” … اما چیزی جلوی این کارمان را میگیرد. شاید این فکر که در شرایط عادی، همه چیز میتوانست جور دیگری باشد. فقط ایکاش به این زندگی عادی میرسیدیم ـ تا وقتی تلقی ما این است که وضعیتمان غیرعادی است، فرقی نمیکند منظورمان از «عادی» چه باشد. شاید آنوقت کشف میکردیم که موکول کردن همه چیز به زمانی که زندگی عادی شود، تنها بهانهای است برای لاپوشانیِ ناکارآمدی و ناتوانیِ خودمان در برخورد با مشکلات. یا شاید کشف میکردیم که نقصی در شخصیت ما هست که فقط و فقط به خود من مربوط میشود و ربطی به وضعیت جامعه ندارد. اما اگر هم اینطور باشد، فعلا در شرایطی نیستیم که بتوانیم این را بفهمیم. همیشه این احساس عجیب را داریم که اینجا زندگی آنجوری که باید باشد، یا میتوانست باشد نیست …” (کمونیسم رفت، ما ماندیم و حتی خندیدیم؛ اسلاونکا دراکولیچ؛ ترجمه: رؤیا رضوانی؛ نشر گمان؛ ص ۱۷۲)
پرواضح است که حرفهای خانم دراکولیچ چقدر بازتابدهندهی همان بهانههای درونی است که از ترسِ روبرو شدن با مسئولیتپذیری دربارهی خودمان، زندگیمان و دنیایمان هر روز بیشتر از قبل برای خودمان میتراشیم. کاش روزی که دور نباشد، “درِ این حصارِ جادوییِ روزگار”مان را بشکنیم و دست به کار ساخت دنیای مطلوب شخصیمان شویم؛ شاید آن روز، با سختکوشیِِ تمام و امید و البته بدون انتظارِ آنچنانی از دنیای پیرامونی و آدمهایش، رؤیاهای بزرگمان را زندگی کنیم.
پ.ن. بی هیچ توضیح اضافی کتاب جذاب خانم دراکولیچ را با ترجمهی عالی خانم رضوانی بخرید و بخوانید. (+) پشیمان نخواهید شد.
“در فوتبال همه با هم شکست میخورند یا پیروز میشوند. باید با این ذهنیت به میدان مسابقه رفت. اگر بخواهم در خصوص اینکه مردم چه چیزهایی درباره من میگویند فکر کنم بدان معنا خواهد بود که وقتم را هدر دادهام. این صحبتها از یک گوشم وارد و از گوش دیگرم خارج میشوند. همواره تلاش کردهام که بهترین نمایشم را در زمین داشته باشم و فکر میکنم تا سالهای طولانی هم در رئال مادرید میمانم.” (سرجیو راموس؛ اینجا)
همهی ما بارها و بارها در طول زندگیمان با حرفهای گزنده، انتقادات بیجا و نظرات نامربوط آدمها مواجه شدهایم. اخلاق به ما حکم میکند که نظرات همه را بشنویم؛ اما از اینجا بهبعد داستان کمی پیچیده میشود. اینکه آدمها از ما انتظار دارند به حرفشان واکنش عملی هم نشان بدهیم. واقعیت این است که در برابر “حرفِ مردم” همیشه به سه گزارهی زیر فکر میکنم:
۱- تجربه نشان داده هیچوقت هیچ کسی از ما راضی نخواهد شد!
۲- حرفِ دیگران درد دارد؛ اما در نهایت چیزی بیشتر از حرف نیست!
۳- آن دیگران خبر از تمامی شرایط درون ما، کار ما و بهصورت خلاصه زندگی ما ندارند. فارغ از اینکه بههمین دلیل، قضاوتشان غیراخلاقی است؛ میتوان از حرفهایشان گذشت.
