ترنم سکوت …

دیشب که تا گرداب راندم، ساحل‌م گم بود
وز ورطه تا ورطه تلاطم در تلاطم بود

چون صبح برگشتم به ساحل، عشق را دیدم
کز سنگ و صخره با لطافت در تجسم بود

اکنون که پیرم هیچ حتی در جوانی نیز
آیینه‌ی دیدار من خشت سر خُم بود

از کفر و ایمان، هیچ یک چیزی نماند، آری
وقتی دو سنگ آسمانی را تصادم بود …

گاهی تنیدن در سکوت این جا برای من،
با همت گوش دل‌م، عین ترنم بود …

هر یک به چیزی دل نهادن ـ گرچه ناهمگون ـ
زیباترین پیوند من با خیل مردم بود.

*****

به‌احترام اول مهر و ۷۵ سالگی شاعر عشق و انسان، زنده‌جاوید هم‌روزگار ما، حسین منزوی. روح دریایی‌ش در آرامش.

دوست داشتم!
۳

نویسنده: علی نعمتی شهاب

ـ این‌جا دفترچه‌ی یادداشت‌ آن‌لاین یک جوان (!؟) سابقِ حالا ۴۰ ساله است که بعد از خواندن یک رشته‌ی مهندسی، پاسخ سؤال‌های بی پایان‌ش در زمینه‌ی بنیادهای زندگی را در علمی به‌نام «مدیریت» کشف کرد! جوانی که مدیریت را علم می‌داند و می‌خواهد علاقه‌ی شدیدش به این علم را با دیگران هم تقسیم کند!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

خروج از نسخه موبایل