. نگاه ما دو نفر برای لحظاتی به هم قفل می‌شود. ایزابل لبخند می‌زند، جیغ می‌کشد و در حال خندیدن پشت به من شروع به شنا می‌کند. اما من که خیلی سریع هستم، به کف استخر فشار می‌آورم و خیز بر می‌دارم. وقتی به فاصله چند اینچی او می‌رسم، ایزابل تلاش می‌کند با من مقابله کند و در حالی که دست‌های‌اش را در هوا نگه داشته نفس‌نفس می‌زند.

او فریاد می‌زند: “وایسا!”

“چی شده؟”

ایزابل سرفه می‌کند: “آب پریده توی گلوم!”

خوب مجبوریم بازی را متوقف کنیم. و این توقف، زمانی چند ثانیه‌ای برای فکر کردن به این موضوع به من می‌دهد که چرا این کار را در زندگی‌مان در دنیای واقعی‌ انجام نمی‌دهیم؟

همه ما همین که کلید “ارسال” را در صفحه ای‌میل‌مان فشار می‌دهیم، پشمیان می‌شویم. بسیاری از ما این کار را انجام می‌دهیم، در حالی که گوگل ویژگی “باطل کردن ارسال” ای‌میل را به جی‌میل افزوده است. با فعال کردن این ویژگی، وقتی شما کلید “ارسال” را می‌فشارید، جی‌میل آن ای‌میل را برای ۵ ثانیه نگاه می‌دارد و در این فاصله، شما می‌توانید اگر خواستید ارسال ای‌میل‌تان را باطل کنید.

جالب این‌جا است که ظاهرا این ۵ ثانیه توقف، همه چیزی است که اغلب مردم برای تشخیص این‌که دارند اشتباه می‌کنند نیاز دارند.

در مورد یک ای‌میل، فشردن کلید “باطل کردن ارسال” می‌تواند حجم وحشتناکی زمان، انرژی و درگیری ذهنی را صرفه‌جویی کند. اما در دنیای واقعی ـ در ارتباط رو در رو و یا پشت تلفن ـ کلیدی به نام “باطل کردن” ارسال پیام‌ وجود ندارد. گاهی اوقات همانند قاضی که از هیأت منصفه می‌خواهد اظهارات شاهد را نادیده بگیرند، ما تلاش می‌کنیم که جلوی پیام ارسال شده توسط خودمان را بگیریم. اما وقتی تیر از چله کمان رها شد (و کلمه‌ای که از دهان شما خارج شد)، دیگر باز نمی‌گردد … و آن وقت است که اگر شانس داشته باشید با آدمی مثل مادر من روبرو می‌شوید که علاقه دارد بگوید: “می‌بخشم … ولی فراموش نمی‌کنم.”

کلید اصلی در زندگی در دنیای واقعی این است که از اول جلوی “ارسال‌” پیام‌های بی‌حاصل را بگیریم.

این همان ۵ ثانیه‌ای است که گوگل برای جلوگیری از اشتباه به ما می‌دهد؟ شاید بتوانیم از آن قبل از فشردن کلید “ارسال” استفاده کنیم. این احتمالا همه چیزی است که برای جلوگیری از اشتباه لازم داریم: ۵ ثانیه کوتاه!

ایزابل وقتی آب در گلوی‌اش پرید، خواهش کرد: “وایسا!” کارت را چند ثانیه متوقف کن تا نفس من سر جای خودش بیاید.

هیچ قانونی وجود ندارد که به ما بگوید باید بلافاصله جواب بدهیم. صبر کنید. چند نفس عمیق بکشید.

اخیرا به دلیل اشتباهی که در هماهنگی زمان جلسه با یکی از مشتریان‌ام پیش آمده بود، من آن جلسه را از دست دادم. کمی بعد وقتی من در اتاق انتظار دفتر مشتری‌ام نشسته بودم، ناگهان صدای فریاد رهبر پروژه را ـ که ما او را باب صدا می‌کنیم ـ شنیدم: “هی برگمان، کجایی!؟”

ضربان قلب‌ام سریع بالا رفت. آدرنالین زیادی وارد خون‌ام شد. احساسات‌ام طغیان کردند: خجالت‌زده و عصبانی گارد گرفتم: “این باب فکر می‌کند کیست که در اتاق انتظار سر من مثل بقیه آدم‌ها داد می‌زند؟”

من با جاشوا گوردون یک متخصص اعصاب و استادیار دانشگاه کلمبیا در مورد واکنش خودم صحبت کردم. به عقیده دکتر گوردون: “مسیر مستقیمی از محرک‌های احساسی تا هسته بادامی مغز (Amygdale) وجود دارد.”

