تا کیمیای عشق بیابی و زر شوی …

خبر کوتاه بود و دردناک: استاد محمدرضا شجریان، آسمانی شد … از چون منی گفتن و نوشتن در مورد استاد برنمی‌آید، جز این‌که با نوای روح‌بخش استاد، تاریک‌ترین روزهای زندگی برای‌ام روشن شد و تاب آوردم تا گذشت. از دیشب در این فکر بودم که شاید قرن‌ها پیش حافظ شیرازی این غزل را برای استاد شجریان سروده باشد، غزلی که به‌تمامی خلاصه‌ای است از زندگی و وجود ارزش‌مند انسان شریف و بزرگی که نام‌ش تا همیشه در این «گنبد دوار» هستی خواهد ماند:

ای بی‌خبر بکوش که صاحب خبر شوی
تا راه‌رو نباشی کی راه‌بر شوی

در مکتب حقایق پیش ادیب عشق
هان ای پسر بکوش! که روزی پدر شوی

دست از مس وجود چو مردان ره بشوی
تا کیمیای عشق بیابی و زر شوی

خواب و خورت ز مرتبه خویش دور کرد
آن گه رسی به خویش که بی خواب و خور شوی

گر نور عشق حق، به دل و جان‌ت اوفتد
بالله کز آفتاب فلک، خوب‌تر شوی

یک دم غریق بحر خدا شو گمان مبر
کز آب هفت بحر به یک موی تر شوی

از پای تا سرت همه نور خدا شود
در راه ذوالجلال چو بی پا و سر شوی

وجه خدا اگر شودت منظر نظر
زین پس شکی نماند که صاحب‌نظر شوی

بنیاد هستی تو چو زیر و زبر شود
در دل مدار هیچ که زیر و زبر شوی

گر در سرت هوای وصال است حافظا
باید که خاک درگه اهل هنر شوی

روح استاد عزیزمان، غریق دریای رحمت الهی. یادش تا همیشه با ما و در دل ما زنده است.

پ.ن. متأسفانه نام هنرمندی که نگاره‌ی استاد حاصل هنرشان است را نیافتم.

دوست داشتم!
۲۱

نویسنده: علی نعمتی شهاب

ـ این‌جا دفترچه‌ی یادداشت‌ آن‌لاین یک جوان (!؟) سابقِ حالا ۴۰ ساله است که بعد از خواندن یک رشته‌ی مهندسی، پاسخ سؤال‌های بی پایان‌ش در زمینه‌ی بنیادهای زندگی را در علمی به‌نام «مدیریت» کشف کرد! جوانی که مدیریت را علم می‌داند و می‌خواهد علاقه‌ی شدیدش به این علم را با دیگران هم تقسیم کند!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

خروج از نسخه موبایل