سرجیو راموس نکتهی دیگری را هم اضافه کرده است: انرژی و وقت و فکر من مهمتر از آن است که برای “حرفِ مردم” هدر شود. در دنیایی که حریم شخصی چیزی شبیه یک شوخی دردناک است و آدمها حقِ اظهار نظر در مورد دیگران را بدیهی میشمارند؛ زندگی برای خودمان و رؤیاهایمان همراه با نادیده گرفتن نظرات دیگران (البته بعد از تأملی برای تشخیص نقد درست از نادرست) نه یک انتخاب که یک ضرورت است.
پس بار بعدی که هدفِ نقدی ناجوانمردانه قرار گرفتید شانههایتان را بالا بندازید، لبخندی بزنید و به خودتان بگویید: “زندگیِِ من ارزشمندتر از این حرفها است و خوشبختانه هنوز هم در اعماق قلبم جاری است.” آن حرف را نادیده بگیرید و به زندگیتان ادامه دهید.
لینک مطالبی که توصیه میکنم حتما بخوانید، با رنگ قرمز نمایش داده میشوند. ضمنا لینکهایی را که از نظر من تنها خواندن عنوانشان کفایت میکند، با پسزمینهی زرد رنگ نمایش میدهم.
اگر تمایل به دریافت هر هفته دو مطلب آموزشی در زمینهی مهارتهای کار حرفهای و همچنین لینکهای منتخب کار حرفهای در ایمیلتان هستید، در راهکاو عضو شوید!
میتوانید گزیدهی بهترین مطالب فارسی و انگلیسی مطالعه شدهی من را در تمام روزهای هفته در صفحهی پاکت من دنبال کنید!
من مسئولیتی در مورد کپیکاری محتوا در سایتهای مورد مطالعهام ندارم. اگر چنین اشتباهی صورت بپذیرد، مسئولیت با نویسندهی سایت مورد نظر است. اما لطفا اعتراضتان را برایم بنویسید تا مطلب مورد نظر را از این فهرست منتخب حذفش کنم.
“پپ و مورینیو هر دو رهبران ذاتی هستند. افراد کاریزماتیکی هستند که میدانند مردم را چگونه قانع کنند. هر کدام شخصیت خاص خودشان را دارند؛ اما در موارد بسیاری شبیه به هم هستند. بهطور مثال: هر دو احساساتی هستند. آن ها نهتنها توانایی انتقال دانش فوتبالیشان بلکه قابلیت انتقال ظرفیت روانیشان را هم دارند. وادار کردن تیم به جنگیدن برای شما بسیار دشوار است و یک حسن ضروری محسوب میشود. مهم نیست در تمرینات چقدر خوب هستید، اگر بازیکنان با شما نباشند اوضاع خوب پیش نمیرود.” (ژابی آلونسو؛ اینجا)
اینکه مدیران و رهبران بزرگ، با چنین تواناییهایی زاده میشوند یا اینکه ساخته میشوند، سؤالی است به قدمت تاریخ و هنوز هم هیچ دانشمندی نتوانسته است ثابت کند کدام یک از این دو درست هستند. امروزه بسیاری از دانشمندان ترجیح میدهند که به این سؤال پاسخی میانه بدهند: مدیریت و رهبری مستلزم ویژگیهایی هستند که بخشی از آنها ذاتیاند و بخشی دیگر آموختنی؛ اما آن چیزی که بیش از هر چیزی مهم است محیطی است که فرد در آن قرار میگیرد. در واقع فرد مناسب در جایگاه مناسب و در محیط مناسب میتواند مدیر و رهبر سازمانی موفقی باشد. اما هنوز یک سؤال مهم باقی است: یک مدیر و رهبر سازمانی چه ویژگیهایی باید داشته باشد؛ فارغ از اینکه این ویژگیها در وجود او ذاتی یا عارضی باشند.
