سرگشته‌ی بیابانِ طلب …

 ساغرم آیینگی کرد و جهانی یافتم
وان جهان را بی کران در بی کرانی یافتم

جسته‌ام آفاق را در جام جمشید جنون
هر چه جز عشق تو باقی را گمانی یافتم

شبنم صبحم که در لبخند خورشید سحر
خویش را گم کردم و از او نشانی یافتم

ساحل آسایشی نبود که من مانند موج
رفتم از خود تا در این دریا کرانی یافتم

در بیابان طلب سرگشته ماندم سال‌ها 
تا دراین ره نقش پای کاروانی یافتم

روشنی بخش گلستانم چو ابر نو بهار
وین صفای خاطر از اشک روانی یافتم

چشم بستم از جهان کز فرط استغنای طبع
در دل بی آرزوی خود جهانی یافتم

استاد محمد رضا شفیعی کدکنی

دوست داشتم!
۱
Latest posts by علی نعمتی شهاب (see all)

نویسنده: علی نعمتی شهاب

ـ این‌جا دفترچه‌ی یادداشت‌ آن‌لاین یک جوان (!؟) سابقِ حالا ۴۰ ساله است که بعد از خواندن یک رشته‌ی مهندسی، پاسخ سؤال‌های بی پایان‌ش در زمینه‌ی بنیادهای زندگی را در علمی به‌نام «مدیریت» کشف کرد! جوانی که مدیریت را علم می‌داند و می‌خواهد علاقه‌ی شدیدش به این علم را با دیگران هم تقسیم کند!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

خروج از نسخه موبایل