دل‌م گرفته از این سقف‌های بی‌روزن …

هوا کبود شد، این ابتدای باران است
دلا دوباره شبِ دل‌گشای باران است

نگاه تا خلأ وهم می‌کشاندمان
مرا به کوچه ببر، این صدای باران است

اگرچه سینه‌ی من شوره‌زار تنهایی است
ولی نگاه ترم، آشنای باران است

دل‌م گرفته از این سقف‌های بی‌روزن
که عشق ره‌گذر کوچه‌های باران است

بیا دوباره نگیریم چتر فاصله را
که روی شانه‌ی گل، جای پای باران است

نزول آب، حضور دوباره‌ی برگ است
دوام باغچه در های‌های باران است

زنده‌یاد سلمان هراتی

دوست داشتم!
۴

نویسنده: علی نعمتی شهاب

ـ این‌جا دفترچه‌ی یادداشت‌ آن‌لاین یک جوان (!؟) سابقِ حالا ۴۰ ساله است که بعد از خواندن یک رشته‌ی مهندسی، پاسخ سؤال‌های بی پایان‌ش در زمینه‌ی بنیادهای زندگی را در علمی به‌نام «مدیریت» کشف کرد! جوانی که مدیریت را علم می‌داند و می‌خواهد علاقه‌ی شدیدش به این علم را با دیگران هم تقسیم کند!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

خروج از نسخه موبایل