ژابی آلونسو بههمین سؤال پاسخ داده است. پنج ویژگی کلیدی مدیران برجسته عبارتند از:
کاریزما: آنها افراد کاریزماتیکی هستند و میدانند چطور قلبهای دیگر انسانها را بهسوی خود بکشانند؛
قدرت اقناع: آنها میدانند چرا وچگونه میتوانند دیگر انسانها را قانع کنند تا نظرات آنها را بپذیرند و برای تحقق اهداف مدیر / رهبر / سازمان خود با تمام وجود، بکوشند؛
شخصیت خاص و متمایز: آنها شخصیتی قوی و مخصوص خودشان را دارند و با چند ویژگی خاص خودشان شناخته میشوند؛
قدرت احساسی: آنها میدانند که داشتن قدرت رسمی سازمانی دلیلی بر این نیست که فراموش کنند خودشان و دیگران “انسان” هستند و با احساس؛
معلم بودن: آنها میدانند چگونه باید دانش و تخصص را به دیگران بیاموزانند و در عین حال توانایی انگیزشبخشی و حمایت روانی از دیگران را در لحظات سخت دارند.
لینک مطالبی که توصیه میکنم حتما بخوانید، با رنگ قرمز نمایش داده میشوند. ضمنا لینکهایی را که از نظر من تنها خواندن عنوانشان کفایت میکند، با پسزمینهی زرد رنگ نمایش میدهم.
اگر تمایل به دریافت هر هفته دو مطلب آموزشی در زمینهی مهارتهای کار حرفهای و همچنین لینکهای منتخب کار حرفهای در ایمیلتان هستید، در راهکاو عضو شوید!
میتوانید گزیدهی بهترین مطالب فارسی و انگلیسی مطالعه شدهی من را در تمام روزهای هفته در صفحهی پاکت من دنبال کنید!
من مسئولیتی در مورد کپیکاری محتوا در سایتهای مورد مطالعهام ندارم. اگر چنین اشتباهی صورت بپذیرد، مسئولیت با نویسندهی سایت مورد نظر است. اما لطفا اعتراضتان را برایم بنویسید تا مطلب مورد نظر را از این فهرست منتخب حذفش کنم.
یکی از مشکلاتی که همهی مدیران کمابیش با آن مواجهاند، این است که کارکنان سازمان روابطی فراتر از مرزهای رسمی واحدهای سازمانی برقرار میکنند و گروههایی “غیررسمی” را تشکیل میدهند. روابطی که البته همیشه هم نتیجهی منفی بههمراه ندارند و حتی میتوانند مفید باشند. اما از آنجایی که اثرات منفی این روابط بر عملکرد سازمان از اثرات مثبت آنها بیشترند؛ لازم است وجود این گروهها در سازمان بهخوبی مدیریت شود. اما قبل از پرداختن به روش مدیریت این گروههای غیررسمی لازم است با تعریف گروه و چگونگی ایجاد آن و همچنین ماهیت گروههای غیررسمی آشنا شویم.
گروه و تأثیر آن بر عملکرد انسانها
زمانی که ما انسانها در یک گروه قرار میگیریم، سایر انسانها به شکل شگفتآوری قدرت تأثیرگذاری بر ما را دارند. گروهها میتوانند خلاقیت ما را از بین ببرند، ما را به کار بیشتر جذب کنند، به ما امکان کمتر کردن وظایفمان را بدهند، تصمیمات ما را منحرف کنند و ما را از سخن گفتن بازدارند.
بذرهای رفتار گروهی پیش از ملاقات کردن اعضای گروه با یکدیگر پاشیده شده است. تنها دانستن این موضوع که برخی از افراد “طرف ما” هستند و دیگران نه، “هویت اجتماعی” ما را شکل میدهد. وابستگی و پیوستگی گروهی به تدریج حتی قویتر میشود؛ مثلا رفتارمان را برای پیروی از آداب و رسوم مشخصی تنظیم میکنیم.
اولین باری که در یک گروه قرار میگیریم، گروه شروع به شکلدهی ما از طریق “هماهنگی” (Conformity) ما با اصول و ارزشهای گروه میکند. بدین ترتیب ما مجبور همسو کردن عادتها و رفتارمان با دیگران میشویم. ابزار قدرت گروه تهدید ما به محرومیت از حقوق اساسیمان در گروه در صورت تخطی از اصول و ارزشهای آن است. همچنین گروه روحیهی رقابتجویانه را در ما در زمان مواجهه با یک گروه رقیب تهییج میکند.
