نفس در تنگنای سینه جاویدان نخواهد ماند
که یوسف تا ابد در گوشهی زندان نخواهد ماند
چنان در ظلمت شبهای خود حبس نفس کردیم
که غیر از حبسیه از نسل ما دیوان نخواهد ماند
مگر پیکی به بوی پیرهن یاری دهد ما را
و گر نه از بلا آثاری از کنعان نخواهد ماند
«اگر غم لشکر انگیزد که خون عاشقان ریزد؟»
چنان جنگی به پا خیزد، که جز میدان نخواهد ماند
اگر جان در بریم از معرکه، جانان نه جانان است
وگر جانان بتازد، پیش رویش جان، نخواهد ماند
به روی نیزه، یا بر دار، یا بر دامن محبوب
سر شوریدهی عشاق، سرگردان نخواهد ماند!
مرتضی لطفی