در دست گلی دارم، این بار که میآیم
کان را به تو بسپارم، این بار که میآیم
در بسته نخواهد ماند، بگذار کلیدش را
در دست تو بسپارم! این بار که میآیم!
هم هرکس و هم هرچیز، جز عشق تو پالوده است
از صفحهی پندارم، این بار که میآیم
خواهی اگرم سنجی! می سنج که جز مهرت
از هر چه سبکبارم، این بار که میآیم
سقفم ندهی باری، جایی بسپار، آری
در سایهی دیوارم، این بار که میآیم
باور کن از آن تصویر، آن خستگی، آن تخدیر
بیزارم و بیزارم، این بار که میآیم
دیروز بهل جانا! با تو همه از فردا
یک سینه سخن دارم، این بار که میآیم!
بهاحترام ۷۴ سالگی شاعر عشق و غزل، زندهیاد حسین منزوی. روح طوفانیش در آرامش باد.