مقدار و کیفیت کاری که انجام میدهیم (یا انجام نمیدهیم) توسط گروه تنظیم میشود. بعضی اوقات گروهها یک تأثیر “تسهیلگری جمعی” (Social Facilitation) روی عملکرد ما دارند و ما را به دستیابی به نتایج بیشتر تشویق میکنند. در زمانهای دیگر گروه “تنبلی اجتماعی” (Social Loafing) را تشویق میکند که به افت بهرهوری ما ـ مثلا تا حدود ۵۰ درصد و یا حتی بیشتر ـ میانجامد.
گروه غیررسمی
یک گروه غیررسمی مجموعهای از کارکنان سازمان است که برای پاسخگویی به علائق و نیازهای اجتماعی خود کنار هم جمع میشوند. این گروهها ممکن است اهداف سازمانی را دنبال کنند یا نکنند.
دو نوع گروه غیررسمی وجود دارند: گروههای مبتنی بر علائق مشترک و گروههای دوستی.
گروههای غیررسمی میتوانند به سرعت بخشیدن به جریان اطلاعات و آمادهسازی کارکنان برای کار کردن با یکدیگر کمک کنند. اما در عین حال این گروهها در صورتی که دغدغههای گروه چیزی غیر از اهداف کاری سازمان باشد یا در زمان بروز اختلاف در سازمان میتوانند بسیار تخریبکننده باشند. بنابراین مدیران باید این گروهها را در سازمان خود شناسایی کنند تا تأثیرات آنها بر عملکرد سازمان را کنترل نمایند.
چگونگی شکلگیری گروههای غیررسمی
زمانی که یک گروه رسمی در سازمان تشکیل میشود، انتظار میرود اعضای آن دارای رفتارها و احساسات مشابهی باشند. فعالیتهای مورد انتظار از افراد همان رفتارهایی هستند که برای انجام وظایف کاری مورد نیازند. تعاملات افراد با دیگران تنها شامل روابط کاری میشود. احساسات افراد هم در چارچوب آنچه برای انجام کار ضروریاند، مورد پذیرش قرار میگیرند. همچنین رفتارها و ارزشهای غیرقابل قبول هم در سازمان مشخص میشوند. این در حالی است که فعالیتها، تعاملات و احساسات اجبار شده توسط سازمان لزوما برای همهی افراد قابل قبول نیستند و در نتیجه آنها برای پاسخگویی به نیازها و علائق خود در سازمان گروههای غیررسمی را تشکیل میدهند.
چگونگی مدیریت گروههای غیررسمی
مدیریت گروههای غیررسمی در سازمان اگر چه کاری مشکل است، اما شدنی است. برای این منظور پیش از هر چیز باید این گروهها در سازمان شناسایی شوند. پس از شناسایی این گروهها، لازم است تا اهداف و ارزشهای گروههای غیررسمی بهشکلی تغییر داده شوند که از اهداف و ارزشهای رسمی سازمان حمایت کنند.
برای این منظور مدیران لازم است سه گام زیر را بهترتیب طی کنند:
گام اول ـ شناسایی اهداف و ارزشهای گروه غیررسمی و آگاهسازی آنها از تأثیرشان در سازمان: این کار میتواند با مشاهدهی دقیق رفتارهای اعضای گروه غیررسمی حاصل شود. البته میتوان در صورت امکان از خود اعضای گروه هم سؤال پرسید.
گام دوم ـ مقایسهی اهداف و ارزشهای گروه غیررسمی با اهداف و ارزشهای سازمان: در این مرحله میزان همسویی یا تضاد میان اهداف و ارزشهای گروه غیررسمی و سازمان تحلیل و تعیین میشود تا میزان فاصلهی میان این دو مشخص شود.
