مگر که هرچه بگویم، به گفته میآیی؟
تو از کدامْ جهانِ نهفته میآیی؟
در استعاره و تشبیهها نمیگنجی
تو گویی از دلِ شعری، نگفته میآیی
برای دیدن تو چشمها نمیخوابند
ولی تو خوابی و در چشمِ خفته میآیی
برای فهمِ من و روزگار ما زودی
تو چون گلی که زمستان، شکفته میآیی
نمیشود که تو را گفت آن چنان که تویی
مگر که هرچه بگویم به گفته میآیی؟
جعفر رضاپور