منظورش چه بود؟

“هسته بادامی مغز مرکز واکنش احساسی مغز است.” او توضیح می‌دهد: “وقتی یک وضعیت مختل‌کننده در دنیای بیرونی انسان پیش می‌آید، به سرعت احساسات انسان را بر می‌انگیزاند.”

بسیار خوب. مسئله این‌جا است که احساس خام و خالص لزوما بهترین تصمیم ممکن را برای انسان ایجاد نمی‌کند. بنابراین این سؤال مطرح می‌شود که چگونه انسان از احساسات به تفکر عقلانی می‌رسد؟

پاسخ این سؤال وقتی روشن می‌شود که بدانید وقتی جنگی بین شما و دیگری در جهان خارج از وجود شما رخ می‌دهد، جنگ دیگری نیز درون مغز شما بین شما و خودتان (you and yourself) پیش می‌آید: قشر جلویی مغز شما تلاش می‌کند هسته بادامی مغز را تحت کنترل خود درآورد.

هسته بادامی مغز را مثل یک شیطان کوچک سرخ‌رنگ با آن چنگک معروف‌اش در نظر بگیریدکه درون مغز شما می‌خواند: “من می‌گویم باید این فرد را کتک بزنیم!” و قشر جلویی مغز را مثل آن فرشته سفیدپوش معروف در نظر بگیرید که می‌گوید: “اوهوم. این ایده خوبی نیست که تو هم بر سر او فریاد بکشی. به هر حال او مشتری تو است!”

دکتر گوردون به من گفت: “کلید اصلی، کنترل آگاهانه هسته بادامی مغز با استفاده از قشر جلویی مغز است.” من از دکتر گوردون پرسیدم ما چطور می‌توانیم به قشر جلویی مغز در این جنگ کمک کنیم. او دقیقه‌ای سکوت کرد و سپس پاسخ داد: “اگر یک نفس عمیق بکشید و برای لحظاتی تصمیم‌‌گیری را به تعویق بیاندازید، به قشر جلویی مغز برای کنترل واکنش احساسی‌تان کمک‌ خواهید کرد.”

چرا یک نفس عمیق؟ به نظر دکتر گوردون چون: “کاهش سرعت تنفس‌تان یک تأثیر آرامش‌بخش مستقیم بر مغز شما دارد.”

من پرسیدم: “چقدر باید صبر کنیم؟” منظورم این است که “قشر جلویی مغز چقدر زمان برای غلبه بر هسته بادامی مغز نیاز دارد؟”

“زمان زیادی لازم ندارد؛ چیزی حدود یک یا دو ثانیه.”

خوب ما که این زمان را داریم! آن ۵ ثانیه زمانی که گوگل به ما می‌دهد یک قانون سرانگشتی خوب است. وقتی باب در اتاق انتظار سر من داد کشید، من نفس عمیقی کشیدم و به قشر جلویی مغزم زمان کافی برای برنده شدن را دادم. من متوجه شدم یک سوء‌تفاهم پیش آمده و یادم آمد که روابط‌ام با باب اهمیت بسیاری دارند. بنابراین به جای پرخاش کردن، به باب نزدیک شدم. این کار، چند ثانیه بیش‌تر طول نکشید؛ اما به هر دوی ما زمان کافی را برای منطقی شدن داد.

توقف کنید، نفس عمیق بکشید و سپس عمل کنید. ثابت شده که واکنش ایزابل استراتژی‌ خوبی برای همه ما خواهد بود.

وقتی که به نظر می‌رسید حال ایزابل سر جای‌اش آمده از او پرسیدم: “حاضر؟”

او هم‌زمان با شیرجه دوباره توی آب، فریاد کشید: “بزن بریم!” و معلوم بود که نفسی تازه کرده و بر هدفی که تلاش می‌کرد به آن برسد تمرکز داشت.

من به ایزابل یک زمان ۵ ثانیه‌ای برای شروع به شنا کردن دادم و سپس به دنبال او، به درون آب شیرجه زدم!

منبع

دوست داشتم!
۰
خروج از نسخه موبایل