گام سوم ـ تعریف اهداف و ارزشهای جدید و جایدهی آن در رفتارهای اعضای گروه غیررسمی: در این گام اهداف و ارزشهای گروه غیررسمی که با سازمان همسویی ندارند، تغییر داده میشوند. برای این منظور:
مدیر باید به اعضای گروه غیررسمی بقبولاند که وجود این گروه را در سازمان به رسمیت شناخته است.
مدیر باید بر اهداف و ارزشهای گروه غیررسمی که با سازمان همسو هستند تأکید کند.
مدیر باید برای اعضای گروه غیررسمی علت نیاز به تغییر در اهداف و ارزشهای گروه غیررسمی را بیان کند.
یک برنامهی مشخص و گام به گام برای تغییر رفتارهای اعضای گروه غیررسمی براساس اهداف و ارزشهای جدید تدوین میشود.
تغییر رفتار افراد با عوامل انگیزشی مانند تشویق رسمی و پاداش و ابزارهای کمکی مانند آموزش حمایت میشود.
این آگهی مربوط به یکی از دوستان خوب من است. شرکت مربوطه که یکی از برندهای معروف تولیدی داخلی در حوزهی کالاهای خانگی است، در پستهای زیر نیازمند جذب نیرو است:
رئیس تحقیقات بازار
رئیس توسعه محصول
کارشناس اعتبارات اسنادی
مدیر مالی
رئیس حسابداری مالی
کارشناس تولید محتوا و سوشال مدیا
داشتن سابقهی کار در حوزهی صنعتی مرتبط، آشنایی با زبان خارجی و نرمافزارهای رایانهای مزیت محسوب میشود. لطفا رزومههایتان را به نشانی ایمیل زیر ارسال کنید: masoumeh.esmaili@gmail.com. متشکرم. 🙂
“خیلیها قصد کپی کردن از آن تیم [بارسای زمان پپ] را دارند. این یک اشتباه بزرگ است. اگر از آن سبک کپی کنید، ممکن است یک روز ببرید و روز بعد ببازید. باید در مورد کار مربیان و بازیکنان صبور بود تا به نتیجه رسید. هر سیستمی خوب است و هر سیستمی اشتباه است. من مطمئن نیستم که حذف ایتالیا و اسپانیا در جام جهانی به دلیل سیستم اشتباه بود یا اینکه قهرمانی آلمان بهدلیل فلسفهی درستشان اتفاق افتاد. اسپانیا زود حذف شد؛ اما آنها با همان مربی به کارشان ادامه میدهند و با همان سبک بازی. شاید آنها با نتایج خوب برگردند. مسئله این است که به آنچه انجام می دهید، باور داشته باشید.” (پپ گواردیولا؛ اینجا)
“من باید خودم را با بازیکنانم تطبیق بدهم. نمیتوانم هر طوری که میخواهم بازی کنم. البته من البته من ایدههایی دارم؛ اما باید بدانیم که وقتی در مورد تاکتیک صحبت میکنیم، اول از همه در مورد تواناییهای بازیکنانمان حرف میزنیم. ما نمیتوانیم بدون در نظر گرفتن توانایی بازیکنان، در مورد تاکتیکها صحبت کنیم. این مهمترین مسئله است: در نظر گرفتن استعداد بازیکنان، ذهنیت آنها و گرفتن بهترین بازی از آنها. من باید آنها را ترغیب کنم تا بهترین بازیشان را برای ما ارائه بدهم؛ اما این من هستم که باید خودم را با آنها تطبیق بدهم؛ زیرا من اینجا نیستم که ذهنیت آنها را عوض کنم. من اینجا نیستم که فرهنگ باشگاه بایرن یا ذهنیت فوتبال آلمان را تغییر بدهم.” (پپ گواردیولا؛ اینجا)
وقتی پپ از بارسلونا جدا شد، چالش اصلی برای مربیان بعدی او ادامهی راه طرح تاکتیکی او در تحول “تیکیتاکا” و “توتال فوتبال” سنتی باشگاه بارسلونا بود. در ابتدا خیلی از منتقدان معتقد بودند راز موفقیتهای آن تیم جادویی، نه تاکتیکهای پپ، که ستارههای درخشانی چون مسی و ژاوی و اینستا بودهاند. اما سالها گذشتند و ثابت شد که حتی همین ستارههای درخشان هم بدون داشتن مربی که بتواند آنها را در چارچوب یک سیستم فوتبالی درست بچیند و از آنها بازی بگیرد، نمیتوانند تعیینکننده باشد. باخت تحقیرکنندهی بارسا مقابل بایرن مونیخ در دو بازی رفت و برگشت لیگ قهرمانان در فصلی که بایرنِ هاینکس سه گانه را فتح کرد، شاید بهترین مثال از این داستان باشد. بارسای دو فصل اخیر با لوئیز انریکه هم هر چند در فتح جام موفق بوده است؛ اما شاید تنها هنر انریکه بازگرداندن بارسا به ریشههای سنتی بازی خود بوده باشد و عملا تحول تاکتیکی آنچنانی را در بارسا نمیبینیم (بارسا در مقطع حساس اواخر فصل که ستارههایش دچار افت مقطعی شدند، لیگ قهرمانان را از دست داد و نزدیک بود لالیگا را هم از دست بدهد!)
