خاموش چون آتش‌فشان …

در خود خروش ها دارم، چون چاه، اگر چه خاموش‌م
می‌جوشم از درون، هر چند، با هیچ‌کس نمی‌جوش‌م

گیرم به طعنه‌ام خوانند: «ساز شکسته!» می‌دانند،
هر چند خامش‌م؛ اما آتشفشان خاموش‌م

فردا به خون خورشیدم، عشق از غبار خواهم شست
امروز اگر چه زخم‌ش را هم، با غبار می‌پوشم

در پیش‌گاه فرمان‌ش، دستی نهاده‌ام بر چشم
تا عشق حلقه‌ای کرده است، با شکل رنج در گوش‌م

این داستان که از خون گُل بیرون دمد، خوش است؛ اما
خوش‌تر که سر برون آرد، خون از گُل سیاووش‌م

من با طنین خود بخشی از خاطرات تاریخ‌م
بگذار تا کند تقویم از یاد خود فراموش‌م

به‌احترام اول مهر، ۷۷مین سال‌گرد پا گذاشتن شاعر غزل‌ها و عاشقانه‌های روایت‌گر روزگار پررنج ما: حسین منزوی. روح بزرگ‌ش شاد و مهمان صاحب امروز (ع) و فرزند برومند ایشان (عج).

دوست داشتم!
۰

نویسنده: علی نعمتی شهاب

ـ این‌جا دفترچه‌ی یادداشت‌ آن‌لاین یک جوان (!؟) سابقِ حالا ۴۰ ساله است که بعد از خواندن یک رشته‌ی مهندسی، پاسخ سؤال‌های بی پایان‌ش در زمینه‌ی بنیادهای زندگی را در علمی به‌نام «مدیریت» کشف کرد! جوانی که مدیریت را علم می‌داند و می‌خواهد علاقه‌ی شدیدش به این علم را با دیگران هم تقسیم کند!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

خروج از نسخه موبایل