اما بحث اصلی بارسا نیست. حتی بحث اصلی کارنامهی پپ در بایرن (که بسیاری به آن انتقاد دارند) و انتخاب عجیب و چالشبرانگیز او برای تیم جدیدش (منسیتی) هم نیست. در این روزهای بین دو فصل که مهمترین اخبار فوتبال، رفتوآمد مربیان و بازیکنان به تیمهای مختلف است، فرصت مناسبی است برای کمی عمیق فکر کردن به ماهیت فوتبال و آن چیزی که میتواند باعث موفقیت / شکست تیمها شود. دو نقل قول بالا از پپ بهترین مبنا را برای چنین بحثی فراهم میآورند.
این روزها بیشتر از هر زمان دیگری این بحث در دنیای مدیریت مطرح است که آیا استراتژی خلق میشود یا کشف؟ فوتبال به ما میگوید که پاسخ درست، کشف است: یک مربی بزرگ با ایدههای نو وارد میدان مسابقه میشود و آنقدر این ایدهها را در میدان بهمدد تجربه صیقل میزند و چیزهایی را به آن میافزاید و کم میکند تا بتواند سرانجام به “یک الگوی ساختاری که در بلندمدت عملکردی نسبتا ثابت دارد” دست یابد. ایدهها یا الگوهایذهنی مربی برای شکلدهی تیم استراتژی هستند؛ اما آن چیزی که در میدان عمل بهنمایش در میآید، اهمیت دارد. چه بسیار مربیان بزرگی که با شکستهایی بزرگ مواجه شدند (آخرین مثال: مورینیو در این فصل) و چه بسیار مربیان ظاهرا ناموفقی که به موفقیتهایی غیرمنتظره دست یافتند (نزدیکترین مثال: کلودیو رانیری در لستر سیتی این فصل.) بنابراین از استراتژی تا اجرا فاصلهای بزرگی وجود دارد که تحقق آن به شاخصهای خاصی بستگی دارد که پپ از آن سخن گفته است.
در دنیای کسبوکار هم با چنین مسئلهای مواجهیم. در کلاسهای استراتژی و دورههای امبیای به ما میآموزند که چگونه استراتژی را خلق ـ و بهعبارت بهتر تولید ـ کنیم. ما گروهی از فرمولها و ساختارهای کلان ذهنی را کنار هم میگذاریم، پاسخ چندین سؤال کلیشهای را هم چاشنی آنها میکنیم و سرانجام از دل این ملغمهی پیچیده، سندی را بهعنوان استراتژی بیرون میکشیم! نتیجه؟ آنچه روی کاغذ عالی بهنظر میرسد در عمل تقریبا اجرا نمیشود و شکست، پایان مسیری است که خود، دوباره نقطهی شروع اجرای مجدد فرایند تدوین استراتژی است! اما اگر از بحث مدرسهای دنیای استراتژی بگذریم و کمی عمیقتر به تاریخ مدیریت مدرن در قرن اخیر نگاه کنیم، تقریبا استراتژیهای موفق همگی از یک ذهن خلاق و نوآور یک مدیر بزرگ یا یک تیم مدیریتی خارقالعاده نشأت گرفتهاند؛ هر چند که وقتی کتابهای خاطرات این مدیران برتر یا کتابهای موردکاوی را میخوانیم میبینیم عامل کلیدی در اینجا هم “اجرای درست ایدههای درست” بوده است!
خلاصهی آنچه که گفتهایم این است که: استراتژی موفق از ترکیب ایدههای نوآورانه و اجرای هوشمندانه شکل میگیرد! میدانیم که اجرای موفق دقیقا تفاوت میان کسبوکارهای موفق و ناموفق را پدید میآورد. اما پپ به نکتهای اشاره کرده که بهنظرم راز اصلی موفقیت در اجرا را نشان میدهد: این مهمترین مسئله است: در نظر گرفتن استعداد بازیکنان، ذهنیت آنها و گرفتن بهترین بازی از آنها. اما پپ از چه سخن گفته است؟
یک جملهی معروف در دنیای استراتژی وجود دارد که: یا راهی خواهم یافت و یا راهی خواهم ساخت. این جمله از آن حرفهای جذاب اما گمراهکننده است. پپ خیلی ساده در مورد این صحبت کرده که راز موفقیت در اجرا نه در ذهن مدیر سازمان نهفته است و نه حتی در کیفیت و کمیت منابع در دسترس آن. راز اجرای موفق استراتژیهای بزرگ خیلی خیلی سادهتر از آن چیزی است که فکرش را میکنیم: ایدهی خوبی داشته باش (و نه حتی عالی)، ببین چه منابعی را در اختیار داری، ایدهات را با منابع در دسترست همتراز کن و بعد بگذار همه چیز بهصورت طبیعی پیش برود. 🙂
لینک مطالبی که توصیه میکنم حتما بخوانید، با رنگ قرمز نمایش داده میشوند. ضمنا لینکهایی را که از نظر من تنها خواندن عنوانشان کفایت میکند، با پسزمینهی زرد رنگ نمایش میدهم.
اگر تمایل به دریافت هر هفته دو مطلب آموزشی در زمینهی مهارتهای کار حرفهای و همچنین لینکهای منتخب کار حرفهای در ایمیلتان هستید، در راهکاو عضو شوید!
میتوانید گزیدهی بهترین مطالب فارسی و انگلیسی مطالعه شدهی من را در تمام روزهای هفته در صفحهی پاکت من دنبال کنید!
من مسئولیتی در مورد کپیکاری محتوا در سایتهای مورد مطالعهام ندارم. اگر چنین اشتباهی صورت بپذیرد، مسئولیت با نویسندهی سایت مورد نظر است. اما لطفا اعتراضتان را برایم بنویسید تا مطلب مورد نظر را از این فهرست منتخب حذفش کنم.
لینک مطالبی که توصیه میکنم حتما بخوانید، با رنگ قرمز نمایش داده میشوند. ضمنا لینکهایی را که از نظر من تنها خواندن عنوانشان کفایت میکند، با پسزمینهی زرد رنگ نمایش میدهم.
اگر تمایل به دریافت هر هفته دو مطلب آموزشی در زمینهی مهارتهای کار حرفهای و همچنین لینکهای منتخب کار حرفهای در ایمیلتان هستید، در راهکاو عضو شوید!
میتوانید گزیدهی بهترین مطالب فارسی و انگلیسی مطالعه شدهی من را در تمام روزهای هفته در صفحهی پاکت من دنبال کنید!
من مسئولیتی در مورد کپیکاری محتوا در سایتهای مورد مطالعهام ندارم. اگر چنین اشتباهی صورت بپذیرد، مسئولیت با نویسندهی سایت مورد نظر است. اما لطفا اعتراضتان را برایم بنویسید تا مطلب مورد نظر را از این فهرست منتخب حذفش کنم.